أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسئله 8:
يجوز إمامة المرأة لمثلها، ولا يجوز للرجل ولا للخنثى.
مسئله را عنوان فرمودند برای خنثی و الاّ اینکه مرد نمیتواند به زن اقتدا کند، قبلاً فرمودند و اشکالی نبود. در اینجا قضیۀ خنثی است. کسی که یا محرز شده که هم زن است و هم مرد است و یا کسی که مُحرز نشده مرد یا زن است. این نمیتواند امام جماعت واقع شود؛ برای اینکه رجلیت شرط است و ما نمیدانیم این مرد است یا نه. اگر بخواهیم بگوییم مرد است، دلیل ندارد و اگر بگوییم زن است، دلیل ندارد و احراز رجلیت یا انوثیت در آن نمیتوان کرد، بنابراین نمیتواند امام جماعت واقع شود، نه برای مردها، چون احتمال در این است که زن باشد و نه برای زنها برای اینکه ولو اقتدای زن به مرد اشکال ندارد، اما باید احراز شود که مرد است. لذا مسئله واضح است و جملۀ اولش را فرموده بودند و خلاصۀ جملۀ دومش هم اینست که این خنثی نمیتواند امام جماعت واقع شود، نه برای مردها و نه برای زنها.
مسئله 10:
يجوز إمامة غير البالغ لغير البالغ .
در این باره هم مفصل صحبت کردیم و گفتیم دلیلی ندارد و ز میتواند امام جماعت واقع شود، برای غیربالغ و یا برای بالغین.
مسئله 11:
الأحوط عدم إمامة الأجذم والأبرص والمحدود بالحد الشرعي بعد التوبة والإعرابي إلا لأمثالهم بل مطلقا، وإن كان الأقوى الجواز في الجميع مطلقا.
در این باره روایت هم هست، اما معلوم است اینگونه روایتها نمیتواند مانع باشد. لذا مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» درحالی که میفرمایند اما بالاخره میفرمایند: «وإن كان الأقوى الجواز في الجميع مطلقا».
کسی که محدود به حد شرعی است اما الان آدم خوب و متدینی است و یا آدمی که خوره دارد و دردهای تنفرآوری دارد، مثل مجذوم و ابرص، و اگر گفته بودند دردهای تنفرآور، بهتر بود.
روایت 1 از باب 15 از ابواب الجماعة، وسائل الشیعه، جلد 8، صفحه 323:
عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَجْذُومِ وَ الْأَبْرَصِ- يَؤُمَّانِ الْمُسْلِمِينَ قَالَ نَعَمْ.
روایت 3 از باب 15 از ابواب الجماعة، وسائل الشیعه، جلد 8، صفحه 324:
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: خَمْسَةٌ لَا يَؤُمُّونَ النَّاسَ وَ لَا يُصَلُّونَ بِهِمْ صَلَاةً فَرِيضَةً فِي جَمَاعَةٍ- الْأَبْرَصُ وَ الْمَجْذُومُ وَ وَلَدُ الزِّنَا- وَ الْأَعْرَابِيُّ حَتَّى يُهَاجِرَ وَ الْمَحْدُودُ.
لذا جمع بین این دو روایت میفرمایند کراهت دارد، اما ما دیروز دربارهاش صحبت کردیم و گفتیم کراهت با عبادت جور در نمیآید.
یک معنایش أقلّ عبادة است و یک معنا هم میتوانیم از همۀ این حرفها به دست بیاوریم که در روایات دیگر هم هست و سفارش هم روی آن شده است و اینکه امام جماعت باید از نظر لباس، از نظر خوراک و پوشاک و در نماز و جای نماز و بالاخره همه چیز او شخصیت دار باشد. از نظر لباس در روایت داریم که امام دوم«سلاماللهعلیه» وقتی میخواستند نماز بخوانند، مثل یک داماد از نظر لباس و از نظر بدن بودند. سفارش شده عطر بزنید و سفارش شده لباسهای مندرس و لباسهایی که در چشم میخورد، نباشد. لذا ظاهراً اگر مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» در اینجا یک قاعدۀ کلی فرموده بودند، خیلی عالی بود. به جای آن پنج چیزی که به طور وجوب فرمودند و اما بعد از وجوبش برگشتند، فرموده بودند که یستحب در امام جماعت بلکه در مصلّی، اینکه شخصیتدار باشد. کسی که میخواهد در محضر خدا رود، همینطور که از نظر دل باید شخصیتدار باشد و با خدا باشد و حضور قلب داشته باشد، از نظر ظاهر هم باید با شخصیت باشد. آنوقت هم روایات فراوان داشت و هم معطلّی برای مرحوم سیّد نداشت.
اینها بعضی از احکام امام جماعت بود. چیزی که خیلی مهم است، عدالت است. سابقاً فرمودند امام جماعت باید عادل باشد، حال در این مسئله عدالت را معنا میکنند.
مسئله 12:
العدالة ملكة الأجتناب عن الكبائر وعن الأصرار على الصغائر وعن منافيات المروة الدالة على عدم مبالاة مرتكبها بالدين، ويكفي حسن الظاهر الكاشف ظنا عن تلك الملكة.
تقریباً این فرمایش مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» مشهور در میان اصحاب است. ندیدم کسی عدالت را نگفته باشد. مرحوم آقای خوئی«رحمتاللهعلیه» در حاشیه بر عروه علاوه بر تقریرات، به جای عدالت میگویند: «الإستقامة عملیّة فی جادّة الشرع». این همان عدالت است. برای اینکه عدالت را لغت معنا میکند و همۀ بزرگان نیز معنا میکنند که «یُقتدر علی اجتناب عن الکبائر و الاصرار علی الصغائر و الکاشف هو الظاهر».
صغیره بودنش که میفرماید اگر گاهی گناه کند ولو صغیره باشد، از عدالت نمیافتد، کار مشکلی است. برای اینکه عدالت از صفات است. همه این ملکه را گفتند و محشین بر عروه این ملکه را گفتند. ظاهراً آقای خوئی هم مرادشان از «الإستقامة عملیّة فی جادّة الشرع»، همان ملکه است و اگر کسی ملکه داشته باشد، مثل سخاوت و شجاعت است و مثل سایر صفات است. آن صفت درونی وامیدارد طبق صفت عمل شود. لذا رفتن آدم شجاع به جبهه، آسان است. آدم سخی، گذشت و ایثار و فداکاری و کمک به دیگران برایش آسان است. البته مراتب دارد. یک مرتبه برایش آسان است و یک مرتبه هم، «يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»؛ و کسی که این صفت در درون اوست، معنا ندارد گناه صغیره کند.
اصرار بر صغیره را همه میفرمایند مانع عدالت است. اما اگر گاهی گناه کند، میفرمایند از عدالت نمیافتد. اگر گاهی گناه کند، اگر طغیان نفس است، فرقی بین صغیره و کبیره ندارد. مثلاً عصبانی شد و یک ناسزا گفت و بعد هم پشیمان شد. دل کسی را آزرده خاطر کرد اما پشیمان شد. این کبیره است، اما ضرر به عدالت ندارد. در گناه صغیره نیز همین است. اگر طغیان نفس است، از عدالت نمیافتد و اگر عادی باشد، مثل نگاه کردن به نامحرم، اگر آن ملکه را داشته باشد، نگاه نمیکند و اگر طغیان نفس شد و گناه کرد، کبیره هم باشد، ضرر ندارد و چه رسد به صغیره. لذا اینکه مشهور در میان اصحاب است، عدالت ملکه است و آن ملکه مانع از اینست که گناه کبیره به جا بیاورد. میگوییم باید متدین باشد. به قول آقای خوئی«رحمتاللهعلیه» باید استفامت در جادۀ شرع داشته باشد و این صغیره و کبیره ندارد. آن تدیّنش و آن حالتش همینطور که مانع میشود از اینکه العیاذبالله زنا کند، مانع میشود از اینکه به نامحرم نگاه شهوتآمیز کند. و اما در طغیان نفس به طوری که به قول عوام از دستش بیرون رفته، اگر زنا هم بکند، همین است. بعد که پشیمان شد، یعنی بعد از کارش و بعد از طغیان نفس و کار زشتش، فوقالعاده آن ملکه او را سرزنش میکند. لذا اگر نفس لوامه دارد، عادل است، خواه راجع به کبیره باشد و خواه راجع به صغیره باشد. اگر نفس لوامه نداشته باشد، عادل نیست، خواه کبیره باشد و خواه صغیره باشد.
چیزی که اختلاف در میان اصحاب است که مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» در اینجا جدی میفرمایند، خلاف مروّت است. خلاف مروت یعنی کارهایی انجام میدهد که گناه نیست اما ضربه به شخصیت او میخورد و عرف پسند نیست. بلکه وقتی خلاف مروّت را به جا میآورد، شخصیت شکن است و مردم تعجب میکنند و یا متنفر میشوند از این کاری که این انجام داده است. این هم اگر کاشف باشد که این متدین به دین نیست، پس عادل نیست. اما اگر کاشفیت نداشته باشد و آن حالت برای او هست، اما آدم بیشخصیتی در میان مردم است، باید بگوییم این عادل است، ولو گاهی خلاف مروّت به جا میآورد و ظاهراً دیدیم بعضی افراد جداً اجتناب از گناه دارند و جداً ملکهای که آنها را باز دارد از گناه کبیره و گناه صغیره دارند اما بیتربیت است و شخصیت اجتماعی را مراعات نمیکند. نباید بگوییم این عادل نیست، بلکه باید بگوییم عادل است اما بیشخصیت است. حال دلیل ندارد که بگوییم نمیشود پشت سر آدم بیشخصیت نماز خواند. لذا بعضی این خلاف مروّت را نگفتند و گفتند که «العدالة ملكة الأجتناب عن الكبائر و عن الأصرار على الصغائر و عن منافيات المروة...»
و ما میگوییم عدالت ملکه است به طوری که اگر دنیا را به او بدهند و بگویند یک گناه کبیره کن، نمیکند و اگر بگویند یک گناه صغیره کن، نمیکند و برایش فرقی بین گناه صغیره و کبیره نیست و این حالت را دارد. معمولاً طغیان نفس نمیتواند او را ببرد، الاّ شاذاً. الاّ اینکه یک امر غیرعادی جلو بیاید. الاّ اینکه آدم باشخصیتی باشد. در نماز جماعت گفتیم دامادوار باید به محضر خدا رود. در نماز باید علاوه بر اینکه خضوع و خشوع میخواهد، از نظر ظاهر هم البته دامادوار باشد.
دربارۀ شخصیتها نیز همین است. اگر مردم ببیند که این حرفهای نامربوط میزند اما گناه نیست بلکه حرفهایی است که عرف نمیپسندد و حرفهایی که عرف میگویند این شخصیت ندارد. این کاشفیت ندارد بلکه عرف میگوید آدم متدین و خوبی است اما بیشخصیت است و مواظب حرفهایش نیست. باید بگوییم طوری نیست. بنابراین از نظر ما، عدالت مثل سایر صفات نفسانی است و یک حالت است. این حالت نمیگذارد در حال عادی گناه کند، چه صغیره و چه کبیره. اما یک دفعه طغیان نفس میشود و به قول عوام از دستش در میرود و گناه میکند. اگر اصرار باشد، معلوم است که عادل نیست و کاشف از عدم عدالتش است و اگر نه، کبیره و صغیره ندارد. اگر جداً طغیان نفس شد و بعد از آن نفس لوّامه او را پشیمان کرد، بعد در دل توبۀ حقیقی پیدا شد، معلوم است که عدالت داشته، اما این عدالت به زور نفس اماره از او گرفته شده است. ما میگوییم فرقی بین صغیره و کبیره نیست. راجع به مروّت هم اگر کاشفیت داشته باشد، بحث ما نیست و اما فرض اینست که خلاف مروّت را در مقابل گناه گذاشتند، یعنی بیشخصیت در گفتار و کردار. یعنی از نظر راه رفتن طوری راه میرود که توجه دیگران را جلب میکند. میگویند این چقدر بیادب است. از نظر گفتار و کردار هم چنین و ما بخواهیم بگوییم عادل نیست، وجهی ندارد.
اما این فرمایش مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» از اول تا آخر یعنی مسئلۀ دوازده از اول تا آخر مشهور در میان اصحاب است و اختلاف در میان فقها نیست و همه گفتند که عدالت ملکه است. همه گفتند ملکه یعنی گناه کبیره نمیکند و اصرار بر گناه صغیره ندارد و خلاف مروّت هم ندارد. اما روی عرضی که ما کردیم، عدالت یک صفت است نظیر مابقی حالات است و معمولاً گناه نمیکند، مگر اینکه از دست او در رود و بعد بلافاصله توبه میکند و این فرق نمیکند گناه کبیره باشد یا صغیره باشد. اما اگر بعد از آن توبه نکند و حالت توبه برایش پیدا نشود، معلوم است که عادل نیست، چه گناه کبیره و چه صغیره.
راجع به شخصیتدار بودنش هم خیلی عالیست و اصلاً مسلمان یعنی باشخصیت و یعنی متخلّق به اخلاقالله. اما اگر این شخصیت اجتماعی را ضربه بزند، ولی مردم او را متدیّن و دارای ملکۀ اجتناب از گناه کبیره و صغیره میدانند، بد است، چه رسد در نماز.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد
[1]. مستند فی شرح العروة الوثقی، ج 17، ص 381.