أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث امروز دربارۀ مسئلۀ 13 دربارۀ گناهان کبیره است. اختلاف عجیبی در میان فقهاست. مشهور در میان فقها و من جمله مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» میفرماید گناهان کبیره چهار قسم است. یکی در قرآن منصوص باشد به گناه کبیره، مثل «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا» که در قرآن زیاد است.
دوم، وعدۀ آتش داده باشد در قرآن و یا در روایات.
سوم، اینکه در قرآن یا در روایت او را بزرگ شمرده باشد. از مابقی گناهان بزرگ این را بزرگتر شمرده باشد.
چهارم، اینکه در شرع مقدس اسلام، این گناه، گناه بزرگی باشد. «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل»، گناه کبیره است. از یک جهت که مقایسه با قتل شده و از یک جهت هم تهمت در میان متشرعه و در میان مردم خیلی بزرگ است. این چهار چیز مشهور در میان اصحاب است به عنوان گناه کبیره. اما اشکال بزرگی که به این حرف هست، اینست که وقتی در قرآن و روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» رویم، میبینیم که گناهان کبیره زیاد است. مثلاً مرحوم کلینی«رحمتاللهعلیه» روایتی نقل میکند که از امام صادق پرسید گناهان کبیره چند تاست؟ فرمود: هفت تا. در آخر کار پرسید نماز نخواند گناهش بالاتر است یا ربا بخورد؟ فرمودند: نماز نخواند. گفت این در این هفت مورد نیامده است. فرمودند: اولی که گفتم چه بود؟ گفت فرمودید: آدم کشی است. فرمود: ترک نماز از آدم کشی هم بالاتر است.
در این باره کتابها نوشته شده و بیش از صد تا از گناهان کبیره در آن کتابها آمده است. مرحوم آقای دستغیب«رحمتاللهعلیه» کتاب نوشته به نام گناهان کبیره و بیش از صد گناه به عنوان گناه کبیره در آنجا هست و اگر دقت در قرآن و روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» کنیم، میبینیم که بعضی اوقات مثلاً گناهان کبیره ده تاست و در جای دیگر بیست تا و در جای دیگر سی تاست. بعضی اوقات هم یکی شمرده شده است. مثل این روایت کافی که هفت تا شمرده شده است. از اینجا پی میبریم که گناهان کبیره یک امر اضافی است. چیزی کبیره است به نسبت گناه دیگر و صغیره است به نسبت گناه دیگر. مثلاً نگاه با شهوت به نامحرم گناه است. این در قرآن و در روایت آمده است. اما اگر دست گذاشت به بدن نامحرم. این لمس به نسبت آن نگاه بزرگتر است. آن نگاه صغیره و این لمس کبیره میشود و اگر العیاذبالله عمل منافی با عفت کرد، آن بزرگتر از لمس است. در اینجا لمس صغیره و آن عمل منافی با عفت کبیره میشود. اگر ما گناه کبیره را اینطور معنا کنیم و بگوییم گناه کبیره و صغیره به نسبت یکدیگر سنجیده میشود؛ لذا آنها که مثلاً گفت هفت مورد و کسانی که گفتند صد تاست، آن هفت مورد به نسبت آن صد مورد کبیره است و آن صد تا نسبت به آن هفت مورد صغیره است و یا برعکس.
اگر این امر تضایف فیه را بپذیریم که بعضی هم فرمودند، آنگاه مطلب حل میشود و اینکه ما گناه صغیره و گناه کبیره داریم و صغیره و کبیره را به نسبت یکدیگر میسنجیم. هرکدامش در شرع مقدس اسلام بالاتر بود، کبیره است و هرکدام پایینتر بود، صغیره است و الاّ فرمایش مرحوم سیّد ولو مشهور هم هست اما وقتی در قرآن و روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» رویم، میبینیم که این قضیۀ چهار تا ولو مشهور در میان اصحاب هم هست و در رسالهها و من جمله عروه هم آمده، اما یک امر غالبی است و یک امر انحصاری نیست و دلیلش هم اینست که وقتی در روایات اهل بیت یا در قرآن رویم، میبینیم گناهان کبیره زیاد است. اما همان گناهان کبیره به نسبت بعضی گناهان دیگر صغیره است. چنانچه گناهان صغیره به نسبت آنها و به نسبت بعضی از گناهان دیگر، کبیره است. و علی کل حالٍ مسئله، مسئلۀ مشکلی است و من ندیدم کسی بتواند مسئله را حل کند اما این قضیۀ تضایف که بعضی از بزرگان هم فرمودند، قضیۀ خوبیست.
مسئله 14:
إذا شهد عدلان بعدالة شخص كفى في ثبوتها إذا لم يكن معارضا بشهادة عدلين آخرين، بل وشهادة عدل واحد بعدمها.
میفرمایند: «و شهادة عدل واحد»، بنا بر اینکه بگوییم عدل واحد حجّت است و بگوییم در موضوعات، همه جا بیّنه نمیخواهیم، بلکه عدل واحد است و مراد از عدل هم یعنی ثقه؛ و سابقاً صحبت کردیم و این عقیدۀ ماست که بیّنه مربوط به قضا و شهادت است و مربوط به اخبار نیست و مربوط به موضوعات نیست و در موضوعات، اگر عدل واحد یا ثقۀ واحد باشد، حجّت است. لذا در باب عدالت، اگر کسی که مطمئن به او هستیم از نظر تدیّن، خبر بدهد که فلانی عادل است، کفایت میکند.
این حرف را مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» در اینجاها قبول ندارد و چند روز قبل هم گذشتیم که خیلی داغ میفرماید خبر ثقه و عدل واحد، در موضوعات حجّت نیست و باید دو تا باشد. اما بعضی اوقات هم میفرماید عدل واحد کفایت میکند و ما تمسّک کردیم به عرف و گفتیم بیّنه چیز تعبّدی در شریعت مقدس اسلام است و نه همه جا بلکه در مهام امور مثل قضاء و شهادت.
و اما در غیر از مهام امور، همینطور که خبر واحد حجّت است و ما شبانه روز مبتلا به خبر واحد و تمسّک به خبر واحد و ردّ خبر واحد داریم و هیچکس نگفته بیّنه. مثلاً گفتند خبر واحد حجّت نیست در موضوعات و یا اصلاً خبر واحد حجّت نیست حتی در احکام، اما اینکه بیّنه میخواهیم در موضوعات گفتیم اما در احکام نگفتند و دوَران امر بین اینست که خبر واحد حجّت است یا نه. اگر خبر واحد را حجّت دانستیم، مانحن نیز عدل واحد است و حجت است. و ما گفتیم که اثبات مطالب به عدل واحد کفایت میکند و بیّنه نمیخواهیم و شهرت مفید للعلم هم کفایت میکند. روی شیاع مفید للعلم هم باید توجه داشته باشیم. شیاع مفید للعلم که گرفته شده باشد از افراد ثقه و فهیم. و اتّفاقاً از بدبختیها اینجاست که این نماز جماعتها بعضی اوقات خیلی جمعیّت دارد اما کلّواحدشان اقتدا کردند نه برای موضوع در خبر ثقه بلکه برای آن جمعیت علم پیدا شده و غالب جماعتهای پرجمعیت افراد عادی هستند که فکر این چیزها را ندارند. اما علی کل حالٍ نمازشان صحیح است. و اما این را هم باید توجه کنیم که این شیاع مفید للعلم را که میگوییم، این شیاع باید از افراد ثقه و افراد فهیم و از افرادی باشد که فکر اینگونه چیزها دارند و نه به قول امام حسین«سلاماللهعلیه» از افراد هِمَج. ولی اگر خبر واحد را در موضوعات حجّت بدانیم، شیاع مفید للعلم هم لازم نداریم و بیّنه هم لازم نداریم و آن عدل واحد چنانچه در روایات ما حجّت است، در موضوعات ما هم حجّت است و یک ثقۀ فهیم بگوید فلانی عادل است و یا کسی ببیند او نماز میخواند پشت سر کسی، این هم میتواند نماز بخواند به عنوان حجیّت خبر واحد یا حجیّت ثقۀ واحد.
مسئله 16:
الأحوط أن لا يتصدى للإمامة من يعرف نفسه بعدم العدالة وإن كان الأقوى جوازه .
از مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» تشکر میکنیم که این جملۀ آخر را فرمودند و الاّ کار لنگ میشد. یعنی اگر کسی میخواهد امام جماعت شود، باید خودش را عادل بداند. دلیلی بر این مطلب نداریم. عکس این مطلب هست که امام جماعت باید عادل باشد برای اینکه دیگران به او اقتدا کنند. اما امام جماعت باید عادل باشد برای اینکه بخواهد امام جماعت شود، این را نداریم. معمولاً اصحاب هم متعرض نشدند و معمولاً در روایات اهلبیت نیامده است. در باب جماعت بیش از صد روایت گوناگون داریم، اما این مسئله در آن روایتها نیست. تمسّک کردند به یک روایتی که دلالت آن روایت برای بحث ما خوب نیست.
روایت 12 از باب 11 از ابواب الجماعة، وسائل الشیعه، جلد 8، صفحه 316:
وَ مِنْ كِتَابِ أَبِي عَبْدِ اللّه السَّيَّارِيِّ صَاحِبِ مُوسَى وَ الرِّضَا (ع) قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (ع) قَوْمٌ مِنْ مَوَالِيكَ- يَجْتَمِعُونَ فَتَحْضُرُ الصَّلَاةُ- فَيُقَدَّمُ بَعْضُهُمْ فَيُصَلِّي بِهِمْ جَمَاعَةً- فَقَالَ إِنْ كَانَ الَّذِي يَؤُمُّهُمْ- لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ طَلِبَةٌ فَلْيَفْعَلْ.
دستهای هستند که موقع نماز که میشود اقتدا به یکدیگر میکنند و نماز میخوانند، آیا درست است یا نه؟
تمسّک به روایت شده که مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» هم اول احتیاط واجب میکنند و میفرمایند: «الأحوط أن لا يتصدى للإمامة من يعرف نفسه بعدم العدالة» و بعد هم میفرمایند: «وإن كان الأقوى جوازه»
حضرت فرمودند «یؤمّ بهم» اگر خود را عادل میداند، میتواند امام جماعت واقع شود و اما اگر خود را عادل نداند، نمیتواند.
روایت را اینطور معنا کردند اما ظاهراً این معنای روایت نیست و معنای روایت اینست که از امام جماعت سوال میکند و حضرت میفرمایند اگر امام جماعت عادل باشد، یعنی در میان این جمعیت عادلی پیدا شد، نماز جماعت بخوانند و الاّ فلا. این «یؤمّ بهم» یعنی اقتدا کنند به او. حضرت فرمودند اگر عادل باشد، «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ طَلِبَةٌ فَلْيَفْعَلْ»
معنایش اینطور نیست که «إِنْ كَانَ الَّذِي يَؤُمُّهُمْ» یعنی امام جماعت. معنایش اینست که «إِنْ كَانَ الَّذِي يَؤُمُّ بِهِم»، یعنی امام جماعت واقع شود و این یعنی امام جماعت واقع شدن. اگر این معنایی که من میکنم بشود که ظاهراً معنایش همین است، روایت از روایاتی است که میگوید: یشترط فی امام جماعت، اینکه عادل باشد که دیگران به او اقتدا کنند. سوال میکند جمعیتی میخواهند نماز جماعت بخوانند، آیا بخوانند یا نه؟ حضرت فرمودند اگر امام جماعت دارند، بخوانند و اگر نه، نخوانند. امام جماعت هم کسی است که عادل باشد. و علی کل حالٍ روایت هم ضعیفالسند است و هم ضعیفالدلاله است و فرمایش مرحوم سیّد بسیار عالیست و ظاهراً أحوطش هم خیلی وجه ندارد برای اینکه اگر أحوط وجوبی کنیم، خیلی مشکل میشود و أحوط استحبابی هم بالاخره جماعتها را به هم میریزد؛ لذا اگر مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» این مسئلۀ 16 را اصلا نفرموده بودند بسیار عالی بود و معلوم است که در جماعت، امام جماعت باید برای مردم عادل باشد اما خودش، خودش را عادل بداند، دلیلی نیست، اگر نگوییم دلیل به عکس هست. برای اینکه اگر شرط بود که امام جماعت باید خود را عادل بداند، «لشاء والنتشر»، و یک مسئلۀ خیلی مشهوری در میان اصحاب بود. ولی اصلاً مسئله را متعرض نشدند و کسانی هم که متعرض شدند مثل مرحوم سیّد، احتیاط مستحبی کردند و تمسّکشان هم تمسّکی است که ذواحتمالین است و میتوانیم بگوییم امام جماعت ولو خودش را فاسق میداند میتواند امام جماعت شود و لازم نیست احتیاط کند و «لا یشترط» در جماعت اینست که خود را عادل بداند.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد