أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بعد از اینکه راجع به قیام نماز صحبت کردند، تقریباً چهل مسئله هم مترتّب بر این قیام کردند.
مسئله 1:
یجب القیام حال تکبیرة الإحرام من أوّلها إلی آخرها، بل یجب من باب المقدّمة قبلها وبعدها، فلو کان جالساً وقام للدخول فی الصلاة و کان حرف واحد من تکبیرة الإحرام حال النهوض قبل تحقّق القیام بطل، کما أنّه لو کبّر المأموم وکان الراء من أکبر حال الهویّ للرکوع کان باطلاً، بل یجب أن یستقرّ قائماً ثمّ یکبّر ویکون مستقرّاً بعد التکبیر ثمّ یرکع.
حرف اول معلوم است. کسی که سالم است و میخواهد نماز بخواند، ایستادنیهای نماز را از اول تا آخر باید ایستاده بخواند. حمد و سوره را از اول بسم الله تا آخر قل هو الله باید ایستاده بخواند. تسبیحات رکعت سوم و چهارم را از اول تا آخر باید ایستاده بخواند؛ اما یک جمله دارند که این جمله مشهور در میان اصحاب است، و آن اینست که میگویند از باب مقدمۀ واجب، مقداری قبل از ایستادن و مقداری بعد از ایستادن، بایستد. اگر یادتان باشد، در رسالههای عملیه بیش از ده بیست جا این مقدمۀ واجب آمده است. مثلاً در همین رسالههای عملیه آمده که صورت را از رستنگاه مو تا چانه بشوید و از بین انگشت بزرگ و انگشت وسط شسته شود. بعد میفرمایند اما برای اینکه یقین پیدا شود، مقداری بیشتر را بشوید. به این مقدمۀ واجب میگویند.
ما در بحث دو مقدمه داریم؛ یکی در اصول، که راجع به اینکه مقدمۀ واجب، واجب است یا نه، صحبت کردند و بالاخره رساندند به آنجا که مقدمۀ واجب، عقلاً واجب است اما شرعاً نه.
یکی هم در فقه، اصطلاحی از باب مقدمۀ واجب داریم. آنگاه مثال میزنند و میفرمایند حدودی که در نماز است، باید مراعات شود، اما مقداری بیشتر؛ و به این مقدمۀ واجب در فقه میگویند. این مشهور در میان اصحاب شده است؛ و دلیلی برایش نداریم. یعنی روایتی در مسئله به نام مقدمۀ واجب، نداریم، و علتی که میآورند اینست که برای اینکه یقین حسابی پیدا شود. لذا در وضو صورت را مقداری بیشتر و دستها را مقداری بالاتر از آرنج بشویند و در مسح سر و پاها مقداری از حدودش بیشتر باشد.
در باب وضو، حدودی تعیین شده است. مثلاً از سر انگشتان تا آرنج. این هم یقین دارد که از سر انگشتان تا آرنج شسته شده است، بنابراین بالاتر از آن یعنی چه؟!
اگر یقین ندارد، باید بشوید و اگر یقین دارد، بالاتر از آن یعنی چه! و این مقدمۀ واجب، اینست که اگر یقین دارد، زیادتر شستن آن معنا ندارد و اگر یقین ندارد، باید بشوید. قرآن شریف می فرماید: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى اَلْمَرٰافِقِ)؛ این شخص هم باید الی المرافق تا آرنج را بشوید و اگر یقین ندارد، باید بشوید تا یقین کند که الی المرافق آمده است و اگر یقین دارد، خلاف قرآن است. لذا سوال من اینست که گفته از آنجا که مو روییده می شود تا چانه را بشویید. حال صورت را شسته و باید یقین داشته باشد که از رستنگاه تا چانه را شسته است. اگر یقین نداشته باشد، باید بشوید تا یقین پیدا کند و اگر یقین دارد، گفته تا مرفق و این هم یقین دارد که تا مرفق را شسته است و بیشتر از آن لازم نیست. الان که برایش واجب است تا بالای مرفق بشوید، خلاف قرآن است. قرآن می فرماید الی المرافق، و الان که در رسالهها می گوید برایش واجب است تا بالای مرفق را بشوید، خلاف قرآن است. قرآن میگوید «الی المرافق» و اگر یقین نداری الی المرافق شستی باید بشویی اما اگر یقین داری، بیشتر از آن، لازم نیست.
در قیام نیز همین را میگویند.
میفرمایند:
یجب القیام حال تکبیرة الإحرام من أوّلها إلی آخرها، بل یجب من باب المقدّمة قبلها وبعدها...
اگر یقین داری که در حال ایستاده گفتی الله اکبر، یعنی از اول تا آخر تکبیرة الاحرام را یقین داری که ایستاده بودی. اما اگر در حال استقرار بدن نیستی باید استقرار بدن پیدا کنی و اگر یقین نداری، باید از اول تا آخر باید قیام باشد. اما اینکه فرمودند قبل از تکبیرة الاحرام و بعد از تکبیرة الاحرام واجب است قیامی داشته باشی؛ میگوییم اگر یقین به قیام ندارد، باید قیام متحقق شود تا یقین پیدا کند و اگر یقین پیدا کرد، پس چرا تحمیل میکنید که بعد از یقینت مقداری بایست.
بنابراین بیش از ده بیست جا این مقدمۀ علمیه را آوردند و ما میگوییم مقدمۀ علمیه یعنی بعد یا قبل از علم، باید مقداری بیشتر عمل کنید. اگر علم نداری، ذی المقدمه است و اگر علم داری، ذی المقدمه آمده است و مقدمۀ علمیه یعنی چه!
ما در همۀ جای فقه در مقدمه علمیه گیریم و میگوییم مقدمۀ علمیه چیز زائدی است؛ برای اینکه خودتان میگویید مقدمة العلمیه. پس اگر علم نداری، ذی المقدمه است و اگر علم داری، مقدمه نیست برای اینکه ذی المقدمه آمده است و علی کل حال، مقدمة العلمیه چیز زائدی میشود.
مسئله 2:
هل القیام حال القراءة وحال التسبیحات الأربع شرط فیهما أو واجب حالهما ؟ وجهان، الأحوط الأوّل و الأظهر الثانی، ...
اینکه میگویید قیام در حال تکبیرة الاحرام، قیام در حال خواندن حمد؛ آیا شرط است یا جزء است؟!
مرحوم سیّد «رضواناللهتعالیعلیه» میفرمایند:
فلو قرأ جالساً نسیاناً ثمّ تذکّر بعدها أو فی أثنائها صحّت قراءته، وفات محلّ القیام ولایجب استئناف القراءة، لکن الأحوط الاستئناف قائماً.
درحالی که نشسته است، باید بایستد و بدن مستقر شود و شروع کردن به خواندن حمد و یا بدن مستقر شود و شروع کند به گفتن الله اکبر. حال آیا این شرط نماز است، یا اینکه جزء نماز است؟!
ایشان نتوانستند جزم در مسئله پیدا کنند، لذا فرمودند که بگوییم حال، یعنی جزء است؛ و اگر نیامد، خوب است که نماز را دوباره بخوانیم.
مرحوم صاحب جواهر، جملهای از صاحب ریاض نقل میکند که بسیار جملۀ خوبیست. میفرمایند صاحب ریاض میفرمایند اصل این مسئله نتیجۀ عملی ندارد. اگر شرط باشد و قیام نیامد، «اذ انتفی الشرط انتفی المشروط». اگر حال یا جزء باشد، اگر این قیام نیامد، «انتفی الجزء انتفی الکل». بنابراین خواه جزء باشد یا کل باشد، تفاوتی ندارد. اصلاً مسئله سالبه به انتفاء موضوع است.
مرحوم سید میخواستند صاحب ریاض را رد کنند و به صاحب جواهر جواب دهند؛ لذا ثمره را اینطور گفتند و فرمودند: «فلو قرأ جالساً نسیاناً ثمّ تذکّر بعدها أو فی أثنائها صحّت قراءته، وفات محلّ القیام ولایجب استئناف القراءة، لکن الأحوط الاستئناف قائماً»؛ نشسته بود و یادش رفت که باید قرائت را ایستاده بخواند و حمد و سوره را خواند و یادش آمد که باید ایستاده باشد. این أحوط در اینجا در مقابل حرف صاحب ریاض و صاحب جواهر است. اصل فرمایش مرحوم سیّد درست است، اما به ایشان عرض می کنیم که اگر شرط باشد، همین فرمایش شماست و جزء هم باشد، همین فرمایش شماست.
یا اگر کسی قیام را برای قرائت شرط میداند اما یادش رفت قرائتش را ایستاده بخواند و وقتی قرائت تمام شد، یادش آمد که قرائت نشسته خوانده شده است. در اینجا چون رکن نیست، نماز درست است. بنابراین می ایستد و از ایستادن به رکوع میرود و هم قیام متصل به رکوع و هم رکوع آمده است. اما حمد و سوره نیامده است، یعنی شرط نیامده و رکن نیست و وقتی رکن نباشد، رفع النسیان میگوید نمازت درست است.
یا به عنوان مثال، قیام حال برای قرائت است و این یادش میرود و حمد و سوره را میخواند و ناگهان یادش میآید. بنابراین میایستد و به رکوع میرود و در اینجا رکوعش به جاست و قیام متصل به رکوع هم آمده است و جزء نماز که قرائت است، نیامده و رفع النسیان میگوید طوری نیست. اگر شرط باشد، رفع النسیان دارد و اگر جزء باشد، باز رفع النسیان دارد؛ و در هر دو صورت نماز صحیح است.
ما گفتیم قرائت در غیر تکبیرة الاحرام و قرائت در غیر متصل به رکوع، واجب است اما رکن نیست. یعنی اگر سهواً نیامد، و حمد و سوره را نشسته خواند و ناگهان یادش آمد که حمد و سوره را نخوانده و بلند میشود و به رکوع میرود. در اینجا نمازش درست است، برای اینکه حمد و سوره رکن نبوده، و نسیاناً ترک شده است؛ بنابراین نماز درست است. تفاوت هم نمیکند که قیام جزء حمد و سوره باشد و یا شرط حمد و سوره باشد. اگر شرط باشد، نماز درست است و اگر جزء هم باشد، نماز درست است؛ بنابراین این مسئله که آیا شرط یا جزء است؛ یک مسئلۀ زائد است و صاحب ریاض فرموده و مرحوم صاحب جواهر نیز فرموده و مرحوم سیّد میخواهند بگویند که فرق است بین اینکه جزء باشد یا شرط باشد و مثالی میزنند که این مثال هم روی شرطیت میآید و هم روی جزئیت؛ بنابراین مسئله چه شرط و چه جزء باشد، به دلیل اینکه رکن نیست، اگر سهواً نیامد، نماز درست است.
مرحوم سید در مقابل صاحب ریاض و صاحب جواهر نتوانستند با مثالشان مسئله را حل کنند، برای اینکه در مثالی که ایشان زدند، شرط باشد یا جزء باشد، نماز درست است و اگر عمداً باشد مطلقا نماز باطل است و اگر سهواً باشد، مطلقا نماز درست است، شرط باشد، یا جزء باشد.
صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد