أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
فصلٌ: فى جنسها و قدرها و الضابط فى الجنس القوت الغالب لغالب الناس و هو الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و الأرز و الأقط و اللبن و الذرة و غيرها و الأحوط الاقتصار على الأربعة الأولى و إن كان الأقوى ما ذكرنا.
در زکات فطره چه بايد بدهد؟!
مسئله اختلافی است. بعضيها گفتند آنچه غالب شهر استفاده میکنند. مثلاً در خوراک غالب مردم در شهر از گندم استفاده میکنند و اين هم فطره را گندم بدهد. اگر مثلاً در جايی غالب مردم خرما استفاده میکنند، خرما بدهد. حتی مثلاً مرحوم سيّد مثال میزنند که اگر جايی شير استفاده میکنند مثل باديهنشينها، پس شير بدهد.
کلمۀ أقط يعنی کشک و اين را هم در مسئله آوردند. يعنی جايی باشد که خوراک آنها أقط يعنی کشک باشد. ممکن است ماست و شير در جايی مثل باديهنشينها باشد و اما شير و کشک ظاهراً نيست. اما مرحوم سيد مثال زدند و محشين بر عروه نيز مثال را امضا کردند. اين يک قول در مسئله که هرچه شهرشان استفاده میکنند، يک صاع که بعد میگوييم سه کيلوست، فطريه بدهد. بعضيها گفتند کاری به بلد نداشته باش و هرچه عرفاً خوراکی باشد. مثلاً در شهری نان خوراکی است و در شهری خرما خوراکی است و در شهری شير خوراکی است و بالاخره از جمله خوراکيها همۀ اينهارا میشمارند. قوت بلد نيست بلکه قوت مردم است. مرحوم سيد «رضواناللهتعالیعليه» اين را انتخاب میکند، لذا میفرمايد خرما افضل از همه چيز است.
قول سوم در مسئله اينست که هرچه خوراکی باشد، حال مردم از آن استفاده کنند يا استفاده نکنند و عرفيت داشته باشد يا عرفيت نداشته باشد.
در رسالهها معمولاً گفتند قوت بلد، يعنی مثلاً در مازندران که برنج مصرف میکنند، بايد برنج دهند. اصفهان که قوت غالبشان گندم است، بايد گندم بدهند؛ لذا بعضی از محشين بر عروه به جای «القوت الغالب للناس» گفتند «القوت الغالب للبلد». اين در رسالهها و در ميان مردم مشهور شده است. چيزی که به نظر من میرسد و آن اينست که بايد از هرچه خود استفاده میکند، فطريه بدهد. از هرچه به زن و بچهاش میدهد، فطريه بدهد. اين فطريه نظير اينست که اين فقير امشب عيال او شده است. مثل کسانی که مهمان را دخيل میدانند، آن مهمان امشب عيال او شده و از هرچه خودشان خوردند فطريۀ مهمان را نيز میدهند، «القوت الغالب لنفسه». روايات نيز همينطور دلالت دارد و يک روايت داريم که میگويد «قوت الغالب للبلد» و الاّ روايتها میگويد «مايتقضّا به»يا «مايتقضّا لنفسه»و اين عرفيت دارد. هرچه خودش میخورد زکات فطره را از همان چيز بدهد. علاوه بر اينکه روايتها دلالت دارد، عرفيّت هم دارد. من خيال میکنم عرفيتش به اندازهای است که اگر يک روايت داشته باشيم که بگويد «القوت للبلد»، مثال مثال غالبی يا قيد غالبی باشد و قيد غالبی نمیتواند قيد واقع شود. لذا در اصول میگويند در مطلق ومقيد، وقتی قيد میتواند مطلق ومقيد کند که قيد غالبی نباشد والاّ قيديت ندارد. به عنوان مثال میگويند «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (النساء، 23)، ربيبه شما که پيش شما بزرگ شده، اگر با مادرش نزديکی کرده باشيد، اين ربيبه محرم است. لذا میگويند فی حجورکم برای چه آمده است! میگويند قيد غالبی است و چون ربيبه با مادرش به خانۀ شوهر میآيد و کم است که بچهاش را پيش ديگران بگذارد و شوهر کند. معمولاً با بچهاش میآيد، لذا تا دخولی پيدا نشده ربيبه نامحرم است و وقتی دخول پيدا شد، نادختری و به منزلۀ دختر میشود و محرم میشود. تا دخول پيدا نشده محرم نيست، و وقتی دخول پيداشد، محرم میشود؛ لذا میگويند «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» قيديت ندارد و لازم نيست فی حضورکم باشد. اگر زنی شوهر کرد و بچهاش را به شوهر اول داد، اگر مدخولٌ بها واقع شد، اين دختری که الان با اينها زندگی نمیکند باز محرم است برای اينکه «فی حجورکم» و اينکه دختر پيش مادر باشد، قيد نيست. بنابراين قيد غالبی نمیتواند تقييد کند. معمولاً اينطور است که اگر گفتند زکات فطره بده از آنچه خود میخوري، آنگاه اينطور است که هرچه مردم میخورند اين هم میخورد. اگر غالب مردم برنج میخورند مثل مازندران و گيلان، اگر مردم به واسطه خرما تغذيه میکنند اين هم خرماست و اگر دهاتی به واسطۀ نان جو تغذيه میکند، اين هم نان جو میخورد. فکر میکنم قول خوبی باشد که بگوييم بلد و ناس دخالت ندارد بلکه تغذی لنفسه دخالت دارد. عرفيت هم دارد و اگر به کسی گفتندشب عيد که میشود از آنچه استفاده میکنی سه کيلو هم به فقير بده. آنگاه میفهمد که آنچه خود میخورد به ديگران هم بدهد. مثلاً الان در اصفهان زياد است که خودش نان کم استفاده میکند و معمولاً برنج میخورد و شايد الان بتوان گفت تغذی غالب در مردم برنج است. بنابراين بايد برنج دهد. اما اينکه برای صبحانه نان میخورد،غلبه با برنج است. خانوادهای هستند که وضع مالی آنها خوب نيست و اين خانواده از گندم و نان استفاده میکنند.اين خانواده اگر بخواهد فطريه بدهد، هرچه خودش میخورد همان را بدهد. آنوقتها خوردن برنج در زمان ما خيلی کم بود و مثال عوامانه بود که میگفتند اين عيد برنج و آن عيدبرنج، بنابراين هميشه برنج. خوراک مردم معمولا نان جو يا نان گندم بود، چنانچه الان خوراک مردم برنج است، بنابراين بايد برنج بدهند. اگر حرف مرا قبول کنيد، آنگاه میشود «والضابط فی الجنس القوت الغالب لنفسه». مرحوم سيّد میگويند «القوت الغالب للناس».يعنی خودش اصلا دخالت ندارد. مثلا قوت غالب اصفهان گندم است، پس گندم دهد. ولو اينکه خودش گندم نمیخورد اما چون غالب مردم گندم میخورند پس گندم بدهد.يا مثلاً در مازندران خانوادهای هستند که برنج برای آنها بد است و هميشه نان میخورند اما چون قوت غالب مازندران برنج است، اين هم بايد برنج دهد. اين فتوای مرحوم سيّد است، لذا محشين بر عروه نيز اين فرمايش مرحوم سيد را پذيرفتند و بعضی هم حاشيه زدند و گفتند «القوت الغالب للبلد». من تخيل میکنم «القوت الغالب لنفسه» اگر متبيّن نباشد، لاأقل مثل گندم و خرما که مرحوم سيد میفرمايند افضل است، بگوييم «القوت الغالب لنفسه أفضل». اما مرحوم سيد نگفتندو محشين بر عروه هم نگفتند.
روايات باب 8 از ابواب زکات فطره:
روايت 1، جلد9، صفحه 343:
الفطرة على کل قوم مما یغذون عیالهم،...
از آنچه به زن وبچهاش میدهد، فطره بدهد. لذا قوت غالب للناس و قوت غالب للبلد هم ندارد بلکه روايت «القوت الغالب لنفسه» دارد. يعنی از آنچه به زن وبچهاش میدهد، فطريه هم بدهد.
روايت 4، جلد9، صفحه 344:
الْفِطْرَةُ عَلَى كُلِّ مَنِ اقْتَاتَ قُوتاً- فَعَلَيْهِ أَنْ يُؤَدِّی مِنْ ذَلِكَ الْقُوتِ.
اين با عرض من خوب دلالت دارد. اگر نان میخورند نان بدهد و اگر برنج میخورند برنج بدهد. ولو اينکه قوت غالب مردم گندم است اما اين غالبا برنج میخورد و بايد قوت غالب لنفسه بدهد.
روايت 2، جلد9، صفحه 343:
أَنَّ اَلْفِطْرَةَ صَاعٌ مِنْ قُوتِ بَلَدِكَ...
در رسالهها آمده قوت غالب مردم و اما اين قيد آيا غالبی است يا نه؟! يعنی اگر بگويند قوت غالب اصفهان چيست، میگويند گندم است. اما اگر کسی قوت غالبش برنج باشد، کم است! و اين بلدکقيد غالبی میشود و قيد غالبی نمیتواند تخصيص دهد و آن روايتها را تقييدکند. مثل «ربائکم اللاتی فی حجورکم»که نمیتواند تقييد کند، اين هم نمیتواند تقييد کند. چندروايت ديگر به همين مضمون هست و «بلدک» يا نيست و يا کم است. اما راجع به «ما يتغذّی لنفسه» روايت زياد است و حق مطلب اينست که بگوييم جنس فطره «مايتغذّی لنفسه» باشد. هرچه خودش میخورد از همان فطريه بدهد. اگر خودش برنج میخورد، برنج بدهد. يا آدم فقيری که خودش نان جو میخورد، پس نان جو بدهد. ياکسی با مردم است و اگر غالب مردم نان میخورند اين هم نان میخورد. پس غالب للبلد و غالب للناس دخالت ندارد، اما غالب لنفسه دخالت دارد، ولی نديدم کسی بگويد. اگر حرف مرا بپذيريد، مخالفت با محشين بر عروه است اماظاهراً حرف خوبی باشد.
و صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد