اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدۀ من لسانی یفقهوا قولی.
راجع به واقف
شرط خاصی در اینجا نیامده است و فرمودند که شرط واقف همان شرطی است که در همه
تکالیف و صیغه آمده است در مطلق تکالیف، در مطلق احکام چه حکم تکلیفی، چه حکم وضعی
و اینکه واقف باید بالغ باشد، باید عاقل باشد و باید مختار باشد، قادر باشد و باید
عالم باشد چنانچه اگر هم بخواهد خرید و فروش بکند باید بالغ باشد باید عاقل باشد
باید مختار باشد و باید عالم باشد الا اینکه 2 مسأله هست که باید یک مقدار درباره
اش صحبت کنیم که یکی کلی است، یکی هم در خصوص وقف است.
در خصوص وقف
یا روایاتی هست که مرحوم صاحب وسایل این روایات را در باب 15 از ابواب وقف نقل می
کنند 4-3 تا روایت صحیح السند ظاهر الدلاله، اینکه بچه 10 ساله می تواند مالش را
وقف بکند و در بعضی از روایات هم کمتر، 8-7 ساله و بالاخره بجای بلوغ تمیز را
گذاشتند گفتند اگر ممیز باشد می تواند وقف بکند روایت ها صحیح السند اند، ظاهر
الدلاله اند اما هیچکس به آنها عمل نکرده مخصوصاً اینکه پهلوی این وقف عتق هم
گذاشتند و مثلاً بچه 10 ساله وصیت می کند همه مالش مال رفیقش شود گفتند می تواند
الا اینکه چون وصیت روی ثلث است اگر ثلث بگوید ممضاء است و گرنه، نه روایت دلالت
بر این دارد، خوب هم دلالت دارد مادرش یا پدرش مرده بنده ای به او رسیده، کنیزکی به
او رسیده، حالا این کنیزک چون خوب پرستاریش را می کند آزادش می کند گفتند می تواند
روایات دلالتش خوب است اما اعراض اصحاب رویشان است یعنی از شرایط عامه تکلیف است
دیگر نه می تواند بنده آزاد بکند نه می تواند وصیت بکند و نه می تواند وقف بکند
لذا آن روایتها ولو دلالتشان خوب است بعضی از بزرگان هم رویش فتوا دادند اما نمی
شود پذیرفت برای اینکه مخصوصاً پهلوی وقف وصیت آمده، پهلوی وقف عتق آمده و نمی شود
که ما ملتزم به این حرفها شویم و قرآن شریف به خوبی دلالت دارد که رشد فقط کفایت
نمی کند و ان آنستم رشداً فدفعوا الیهم اموالهم، قبلش حلم دارد فاذا بلغوا لحم، آن
وقتی که دختر 9 سالش تمام شود، پسر 15 سالش تمام شود، آن وقت نگاه بکنید ببینید
رشید است یا نه اگر رشید است اگر رشیده است، آن وقت فدفعوا الیهم اموالهم و الا
اگر رشید نباشد، اگر رشیده نباشد، آن وقت هم ولو به تکلیف رسیده اموالش را نمی شود
به او داد، نمی شود تصرف در اموال خود بکند آیه شریفه تصریح دارد که هم بلوغ می
خواهیم هم رشد می خواهیم اگر آن فاذا بلغوا الحلم نبود ممکن بود کسی بگوید رشد در
تکالیف نمی خواهیم اما در اموال، در معاملات در عقود، ایقاعات رشد کفایت می کند،
آن وقت این روایات را حمل کنیم به آنجا که رشید باشد اما آیه شریفه جلویمان را می
گیرد مسلم پیش اصحاب هم هست که علاوه بر رشد بلوغ هم می خواهیم رشد فقط، کفایت نمی
کند، لذا اگر بخواهیم روایات را حمل بر رشد منهای بلوغ بکنیم آنهم نمی شود، مسلم
ضرورت در دین اسلام است که در احکام تکلیفیه، در احکام وضعیه اگر تنجیز بخواهیم
بلوغ می خواهیم، بله در سابق بحثی داشتیم که مقام اقتضاء تمام است، مقام انشاء
تمام است مقام فعلیت تمام است، مقام تنجز تمام نیست، آنجا که عقل می خواهد حکم
بکند، شارع مقدس جلویش را می گیرد و می گوید که اگر بخواهیم واجب باشد، باید بالغ
باشد، اگر بخواهیم احکامش ممضاء باشد باید بالغ باشد الا اینکه وکیل بطور عام و
امثال اینها اجازه بدهد، مثل اینکه پولی در اختیارش می گذارد با این برود هر چیز
می خواهد بخرد، طوری نیست آن وکالت کار می کند با اینکه مثلاً از پول خودش که ولی
به او داده، صدقه می دهد، مثلاً بچه مهربانی است، بجای اینکه برود شیرینی بخرد،
پول را به رفیقش می دهد، خوب اینها طوری نیست اما باز هم بر می گردد به اینکه ولی
این پول را به او داده و اجازه عام داده است باید همین طور درستش بکنیم والا سر
خود بخواهد بدون اجازه پدر یا جد، بدون اجازه ولی بخواهد پول بر دارد و صدقه بدهد،
آن هم نمی شود اینکه حضرت امام در رساله می گویند در چیزهای جزئی طوری نیست می
گوئیم بله طوری نیست اما برای اینکه رضایت ولی هست والاّ اگر رضایت ولی نباشد سر
خود بخواهد (انجام دهد) داریم که ممنوع از تصرف است و نمی تواند بر دارد، اما خیلی
جاها اجازه می دهند که غذایش را و پولش را به دیگری بدهد، برود خرید و فروش بکند
بعضی بچه ها زرنگ هستند خرید خانه می کنند بعضی بجای پدرشان در مغازه می ایستند و
بهتر از پدر کار می کنند، اینها طوری نیست اما در همه اش اجازه از ولی باید باشد
بنابراین این روایات را نمی شود هیچ طوری درست کرد، بله یک طور درست بکنیم بگوئیم
که این روایات آن بچه 10 ساله رشیده را می گوید که اجازه ولی هم باشد آن وقت دیگر
اصلاً از بحث ما بیرون می رود، در حقیقت ولی وقف کرده نه این. حالا اگر بتوانید یک
محمل برای روایتها درست بکنید، عرض کردم که روایات صحیح السند ظاهر الدلاله اند که
می فرماید له عتق، له وصیت له وقف اگر بتوانید خیلی خوب والا اگر محمل نباشد
روایات را باید طرد کرد و اگر بخواهیم روایات را بگیریم اعراض اصحاب است الاّ
اینکه بتوانیم یک محمل برایش درست بکنیم و از اعراض اصحاب بیرون بیاوریم که از بحث
ما هم بیرون می شود و اما یک بچه 10-8 ساله بتواند مالش را وقف بکند، مسلم نمی شود
همه گیرها در همین است و بحث فقه مان همین بود که قدما گفته بودند و مرحوم محقق را
به درد سر انداخته بودند در حالی که دلیل علیه قدما بود، با فیه تردد فیه اشکال از
مسأله فرار کردند مشکل فقه ما اینست که با مخالفت با آنان یک فقه جدید درست می شود
و با موافقت با آنان یک تعبد قدیم درست می شود و در آن می مانیم که چه بکنیم، آن
تعبد قدیم را یا این فقه جدید را علی کل حال مثل مرحوم آقای خوئی اعراض اصحاب را
قبول ندارند اما همین آقا که اعراض اصحاب را قبول ندارد وقتی در فقه می آید، هیچ
کجا نداریم که ایشان، آنجا که روایت معرض عنها عند الاصحاب است، آن وقت می روند و
چیز دیگر می گویند که آقا شهرت که مشتهر بین اصحاب است به او می گوئیم که آقا این
شهرت فتوائی است و همان اعراض اصحاب است علی کل حال به فرض هم حرفهائی بگوئیم اما
وقتی که در فقه بیائیم باید بزرگان از قوم نه همه شان با ما موافقت بکنند نظیر شیخ
مفید، شیخ طوسی، علامه محقق، شهیدها، صاحب جواهر ما باید در این چهر چوب جلو برویم
مرد استدلال اما در این چهر چوب اگر غیر از این باشد دیگر فقه نمی شود، چیز دیگری
درست می شود، خوب این مطلب اول.
مطلب دوم راجع
به همین که گفتند بلوغ، راجع به بلوغش صحبت کردیم، قرآن می گوید فاذا بلغوا النکاح
و آنستم فیه فیه رشداً فدفعوا الیهم اموالهم لذا بلوغ را شرط می داند جای دیگر
داریم که فاذا بلغو الحلوم که هر دو معنایش یکی است، این راجع به بلوغ است.
راجع به عقل
این اگر آن عاقلی باشد که چیزی سرش نمی شود، این اصلاً گفتن ندارد که شرط است در
تکلیف یکی بلوغ که حرف دارد مثل حرفهائی که الان گفتم، ممکن است 10 ساله حسابی
رشید باشد اما راجع به عقل، اگر به راستی هیچ چیزی سرش نشود و دیوانه زنجیری باشد
خوب معلوم است که معنا ندارد بگوئیم یشترط، شرط آنجاست که ممکن است باشد، ممکن است
نباشد اما اگر دیوانه زنجیری است، که چیزی سرش نمی شود بگوئیم یشترط فیه العقل،
اینکه معنا ندارد، لذا می گویند مراد از این عقلی که فقها فرمودند در مقابل جنون
ادواری است یعنی کسی در سال یک ماه را دیوانه می شود اما بعدش خوب می شود گفتند
این کارهایش به نسبت وقتی که خوب است، چون مورد اعتماد نیست یشترط اینکه جنون
ادواری نداشته باشد این از شرایط عامه تکلیف است یا مثلاً بعضی از دیوانه ها این
طوری اند که خوب می تواند نماز بخواند، خوب می تواند حرف بزند اما نمی تواند خوب
معامله بکند یا بعکس خوب می تواند معامله بکند، در نماز لنگ است خوب می تواند
مسأله علمی را بشکافد، اما در آداب و رسوم اجتماعی دیوانه است خدا بیامرزدش کسی
بود ما از او خیلی استفاده می کردیم، اما با عمامه و وضع پلشتی در قم راه می رفت،
اما از شاگردان مرحوم حاج شیخ بود و حسابی چیز بلد بود، حتی الفاظ مرحوم حاج شیخ
هم یادش بود ما اشکال داشتیم از او می پرسیدیم، مثلاً می گفتیم آقا این استصحاب چه
اشکال دارد؟ می گفت مرحوم حاج شیخ می گفتند این استصحاب اشکال دارد و جاری نمی
شود، اما همین یکبار کار دیوانگی کرد که بعضی در معامله این طوری اند، زیاد داریم
نجار را برده بودو می گفت من می خواهم شب بخوابم، گربه ام دیر می آید، یک سوراخ
درست کن تا این گربه وقتی در را بستم خودش داخل بیاید و من در را باز نکنم، خوب او
هم سوراخ را درست کرد بعد دوباره به او گفت یک سوراخ کوچولو هم درست بکن گفت این
رای چه؟ گفت که این گربه من بچه دارد، از آن سوراخ بیاید، گفت خوب آن گربه بزرگ که
از آن سوراخ می آید، گربه کوچک هم می تواند بیاید گفت راست می گوئی؟ بعضی ها این
طوریند ساده لوح اند در معاملات، در آداب و رسوم اجتماعی اینها را بخواهیم بگوئیم
که فدفعوا الیهم اموالهم خوب نمی شود، گفتند مراد اینست، نه آن عقلی که هیچ چیز
سرش نشود مراد سفاهت است، مراد ساده لوحی است، مراد جنون ادواری است همه حرفها خوب
است یعنی اینکه در شرح لمعه در هر مسأله ای که می رسد فرمودند که در او شرط عقل،
بلوغ و قدرت یا اختیار و علم است، گفتند مراد آن است، خوب در ما نحن فیه هم همین می
آید بعضی اوقات پیش من می آید و می گوید می خواهم مالم را وقف حوزه علمیه اصفهان
بکنم می گویم چرا؟ مگر بچه نداری، می بینم لج کرده با زنش و می خواهد مالش را به
باد بدهد حالا آیا این وقف درست است، آیا این وقف صحیح است یا نه؟ بعضی اوقات لج
می کند بعضی اوقات سفیه است در این چیزها سفیه است یادش می دهیم که بچه های تو بعد
از مرگت بیچاره و بدبخت می شوند از این خانه بیرونشان می کنند، نکن. بعد که یادش
دادیم می بیند که درست است و نباید وقف بکند خوب اگر به راستی سفیه و ساده لوح
باشد اینها یشترط در تکلیف و در احکام وضعیه عقل، به این معنا که مقابل سفاهت، در
مقابل ساده لوحی، در مقابل جنون ادواری این هم راجع به عقل. راجع به قدرت که
معمولاً اختیار می گویند و می گویند مختار باشد این اختیار 2 قسم است، یکدفعه
مکروه در مقدمات است اما در ذی المقدمه مکره نیست مثلاً بچه اش مریض است و احتمال
کوری می دهد باید این بچه را دکتر ببرد، تهران ببرد، خارج ببرد ولی پول هم ندارد
می گوید خوب خانه ام را می فروشم بچه ها را چه می کنی؟ در مسجد می برم نمی شود که
بچه کور شود، خانه اش را با اکراه می فروشد و می داند که فروختن این خانه برایش
خیلی سختاست مشتقت و اکراه است اما وقتی که بعت و قبلت می گوید با کمال رضایت بلکه
قیمتش را هم کمتر می دهد، از او تشکر می کند که خدا بچه هایت را حفظ بکند که خانه
ام را خریدی خدا به تو خیر بدهد این اکراه نه، این معامله مسلم درست است و هیچ
اشکالی در معامله نیست یا اینکه مثلاً در محله شان لات چاقو کشی است و این چاقو کش
با او بد شده است می بیند اگر در این محله بماند ناموسش در مخاطره است لذا با
التماس خانه را می فروشد با اکراه خانه را می فروشد، مسلم این بیع درست است و هیچ
اشکالی ندارد یا یک مقداری بالاتر آن چاقو کش یا آن ظالم می گوید خانه ات را بفروش
و برو والاّ تو را می فروشم خوب این دوران امر بین اهم و مهم است، اهم را می گیرد
و مهم را رها می کند، خانه اش را می فروشد، اینها در مقدمات اکراه است، در مقدمات
هرج است، در مقدمات قدرت عرفی نیست اما ذی المقدمه بعت و قبلت است، این رفع مستکر
هوا علیه اینجاها نمی آید پس کجا می آید؟ آنجا که روی عقد روی بعت مکرهاً بگوید که
ما اصلاً قائلیم این نمی شود برای اینکه اصلاً انشاء ندارد برای اینکه اگر وقتی که
می خواهد بگوید بعت باید انشاء بکند و کسی که مکره روی عقد است، نمی تواند انشاء
بکند، نمی شود و چون نمی شود عقد باطل است در حقیقت رفع مستکر هوا علیه می گوید
عقد باطل است چون سالبه به انتفاع موضوع است و الا اگر جد روی عقد باشد نمی شود
بگوئیم که قعد. باطل است و این را بزرگان نفرمودند باید رویش حرف بزنیم و بپذیریم
که رفع مستکر هوا علیه، رفع مضطروا الیه و امثال اینها را اگر بخواهیم جاری بکنیم
باید روی صیغه عقد بیاوریم که در حقیقت انشاء نشده است و الاّ اگر جدی انشاء شده
باشد اما در مقدمات آن ترس باشد و اکراه این عقد را باید بگوئیم که صحیح است اما
مثل اینکه بزرگان نگفتند.شما مقداری رویش فکر کنید تا ببینید چه بکنیم.
باقی می ماند
روی علم که علم را فقها نگفتند، گفتند که الجاهل المقصر کالعامد الاّ فی موضعین و
ما می گوئیم نه از شرایط عامه تکلیف است که انشاء الله فردا درباره اش صحبت می
کنم.
اللهم صل علی محمد و آل
محمد.