اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم . رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
بحث درقاعده العقود بود گفتم دراین باره
مسائلی را بایدعنوان کنیم مسأله اول که مسأله مشکلی بود راجع به عقد بود، العقود تابعه
للقعود عقد چیست؟
بعضی گفته اندعقد از امور قلبيه است بعضی
گفته اندکه عقدازامورجوارحی است، گفتن است ، بجاآوردن است، انکحت و قبلت این عقد
است یا مواطاتی دربیع وشراء همین مقدار که خانه را بدهدو پول را بگیرد این عقد است
بعضی هاهم احتیاط کردند گفتندهردو .
و مادیروزگفتیم هیچکدام (نیست) عقدفعل است و
همین طور که ما حرف می زنیم فعل نفس است ، کاری کنیم فعل نفس است ، اخبار و انشاء
مان هم فعل نفس است ، خالقش هم ما هستیم. این که ما شباهت به خدا داریم همین است که
پروردگار عالم هرچیزی رامی خواهدخلق می کند، ما هم هرچیزی را می خواهیم می توانیم
خلق بکنیم ، حالا یا وجود ذهنی، یا وجود خارجی و از جمله انشائیات ماست . بله این
انشائیات ماکه مقدماتی دارد ، تصور می خواهد ، تصدیق می خواهد این ها فعل قلب است
و این که گفته اند که عقد فعل قلب است اشتباهشان همین جاست ، تصور و شوق و اراده
را گفته اند عقد، این ها که عقد نیست. از آن طرف هم این که می خواهد انشاء بکند
ابزاری می خواهد ابزارش این بعت و قلبت یا این کردار هاست ، لذا این هم ابزار است
.
حالا این را هم بگوئید از مقدمات یا نه
بگوئید که ابزار است اصلاً جزء مقدمات نیست ، حقیقتاً هم نیست ، اماآن که سبب است
تصور و تصدیق و اراده است حالااگر هم بگوئید عظم و شوق و امثال این ها ، آن سبب
است برای ایجاد ما . آن هم که بواسطه او ایجاد می کنیم مثل آن نجاری است که بواسطه
تشبیه درمی سازد، مثل نویسندهای است که بواسطه قلم چیزی می نویسد . اما آنکه اسمش
را می گذارند علت فاعلی ایجاد ، به آن می گوئیم عقد .دیروزگفتم همه اوامر و نواهی
همین طور است دیروز گفتم ولو کسی نگفته اما حتما شما بگوئیدو حتماً بگوئیدآن ها
اشتباه کردند ، این راجع به مطلب اول بود .مطلب دوم این که این " العقود
تابعه للقصود" خوب معلوم است گفتم که نمی شود بدون اراده ، مراد جامع عمل
بپوشد ، نمی شود که مراد ما تابع اراده ما نباشد ، تابع تصور و تصدیق ما نباشد خوب
معلوم است که "العقود تابعه للقصود" ما اراده بکنیم برویم مشهد ، بجای
آن برویم مکه ، انشاءالله هردوتایش نصیب همه تان بشود ، معلوم است که آن ایجاد ما
با قصد یک لازم و ملزمی است العقود تابعه للقصود حتی متابعت فلسفی هم دارد این
قدرحرف ندارد که این طرف و آن طرف می زنند برای این که اثباتش بکنند و امثال اینها
.معلوم است که مراد ما تابع اراده ماست ، اراده تابع تصدیق ماست ، تصدیق ما تابع
تصور ماست و یک وقتی من تبعاً ازاستاد بزرگوارم حضرت امام (خمینی) به شما می گفتم
این که مشهور شده که تصور علت ناقصه است ، تصدیق علت ناقصه است ، اراده علت ناقصه
است ، آن جزء اخیرازعلت تامه است ، گفتم نه. به قول حضرت امام ، تصوراین خود علت
است علتش هم ایجاد نفس ماست . تصدیق علت تامه اش تصویرماست . اگراین ها را نمی
خواهی باز همین را بگو . تصدیق هم ازفعل نفس است اما متوقف برتصورماست .همچنین تا
به آخر ،ا راده خود یک علت تامه است جزءاخیر ازعلت تامه و این ها همه بیخود است ، همه این ها این
جوری است تا تصور نباشد تصدیق نیست ، می شود علت تامه . تا تصدیق نباشد ، اراده
نیست ، می شود علت تامه. تا اراده نباشد ،مراد نیست ، می شود علت تامه . این حرف
حضرت امام "رضوان الله تعالی علیه " است ما فعلاً جوردیگرمی گوئیم که
تصورازاختراعات نفس ماست ،علت تامه اش خود نفس ماست ،تصدیق بازاز اختراعات نفس
ماست ، بله متوقف برتصور است . اما به آن نمی شود گفت علت ، بگوئید مقدمه اراده
متوقف برتصدیق ماست . اما از اختراعات نفس ماست علت تامه اش نفس ماست مراد ما هم
از اختراعات نفس ماست . لذا عقد که از اختراعات نفس ماست تابع تصور و تصدیق و
اراده ماست ، حالا این ها می گویند علت تامه یا علت ناقصه ، ما اصلاً اسمش را علت
نمی گذاریم اسمش رازمینه می گذاریم اما خوب معلوم است که نمی شود که من اراده بکنم
، بدون تصور و تصدیق نمی شود که من عقد را جاری بکنم انکحت و قبلت بگوئیم اما قصدی
درکارنباشد قصدم انفکاک ازعقد ندارد یعنی یک مقدار بیشتر از آن که بزرگان در این
جا گفته اند شما بگوئید ، بگوئید که العقود تابعه للقصود انفکاک بین تابع و متبوع
هم محال است تا قصد نباشد و لو ازاختراعات نفس ماست اما تا آن تصور و تصدیق واراده
نباشد عقدی درکار نیست و اگرکسی مثال می خواهد بزند ، همین مثالشان است می گویند
کسی انکحت و قبلت می گوئید و این (شخص) اراده بکند هبه را بجای بیع هبه بکند خوب
نمی شود بجای هبه بکند خوب نمی شود بجای هبه ، بیع بکند . بجای اجاره ، بیع بکند .
بجای بیع ، اجاره بکند . نمی شود برای این که العقود تابعه للقصود یعنی
اصلاًازضروریات است که العقود تابعه للعقود بلکه این جورکه ما درروی حرف منطقی یون
این عقدمتوقف برتصوروتصدیق واراده است بنابرعرض ما توقفش ، توقف علیّ نیست بلکه آن
اختراع نفس ماست ما هستیم که علت تامه ایم اما معلوم است که من اگر بخواهم تصور
بکنم چیز هایی می خواهم ، باید ببینم ، باید بشنوم ، امثال این ها ، تا تصور کنم .
اگر هم بخواهم تصدیق کنم ، تصدیق ولو علت تامه اش نفس من است امابالاخره متوقف
برتصوراست خوب حالا تصدیق می کنم بیع را دیگر محال است من تصدیق بیع بکنم ، هبه
بکنم . یا تصدیق هبه کردم ، بیع بکنم . معلوم است که محال است ؛ العقود تابعۀ
للعقود این راهم اشتباه نکنید نمی گویم که لفظ نمی تواند ، نه. درمثال همان نکاح ،
شما وقتی که لفظ رادارید می خوانید و می خواهید دیگران را گول بزنید ، 10-8 تا لفظ
بخوانید، بگویند که آقا ملاّ است چقدرخوب است 10-8 تا (لفظ) خواند ، یکی بخوانید ،
به دل عروس خانم نمی چسبد ، به دل مردم نمی چسبد مشهور است که دونفر می خواستند
عقد بخوانند ، ان هم در جلسه ، او گفت که انکحت موکلتی ، موکلک علی الصداق المعلوم
آن (یکی) هم گفت قبلت دو دفعه گفت که انکحت موکلتی ، لموکلک یک لام اضافه کرد ، آن
(یکی) هم گفت که دیگر قبلت معنی ندارد تمام شد دیگر ،برای چه قبلت ، دیگرتوکارخودت
را کردی، حالا دو دفعه، نکاح دوم لاقبلت ، بله حالا 10-8 تا باید بخوانیم ، ابهت
عقد را باید مراعات بکنیم . اما توجه به این هم باید داشته باشیم ، دفعه اول که
خواندیم زنش شد دیگر ، تمام شد . دیگر ما بقی ، تأکید و این ها هم غلط است تأکید
(برای) چه ؟ فقط (در حد) همین تشریفات خوب است ، بصورت لفظ .
گاهی هم که زیاد می خواند متعت را هم اضافه
می کند ، متعت موکلتی ، لموکلک علی المبلغ المعلوم آن (یکی) هم می گوید قبلت حالا
مثلاً این متعت را که برای موقت است دائم اراده بکند طوری نیست یا مثلاً حتی بعت ُ
بگوید ، قبلت در اجاره (باشد) خوب طوری نیست یعنی بعت ُ منافع این ملک را ، آن هم
می گوید قبلتُ ، طوری نیست العقود تابعه للقعود می خواست اجاره بدهد حالاعقدش هم
عقد اجاره است با لفظ بعت ُ و قبلتُ طوری نیست . الفاظ که استخدام می شوند مثل این
است که با این قلم بنویسید یا با آن قلم بنویسید یا با آن قلم بنویسید یا با آن
(یکی) قلم بنویسید ، این ها طوری نیست حرف دراین است که عقدرا بخواند برای تملیک،
اما مرادش اجاره باشد . خوب این محال ست محال است یعنی چه ؟ یعنی معنی ندارد که
مراد ، از تصدیق ، انفکاک پیدا بکند بگوئیم العقود تابعه للعقود واگر گفت بعتُ
وقبلتُ بجای این گفت آجرت و مرادش بیع باشد باز هم طوری نیست . اشکال ندارد و خطای
در لفظ باشد عقد را بخواند ،مثلاً عقد بیع را ،بیع را ایجاد بکند و مراد ازایجاد
بیع اجاره باشد ، این محال است . بحث ما هم همین است ، این که می گوئیم العقود
تابعه للقصود یعنی این بیع ما ناشی ازقصد ماست وانفکاک مقصد ماازبیع ما محال است
می شود یک امر ضروری . نمی دانم کتابها رامطالعه کردید یا نه ، مثلاًمرحوم آقای
بجنوردی مانده که آقا این مثالش چیست ؟ بعد مانده توی این (مطلب) که دلیلش چیست ؟
مثلاً دلیل آورده است اجماع ، دلیل آورده است که العقود تابعه للعقود قاعده اصالة
الفساد .اگر عقد را بخواند قصد بیع بکند قصدش اجاره باشد ، اصاله الفساد . یا بعضی
ها گفته اند الاعمال بالنیات این ها هیچکدام ربطی به بحث ماندارد. دلیلش هم دلیل
ضروری است مثل دو ضربدر دو مساوی با چهار است مثل انفکاک علت ازمعلوم است که
العقود تابعه للقصود به عبارت دیگر این جور بگوئید المعلول تابعه للعله انفکاک علت
از معلول است این هم دلیلش .
اما این کتابها آدم را گیج می کند می بینیم
3-2 صفحه روی این العقود تابعه للقصود ، دلیلش چیست ؟ اجماع است نمی تواند درستش
بکنداصالة الفساد است،نمی تواند درستش بکند الاعمال بالنیات است وامثال این ها ،
نه ، دلیلش چیست ؟ یک ضرورت فلسفی یک ضرورت منطقی. انفکاک علت از معلول محال است
پس العقود تابعه للقصود درابزارش هم همین است ، یا این که اختراع نفس مابدون
ابزارمحال است ، یعنی محال است بدون ابزار بتوانیم عقدی را ایجاد بکنیم ، اخبارش هم
محال است زبان می خواهد گفتار می خواهد در آن جایی که ابزار خارجی است ، قلم می
خواهد مثل علت فاعلی است دیگر . علت فاعلی بخواهد کار بکند ، بدون علت صوری و علت
غائی ، مسلم محال است . (مثلاً)کسی کُرسی می سازد اما غایت را در نظر نگرفته باشد
، علّت غائی که مقدم است در نظر است در نظر نباشد محال است لذا علّت مادی می خواهد
علت صوری می خواهد علت غائی می خواهد تا این علت فاعلی بتواند کار بکند در همه
عقود هم همین است ، علت فاعلیش کیست ؟ آن که می گوید بعتُ و قبلتُ فاعلی است
یعنی ایجاد می کند نفس ما انشاء را خوب معلوم است که این یک سری علل قبلی می خواهد
، یک سری مقدمات بعدی می خواهد تا این ایجاد نفس ما متحقق بشود . اما این ها
هیچکدام علت نیستند وابستگی غیرازعلت است آن ایجاد ما جزء این ایجاد ما علت صوری
باشد ؟ نه ، علت غائی باشد ؟ نه، تصور و تصدیق باشد ؟ نه ، آن الفاظ باشد ؟ نه ،
آن ها همه جدای از آن ایجادیات است آن که من خالقش هستم ، گفتم که پروردگارعالم ما
را خلق کرده گل سرسید عالم (هستیم) برای این که مثل خدا می توانیم خلق بکنیم . از
عدم بوجود می آوریم ، گاهی وجود ذهنی است گاهی وجود خارجی است بنابراین حرف سوم واضح شد که العقود تابعه للقصود یک ضرورت است
دلیلش هم یک ضرورت فلسفی است یک ضرورت منطقی است ، این هم فصل سوم .فصل چهارم هم
یک چیزی است آن هم این که می گویند این بعتُ مظهر می خواهد آن ایجاد نفس من حالا
آن ایجاد نگفتند ، گفتند که اگر کسی بخواهد بیعی را انجام دهد باید لفظ باشد بعتُ
و قبلتُ باشد و این بعتُ و قبلت ُ باشد و این بعت ُ و قبلتُ کاشف است ، خوب حرف
خوبی است مظهر است دیگر ، کاشف است حالااگر کسی منکر این لفظ (بودنش) بشود بگوید
من گفتم بعتُ وقبلتُ ، اما اراده کردم اجاره رایا گفتم بعتُ و قبلتُ بیخود گفتم ،
اشتباه گفتم خوب عقلاء ازاین (شخص) نمی پذیرند ، چراازاو نمی پذیرند؟ می گویند این
لفظ تو کاشف ازواقعیت است، همین است، همین است که می گوئید اصالة الظهورحجت است.
این اصالة الظهورحجت است یعنی یک اماره است له شما یاعلیه شماوبا این اصالة الظهور
کسی بخواهدحاشا بکند، بگوید من اراده نکردم ، توجیه بکند، بگویدمراد من این بوده
یا اصلاً بگوید که من بیخود گفتم ، اشتباه کردم هیچ کدام راعقلاء قبول نمی کنند .
می گویند گفتی بعت ُ قبلتُ تمام شد، اگرمی خواهی بگویی اشتباه کردم دلیل می خواهد
اگر بخواهی بگویی که بیخود گفتم دلیل می خواهد ، اگر بخواهی توجیه کنی بگویی مراد
من ازبیع اجاره بود دلیل می خواهد ، دلیل نداری ، ظهور، اماره علیه توست همین
طورکه ظهور گاهی له اوست گاهی هم علیه اوست . اماره است اگر بخواهد این اماره را
از کاربیاندازد یک اماره دیگر باید بیابد آن اماره قوی تر از این (اماره اولی)
باشد (تا) این ظهوررا ازکاربیاندازد . العقود تابعه للعقود همین است یعنی این عقد
قصدی رویش نباشد . حالا که می گوید بعتُ و قبلتُ این کاشف ازاین است که قصدی بوده
است حالا اگر بخواهد بگوید من قصد نداشتم باید دلیل بیاورد برای این که ظهورعلیه
اوست ، آن اصالت از ظهوراست وعلیه اوست باید دلیل بیاورد که من قصد نداشتم ، من
مرادم بیع بوده نه اجاره (مرادم) اجاره بوده نه ، بیع همیشه باید دلیل بیاورد و الا مسلماً اصالت
الظهورکارخودش را می کند . این هم مطلب چهارم حالا مطلب معرکه آرا این جاست که 5-4 تا مثال آورده
شده که العقود تابعه للعقود نیست و (این مطلب) مشهور درمیا ن اصحاب است . از جمله
اشکالات راجع به مواطات است ، قدماء همه – حالا یا همه یا مشهور – گفتند که مواطات
باطل نیست ، تملیک آور هم نیست بلکه اباحه معوضه است . همان که اگر یادتان باشد ،
مکاسب مرحوم شیخ انصاری دراین جا خیلی جولان دادنداین قول درمیان فقهاء مشهوراست
خوب به آن ها هم گفتند که مرحوم شیخ انصاری هم این جا می گوید العقود تابعه للقصود
چه جورمی شود این می خواست تملیک بکند شما می گوئید تملیکنه (بلکه) اباحه ،ازمال
مردم بخور. مثلاً اگرچای رامواطاتی خریدی نه به صیغه ، وقتی می روی به منزلتان چای
را دم می کنی مهمان آن آقا هستی . آن آقا هم پول را خرج کند مهمان توست ، به این
می گویند اباحه معوضه . همین طور که ظرف انگوررا می گذارد درمقابل شما ،شما از ملک
او می خورید ، گفتند که مواطات هم این جوراست ازملک او خورده می شود مشهور درمیان
قدماء این است خوب شیخ انصاری می گوید این العقود تابعه للقصود را چه کارش می
کنی؟این عقد،عقد مواطاتی ، تملیکی بوده است ، شما می گوئید نه . عقدش باطل ، اباحه
آن آری . اگر یادتان باشد شیخ انصاری گفتند قدماء همه دروغ می گویند بیخود می گویند
بلکه قاعده العقود تابعه للقصود باید تملیک باشد لذا ظاهراً این جور است اول کسی
که قائل شد بیع مواطاتی بیع است ، تمام احکام هم برایش باراست ،بیع به صیغه و بیع
مواطاتی فرقی (باهم) نمی کنند ،مرحوم شیخ انصاری (بود که) در مقابل قدمایی که
گفتند بیع مواطاتی باطل است اما اباحه آوراست (می باشد) . و عمده حرف این است که
اگر(بیع مواطاتی) باطل است چرا اباحه آور باشد؟ دیگر نه اباحه آوراست نه ملک است ،
اصلاً بیع باطل است ، اصلاً این حق ندارد این چای را دم کند ، آن حق ندارد درپول ،
درمال تصرف کند . حالا این بحث ناقص است اما مهم است مطالعه کنید تا فردا انشاء الله
.
وصلی الله
علی محمد وآل محمد