أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ يَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسئله 6:
لو كان له مال غائب مثلا فنوى أنه إن كان باقيا فهذا زكاته، وإن كان تالفا فهو صدقة مستحبة صح بخلاف ما لو ردد فی نيّته و لم يُعيّن هذا المقدار أيضاً فنوى أن هذا زكاة واجبة أو صدقة مندوبة فإنه لا يجزي.
مسئله اصولی است. در اصول بحثی دارند به نام فرد مردّد، و مشهور در ميان أصحاب اينست که فرد مردّد داريم. اما بعضی از بزرگان میگويند فرد مردّد برمیگردد به ترديد در نيّت و ترديد در نيّت محال است. نيت يک امر تکوينی است و دائرمدار وجود و عدم است، يعنی يا هست و يا نيست؛ اما محال است که مردّد بين وجود و عدم، نيت کند. يا نيت دارد و يا نيت ندارد. اگر نيّت دارد، جزم میشود و اگر نيّت ندارد، باز جزم میشود، و اما نيّت ترديدی يعنی «إن کان کذا فکذا و إن کان کذا فکذا» لفظ است. نيّت در منوی شده و نه نيت در نيت. نيت برمیگردد به اينکه هرکدام باشد مثل اينکه شما میفرماييد «جئنی بزيد أو عمرو» و فرد مردّد را نمیخواهيد بلکه أحدهما را میخواهيم لذا «جئتی بأحدهما» است. اگر بخواهيم فارسی بگوييم،اينطور میگوييم که هرکدام از زيد يا عمرو هستند، بيايند. اين میشود ترديد در مَنوي.
ترديد در منوی فراوانی است و همين مثالی که میگويد «جئنی بزيد أو عمرو»، وضع شده برای اينکه بفهماند،أحدهما بيايد. زيد خارجيت دارد و مصداق هرکدام است و عمرو نيز خارجيت دارد و مصداق هرکدام است و روی هرکدام هم میتواند نيّت کند و نيت در مَنوی میشود و نه در نيّت. لذا اگر يادتان باشد در اصول بسياری از بزرگان میگويند چون ترديد در نيّت محال است، بايد هرچه نظير اين حرفهاست، برگردد به ترديد در منوی و نه ترديد در نيّت. يعنی به عبارت ديگر تخيير است و خاص روی تخيير فراوان است. گاهی جزم دارد که زيد بيايد و گاهی برايش فرق نمیکند زيد يا عمر بيايند و جزم دارد به اينکه أحدهما بيايند. أحدهما منوی است و ترديدپذير است و وضع شده برای تخيير و اسمش را واجب تخييری میگذاريم. هرکدام وجوب است. لذا ترديد در منوی فراوان است اما ترديد در نيّـت محال است؛ بنابراين هرجا که تخييری در کار شد، ترديد در منوی میشود. مانحن فيه همينطور است. زکاتی بدهکار است، اما به او میگويند مالی که زکات روی آن هست، دزد برد يا مثلاً سيل آمد و گندمها را برد. اين اگر بداند که راست میگويند، زکات واجب نيست و اگر بداند که دروغ میگويند، زکات برايش واجب است. اما اگر نمیداند واقعيت دارد يا نه، و اگر بخواهد جزماً زکات بدهد، نمیداند برايش واجب است يا نه. لذا زکات را میدهد به اين عنوان که اگر گندم را دزد نبرده،زکات است و اگر گندم را دزد برده، اين صدقه مستحبی باشد. لذا گندم را به فقير میدهد و روی هرکدام جزم دارد. يعنی يا زکات است و يا صدقه مستحبی است. به اين واجب تخييری میگويند. اهل اصول در واجب تعليقی خيلی مفصل صحبت کردند.
يک صورت بهتر از اين هم دارد و مرحوم سيّد «رضواناللهتعالیعليه» چند روز قبل مسئله را عنوان کردند. فرمودند در اينگونه موارد زکات را میدهد اما مافی الذمّه. میگويد اين زکات مافیالذمّه است و اگر به ذمۀ من واجب است، واجب باشد و اگر به ذمۀ من مستحب است، مستحب باشد. مثل اينکه شما نمیدانيد نماز قضا داريد يا نه،آنگاه میتوانيد نماز قضا بخوانيد. نماز قضای مستحبی يعنی همين و آنگاه مافیالذمّه میشود. میگوييد اگر نماز به ذمّۀ من هست،اين نماز جای آن باشد و اگر نماز به ذمّۀ من نيست،قربة الی الله. اسمش را نماز احتياطی میگذارند. لذا مافیالذمّه هميشه احتياط مستحبی است. بله، گاهی مجتهد در مسئله مانده و احتياط واجب میکند. اين باز برمیگردد به اينکه اگر به ذمّهات هست،نماز را میخوانی و اگر به ذمّهات نيست، مستحب واقع میشود.
در نماز استيجاری نمیداند پدرش نماز بدهکار هست يا نه. آنگاه نماز استيجاری میخواند به عنوان مافی الذمّه و اينکه اگر به ذمّۀ پدرم نماز هست، اين نماز برای آن باشد و اگر به ذمّۀ پدرم نماز نيست،ثواب اين نماز برای پدرم باشد. يعنی «الصلاة قربان کل تقي» میگويد برای اين پدر اگر نماز قضا بدهکار است، نماز قضا بخوان و اگر بدهکار نيست مثل اينست که دو رکعت نماز برای پدرت میخوانی قربة الی الله. میدانی که نماز بدهکار نيست اما نفس نماز مستحب است. گاهی هم احتياط مستحبی میشود. مثلاً احتمال میدهد که خودش يا پدرش نماز به ذمّه دارند. احتياط میگويد نماز به ذمّهات نيست. نمیداند نماز مستحبی به ذمّهاش هست يا نه، انگاه اصل میگويد نماز به ذمّهات نيست. اما احتياطاً نماز میخواند و اين احتياط مستحبی میشود. معنايش اين میشود که اگر نماز به ذمّۀ پدرم هست، اين نماز برای آن باشد و اگر نماز ذمّهاش نيست، امر مستحبی به جا آوردم و اين به جای آن امر مستحبی باشد. مثل آنجا که میدانم نماز برايم واجب نيست اما دو رکعت نماز میخوانم. مثل همين که احتياطهای واجب يا احتياطهای مستحب در رسالهها از همين باب است. لذا ما ترديد در نيت نداريم و هرچه هست ترديد در منوی است. لذا عبارت مرحوم سيد مقداری نارسا میشود. ترديد در منوی را آوردند در مقابل ترديد در نيت و میفرمايند اگر ترديد در نيت باشد، نمیشود و اگر ترديد در منوی باشد، میشود. به مرحوم سيد میگوييم ترديد در نيت محال است. آنچه میشود ترديد در مَنوی است و دو مثال ايشان برمیگردد به يک مثال.
عبارت اينست:
لو كان له مال غائب مثلا فنوى أنه إن كان باقيا فهذا زكاته، وإن كان تالفا فهو صدقة مستحبة صح بخلاف ما لو ردد فی نيّته و لم يُعيّن هذا المقدار أيضاً فنوى أن هذا زكاة واجبة أو صدقة مندوبة فإنه لا يجزي.
الان که مال غائب است، نمیداند آيا مال دارد يا ندارد. مال را دزد برده يا نه و سيل گندمها را برده يا نه. میفرمايند ترديد در منوی است. در نيتش جزم دارد و در منوی شک دارد، پس ترديد در منوی اشکال ندارد. «بخلاف ما لو ردّد فی نيّته» محال است. مثالشان درست است و مثال برمیگردد به صورت اول يعنی همان ترديد در منوي. اما میخواهند برای ترديد در نيت مثالی بزنند و بگويند صحيح نيست و ما میگوييم ترديد در نيت اصلاً صحيح نيست. معنا ندارد کسی در نيت که يک امر تکوينی است، و به عبارت ديگر فرد مردّد وجود خارجی ندارد. وجود خارجی اعم از وجود ذهنی يا وجود خارجي. برای اينکه نيت جزم است و نيت جزم میشود روی فرد مردّد به معنای واجب تخييري. میفرمايند: «وإن كان تالفا فهو صدقة مستحبة صح بخلاف ما لو ردد فی نيّته و لم يُعيّن هذا المقدار أيضاً فنوى أن هذا زكاة واجبة أو صدقة مندوبة فإنه لا يجزي».
حال به مرحوم سيد میگوييم اين مثال شما با مثال قبلی هر دو يک مثال است و هر دو ترديد در منوی است و هرکجا ترديد در نيت باشد، محال است و هرکجا ترديد در منوی باشد صحيح است و اين دو مثال شما هر دو ترديد در منوی است و هر دو صورت صحيح است. لذا اولی میگويد إن کان باقيا صدقة و ان کان تالفا،اگر صدقه مستحبی باشد. مثال دوم اينکه «انّ هذا زکاة الواجبة أو صدقة المندوبة»،مثل اينکه بگويد زيد بيايد يا عمر بيايد. فرد مردّد در خارج نداريم و در خارج يا زيد يا عمرو داريم و اينکه میگويد «جئنی بزيد أو عمرو»، يعنی هرکدام بيايند برای من تفاوت ندارد و واجب،واجب تخييری است. در اينجا نيز همينطور میشود، میفرمايند: أن هذا زكاة واجبة أو صدقة مندوبة فإنه لا يجزي. میگوييم اين مثال با مثال قبلی تفاوت ندارد و هر دو در ميان مردم فراوان است و هر دو برمیگردد به هرکدام. لذا زيد برود، تکليف را آورده و عمر هم برود تکليف را آورده است. وقتی میگويد «جئنی بزيد أو عمر» اگر زيد برود درست است و اگر عمر هم برود درست است. همان جا که میگويد «جئنی بزيد أو عمر»،هرکدام را میخواهد. در اينجا نيز أحدهما را به جا میآورد. احدهما وجود خارجی ندارد، اما مصداق دارد. مصداق به معنای اينکه زيد أحدهما و عمر هم أحدهماست. زکات أحدهماست و زکات مستحبی هم أحدهماست.
مثال ايشان اينست که «أن هذا زكاة واجبة أو صدقة مندوبة فإنه لا يجزي»، و ما میگوييم چرا «لايجزي»؟ برای اينکه مثل اينست که دو رکعت نماز میخواند و اگر میگويد اگر نماز قبلم باطل بوده به جای آن باشد و اگر نماز قبلم باطل نبوده،اين به جای مستحبی باشد. مثل شک بعد از وقت است که در شک بعد از وقت نماز برايش واجب نيست. اما الان دو رکعت نماز میخواند و اگر شکش بيخود است، به جای آن نماز میشود و اگر آن نماز خوانده شده، اين مستحب میشود. يا مثلاً شما شک میکنيد که نماز صبح خوانديد يا نه، آنگاه شک بعد از وقت میگويد نماز را خوانديد. هر دو أحدهماست و أحدهما وجود خارجی دارد و ترديد هم در منوی است و قاعدۀ کلی اينکه ترديد در نيّت محال است، برای اينکه معنای نيت يعنی جزم و وجود خارجي. لذا أحدهما وجود خارجی ندارد اما أحدهما مصداق دارد و اگر يادتان باشد اسمش را مصداق بالعرض میگذاشتند و در منطق اسمش را مصدوقٌ عليه میگذاشتند. برای اينکه اگر وجود خارجی داشته باشد، مصداق میشود و اگر وجود خارجی نداشته باشد، مصدوق میشود. خواه ناخواه مثال اول مرحوم سيد و مثال دوم مرحوم سيّد هر دو ترديد در منوی است و هر دو اشکال ندارد. بهتر از اين دو فرمايش قبلشان است که اصلاً اين حرفها را جلو نمیکشيم تا يکی بگويد ترديد در نيت است و طوری نيست و يکی بگويد ترديد در نيت است و محال است. بلکه به عنوان مافی الذمّه میآورند. مثلاً نمیدانم نمازهايی که خواندم درست است يا نه و به عنوان مافی الذمّه نماز میخوانم. میگويند بعضی از بزرگان سه مرتبه نمازهای عمرشان را خواندند. مرتب نماز میخواندند و میگفتند نماز میخوانم قربة الی الله. يعنی اگر آن نمازم اشکال داشته باشد، اين نماز برای آن نمازی که به ذمّهام است. آنگاه مافی الذمّه میشود و درست درمیآيد.
مسئله 7:
لو أخرج عن ماله الغائب زکاة ثمّ بان کونه تالفا، فان کان ما أعطاه باقیا، له أن یستردّه، و ان کان تالفا استردّ عوضه إذا کان القابض عالما بالحال، و الّا فلا.
گندمی که در صحرا بوده، زکاتش را داده است. بعد که زکاتش را داد،گفتند گندمهايت را سيل برد. اگر چيزی که به فقير داده هست، میتواند بگويد من زکات بدهکار نبودم و زکاتی که به تو دادم برگردان. اگر زکات گيرنده گندمها را فروخته و میدانسته که اين شک در غيبوبت زکات داشته يا نه و الان فهميده اصلاً زکات بدهکار نيست. بنابراين به ذمّهاش است و اگر بخواهد میتواند عوض گندم را از اين آقا بگيرد برای اينکه نظير دِين است و بايد دِينش را ادا کند.
زکات گندم را به کسی داده و او هم نمیدانسته وضع چگونه است و خيال میکرده که زکات بدهکار است. اين هم زکاتها را خورده يا فروخته است. حال اين فهميده زکات به ذمّهاش نيست، آيا میتواند عوضش را از او بگيرد يا نه؟! نه، برای اينکه مثل آنست که مالش را پيش کسی بگذارد و بگويد بخور و بعد بگويد پولش را بده. در اينجا نيز به عنوان زکات داده و الان فهميده که چيزی به ذمّهاش نيست. حال اگر بخواهد به آن آقا بگويد چيزی به ذمّۀ من نيست پس عوضش را بده، نمیتواند. مثل اينست که غذا را در مقابل کسی بگذارد و او غذا را بخورد و بعد اين بگويد پول غذا را بده. در اينجا نيز همينطور است. ان کان عالماً، میتواند عوضش را بگيرد و ان کان جاهلاً، دِين نيست. سابقاً يک مسئله نظير همين داشتيم که مرحوم سيد میفرمودند و ما هم تبعا از مرحوم سيد گفتيم در کسی که زکات را میگيرد فرق میکند که عالم به حال يا جاهل به حال باشد. اگر عالم به حال باشد،مديون است و اگر جاهل به حال باشد مديون نيست. اگر عالم به حال باشد،دِين است و به ذمّهاش است و بايد بدهد. اگر جاهل به حال باشد،دِين نيست و نظير هبه است. هبه را میتواند پس بگيرد اما شرطش اينست که اين هبه موجود باشد. کسی پول به ديگری داده و او هم غذا گرفته و خورده است. حال نمیتواند بگويد برگرداندن هبه جايز است پس هبه را بده. هبه تلف شده و مثل آنجاست که به برادرش هبه کرده باشد و نمیشود به برادرش بگويد هبه را پس بده. در اينجا نيز هبه تلف شده و نمیتواند بگويد هبه تلف شده را برگردان.
بحث زکات تمام شد، اما مرحوم سيّد «رضواناللهتعالیعليه» تقريباً چهل مسئله متفرق در باب زکات دارند. انصافاً مسائل خوبيست و از اول زکات گرفتند تا اينجا و مسائلی پيدا کردند و متعرض میشوند که تقريباً چهل مسئله است.
مسئله اول:
ختام فیه مسائل متفرقة؛ الأولی: استحباب استخراج زکاة مال التجارة و نحوه للصبی و المجنون تکلیف للولی و لیس من باب النیابة عن الصبی و المجنون فالمناط فیه اجتهاد الولی أو تقلیده فلو کان من مذهبه اجتهادا أو تقلیدا وجوب إخراجها أو استحبابه لیس للصبی بعد بلوغه معارضته و إن قلد من یقول بعدم الجواز….
پدر همينطور که زکات مالالتجاره برای خودش مستحب است، زکات مالالتجاره برای بچهاش هم مستحب است. يعنی اگر کسی تجارت میکند و سودی برد، علاوه بر اينکه بايد خمس دهد،مستحب است که زکات هم بدهد. درحالی که از آن 9 مورد نيست اما مستحب است که زکات مال التجاره را بدهد. حال اگر مثلا مال مادر به اين بچه رسيده و اين بچه پول دارد و پدرش با اين پول تجارت میکند و سود برده است، همينطور که بايد خمس اين سود را بدهد، بايد زکاتش را نيز بدهد.
مسئله اختلافی است و الان هم در رسالهها اختلاف است که آيا زکات و خمس برای غيربالغ واجب است يا نه! بعضيها گفتند نه و بعضيها گفتند واجب است اما بعد از بلوغ خودش بدهد و بعضی میگويند ولی او بايد بدهد. لذا اگر پدر روی مال بچه کار کند و سود ببرد، بايد خمس دهد زيرا ولی است. و اما بعضيها هم گفتند اصلاً واجب نيست. ما از کسانی هستيم که میگوييم خمس و زکات و کفارات دين است و همينطور که اگر دين بر ذمّۀ بچه آمد، پدر بايد بدهد؛ همينطور بايد اگر خمس و زکات بدهکار است، بدهد، برای اينکه ولی است. سابقاًراجع به اين مسئله مفصل صحبت کرديم و گفتيم در زکات مال التجاره دليل بر استحبابش هم نداريم. برای اينکه رواياتی که میگويد زکات بر نه چيز واجب است، آن روايات به ما میگويد زکات مال التجاره نداريم. روايات هم متشتطّ است و نمیتواند دليل باشد و مرحوم سيّد «رضواناللهتعالیعليه» حمل بر استحباب کردند و گفتند زکات مالالتجاره مستحب است. بنابراين روی عرض ما مسئله سالبه به انتفاء موضوع است و روی فرمايش مرحوم سيد، مسئله برمیگردد به اينکه زکات و خمس بر ذمّۀ بچه نابالغ هست يا نه، و اگر بگوييم بر ذمّهاش هست، ولی او مستحب است که زکات مالالتجاره او را بدهد.
و صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد