أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسئله 6:
إذا زاد القیام، کما لو قام فی محلّ القعود سهواً لا تبطل صلاته، وکذا إذا زاد القیام حال القراءة بأن زاد القراءة سهواً،و أمّا زیادة القیام الرکنی فغیر متصوّرة من دون زیادة رکن آخر،فإنّ القیام حال تکبیرة الإحرام لا یزاد إلّا بزیادتها، وکذا القیام المتّصل بالرکوع لا یزاد إلّا بزیادته، وإلّا فلو نسی القراءة أو بعضها فهوی للرکوع وتذکّر قبل أن یصل إلی حدّ الرکوع رجع وأتی بما نسی، ثمّ رکع وصحّت صلاته، ولا یکون القیام السابق علی الهویّ الأوّل متّصلاً بالرکوع، حتّی یلزم زیادته إذا لم یتحقّق الرکوع بعده فلم یکن متّصلاً به،وکذا إذا انحنی للرکوع فتذکّر قبل أن یصل إلی حدّه أنّه أتی به، فإنّه یجلس للسجدة، ولا یکون قیامه قبل الانحناء متّصلاً بالرکوع لیلزم الزیادة.
مسئله برای شما عزیزان مسئلۀ واضحی است، و اینست که اگر سهواً قیام نیاید، و یا زیاد بیاید؛ نماز باطل نیست. برای اینکه قیام، رکن نیست الاّ قیام متصل به رکوع و قیام در حال تکبیرة الاحرام. مثلاً در رکعت سوم ایستاد و تسبیحات اربع را گفت و به رکوع رفت و بعد فهمید که این قیام در رکعت دوم است و یا مثلاً در باب تشهد، خیال کرد که رکعت اول است و ایستاد و بعد فهمید رکعت دوم است و باید بنشیند، و نشست؛ این قیام سهواً، نماز را باطل نمیکند؛ برای اینکه از اول نماز تا آخر نماز، اگر سهواً کم یا زیاد شد، نماز باطل نیست. بعد تذکر دیگری هم میدهند که زیادی قیام متصل به رکوع و یا زیادی قیام در حال تکبیرة الاحرام، گرچه رکن است و اگر زیاد یا کم شود، نماز را باطل میکند؛ اما قیام متصل به رکوع منهای رکوع، متصور نیست. قیام در حال تکبیرة الاحرام منهای تکبیرة الاحرام اصلاً متصور نیست. اگر قیام متصل به رکوع سهواً یا عمداً نیاید، برای اینکه رکوع سهواً یا عمداً نیامده است. قیام در حال تکبیرة الاحرام نیز اگر سهواً نیامد یا آمد؛ برای اینکه تکبیرة الاحرام یا آمده یا نیامده است؛ بنابراین قیام متصل به رکوع و قیام در حال تکبیرة الاحرام بحث ما نیست؛ برای اینکه متصور نیست که قیام متصل به رکوع خود به خود بیاید یا نیاید. اگر نیامد، با رکوع نیامده و اگر زیادی آمده با رکوع آمده است و نماز باطل است؛ برای اینکه رکن رکوع یا رکن تکبیرة الاحرام، اگر زیاد یا کم شود، نماز را باطل می کند.
مسئله 7:
إذا شکّ فی القیام حال التکبیر بعد الدخول فیما بعده،أو فی القیام المتّصل بالرکوع بعد الوصول إلی حدّه،أو فی القیام بعد الرکوع بعد الهویّ إلی السجود ولو قبل الدخول فیه، لم یعتن به وبنی علی الإتیان.
قاعدۀ تجاوز را جلو آوردند و میفرمایند اگر قیام کم و زیاد شود، اما موقع گفتن و به جا آوردنش باشد، برمیگردد و به جا میآورد و اشکال ندارد؛ و اما اگر وقت به جا آوردنش گذشته باشد، نمیتواند برگردد. نیاوردنش نماز را باطل نمیکند برای اینکه رکن نیست. حال اگر در قیام شک کند که آورده یا نه؛ در همۀ قیامها، اگر محل دارد، میآورد؛ و اما اگر محل آن گذشته است، مثل اینکه سرش به مهر نرسیده، شک کرد که آیا قیام رکوع یا حتی قیام متصل به رکوع آمد یا نیامد؛ در اینجا قاعدۀ تجاوز میگوید آمده است.
در اینجا یک حرف بود بین ما و مرحوم سیّد که اینجا هم تذکر میدهند و آن اینست که در قاعدۀ تجاوز باید علاوه بر اینکه محل آن تمام شده، باید وارد بعد شده باشد یا نه؟!
مرحوم سید فرمودند بله، باید وارد بعد هم شده باشد و ما قبلاً گفتیم نه، قاعدۀ تجاوز اینست که از خود آن کلام یا فعل گذشته باشد. مثلاً در تکبیرة الاحرام گفت الله اکبر و بعد شک کرد که درست گفت یا نه؛ ما گفتیم قاعدۀ تجاوز دارد؛ و مرحوم سیّد گفتند نه، قاعدۀ تجاوز آنجاست که بگوید الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم، و بعد شک کند که آیا تکبیرة الاحرام را گفته یا نه؛ در اینجا قاعدۀ تجاوز است و اما اگر وارد کلام دیگر نشده باشد، قاعدۀ تجاوز ندارد؛ و اما ما گفتیم دارد و تمسک به روایت هم کردیم؛ اما مسئله اختلافی است و مرحوم سیّد نتوانست قاعدۀ تجاوز را بیاورد در آنجا که وارد بعد نشده باشد.
مسئلهای که مهم است، معنای قیام است. مرحوم سیّد تبعاً از اجماع و مشهور، در معنای قیام میفرمایند:
مسئله 8:
یعتبر فی القیام: الانتصاب والاستقرار والاستقلال حال الاختیار، فلو انحنی قلیلاً أو مال إلی أحد الجانبین بطل، وکذا إذا لم یکن مستقرّاً أو کان مستنداً علی شیء؛ من إنسان أو جدار أو خشبة أو نحوها، نعم لا بأس بشیء منها حال الاضطرار، وکذا یعتبر فیه عدم التفریج بین الرجلین فاحشاً بحیث یخرج عن صدق القیام، و أمّا إذا کان بغیر الفاحش فلا بأس، والأحوط الوقوف علی القدمین دون الأصابع وأصل القدمین، و إن کان الأقوی کفایتهما أیضاً، بل لا یبعد إجزاء الوقوف علی الواحدة.
یعنی صاف بایستد و بدن تکان نخورد و بدن تکیه به چیزی نکرده باشد.
عرف قیام را متوقف بر این سه چیز نمیداند. مثلاً اگر پا به پا کند و پایش تکان بخورد، نمیگویند قیامش از بین رفت بلکه میگویند در قیام، پا به پا شد. و یا در قیام خم شد و بچه را برداشت و ساکت کرد؛ در اینجا نمیگویند قیامش از بین رفت بلکه میگویند در قیام منحنی شد. همچنین اگر پا به پا شد، نمیگویند قیام ندارد؛ بلکه میگویند در قیام، پا به پا شد. لذا اگر ما باشیم و عرف، میگوید این سه چیز در قیام معتبر نیست؛ مگر اینکه پا به پا و راه رفتن و نشستن و منحنی شدن غیر متعارف باشد؛ و اما اگر غیرمتعارف نباشد، عرف میگوید قیام آمده، اما در قیام خم شده است. قیام آمده اما در قیام راه رفته است یعنی استقرارش از بین رفته است. یا اینکه قیام آمده اما دستش را به عصا گرفته و نماز میخواند. یا اینکه نمیتواست بایستد و به دیوار تکیه داد و نماز خواند؛ در اینجا میگویند قیام داشته اما در قیام تکیه داده است.
تکیه دادن از نظر عرفی، قیام را نابود نمیکند و نماز را باطل نمیکند. «یعتبر فی القیام» یعنی قیام آمده اما تکیه داشته است. پا به پا شدن در قیام، قیام را از بین نمیبرد بلکه در قیام، پا به پا شده است. خم شدن در قیام، قیام را از بین نمیبرد بلکه در قیام خم شده است؛ وقتی چنین باشد، لایُعتبر عرفاً در قیام، اینکه انتصاب و استقرار و استقلال باشد.
در مسئله روایتی که بتواند حرف مرحوم سیّد را درست کند، نداریم. روایتی نداریم که بگوید یُشترط انتصاب، یشترط استقرار و یُشترط استقلال؛ اما اجماع در مسئله داریم و حرف مرحوم سیّد اختلاف در مسئله ندارد. یعنی همه میگویند «یُعتبر فی القیام، الانتصاب، الاستقرار و الاستقلال»؛ و ندیدم کسی اختلاف کند، لذا این جملۀ مرحوم سیّد که میفرمایند: «نعم لا بأس بشیء منها حال الاضطرار»، تأکید حرف بالاست. «لاشیء علیه حال الاضطرار» نیز حرف مشهور است؛ یعنی مشهور گفتند اگر کسی مجبور باشد نشسته نماز بخواند یا تکیه دهد و نماز بخواند و یا خم شود و نماز بخواند و یا پا به پا نماز بخواند و نماز ایستاده بخواند؛ نمازش درست است.
روایت 1، باب 9 از ابواب القیام، وسائل الشیعه، جلد 5، صفحه 488:
صحیحه زراره عن أبی جعفر علیه السلام: و قُم منتصبا فان رسول الله (ص) قال: من لم یقُم صُلبُه فلا صلاة له.
اگر کسی خم نماز بخواند، نمازش باطل است. حال اگر طوری خم شود که قیام را از بین ببرد، نمازش باطل است؛ اما اگر طوری خم شود که قیام را از بین نبرد، روایت دلالت ندارد. لذا در استقرارش نیز همان حرفهایی است که سابقاً گفتیم که باید بدن آرام باشد. یک وقت عرفاً بدن آرام نیست و در این حرفیست اما یک وقت عرفاً بدن آرام است اما پا به پا میشود؛ در اینجا ما میگوییم قیامش از بین نرفته است، اما اجماع در مسئله هست و مرحوم سیّد هم به ضرس قاطع میفرمایند: «یعتبر فی القیام الانتصاب، الاستقرار و الاستقلال». و روایتی که بخواهد در اینجا تعبّد درست است و عرف را تخطئه کند، باید خیلی طنطراق داشته باشد. به قول حضرت امام «رضواناللهتعالیعلیه» که بارها میفرمودند اگر یک روایت بخواهد چیز عرفی را تخطئه کند، نمیشود؛ بلکه باید روایت خیلی مؤکّد یا خیلی فراوان باشد که بتواند در مقابل عرف بایستد و عرف شکن باشد. لذا ایشان میگفتند مثلاً قیاس یک امر عرفی است. اینکه کار ابوحنیفه گرفت، به خاطر همین امر عرفی است؛ لذا امام «سلاماللهعلیه» نمیگویند قیاس نکن و تا شبه قیاسی جلو میآید، میفرمایند «مهلاً مهلاً یا ابان اذا قیست محق الدین».
این حرفها اصولی است اما اجماع و مسلّم در میان اصحاب است و این عرف شکن است و «یعتبر فی القیام الانتصاب، الاستقرار و الاستقلال».
درس اخلاق:
شهادت امام صادق «سلاماللهعلیه» در پیش است و راجع به شاگردان امام صادق «سلاماللهعلیه» صحبت کنیم.
ما هرچه داریم از شاگردان امام باقر و امام صادق است، بلکه باید بگوییم از امام صادق است برای اینکه ادامه از معلم دوم است.
این شاگردان امام صادق در مضیقۀ عجیبی بودند؛ هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی. به اندازهای که میگوید زمانی درس امام صادق را تعطیل کرده بودند و من رفتم خدمت امام صادق و دیدم در بسته و پرده کشیده و در اطاق نشسته است «والباب علیه مغلق و الستر علیه مرخی».
میگوید گریه کردم و آقا امام صادق به من تسلیت دادند. شاگردان امام صادق در این صحنه درس میخواندند و اینان توانستند فرهنگ تشیع را صد در صد مستغنی کنند.
این صد جلد بحار علامه مجلسی، یعنی گفتار شاگردهای امام صادق «سلاماللهعلیه». شاگردانی که نان برای خوردن نداشتند، شاگردانی که زیر تازیانهها بودند و ابن ابی عمیر را هفت سال زندان کردند و مالش را مصادره کردند و بیست و یک هزار تازیانه در این هفت سال به او زدند؛ اما وقتی بیرون آمد، دوباره در صف اول شاگردان امام صادق بود. و اینها توانستند تشیع را به معنای واقعی، هم از نظر احکام به ما برسانند. مثلاً وسائل مرحوم شیخ حرّ عاملی، قال الصادق این شاگردان است. بنابراین حسابی در احکام، مستغنی هستیم.
استاد بزرگوار ما آقای بروجردی، بعضی اوقات افتخار میکردند و میگفتند سنّیها بیش از ششصد روایت در فقه ندارند و بعد تبسمی میکردند و میفرمودند سیصد تا از روایتها از عایشه و سیصد تای دیگر از مابقی سنیهاست. لذا در صحاح ستّه، نود درصد روایاتشان مرسل و ده درصد آن نبوی است که آن هم مرسل است. لذا صحاح ستّه دارند اما همۀ روایتها مرسل است. بسیار کم میشود که بتواند روایت صحیح السند به ما بدهد؛ اما وسائل شیخ حرّ عاملی را این شاگردان امام صادق به ما دادند.
ما باید در احکام کار کنیم و باید لاأقل یک رساله در ذهنتان باشد. من دیدم بعضی از آقایان اشتباه مسئله میگویند.
دیروز یکی از آقایان به من میگفت در یک مسجد اختلاف پیدا عجیبی پیدا شده است به خاطر اختلاف در گفتن مسئله.
همچنین ما باید از نظر اعتقادات، حسابی مسلّط باشیم. تسلّط شاگردان امام صادق، فلسفه و عرفان نبود بلکه خیلی عوامانه، اما خیلی جدی بود. مثلاً بهلول در درس ابوحنیفه رفت و دید که ابوحنیفه در جبر و تفویض رفته است. همۀ سنّیها جبری هستند و کسانی هم که جبری نیستند، تفویضی هستند؛ اما گفتۀ ما را ندارند که «لا جبر و لا تفویض بل امرٌ بین امرین». این آقا روی منبر مسئلۀ جبر و تفویض میگفت و کم کم رساند به جاهای باریکی و دو مسئله داشت. یکی اینکه باید بشود خدا را دید. اینها قائلند که پروردگار عالم را در این دنیا یا آن دنیا همه میبینند. مسئلۀ دوم این بود که هرچه هست باید دیده شود و اگر دیده نشود، نیست.
مسئلۀ سومش این بود که میگفت این شیطان از آتش است؛ بنابراین آتش که آتش را نمیسوزاند.
بهلول پای منبر نشسته بود و با کلوخی جواب همه را داد. یعنی یک کلوخ در سرش زد و او را گرفتند و محاکمه کردند. بهلول گفت من کاری نکردم، برای اینکه این شخص میگوید هرچه کرده، خدا کرده است؛ بنابراین از خدا بپرسد که چرا کلوخ در سرش زده است! بعد هم هرچه از جنس هم باشد، نمیتوانند به هم ضرر بزنند و ما از جنس خاکیم و این کلوخ هم از خاک است و این شخص دروغ میگوید و سرش درد نمیکند. بعد هم میگوید هرچه هست، دیدنی است، پس باید درد را ببینیم و این درد سر این شخص از کجاست!
بالاخره با مسخرگی اما جدی و استدلالی، جواب او را داد. نظیر اینها در میان شاگردان امام صادق زیاد است و ما باید در اعتقادات، تسلّطی داشته باشیم مثل شاگردان امام صادق. اینکه امام صادق افتخار میکرد و هرکه میآمد از او میپرسیدند چه درسی میخواهی. اگر در احکام بود، میفرمودند به فلانی مراجعه کن و اگر در اخلاق یا اعتقادات بود، میفرمودند به دیگری مراجعه کن. بالاخره همۀ شاگردان میتوانستند جواب دهند.
میگوید دیدم در مسجد رسول الله، هزار نفر به بالا میگفتند قال الباقر و قال الصادق؛ و این قال الباقر و قال الصادق برای ما شیعیان سه چیز آورد: 1ـ احکام مثل وسائل شیخ حرّ عاملی 2ـ اخلاق مثل بحار علامه مجلسی 3ـ اعتقادات مثل عبقات مرحوم صاحب عبقات.
بنابراین ما هم در احکام و هم در اخلاق و هم در اعتقادات، استغنای حسابی داریم؛ اما حیف که شما عزیزان این استغنا را از اینها نگرفتید و متأسفانه در اخلاق و جواب اخلاقی، در اعتقادات و جواب اعتقادی و در احکام و در جواب احکامی، لنگیم و این را ساده حساب نکنید؛ برای اینکه از اوجب واجبات برای ما طلبهها، تسلط بر اعتقادات تشیع و تسلط بر احکام تشیّع و یا حتی بر احکام سنّیها و تسلط بر اخلاق اسلامی است.
خدا را قسم میدهم به این شاگردان امام صادق که مضیقۀ آنها خیلی بالاتر از مضیقهای بود که الان ما داریم؛ خدا را قسم میدهم در این گرفتاریها که برای ما جلو آمده است، به طور کلی ملت عزیز ما شاد بشوند و دشمن ما سرافکنده شود.
صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد