درس قواعد فقهيه حضرت آية اللّه العظمى مظاهرى «مدّظله العالى»
موضوع: قاعده التلف فى زمن الخيار / آيا اين
قاعده مختص به خيار حيوان و خيار شرط و مبيع است يا در مطلق خيارات و ثمن و مطلق
عقود مىآيد؟
تاريخ
3/2/1386
اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اگر كسى اين قاعده
كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له را پذيرفت - چنانچه مشهور
پذيرفتهاند - چند تا مسأله بار بر اين مىشود. روى حرف ما، كه مااصلاً نتوانستيم
قاعده را بپذيريم، خب همه اينها سالبه به انتفاع
موضوع است و اما مشهور قاعده را پذيرفته، لذا چند تا فرع بار بر اين مىشود.
فرع اولش اين است
كه آيا ما بايد در همه خيارات بگوييم، يا اينكه نه، مختص به خيار حيوان و خيار شرط
است؟
خب آنكه روايات
دلالت داشت، خيار شرط بود و خيار حيوان. حالا ديگر در خيار عيب و خيار مجلس و خيار
غبن و اينها هم بگوييم، به چه دليل؟ لذا بعضى گفتهاند: اين قاعده مختص به خيار
شرط و خيار حيوان است، براى اينكه يك امر تعبدى است و ما بخواهيم از اين امر تعبدى
به همه خيارات تجاوز بكنيم، نمىشود؛ آنچه روايت دلالت دارد، مىگوييم، ديگر ما
بقى كه روايت دلالت ندارد، به حكم اولى باقى است. حكم اولى چيست؟ كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو من مال مالكه، نه اينكه فهو ممن لاخيار له و اين مالك گاهى بايع است،
گاهى مشترى است و معمولاً هم مشترى است.
اما از آن طرف هم
مشهور تجاوز كردهاند. چرا؟ قاعده درست كردهاند، ديگر اين قاعده كل مبيع تلف فى
زمن الخيار فهوممن لاخيار له از مشهور است. لذا وقتى برويم در كتابها، مىبينيم
عنوان اين است:«كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. بعبارت ديگر شهرت
تجاوز كرده است، گفته است: اين خيار شرط كه در روايات آمده، اين خيار حيوان كه در
روايات آمده از باب مثال است، او سؤال كرده، امام عليهالسلام جواب دادهاند.
مبتلا به در سوال و جواب خيار شرط بوده، خيار حيوان بوده است.
همه خيارات از اول
هست، ما هيچ خيارى نداريم كه از وسط پيدا بشود، همهاش از اول هست. خيار غبن و
خيار عيب و همه خيارات از اول هست. يك خيار پيدا بكنيم كه بعد از عقد پيدا بشود،
ما چنين خيارى نداريم. مثلاً در خيار
عيب اين طور نيست كه وقتى عيب را ديد، تازه خيار پيدا بشود، خيار من اول الامر
بوده، آن مقام ثبوتش بوده است، مقام اثباتش، نمىدانسته، حالا مقام اثباتش پيدا
شده است ؛ اى ظهر العيب، اى ظهر الخيار و الا خيار من اول الامر
بوده است ديگر. خب فهميديم عين معيوب بود و تلف شده، يا اينكه بعد از تلف فهميديم
معيوب بوده است. يا در خيار غبن، تلف شد، اما فهميديم اين 50 تومان را 100 تومان
داده است. و همچنين ساير خيارات.
لذا كل مبيع تلف
فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له خب ظهور اين قاعده اين است كه فهو لاخيار له، اى
لاخيار لاحيوان ديگر در قاعده نيست، اين قانونى كه اينها درست كردهاند، همه
خيارات را مىگيرد. خب چكار كردهاند؟ الغاء خصوصيت كردهاند، گفتهاند: خيار شرط
مثل «الرجل يشك بين الثلاث و الأربع» است كه المرأة ايضا كذلك. ولو اينكه در روايت
از خيار شرط سؤال كرده، سؤال كرده از خيار حيوان، امام عليهالسلام هم جواب
دادهاند، اما جواب روى سؤال است و سؤال نمىتواند خصوصيّت داشته باشد، الغاء
خصوصيت مىكنيم بر كل خيار.
اگر كسى در اصل
مطلب شك نداشته باشد، دليلش هم اجماع باشد، يا دليلش هم روايات باشد، مىتوانيم
بگوييم كه القاء خصوصيت به ما مىگويد: خيار شرط و خيار حيوان از باب مثال است و
قاعده كلى اين است كه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له.
اما خب معلوم است،
اين استدلالى كه نيست، يك استظهار است. من استظهار مىكنم كه مىشود الغاء خصوصيت
كرد، ممكن است در ذهن مبارك شما اين باشد كه نمىتوانم اين كار را بكنم و وقتى
نتوانستيد، منحصر مىشود
در خيار شرط و خيار حيوان و مثل من كه استظهار مىكنم الغاء خصوصيت مىكنم،
مىگويم: همه خيارات را مىگيرد و خيار شرط و خيار حيوان از باب مثال است، استظهار
من براى من و مقلدينم حجت است، استظهار شما هم براى
خود و مقلدينتان حجت است.
لذا نمىدانم
ايشان (اشاره به يكى از فضلاء) چه مىگويند. هيچكس نگفته، لاشريك له الا هو، هيچكس
نگفته كه فرق است ميان حيوان و خيار عيب، خيار حيوان از اول پيدا مىشود، اما خيار
عيب از وقت ظاهر شدن عيب
پيدا مىشود؛ براى اينكه معناى خيار عيب اين است كه معامله واقع شد، نقل و انتقال
واقع شد، و مبيع شد مال مشترى و ثمن مال بايع شد و قبض و انقباض هم شد، تمام شد.
حالا ناگهان ديدند كه اين ماشين مثل الاغ شل است - البته بايد يك عيب خيلى محكمى
هم باشد، عيب ما كه نه، يك عيب عرفى - خب اين خيار دارد. معناى خيار دارد يعنى چه؟
يعنى فهميده است كه از اول اين عيب بوده است و الا اگر عيب بعد پيدا شده باشد كه
بحث ما نيست، عيب بايد قبلاً - قبل از بيع و شراء - باشد. عيب بوده، در همان بعت و
قبلت هم خيار بوده، مقام
ثبوتش تمام بوده، حالا مقام اثبات ظهور عيب شده، ظهور خيار شده است و اما حالا
خيار از حالا پيدا بشود، اصلاً معنا هم ندارد. خب مسلم است كه خيار از همان وقتى
است كه عيب هست. عيب اگر بعد از معامله باشد، كه اصلاً خيارى نيست و از كيسه بايع،
يا مشترى رفته، كه در اينجا - يا در مبيع - ا زكيسه مشترى رفته است و اگر هم عيب
از قبل بوده، خب معامله از اول معيوب بوده، از اول هم بعت و قبلت مثل عقد جايز
بوده، اين عقد جايز بوده است، يعنى
مىتوانسته اين معامله را فسخ بكند، اما نمىدانسته است. مثل هبه كه بيع جايز است،
خيلىها نمىدانند كه اين بيع، بيع جايز است، اصلاً مسأله را نمىدانند. يك سال
بعد مىفهمد اين طلايى كه يك سال پيش به خانمش داده، هبه بوده و هبه اگر صله رحم
نباشد، هبه جايز است. خب حالا بگوييم: اين معامله را نمىشود به هم زد، چون از اول
نمىدانسته است. اين نمىدانسته معامله جايز است، حالا فهميده است كه معامله جايز
است، مىرود معامله را به هم مىزند. در اينجا هم همين است، نمىدانسته معيوب است،
خيال مىكرده اين بيع لازم است. حالا فهميده معيوب است، مىفهمد كه معامله از اول
معامله جايز بوده است، يعنى مىتوانسته فسخش بكند. خب الان مىداند، مىرود فسخ
مىكند.
اين جورى است كه
الان كه عيب پيدا شده، معنايش اين نيست كه خيار الان پيدا شده، معنايش اين است كه
اين معيوب بوده، خيار داشته، اين نمىدانسته است، حالا الان فهميده معيوب است، پس
فهميده خيار دارد. اما
خيار الان پيدا شده باشد، نه. خيار يك معلولى است، علت مىخواهد و علتش عيب است.
اگر الان عيب پيدا شده، خب عيب بعد از بيع است، هيچى و اما اگر قبل از عقد بوده،
اين عيب قبل از عقد مىطلبد خيار را. خب الان فهميده،
مىطلبد اينكه برود معامله را به هم بزند.
حالا مثلاً در
خيار عيب فرمودهاند: مىتواند معامله را به هم بزند، مىتواند هم ارش بگيرد.
ما اين حرف را در
همه خيارات مىگوييم، مثلاً خيار غبن، مثل خيار عيب است. فهميد كه اين معامله 100
ميليونى، 70 ميليون بوده و اين 30 ميليون كلاه سرش گذاشته است. خب بايد چه بكند؟
بايد كارشناس بيايد، ببيند ارزش
اين 100 ميليون است، يا 70 ميليون. كارشناس مىآيد، قيمت مىكند 70 ميليون تومان و
اين 30 ميليون گول خورده است. عرفا اين جورى است كه مىگويد: آقا! يا 30 ميليونم
را بده، يا معامله را به هم مىزنم و اينكه بگويد: نمىتوانم 30 ميليون را بگيرم،
بايد معامله را به هم بزنم - كه فقهاء گفتهاند، مرحوم شيخ هم در مكاسب گفتهاند -
من اينها را قبول ندارم؛ مىگويم: اينكه در خيار عيب مىگويند: يا معامله را به هم
بزن، يا ارش بگير، اين در همه معاملات مىآيد و در همه معاملات اين مىتواند ارش
بگيرد، مىتواند معامله را فسخ بكند. بله او نمىتواند بگويد: ارش بگير، او
نمىتواند بگويد: فسخ كن. در خيار عيب همين طور است، در خيار غبن هم همين طور است
و اختصاص دادن ارش به خيار عيب را نمىشود گفت.
حالا در مسأله ما
اين جور است كه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. الان معاملهاى
كرده، اما غبنى است و 100 ميليون، 70 ميليون است. اتفاقا تلف شد. حالا يا قبل از
تلف، يا بعد از تلف فهميد كه 30 ميليون كلاه سرش رفته است. خب اين 30 ميليون از
جيب چه كسى رفته است؟ بلكه آن اصل مطلب را هم اگر كسى قبول بكند، از جيب كى رفته
است؟ مسلم از كسى كه «من لاخيار له» مشترى خيار داشت، بايع خيار نداشت، پس از جيب
او رفته است.
آن وقت مثل ما كه
قبول نداريم، مىگوييم: آن 30 ميليون تومان از جيبش رفته است، يعنى ولو الان خانه
تلف شده، الان مىتواند مراجعه كند بگويد: اين خانهاى كه من خريدم و تلف شد، از
ملك من هم تلف شد، اما مرا 30 ميليون
گول زدى، بايد 30 ميليون مرا بدهى. كارشناس مىآيد، يا اثبات مىكند كه راستى اين
خانه قيمتش 100 ميليون نبوده، قيمتش 70 ميليون بوده است و بايد آن 30 ميليون را
بدهد.
و من خيال نمىكنم
كه كسى ملتزم بشود كه اگر تلف شد، ديگر هيچى – كه ظاهر عبارات اين است - يعنى 30
ميليون كلاه سر تو رفته است، اما برو دنبال كارت. على الظاهر نبايد اين جور باشد،
بايد بگوييم روى قاعده كل مبيع تلف
فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له مىتواند همه را بگيرد، مىتواند هم بعنوان جبران،
بعنوان ضرر - كه ما قبول نداريم - آن 30 ميليون را بگيرد. اين فرع اول بود.
ما اصلاً
مىگوييم: روايتها دلالت ندارد. خب هيچى، تمام شد، گفتم: حالا اگر اين خيار غبن
داشته باشد چى؟ بايد جبران بگيرد. ولى آقايان كه قبول دارند، بگويند: كل مبيع تلف
فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له مختص خيار
شرط است، چون در روايات آمده است، مختص خيار حيوان است، پس خيار عيب را نمىگيرد،
خيار غبن را نمىگيرد، خيار تبعض صفقه و امثال اينها را نمىگيرد. اين حرف آن
آقاست، مىگويد: نمىگيرد، چون دليل نداريم. اما من
عرض كردم: مشهور مىگويد مىگيرد. به چه دليل؟ اين عنوانِ «كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لاخيار له» مال مشهور است، نه فى زمن الخيار الشرط، يا خيار
الحيوان. الخيار هم الف و لام دارد؛ فى زمن الخيار فهو ممن
لاخيار له. خب مشهور چه كردهاند؟ الغاء خصوصيت كردهاند، گفتهاند: خيار شرط و
خيار حيوان كه در روايات آمده، خصوصيت نداشته و چون خصوصيت ندارد، مثل الرجل يشكّ
بين الثلاث و الأربع است، كه مىگوييم: المرأة ايضا
كذلك.
مسأله دوم اينكه
اين دارد: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له و مثالش هم همان خيار شرط
و خيار حيوان است. معاملهاى كرده، نقل و انتقال شده، قبض تمام شده و اين حيوان كه
حالا مال مشترى شده، حالا در اين
3 روز تلف شد. مىگوييم: از ملك بايع رفته، نه از ملك مشترى.
حالا اگر قضيه عكس
شد، فهو ممن لاخيار له مربوط به بايع شد، نه مربوط به مشترى، اين مربوط به اين بود
كه مشترى خيار داشت. حالا راجع به بايع از خيار حيوان برويد روى خيار شرط، روى
خيار شرط هم مىشود. مثل اينكه بايع مىگويد: من خانه را فروختم، اما سر سال اگر
معامله را به هم زدم، زدم و الا خانه مال توست ؛ شرط مىكند. يا اينكه مىگويد:
خانه را فروختم، قضيه تمام شد، اما اجازه بابايم را هم مىخواهد، اجازه بدهيد
ببينيم بابايم هم
اجازه مىدهد يانه، اگر بابايم اجازه داد، داد و الا معامله فسخ مىشود. مشترى هم
مىگويد: خيلى خب. حالا تلف شد. از ملك كى رفته است؟ خب بايد بگوييم از ملك مشترى
رفته است. اين عنوانِ كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له مىگويد: از
ملك آقاى مشترى رفته است، چرا؟ چون مشترى خيار نداشته، بايع خيار داشته است.
مىشود گفت؟
باز هم در اينجا
اختلافى است و مشهور گفتهاند. و لو اينكه عنوانشان اين است كه كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لاخيار له و لفظ مبيع دارند، اما راجع به همين مثال من گفتهاند:
اگر تلف بشود، از كيسه مشترى رفته، نه از
كيسه بايع، براى يانكه بايع خيار داشته و مشترى خيار نداشته است. دليل چيست؟
باز هم همان الغاء
خصوصيت ؛ براى اينكه اين خيار مشترى خصوصيت ندارد، يابايع و مبيع و بيع و ثمن و
امثال اينها خصوصيت ندارد. برمىگردد به اينكه هر عقدى كه واقع شد، اگر يك كدام
خيار داشتند و آن مورد عقد تلف
شد، از كيسه كسى رفته است كه خيار نداشته است. حالا او مشترى باشد – كه در روايات
آمده است - يا بايع باشد - اين مثالهايى كه من زدم - فرقى ندارد.
قاعده اقتضا
مىكند از ملك مالك برود - همه جا - و در اينجا كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن
لاخيار (مىگويد) از ملك مشترى رفته است، نه از ملك مالك. بالاخره بايد اينجا را
فرض بكنيم كه اگرملك مشترى باشد و بايع خيار داشته باشد، از ملك مشترى رفته است.
اگر هم در ثمن و
راجع به بايع باشد، باز هم همين طور است؛ راجع به مثمن باشد، يا راجع به ثمن باشد،
بايد يك قاعده كلى درست كنيم كه كل شىء – مبيع هم نگوييم - كل عقد تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لاخيار له، ازكيسه كسى برود كه خيار ندارد؛ بايع باشد، يا مشترى ؛
ثمن باشد، يا مثمن ؛ بيع باشد، يا صلح باشد و همچنين تا آخر.
خب گفتنش مشكل
است، اما آن طرف هم گفتنش مشكل است، يعنى اگر شما اينجا نتوانيد الغاء خصوصيت
بكنيد، آنجا هم نمىشود الغاء خصوصيت كرد، براى اينكه ما چيزى جز اين روايت
نداريم، كه مىگويد: بيعى واقع شده و
خيارى هم هست و تلف شده، مىفرمايند: از ملك آن كسى است كه خيار ندارد. مختص به
بيع شرط و بيع حيوان هم است. بخواهيد الغاء خصوصيت بكنيد، بگوييد خيار شرط و خيار
حيوان ندارد، خيار غبن و امثال اينها را هم مىگيرد.
خب اگر كسى بتواند الغاء خصوصيت بكند، آن طرفش هم مىتواند بكند، بگويد: بايع و
مشترى كه ندارد، بيع و صلح كه ندارد، در هر عقدى اگر مورد عقد تلف شد، اگر خيارى
باشد، فهو ممن لاخيار له.
لذا گفتم: اين
مسأله دليل كه ندارد، استظهارى است. خدا رحمت كند يك بزرگى را، ما مسخرهاش
مىكرديم. اين هى مرتب به آقاى بروجردى مىگفت: آقا اطلاق ندارد. خب آقاى بروجردى
هم درش مىماند. مسخرهاش كرده بوند،
مىگفتند: آقاى بروجردى مىگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين مىگويد: آقا! اطلاق
ندارد. اطلاق دارد، يا اطلاق ندارد، مىتوانيم الغاء خصوصيت بكنيم، يا نمىتوانيم
الغاء خصوصيت بكنيم و امثال اينها به قول آقاى داماد «رضوان اللّه
تعالى عليه» مىگفت: دليل پيره زنى است. استظهار است ديگر، نه من مىتوانم بر شما
تحمل كنم، نه شما مىتوانيد بر من تحميل بكنيد. مىشود دليل پيره زنى، يعنى هر كسى
براى خودش استظهار مىكند.
يا الغاء خصوصيت
مىكنيد، يا نمىكنيد، اگر الغاء خصوصيت كرديد، مىشود: بايع و مشترى ندارد؛
مىشود: بيع و صلح ندارد؛ مىشود خيار شرط و خيار حيوان ندارد. اگر هم نتوانستيد الغاء
خصوصيت بكنيد، خب ديگر هيچى و
اين قاعده مختص مىشود به بيع، آن هم راجع به خيار شرط و خيار حيوان، خيار شرطش را
هم گمان نكنم، براى خاطر اينكه روايت خيار حيوان را مىخواست بگويد. پس مختص به
خيار حيوان است. هيچى، يك قاعده فوق العاده
محصورى مىشود. اما برنفع ماست، براى اينكه ما اصلاً قاعده را قبول نداريم، حالا
شما يك موردش راهم بگوييد، كه مورد شاذ هم است، بالاخره ديگر اصل قاعده را قبول
نكردهايد. اگر الغاء خصوصيت نكنيد، بر نفع ما تمام مىشود
يعنى ما مىگوييم: اين قاعده را قبول نداريم. شما چه مىفرماييد؟ آن كسانى كه الغاء
خصوصيت نمىكنند، مىگويند: ما قاعده را قبول داريم. كجا قبول داريد؟ در يك جاى
خاصى، كه حالا اصلا مورد ندارد ؛ براى اينكه اگر بخواهيم از
حيوان برويم در اتومبيل، كه نمىشود، شماها نگفتهايد و اگر بخواهيم بگوييم، شماها
مرا هو مىكنيد. خب مختص مىشود به الاغ آن دهاتى، كه دهاتى هم ديگر الاغ ندارد.
اصلاً قضيه سالبه به انتفاع موضوع مىشود.
بنابراين اين
مىشود كه اگر يك كسى منحصر بكند، هيچى، با ما مىشود. ما مىگوييم: اصلاً قاعده
را قبول نداريم. شما مىگوييد: نه، قبول دارم، در يك جاى شاذ نادرى. و اما اگر كسى
الغاء خصوصت بكند، كه انصاف قضيه هم اين
است كه مىتوان الغاء خصوصيت كرد و گفت: خيار شرط و خيار حيوان ندارد، بيع و صلح
ندارد، بايع و مشترى ندارد. يك قاعده كلى: كل شىء تلف فى زمن الخيار فهو ممن
لاخيار له.
عقلاء كه گفتم
اصلاً ندارند - حرفهايش زده شد - عقلاء اصلاً چنين قاعدهاى ندارند، چه در بيع
حيوان، چه در غير بيع حيوان. اگر بخواهيد، گفتم: يك تعبد است ديگر، تعبد است و اگر
كسى بخواهد به اين تعبد عمل بكند، با اين حرفهايى كه زدم، تعبدش هم يك قاعده شاذ
نادرى مىشود و الشاذ كالنادر و النادر كالمعدوم.
از اين حرفهايى كه
مىزنم، سرسرى نگذريد، به اينها اهميت بدهيد. حالا اگر ايراد چيزى هست، يا قول
بزرگى هست، به من منتقل بكنيد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-على الظاهر نسبت دادن
الغاء خصوصيت به مشهور كار مشكلى است، چون آراء فقهاء درباره اين مسأله مختلف است:
بعضى از بزرگان در كتاب بيع و آيت اللّه مكارم در قواعد فقهيه فرمودهاند: اين
حكم مختص به خيار حيوان و خيار شرط - خيار شرط هم در صورتى كه مورد شرط بيع حيوان
باشد - است. رك: القواعد الفقهيه، ج 2، ص 359 مرحوم صاحب جواهر و مرحوم بجنوردى
فرمودهاند: مختص به خيار حيوان و خيار شرط مطلقا - سواء كان مورده حيوانا او دارا
او غيرهما - است. (رك: جواهر الكلام، ج 23، ص 85؛ القواعد الفقهيه، ج 2، ص 136.
-على الظاهر اگر هم كسى
نتواند الغاء خصوصيت بكند، باز هم قاعده نه تنها سالبه به انتفاع موضوع
نيست، بلكه يك قاعده شاذ نادر هم نيست. چرا كه حيوان كه منحصر به الاغ دهاتى نيست
كه بگوييم دهاتى هم ديگر الاغ ندارد. به قول مرحوم شيخ «لاخلاف بين الامامية فى
ثبوت الخيار فى الحيوان للمشترى، و ظاهر النص و الفتوى، العموم لكل ذى حياة فيشمل
مثل الجراد و الزنبور و السمك و العلق و دود القز...» شيخ مرتضى انصارى، المكاسب،
پيشين ج 2، ص 240 و معامله حيوانات امروزه پررونقترين معاملات ماست و اين قاعده
در همه آنها جارى است و كاربرد زيادى دارد.