اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدۀ من لسانی یفقهوا قولی.
فرموده بودند
که مورد وقف، موقوف 7 شرط دارد و ما برایمان مشکل بود که این 7 شرط را بپذیریم در
جلسه قبل مقداری صحبت کردم، بحث ناقص ماند انشاء الله امروز بحث را تمام بکنیم
فرمودند که شرط اول اینکه باید عین باشد و شرط منفعت نمی شود ما گفتیم که اتفاقا
شرط منفعت یک چیز عام البلوائی است می گوید منفعت این باغ برای طلبه ها آقایان
طلبه ها بیایند در این باغ و تفریح بکنند، از میوه هایش بخورند و بالاخره این باغ
نه منفعتش مال طلبه ها گاهی هم می گوید این باغ مال طلبه ها خوب اگر بگوید باغ، فک
ملکیت می شود از باغ اگر هم بگوید منفعت می شود از منفعت لذا باغ می شود مال خودش،
منافع می شود مال موقوفٌ علیهم و دلیلی هم پیدا نکردیم که بگوید حتماً باید عین
باشد و منفعت نمی شود.
شرط دوم
فرمودند که باید بقا داشته باشد و اما چیزهایی که بقا ندارد نمی شود وقف کرد گفتیم
برای اینهم دلیل نداریم برای اینکه می گوید منفعت امسال این باغ مال طلبه ها باشد
گاهی هم سبیل می کند می گوید هر طلبه ای می خواهد بیاید و از این باغ استفاده بکند
گاهی هم هدیه می کند اما حالا به این صورت بگوید وقفت منفعت یکساله این باغ برای
فقرا چون که وضعیت در این سال مشکل است و این حتماً باید بقا داشته باشد مثل عین
دلیل نداریم مثل اجاره می شود، در اجاره گاهی من خانه ام را می دهم به شما گاهی
منفعت را به شما می دهم گاهی می فروشم، گاهی اجاره می دهم اگر اجاره دادم تملیک
المنفعه است اگر هم فروختم تملیک العین است. سوم فرمودند که حق الغیر نباید در آن
باشد، این را هم گفتیم که حالا باشد، چه اشکالی دارد؟ خانه اش را گرو گذاشته و
الرهن و المرهون کلا هما ممنوعان من التصرف الا اینکه مثلاً این اجاره داده که
راهن در خانه بنشیند و او هم هم نشسته حالا در حالیکه این خانه رهن است، خانه را
وقف می کند، دیگر هر وقت که از رهن بیرون
آمد موقوف علیهم تصرف می کنند حالا یا خودش از رهن بیرون می آورد یا موقوف علیهم
از رهن بیرون می آورند وقتی از رهن بیرون آمد موقوف علیهم از رهن بیرون آوردند عین
موقوفه می شود طلق و می شود مالشان اما از اول باید طلق باشد به چه دلیل؟ و حتی ما
مشاعش را هم می گویئیم دیگر چه رسد به حق الغیر مثل اینکه یک خانه دارد بین خودش و
برادرش مشاع است، دست روی هر ذره ای بگذارند (مال) این و برادرش است حالا خانه را
وقف می کند می گوید که آنچه مال من است، وقفت لله. از آن وقت تا حالا این آقا مالک
بو از این به بعد موقوف علیهم مالک است به نحو اشاعه لذا یک دلیل بیاوریم که نمی
شود دلیل عقلی، شرعی، عرفی شفعه هم همین طور است، شما بگوئید که شفعه وقف را باطل
می کند، بکند اما الان که می خواهد وقف بکند چه اشکالی دارد؟ لذا چه اشکالی برای
وقف دارد؟ آیا صیغه اش اشکال دارد؟ آیا رکنی از این صیغه از بین رفته؟ آیا عرفیت ندارد؟
آیا شرعیت ندارد؟ خوب عمومات وقف آن را می گیرد، بگوئید شرعیت ندارد عرفیت می
گیرد، شارع مقدس با عرم ردع امضاء کرده و خانه مشاع را وقف می کند بنابراین آن چه
مالش است مثلاً می خواهد استفاده خانه برای طلبه ها باشد یا زمین دارد و یک دفعه
معین است یک هکتار زمین دارد و می گوید وقفت هذا برای گندم کاشتن و استفاده اش
برای طلبه ها خوب این وقف معین می شود یک دفعه یک هکتار (زمین) دارد بین خودش و
برادرش به نحو اشاعه می گوید وقفت آنچه که من دارم در استفاده برای طلبه ها، خوب
اول خرمن گندم از کاه جدا که 1000 من گندم است، به نحو اشاعه مال موقوف علیهم و
مال برادر این است، 500 من می دهند به او 500 من می دهند به آن (یکی) کجایش اشکال
دارد؟
لذا می گوید
که 500 متر از این یک هکتار زمین را وقف مسجد کردم خوب وقف تمام شد حالا موقوف
علیهم می خواهند در آن تصرف بکنند نمی توانند به خود آقا می گویند بیا تفکیک کن می
خواهند 500 مترش را مسجد کنند اگر قبول کرد می آیند تفکیک می کنند 500 متر را خودش
بر می دارد 500 متر را هم به موقوف علیهم می دهد تا مسجدش بکنند و همان جا نماز می
خوانند و می شود مسجد اگر هم نه، حاکم شرع می آید تفکیک می کند، تفکیک که کرد 500
متر را می دهند به موقوف علیهم قبض موقوف علیهم می شود مسجد و اما اینکه حتماً
باید اول 500 متر معین باشد و بگوید وقفت هذا به چه دلیل؟ وقف مثل بیع است و هیچ
تفاوت با هم ندارند و همین طور که می گوید بعت، آن هم می گوید قبلت، این روی اشاعه
می فروشد، می گوید می فروشم 1000 متر از این زمین 5000 متری را او هم می گوید قبلت
آن وقت تا بحال این آقای بایع شریک بود، حالا مشتری شریک شده در وقفش هم می گوید
وقف می کنم 1000 متر از این 5000 متر را، آن وقت تا بحال این آقا که وقف نکرده
بود، مالک بود، حالا مالک به نحو اشاعه موقوف علیهم است دیگر اگر می خواهند مثل
مسجد باید تفکیک کنند و اگر همان طور بگذارند و هیچ طوری نیست و اینکه حتماً باید
اول تفکیک کنند و بعد بگویند وقفت به چه دلیل؟ معنای حرفی یعنی چه؟ اگر معنای حرفی
است بیع هم معنای حرفی است، اگر معنای استقلالی است خوب این وقف هم معنای استقلالی
است ظاهراً حرف من خوب است بله چیزی که هست مشهور است که حالا اگر می ترسیم هر چه
فرمودند بگوئیم چشم الا اینکه به راستی کسی بگوید این شهرت، شهرت پایداری است کاشف
از نص معتبر است و یک تعبد است، آنی که من دارم می گویم تعبد نیست یک معنای عرفی
است و عرف می گوید که می خواهند عین باشد، می خواهد منفعت می خواهد باقی باشد می
خواهد نه، می خواهد حق الغیر در آن باشد می خواهد نه اگر شما بخواهید بگوئید نه
باید بگوئید شهرت اگر به شما بگویند شهرت حجت نیست باید بگوئید کاشف از نص معتبر
مقدس آمده عرف را تخطئه کرده گفته تو می گوئی عین می خواهد باشد، می خواهد نباشد
ولی من می گویم عین باید باشد تو می گوئی منفعت می خواهد باشد، می خواهد نباشد، من
می گویم نمی شود باید عین باشد، چنین چیزهائی باید جلو بیاوریم و گفتن اینکه شهرت
و کاشف از نص معتبر انصافاً مشکل است نص معتبر و یک تعبد انصافاً مشکل است حالا
مشکل تر از همه اینها بگوئید که تعبد تخطئه عرف، عرف می گوید بله، شارع مقدس می
گوید نه، چنین کارهائی باید بکنیم و چنین چیزهائی هم انصافاً خیلی مشکل است که
انسان بگوید مثل اینکه منکر شود خیلی بهتر باشد، حالا اینکه گفتیم اگر مسجد باشد
این طور بکنیم، اگر مسجد باشد آن موقوف علیهم می آیند پیش این آقا می گویند 1000
متر اینجا مسجد است، بیا و تحویل بده، اگر نیاید تحویل بدهد این قبض است، حاکم شرع
می آید و 1000 متر از این زمین را تحویل این آقا می دهد، قبض است و موقوف علیهم
قبض می کنند، 2 رکعت نماز تویش می خوانند و مسجد می شود، اینهم شرط چهارم که باید
امکان قبض داشته باشد و قبض شرط است حالا یا بمنزله قبول است یا اینکه وقف از
ایقاعات است و شرط است، گفتیم قبض شرط است و سابقاً صحبت کردیم اما قبل از قبض می
تواند وقف کند یا نه؟ خوب بله، اصلاً قاعده همین است، اول وقف می کند بعد قبض می
دهد که آن یا بمنزله قبول است یا شرط است، مثلاً مسجد را که شرط بکند، بعد می
تواند تا قبض نداده برگردد آن وقت باید بدهد موقوف علیهم حتی در آن نماز هم
بخوانند که می شود وقف و قبض شرط است اما حالا قبض شرط است آن وقف متوقف بر قبض
است؟ به این معنا که اگر قبض نباشد، اصلاً وقف نیست، خوب این طور نیست دیگر می
گوید وقفت، شرطش اینست که قبض بدهد حالا یک دفعه خانه خودش است و می گوید وقفت، می
آیند می گویند آقا وقف کردی، خیلی خوب درست است خانه را بده تا خانه را ندهد وقف
متحقق نمی شود خانه را می دهد، حالا چیزی که امکان وقف ندارد مثل غلام فراری، خوب
در این غلام فراری می خواهد روغن ریخته را خرج امام زاده بکند می گوید وقفت این
غلام فراری را اگر آمد برای مسجد بیاید خادم شود کی قبض می شود؟ وقتی که می آید و
موقوف علیهم به او می گویند آقا بیا این مسجد را جارو بکن می رود مسجد را جارو می
کند می شود وقف و اما تا قبض نداده وقف نیست اینکه نمی شود گفت یشترط اینکه در
دستش باشد اینهم نمی دانم چرا فروشش هم همین طور است می گوید که آقا این عبدی که
می خواهم بفروشم، این امتیارش است اما فراری است به تو می فروشم به 100 هزار تومان
در حالیکه مثلاً قیمتش یک میلیون تومان است، آن هم می گوید قبلت، این بیع چه
اشکالی دارد؟ بله چنین چیزی هم پیدا نمی شود، یک وقت چیزی پیدا شود که اصلاً نشود
قبض نمود، آن معلوم است برای اینکه بالاخره یک داعیه عقلائی می خواهیم، مثل همین
مثال عوامانه که روغن چراغ ریخته را بخواهد نذر امام زاده بکند خوب این غلط است
روغن چراغ نیست تا نذر بکند یک دفعه این طور است، این بحث ما نیست بحث ما همین طور
که مثال می زنند به غلام فراری است، ماشین گم شده مال در دریا افتاده که همه اش
امکان دارد، ولو امکان ضعیف اینکه این مال بدستش بیاید چنانچه می تواند وقف بکند،
اگر می تواند بفروشد می تواند وقف بکند، فرق نمی کند اینها همه مثل هم اند عقد
است، ایقاع است یک دفعه اصلاً زن ندارد می گوید هی طالق به او می خندند، یک دفعه
زن دارد اما طلاق دادنش کار مشکلی است خوب می گوید هی طالق، ما نحن فیه هم یک بار
غلام ندارد، بخواهد بگوید که غلامم اما همان جا هم می شود بگوید غلامی که بعداً می
خرم وقف، چه اشکالی دارد؟ الان وقف می کند منجزاً، اگر آمد آن وقت موقوف علیهم
است، الان غلام را مالک است، این همه، یک چیزهایی است عقلائی، برای اینکه به همین
آقا چیزی که یک میلیارد قیمتش است را به این آقا بگویند که به تو می دهیم به 100
هزار تومان، می رود خانه اش را می فروشد، مثل همین کارهای زشتی که می کنند دیگر،
قمار بازیها یا للنصیب ها اینها یک درصد هم نیست اما مردم رویش اقدام می کنند.
پنجم گفتند که
باید منفعت داشته باشد و اما اگر اصلاً منفعت ندارد وقف صحیح نیست خوب حالا باغ
خشکیده اش را که دیگر اصلاً آب هم نمی گیرد و درختهایش هم خشکیده، یک زمین است و
اصلاً منفعت ندارد، اما ملک هست می گوید وقفت هذالباغ، چه اشکال دارد؟ فایده که
نمی خواهند، عقلائیت می خواهند می خواهیم ببینیم این چه اشکالی دارد؟ مراتع را می
فروشد چنانچه مراتع را وقف می کند همین باغ خشکیده بدرد نخور را، این ارزش ندارد؟
ارزش دارد، مردم می خرند، حالا کم می خرند، بالاخره این باغ خشک که درختهایش
خشکیده، دیوارهایش خراب شده، حالا این باغ را می فروشد، یکی می خرد، طوری است؟ بله
اجاره نمی شود داد برای اینکه تملیک المنفعه است و این منفعت ندارد اما چرا وقف
نشود، این می خواهد مثل بیع سلب الملکیه بکند گاهی سلب الملکیه به بیع است می
فروشد، حالا اگر کسی خرید می گویند دیوانه است، می گوید حالا می خریم می گذاریم
ببینیم چه می شود، در این وقف هم موقوف علیهم می گوید حالا می گذاریم اینجا حاکم
شرع می گوید حالا می گذاریم اینجا بالاخره وقتی مثل زمان ما می شود و زمین مفت، می
شود متری یک میلیون تومان حالا چه اشکالی دارد، آن تعریف ها تعریف های ذهنی بود
تبدیل لفظ به لفظ بود و بگوئید آن حبس الملک نمی گیردش، خوب نگیرد، این غیر از
اینست که تفریف جامع افراد و مانع اغیار باشد، می خواهیم بگوئیم تعریف این را نمی
گیرد اصلاً متنای بحث ما همین است تعریف را نمی گیرد، خوب نگرد، تعریف را که خدا
نیاورده شما فقها آورده اید می گوئیم این باغ را می شود فروخت یا نه؟ می گوئید
آری، می می گویم خوب می شود وفق کرد لذا آنجا سلب الملکیه است، اینجا هم سلب
الملکیه است لذا چه اشکالی دارد؟ مثل اینکه مراتع را می فروشد باید نسبت را به آن
داده باشد یک دفعه اصلاً مالک نیست خوب باید چه چیزی را وقف بکند؟ اما فرض اینست
که مالک است، شرطی که آقایان کردند گفتند ان یکون له مالک است، منفعت ندارد، گاهی
می فروشد، سلب منفعه الملکیه است گاهی هم وقف می کند باز سلب الملکیه است، آن وقتی
که می فروشد دیگری مالک می شود، حالا هم که هبه می کند دیگری مالک می شود حالا هم
که وقف می کند دیگری مالک می شود.
گفتند ان یکون
له مملوکا آن کسی که می خواهد وقف کند باید مملوک باشد، آن وقت مثالی که می زنند
به عبد مثال می زنند می گویند برای اینکه عبد مملوک نیست برای اینکه العبد و ما فی
یدهی کان للمولی پس این عبد بخواهد وقف بکند نمی شود مثالی که می زنند این طور
مثال می زنند که در حقیقت مثل همین است کسی باغ ندارد، باغ را وقف می کند گفتند تو
که چیزی نداری که وقف می کنی باغ را وقف کردن برای تو نیست حالا همین جا، این آقا
باغ ندارد اما می تواند این باغ را بخرد، می خواهد هم بخرد برای اینکه زن و بچه اش
چشم داشتی نسبت به این باغ پیدا نکنند، اول وقف می کند بعد می خرد چه اشکالی دارد؟
بر می گردد به مثل بیع فضولی در بیع فضولی که الان مالک نیست اینجا هم همین طور
است یک وقف فضولی چه اشکالی دارد؟
وقف فضولی،
بیع فضولی تعبد که نیست لذا باغ را حالا وقف می کند فردا می خرد حالا که خرید
دوباره باید وقف بکند یا آن وقف اول کفایت می کند؟ خوب تعلیق است، مثل بیع فضولی
تعلیقی است می گوید که وقتی مالک شدم مال خدا، کجای این اشکال دارد؟ من نمی دانم
شما هم همین طوری می خواهید حرف بزنید، اصلاً مطالعه نکردید بنابراین همین طور می
گوید بناست این باغ را بخرد، می ترسد بمیرد، چشم داشت داشته باشد، امیر المومنین
(ع) وقتی که از قنات بیرون آمدند دزدیدند اینها چشمشان را به این قنات دوختند و به
این سبزه و این باغ، فرمودند چشم داشت نداشته باشید، همین الان می خواهد این باغ
را بخرد می بیند زن و بچه اش حسابی چشمداشت به این باغ دارند و این هم ممکن است
بمیرد و فردا پشیمان بشوند برای همین می گوید این باغ را که قولنامه کردیم، این را
وقف در راه خدا کردم، این خلاصه حرف است، بله شرط هفتم خوب است ان یکون منفعت
محلله وقف بکند برای خدا، وقف بکند برای طلبه ها وقف بکند برای فقرا اما وقف بکند
برای اینکه اینجا فاحشه گری شود، وقف بکند برای اینکه قمار بازی بشود خوب معلوم
است، شرط فاسد مفسد عقد است، اینهم عقد فاسد است که هیچ نیست، این شرط هفتم خیلی
خوب است اما آن 6 شرط، یکی عین و یکی بقا و یکی حق الغیر و یکی امکان قبض و یکی
دارای منفعت محلله هم مسلم در حاق او خوابیده برای اینکه این نمی تواند گناه بکند
می تواند مسجد بسازد اما نمی تواند قمار خانه بسازد، این شرط هفتم خیلی خوب است.
بحث فردایمان
راجع به اینکه آقای واقف چه شرایطی دارد مطالعه کنید تا فردا.
اللهم صلی علی محمد و آل
محمد.