بسم الله الرّحمن الرّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»
بحث ما راجع به حقّالنّاس بود و فهميديم که حق الناس در اسلام خيلی مشکل است و بايد کاری کنيم که در حال مرگ حقّالنّاس نداشته باشيم و بايد بدانيم که شوخی بردار نيست. اگر حقّالنّاس به ذمّۀ ما باشد و برويم، گرفتاريم. اگر حقّالنّاس ادا نشود، گرفتاريم. خواب عالم جليلالقدری را ديدند که در عالم برزخ گرفته و ناراحت بود. وضع و حال او را پرسيدند و گفت خيلی خوب است. خدا مرا بخشيده است و در عالم برزخ بهشت برزخی دارم و هرچه بخواهم هست. اما سؤالی از من شده و جواب اين سؤال را ندارم و آن اينست که قبل بلوغم و قبل از اينکه طلبه شوم، چاقويی از کسی برداشتم و آن چاقو را زير خاک کردم و کم کم فراموش کردم. زمان طلبگی و درس و بحث به يادم نيامد و اين چاقو الان فلان جا زير خاک است. از من سؤال میکنند که جواب اين چاقو چيست و من جواب ندارم و خجالتزده هستم از اين حقّالنّاس. آن آقا میگويد رفتم همان جا و چاقو را از زير خاک درآوردم و چون صاحبش را نمیدانستم در پيش حاکم شرع از باب ردّ مظالم برايش صدقه دادم. بعد از مدتها در خواب او را ديدم که راحت و آسوده است. از من تشکر کرد که او را راحت کردم.
در قيامت گردنهای هست که در آن از حقّالنّاس سؤال میکنند و سؤال کننده خداست. امام صادق«سلاماللهعلیه» دربارۀ آيۀ «إِنَ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»میفرمايند: آن كمين گاه پلى است بر روى صراط كه هر كس حقّى از مردم بر عهدۀ اوست نمىتواند از آن عبور كند. يعنی خدا آنجا از حقّ مردم سؤال میکند. در روایت دیگری آمده است که خداوند می فرماید: به عزّت و جلال خودم سوگند که از حقّ مردم و از ظلم ظالم نخواهم گذشت.
در روايات میخوانيم که قیامت، پنجاه گردنه یا پلیس راه دارد. ولی سختتر از همۀ پليسراهها، موقف حق ّالنّاس است که خدا در آن کمین کرده و از حق مردم سؤال میکند؛ اگر بنده ای نتواند جواب دهد، از همان جا بايد به جهنّم برود.
در جلسۀ گذشته از قرآن و روايات استفاده کرديم که خدا مهربان است و در آنجا اعمال خوب اين بدهکار را به بستانکارها میدهند. آنگاه بدون عمل میشود و اگر بشود او را عفو میکنند و اگر بشود مورد شفاعت قرار میگيرد و بالاخره او را زير لوای حمد و بعد در بهشت میبرند. اما اگر نشود و حقّالنّاس او زياد باشد و اعمال خوبش اينقدر نباشد که به بستانکارها بدهند، بايد به جهنّم برود تا کدورت حقّالنّاس از بين برود و مورد شفاعت اهل بيت«سلاماللهعلیهم» واقع شود. اين آخرتش است. در جلسۀ قبل میگفتم برای احتمالش هم آدم بايد دق کند، چه رسد به اينکه از نظر قرآن و روايات اهلبيت«سلاماللهعلیهم» يقينی است. زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن حقوقی به يکديگر دارند. اولاد راجع به پدر و مادر حقوقی دارند و پدر و مادر راجع به اولاد حقوق بالايی دارند. همسايهها به يکديگر حقوقی دارند. مؤمنين به يکديگر حقوقی دارند. حقوقشان در روايات اهل بيت«سلاماللهعلیهم» هم آمده و زياد است و اين حقوق بايد مراعات شود. اينها بايد مراعات شود، چه رسد به اينکه العياذبالله شوهر حق زن را خورده باشد يا زن در خانه دزدی کرده باشد. اولاد حقّ پدر و مادر را خورده باشند و پدر و مادر حق اولاد را خورده باشند. بايد اين دختر را شوهر دهد، اما ندهد و بايد اين پسر را زن دهد و ندهد، درحالی که میتوانسته است. اين پسر و دختر به اين پدر و مادر حق پيدا میکنند و در قيامت دليلش را میگويند. اما اينکه به راستی انسان را دق کش میکند، اينجاست که بچهها از حرام تربيت شده باشند و اول دشمن اين پدر و مادر اين بچهها هستند و میگويند چرا غذای حرام به ما داديد و سياه دل شديم و رستگار نشديم و بالاخره آن غذای حرام واداشت که ما در دريای گناه غوطهور شويم. اين پدر و مادر جواب ندارند. قرآن میفرمايد ورشکستهترين افراد اينها هستند.
«إِنَ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ»
ورشکستهترين افراد در روز قيامت پدر و مادری است که بايد به خاطر اولاد به جهنّم رود. حال گاهی میتوانسته تربيت کند و نکرده و گاهی میتوانسته مواظبت کند و نکرده و گاهی مواظبت کرده و بالاخره او را آدم باشخصيتی کرده و او را به آدم با شخصيتی شوهر داده، اما غذای حرام در خانه برده و زن و بچهها از غذای حرام استفاده کردهاند و حال انحرافی به اين بچهها و خانم داده میشود و در روز قيامت اول شاکی همينها هستند. قرآن میگويد ببين چقدر ورشکسته و بدبخت است که بايد به خاطر اولادش به جهنّم رود. در روایات هم آمده است که همان زن و بچهها در قیامت، اوّلین کسانی هستند که از شوهر و پدر خود شکایت میکنند و میگویند: خدایا! حقّ ما را از او بگير، زيرا او از راه حرام به ما غذا مىداد.
اينها شوخی نيست و يک احتمال در صد احتمالش هم منجّز است و بالاخره همۀ خانمها و آقايان و جوانها بايد بدانند که حقّالنّاس مشکل است. اين از عالم برزخ و قيامت و وضعی است که در قرآن و روايات آمده و من يک درصدش را در اين چند جلسه گفتم.
در جلسۀ گذشته آيهای خواندم که از آن آيه هم بايد بدانيم حقّالنّاس در دنيا گريبانگير انسان و حتی گريبانگير اولاد انسان میشود:
«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
ای انسانها بدانيد ظلم شما در همين دنيا دست و پا پيچ شما میشود. اگر زندگی با غم و غصه و اضطراب خاطر داری فکر کن و ببين چه ظلمی کردهای و آن حقّالنّاس را رفع کن. اگر میبينی درحالی که وضع مالی خوبی داری و زن و بچۀ خوبی داری، اما گرفتاری داري، قرآن میگويد: فکر کن و ببين به چه کسی ظلم کردهاي! غيبتها و تهمتها و زخم زبانها و توهينها و بالاخره ظلم به ديگران، انسان را گرفتار میکند.
همسايه به ما حق دارد و بايد مواظب او باشيم. پيغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» روی منبر میفرمودند: «ما ءامَنَ بِی مَنْ باتَ شَبْعانَ و جارُهُ جائِعٌ»؛ ايمان ندارد و مسلمان واقعی نيست کسی که به فکر خودش است و به فکر همسايهاش نیست. زندگی رفاهی دارد، درحالی که همسايهها در مضيقۀ مالی هستند. پيغمبر میفرمودند ايمان ندارد. حال وضع به اينجا رسيده که نمیخواهيم به همسايهها اعانت کنيد و بايد بگوييم ما را به خير تو اميد نيست، شر مرسان. اين سر و صداها که مزاحم همسايههاست، حقّالنّاس است. اين خانهها که ساخته میشود و آفتاب همسايه را میگيرد و اشراف حاصل میشود به چه دليل است؟! اين انبوهسازيها در کنار خانههای کوچک به چه دليل است؟! هم تقصير شهرداری است که حقّالنّاس عمومی میکند و هم تقصير مردم که در غیر محلّ مناسب انبوهسازی میکنند. اينها حق است. اين شخص در همين دنيا گرفتار میشود. ناگهان میبيند پول دارد و دخترها و پسرهايش عالی هستند، اما اين در مضيقه است و درد چه کنم چه کنم دارد. اين درد از ظلم به همسايه پيدا شده است. از حسادتبازيها راجع به همسايهها پيدا شده است. بعضی اوقات میبينيم تاجر است و خريد و فروش عالی دارد، اما نمیتواند همسايه را ببيند و تا بتواند برای اين همسايه کارشکنی میکند. اينها اثر وضعی است، يعنی خودمان به سر خودمان میآوريم. در قرآن آيات فراوانی است که گناه تو دردسر برای تو در همين دنيا میشود. مثلاً میفرماید:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا يَصْنَعُونَ»
اين «بِما كانُوا يَصْنَعُونَ»در آیات زیادی آمده است. يا رسول الله! به اينها گوشزد کن و زنگ خطر بزن و بگو دهات يا شهری بود که خيلی در رفاه و آسايش بودند و نعمت مثل باران برايشان میباريد. اما گناه کردند و آن گناه نعمت را برد و به جای آن ناامنی و قحطی و گرانی آورد و به جای آن بیخانگی برای جوانها و بیزنی و بیشوهری برای جوانها آورد. قرآن میفرمايد: اينها را خودتان کرديد. وقتی با همسايه نسازيد، اثر وضعی دارد و اثر وضعی آن اينست که به درد چه کنم چه کنم مبتلا میشويد. يک نمام و سخن چينی و يک غيبت پشت سر همسايه، برای اينکه همسايه را زمين بزند، اما ناگهان همين غيبت موجب میشود ورشکست شود. اين خوب مواظب بود، اما اين ورشکستگی به خاطر حسادت و پشت سر همسايه حرف زدن و انبوه سازی و نابود کردن خانۀ همسايه است.
يکی از ظلمهايی که الان هست و خيلی هم بالاست و میبينيم اين دخترها کيفر خود را میچشند، اين وضع بيرون آمدن دخترها و بعضی از خانمهاست. اينها ظلم است، ظلم به اجتماع است، ظلم به مردهاست و ناامنی در اجتماع است. اما بالاتر از اين ظلمها اذيت به جوانهاست. اين جوان زن ندارد و از بیزنی میسوزد و غريزۀ جنسی او را میسوزاند. وقتی چشمش به اوضاع ما میافتد، میسوزد. اين اثر وضعی دارد. اثر وضعی اينست که اين دختری که اينطور بيرون آمده، ناگهان عاشق يک پسری میشود. شبانه روز هم بايد موبايل بازی کند و به هيچ جا نمیرسد و فکر نمیکند که اين از کجا پيدا شده است؟! الان میبينيم زندگی برای بعضی دخترها خيلی بد است. در حالی که پدر و مادرش اينطرف و آنطرف میزنند، حرامخوری و حلالخوری میکنند که او را اداره کنند. برايش موبايل میخرند که خوشحال شود و مادر حسابی طرفدار اين دختر است و بالاخره پدر و مادر طرفدار اين دخترند و ناگهان میبينيم اين دختر مثل اينکه در آتش است، میسوزد.
بعضی اوقات اين دخترها نامههايی برای من مینويسند که میبينم چقدر میسوزد و به من التماس میکند که مرا از اين آتش نجات بده، اما هيچکس نمیتواند نجاتش دهد، برای اينکه آتشی که گرفته است، جانش را میسوزاند. اينها ظلم است، تقصير پسر باشد، ظلم است. تقصير دختر باشد، ظلم است؛ تقصير پدر و مادر يا تقصير دولت يا ملت باشد، باز ظلم است. اينها کيفر دارد و کيفرش «بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» و «بِما كانُوا يَصْنَعُونَ» و آتشی است که خود برافروخته و بايد در آن آتش بسوزد.
يک حکایت تاريخی میگويم و شايد برای همه و مخصوصاً برای کسانی که فساد اخلاقی را آوردهاند و کسانی که حقّالنّاس به ذمۀ آنهاست و کسانی که حق مردم را مراعات نمیکنند، موثر باشد.
آل برامکه ايرانی بودند، زرنگ و دانشمند و عاقل نیز بودند، به اندازهای که توانستند نه تنها مملکت ايران را، بلکه بیش از دوسوم دنیای آن روز را تصاحب کرده بودند. هارونالرشيد میگفت: ای ابر ببار که بر هرکجا بباری، بر مملکت من باريدهاي! و در حقیقت هارون هيچ کاره بود و آل برامکه در حکومت او همه کاره بودند. هارون علاقۀ خاصی به جعفر برمکی داشت، و لذا علاوه بر اينکه جعفر را نخستوزير کرده بود و يحيای برمکی پدر جعفر نيز همه کاره بود، همۀ آل برامکه را در سلطنتشان آورده بودند و همه کاره بودند و در حقيقت سلطنت بنیالعباس از ايرانيها شده بود. سلطنت هارون که میگفت ابر ببار که هرکجا بباری به مملکت من باريدهاي! نه تنها ايران يا عراق يا حجاز و مصر و شام بود، بلکه دو ثلث جهان را داشت. اين آل برامکه خيلی در رفاه بودند، اما يک نمام و سخنچينی کردند و تمام اين مملکت و سلطنت يک شبه نابود شد. آنها خيال میکردند اگر هارون بميرد، در اثر اينکه حکومت به امام هفتم، حضرت موسیبن جعفر«سلاماللهعلیه» برمی گردد، سلطنت آنها از بين خواهد رفت. از اینرو علیبن اسماعيل، پسر برادر موسیبن جعفر را روی کار کردند و او گول خورد. وقتی میخواست به بغداد برود، موسیبن جعفر او را خواستند و گفتند: مواظب باش! گول نخوری و مواظب باش در پيش هارون سعايتی از من نکنی، زيرا نابود میشوي! اما بالاخره او را روی کار کردند و نزد هارون آمد و گفت: اگر تو سلطاني، موسیبن جعفر چه میگويد؟ و اگر تو خليفه هستي، او چه میگويد؟ و او مريدهايی دارد و اسلحه جمع میکند. هارون احساساتی شد و بالاخره خودش به مکه آمد و موسیبن جعفر«سلاماللهعلیه» را گرفت و به زندان برد. اين خيلی ظلم نبود و امام کشی نبود، بلکه يک نمام و سخن چينی بود، اما غضب خدا متلاطم شد. اگر غضب خدا متلاطم شود به اينجا میرسد.
شبی همين جعفر که هارون خيلی او را دوست داشت و تانصف شب با هم بودند و با هم بگو و بخند میکردند، به خانه آمد و هنوز به خانه نيامده، جلاد آمد و گفت هارون گفته سرت را برايش ببرم. گفت هارون ديوانه شده و مست است و نمیشود مرا بکشد. پس مرا ببر تا پشت اطاقش و تو داخل شو شايد پشيمان شده باشد. او را به آنجا برد و ديد هارون پشيمان نشده و سراغ سر را گرفت. اين هم خودش دستمال را به چشمش بست و سرش را بريدند و نزد هارون بردند. تا حال کسی نمیداند چرا او را کشت؟ اما من میدانم و قرآن و روايات هم میدانند که يک نمام و سخنچينی و يک ظلم باعث اين شد. علی بن اسماعيل همان وقت که اين سعايت را کرد، هارون جايزۀ مفصلی به او داد. دو طبق طلا و نقره در اطاقش آوردند و اين حُناق کرد و چشمها به پولها بود و با حسرت و ندامت به درک واصل شد. دو طبق طلا و نقره را به خزينۀ هارون برگرداندند. زيرا يک نمام و سخن چينی پشت سر موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» کرده بود. بالاخره به يک شبانهروز اموال آل برامکه را مصادره کردند. مصادره به اينجا رسيد که کسی در شام دلاک بود، آقايی حمام را قُرُق کرد و ديد شخصی سر تا پا نجابت، اما دلاک حمام است. شروع کرد کيسه بکشد و از پشت کشيد و تا رو آمد. از بس زيبا و با نجابت بود، اشعاری برايش خواند که برای شب عروسی آل برامکه خوانده بود. ناگهان او غش کرد و بعد از بيداری گفت اين اشعار را برای چه کسی گفتي؟ گفت: برای پسر يحيای برمکي. گفت آيا میدانی من هستم. آل برامکه اينطور گرفتار شدند. يعنی دلاکی و حمامی و از گرسنگی مردن و بالاخره تمام مالشان مصادره شد. به خاطر يک نمام و سخنچينی و به خاطر يک ظلم اينطور شدند و بالاخره رسيد به اينجا که همان شب دوم و سوم يحيای برمکی که همه کارۀ هارونالرشيد بود، يعنی وزيرالوزراء و همه کارۀ تمام ممالک اسلامی بود، دو سه روز طول کشيد و او را گرفتند و زندانی کردند و از گرسنگی خواست بميرد، لذا دو سه درهم در جيب داشت و اين پول را به زندان بان داد و گفت يک درهم خودت بردار و يک درهم نان و يک درهم گوشت بگير تا من آبگوشت بخورم. بالاخره زندان بان با نق نق کردن برايش اين گوشت را تهيه کرد. هيزمها تر بود و اين آقای وزيرالوزراء فوت کرد و بالاخره اين گوشت را پخت. خواست بردارد، دستش سوخت و آبگوشتها و گوشتها در آتش ريخت. يادش آمد که سال گذشته همين يحيای برمکی در دجله قايق بازی میکرد، نهنگی جلو آمد و اين دستش را تکان داد و اين نهنگ انگشتری را که اين دوست داشت، خورد. خيلی ناراحت شد و به خانه آمد و دو سه ساعت طول نکشيد که ناگهان غلامش انگشتر را در مقابل آقا آورد و گفت: در مهمانسرای شما بنا شد ماهی تازه بخوريم. رفتم به دريا و ماهی گرفتيم و شکم ماهی را پاره کرديم و اين در دل آن ماهی بود. اين يادش آمد و جملهای با خدا گفت که ای خدايی که میتوانی از دل ماهی انگشتر مرا برگرداني، الان اين گوشت را اينطور پختم و روی زمين ريخت.
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحرکند؟
اگر در تاريخ برويد، اين چيزها زياد است، لذا قرآن در سیزده جا میگويد برو در تاريخ: «فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمينَ»؛ برو در تاريخ سير کن و ببين چه خبر است و دست از ظلم بردار. مواظب باش ظالم نباشي، مواظب باش که در اثر يک غيبت يا سوزاندن دل يک انسان، بهخصوص توهين کردن به يک مرجع تقليد يا ظلم به همسايه و گرفتن آفتاب همسايه، غضب خدا متلاطم میشود و هارون، آل برامکه را میرساند به آنجا که رساند.
[1]. الفجر، 14: «زيرا پروردگار تو سخت در كمين است.»
[5] . ر.ک؛ سیروسلوک، تقوا صص156-141
[6]. الزمر، 15: «زيانكاران در حقيقت كسانىاند كه به خود و كسانشان در روز قيامت زيان رساندهاند؛ آرى، اين همان خسران آشكار است.»
[7]. المحجّة البیضاء، ج 3، ص 73
[8]. یونس، 23: «اى مردم، سركشى شما فقط به زيان خود شماست. [شما] بهره زندگى دنيا را [مىطلبيد]. سپس بازگشت شما به سوى ما خواهد بود. پس شما را از آنچه انجام مىداديد باخبر خواهيم كرد.»
[10]. النحل، 112: «و خدا شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مىرسيد، پس [ساكنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى كردند، و خدا هم به سزاى آنچه انجام مىدادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد.»
[11]. القصص، 40: «بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بود.»