أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ يَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی يَفْقَهُوا قَوْلِي
بحث روز چهارشنبههای ما در اين اواخر، بحث ارزندهای است، و آن بحث کار و تلاش و کوشش است. اينکه ما بايد مواظب باشيم عمرمان به هدر نرود و به بطالت نگذرد، و هرکسی در کار خودش بايد فعال باشد و تلف کردن عمر، گناهش بزرگ است. هفتهی گذشته روايتش را خواندم که: «لا تزول قدما العبد يوم القيامة حتى يسأل عن أربع: عن عمره فيما أفناه، وعن شبابه فيما أبلاه ...»، يک بازپرسی قبل از حساب و کتاب در قيامت میشود. سوال میشود از عمر که عمر را در چه مصرف کردی و جوانی را در چه تباه کردي! لذا هرکس بايد در فراخور حالش فعال و کوشا باشد و عمرش به بطالت نگذرد و در لغويات صرف نشود.
اين کار را منقسم کردند به پنج قسم:
1ـ کار عبادي، که دربارهاش صحبت کردم و اينکه همه بايد متقی باشند، مخصوصاً طلبه. همه بايد مقيّد به ظواهر شرع باشند، مخصوصاً طلبه. علاوه بر اين تقيّد به ظواهر شرع،بايد زيربنا محکم باشد و تهذيب نفس داشته باشد. پيدا شدن تقوا انصافاً مشکل است، مخصوصاً ملکه تقوا پيدا کردن مشکل است. به طور ناخودآگاه اهميت به واجبات و اجتناب از گناه است. اما مشکلتر که در سرحد محال است، اين زيربناست که بتواند درخت رذالت را از دل بکند و به طور ناخودآگاه حسود و متکبر و خودخواه نباشد و اين رذائل زياد است. بالاتر از اين، علاوه بر اينکه درخت رذالت را از دل بکند، بايد درخت فضيلت بکارد و به عبارت ديگر آدم شود و به دست آوردن آدميت مشکل است اما از اوجب واجبات است.
اين قسم اول مربوط به کار و تلاش و کوشش است و برای همه هست، چه باسواد و چه بيسواد و چه جوان و چه پير و اما مخصوصاً برای ما طلبههاست.
2ـ کار فرهنگي، مخصوصاً برای ما طلبههاست. ما بايد آشنايی کامل به اخلاق و احکام و اعتقادات داشته باشيم. در شبهه نمانيم. همه بايد چنين باشند و در رسالهها نوشته همه بايد مجتهد در اعتقادات باشند، مخصوصاً ما طلبهها که مبلّغ اسلام عزيز هستيم و مثل نجار که ابزارش تيشه است، ابزار ما بايد آشنايی با احکام و اخلاق و اعتقادات اسلام باشد. همه بايد چنين باشند اما ما طلبهها بيش از اينها باشيم. همان که در روايات آمده: «الحسن لکلّ أحدٍ حسن و منک أحسن لمکانک منّا، القبيح لکلّ أحدٍ قبيح و منک أقبح لمکانک منّا». علم برای همه لازم است و برای ما طلبهها لازمتر است برای اينکه مربوط به دين و اسلام هستيم. جهل برای همه بد است مخصوصاًبرای ما طلبهها که مروّج اسلام عزيز هستيم. ولی معمولاً در کارهای فرهنگی همه لنگند و متأسفانه درحالی که از اوجب واجبات است،اما به فکر آن نيستيم. همهی مردم، بازاری باشند يا فعله يا زارع و زن باشند يا مرد و مخصوصاً ما طلبهها بايد از نظر فرهنگ اسلام، فرهنگ دار باشيم،و الاّ مسئوليت است. اين عمامه روی سر ما به ما میگويد اين عالم دين است و بايد چنين باشد، وگرنه کوتاهی است،وگرنه مسئوليت است و انصافاً عيب است يک طلبه مسئله بلد نباشد يا يک طلبه راجع به اخلاق نداند چطور بايد خودسازی کرد. يا يک طلبه راجع به اعتقادات نتواند رفع شبهه کند. به او بگويند اثبات خاتميت پيغمبر اکرم کن، بايد فوراً بتواند جواب دهد. يا اگر بپرسند قرآن معجزه است تا روز قيامت به چه دليل؟ بايد فوراً در ذکرش باشد و بتواند جواب دهد.
در اين باره نيز فی الجمله صحبت کردم و بنا شد ما بدانيم کار فرهنگی دو قسم است. يک قسمت مربوط به دنياست و يکی مربوط به آخرت است و آن مربوط به همه است و بايد در دين فرهنگدار باشيم. دين مرکب از سه چيز است و آن اخلاق و اعتقادات و احکام است.
قسم سوم کار، ولو خيلی مربوط به ما نيست،کار توليدی است. کار توليدی نظير زراعت و صنعت. واجب و لازم است کسی که مسلمان است،از نظر توليد، محتاج ديگران نباشد. از نظرخوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج، محتاج به ديگران نباشد.
«من کان له ماءٌ و تراب وافتقر فعلیه لعنة الله»، اين روايت از پيغمبر اکرم است و نظير اين از اميرالمؤمنين هم هست.
من يادم هست که آوقتها اين زارعها احتياج به دولت و ملت نداشتند. از نظر خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج خودکفا بودند. يک زندگی شيرينی هم برای خودش و هم برای بچههايش داشت. ترتيب داده بودند که اين رعيت احتياج به ديگران نداشته باشد و همينطور هم بود و حسابی در رفاه بودند. در وقت کار حتی برای زمستانشان چيزی تهيه میکردند و هم زندگی شيرين بود و هم محتاج به ديگران نبودند. به اين يک مسلمان در کار توليدی میگويند. اما متأسفانه وضع بد شده است و رسيده به اينجا که اين رعيت در همه چيز و حتی در نانش محتاج به ديگران است. معلوم است که اين اسلام نيست. اسلام میگويد: «من کان له ماءٌ و تراب وافتقر فعلیه لعنة الله».
معنا ندارد مسلمان باشد اما احتياجاتش در زراعت و صنعت را دشمن اداره کند. احتياج به ديگران داشته باشد در نان شبش، احتياج به ديگران داشته باشد در لباسش. اينها با اسلام منافات دارد. اسلام يعنی خودکفا در همه چيز. اسلام يعنی اينکه اگر صادرات ندارد، واردات نداشته باشد. خودش خودکفا باشد، هم در صنعتش و هم در توليدش و در خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواجش بايد خودکفا باشد و الان نقص است و متأسفانه کاری هم روی آن نمیشود.
من يادم نمیرود، چند سال قبل وزير کشاورزی با عدهای به منزل ما آمدند برای تبريک گفتن در خودکفاشدن در گندم و جو و علوفه و امثال اينها و مخصوصاً در گندم. خيلی خوشحال بودند و خوشحال بوديم و خوشحال شديم.
راجع به صنعت نيز همين است. کسانی که مردند میگويند اگر داريم، میخوريم و اگر نداريم، نمیخوريم. اگر ميوه دارد، میخورد و اگر ندارد، وارد کردن ميوه غلط است و احتياج به ديگران غلط است، مخصوصاً که احتياج به دشمن هم باشد. من يادم هست رعيتهای آن وقت اگر ميوه داشتند میخورند و اگر نداشتند، نمیخوردند. حال اگر ما ميوه نخوريم، نه زمين به آسمان میآيد و نه آسمان به زمين، اما اين تجملگرائی چه بلاها به سر ما آورده و چه فقرهايی برای ما درست کرده است. اگر جداً اين تجملگرايی کنار رود و ساده زيستی به جای آن بنشيند، آنگاه ما خودکفا و مستغنی و غيرمحتاج به دشمن میشويم و همهی اينها بايد باشد. ما طلبهها بايد اين چيزها را برای زارعها و برای همه بگوييم. همه اين نيست که خشکسالی است بلکه اگر جداً فعال باشد، خوب میشود. آنگاه میشود اميرالمؤمنين و درست کردن 26 باغ با نبود امکانات. خود اميرالمؤمنين هستهی خرما را میبرد و پرسيدند يا علي! چه چيزی باری داري؟ گفت يک نخلستان. به راستی هم به دست مبارکش يک نخلستان درست کرد و 26 نخلستان برای فقرا و ضعفا و آبرومندان درست کرد. علاوه بر اينکه کار میکرد و ياد میداد، استغنی هم درست میکرد. اما اين از بين رفت. اين سادهزيستی به اين معنا که اگر داريم، میخوريم و اگر نداريم، صبر میکنيم و اين چقدر عاليست. آن وقتها اينکه بايد اين پرتقال و اين ميوهها باشد نبود و اين وام گرفتنها و رباخوريها نبود و اين احتياجها هم نبود. وقتی زندگی ما رفاهی باشد. زندگی منقسم میشود به سه قسم: يکی زندگی ضروری و بخور و نمير، که اسلام میگويد بالاتر از اين باشد. يکی زندگی رفاهی يعنی حد متوسط است. اگر دارد و به تجملگرايی نمیرسد، مصرف کردن خوب است و اما اگر ندارد و بخواهد خودش را به مضيقه بيندازد و با قرض کردن کارهايی کند، حرام است و تجملگرايی حرام است. (وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِی سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لاَ بَارِدٍ وَ لاَ کَرِيمٍ * وَ کَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ) ﴿الواقعة، 41 ـ 46﴾؛
دست چپيها در روز قيامت چقدر شوم و بدبختند و زير دود و هُرم جهنم هستند به خاطر تجمّلگرايي. اين تجملگرايی است که معصيت روی معصيت میآورد. همين يک آيهی قرآن اگر جداً عمل شود، برای اجتماع رفاه حسابی میآورد. اين جهيزيهها بايد نباشد و اين مهريهها بايد نباشد. اين خورد و خوراکها بايد نباشد و بالاخره به جای اينها سادهزيستی بايد حکمفرما باشد. سادهزيستی است که غنا میآورد، «عزّ من قَنَعَ وَذَلَّ مَنْ طَمَعَ». قناعت خوب چيزی است، ما الان نيست و وقتی نباشد، اين قرضها و فقر و فلاکتها و بالاخره اين احتياجها هست و اينکه روزی ما را دشمن بدهد و خورد و خوراک و پوشاک ما را دشمن بدهد، در اثر اينست که کار توليدی ما از بين رفته است. الان اينطور شده که ما کار نداريم. اولاً يک اشکال عجيبی هست و اينکه کارهای مردها را به زنها دادند و زنها در ادارهها و خيابانها رفتند و مردها بيکار شدند. اين بيکاری مردها در اثر اينست که زنها در ادارهها رفتند. بايد زنها را در جای خودشان ببرند، آنگاه مردها باکار میشوند.
اين از نظر کار است که ما آن را عوض کرديم و به اينجا رسيديم. به جای سادهزيستي، تجملگرائی آورديم و تجمل گرائی يعنی بدبختي. همين که قرآن میگويد چقدر شوم است برای اينکه مُترف است و زير دود و هُرم جهنم است. اصلاً وام گرفتن و احتياج نباشد. همين قضيهی ازدواج خيلی آسان است و پيغمبر اکرم يا ائمهی طاهرين «سلاماللهعليهم» اين کار را کردند و برای سرمشق ما گفتند. جهيزيه، جهيزيۀ حضرت زهرا باشد، آنگاه چقدر شيرين میشود. مهريه هم مهريهی حضرت زهرا باشد و سختگيری از طرف عروس و داماد نباشد بلکه دين حکمفرما شود،آنگاه عال درمیآيد و زندگی شيرين میشود.
کار حضرت زهرا يک سرمشق بود و اين سرمشق بايد پياده شود. مرحوم کاشف الغطاء «رضواناللهتعالیعليه» که خيلی بالا بوده و صاحب جواهر هروقت اسم ايشان میآمد، میگفتند استادالاکبر. ايشان درس گفت و بعد از درس گفت من يک دختری دارم و امروز ديدم سرش راشانه میکند و من يک داماد میخواهم، اگر يک طلبهی متدين باشد، من دخترم را به او میدهم. مرحوم آقا شيخ محمدتقی مسجدشاهی صاحب هداية المسترشدين ايستاد ونشست. فرمودند بيا خانه. مرحوم آقا شيخ محمدتقی برای خواستگاری دختر رفت. مرحوم کاشف الغطاء او را میشناخت و میدانست دو چيز دارد. يکی اينکه خوب درس میخواند و يکی اينکه طلبهی متدين است و به اين به دنيا ارزش دارد. فرمودند چه چيزی داري؟ گفت هيچ ندارم و در حجره هستم و چند کتاب دارم. بعد به دختر گفت يک طلبهی متدين و درس خوان پيدا کردم و به خواستگاری تو آمده است، آيا حاضري؟ او ساکت ماند يعنی حاضرم. به مرحوم آقا شيخ محمدتقی گفت اطاقی در اينجاست که خالی است و اين حجله خانهی تو باشد. همان وقت عقد را خواندند و همان شب عروسی کردند و به حجله رفتند. موقع نماز شب، مرحوم کاشف الغطاء در زد و به داماد يعنی مرحوم حاج شيخ محمدتقی و به دخترش گفت برايتان آب گرم کردم، غسل کنيد برای نماز شبتان. آنها هم نماز شبشان را خواندند. اما خدا پاداش میدهد. همين آقا شيخ محمدتقی شد از مسجدشاهيها و دويست سال مجتهد از خانهی آنها بريده نشد و از راه بیگمانی هم متمول شدند و هم دنيا و هم آخرت را داشتند و دويست سال مجتهد از خانهی اينها بريده نشد. يک طايفهی فوقالعاده مهم در اصفهان ما شدند.
حال اگر اين تجملگرائيها و اين مهريهها و اين رفت و آمدها بود، آنگاه نه مسجدشاهی بود و نه صاحب هداية المسترشدين بود و نه آن عنوان روحانيت بود. ما طلبهها هم تقصير داريم و بايد به جای اين تجملگرائيها، کار و تلاش و کوشش داشته باشيم. مشهور است که علامه مجلسی دخترش را به آقا شيخ صالح مازندرانی که يک طلبه بود. شب عروسی تصميم گرفت مطالعه کند و بعد سراغ عروس رود. نمیدانم چه شد که در يک عبارت ماند و بالاخره عروس خانم اشکالش را رفع کرد و بعد به سراغ عروس رفت. به راستی اگر اينطور بوديم و آنچه برای ما مهم بود، اين بود که روايت هم داريم و پيغمبر اکرم بارها فرموده که داماد و عروس بايد دو چيز داشته باشند،يکی دين و يکی هم اخلاق. پيغمبر اکرم میفرمود اگر چنين داماد و عروسی پيدا شد، حتماً ازدواج کنيد «والاّتکن فتنه و فسادٌ کبير» و الاّفتنه و فساد جامعهتان را میگيرد.
با کار و تلاش و کوشش و طلبگی و رفاهی به معنای سادهزيستي، همهی کارها درست میشد و ايران خودکفا میشد درحالی که الان ايران تجملگرا شده است. معلوم است که اينطور به جايی نمیرسيم و کسی به جايی میرسد که کار و تلاش و کوشش و شناخت وظيفه و عمل کردن به وظيفه داشته باشد. آنگاه درست میشود.
خدا را قسم میدهم به حق آقا امام زمان، اينگونه حرفها و عقيدهها در عمق جان همه و مخصوصاً ما طلبهها ايجاد شود، انشاءالله.
صلّی الله عليه محمّد وَ آل محمّد