بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث اين دو سالۀ ما در اين جلسۀ مقدس مربوط به معرفت نفس بود، و مربوط به خودشناسی و انسانشناسی بود. بيست و يک فصل از اين بحث را عنوان کردم. فصلها، فصلهای مهمّی بود. از امشب به بعد به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت ولی عصر«ارواحنافداه» مربوط به فصل بيست و دوم اين بحث است؛ و آن روابط انسان با خارج است. يا به عبارت ديگر روابط انسان با غيرخودش است. اين بحث، بحث مهمّی است. مخصوصاً از نظر اهل معرفت به اين بحث فوقالعاده اهميّت داده شده و از همه و مخصوصاً جوانها تقاضا دارم به اين فصل بيست و دوم بحث اهميّت دهيد. از خدا هم بخواهيد فهم اينگونه بحثها را به همۀ ما عنايت بفرمايد. از آقا امام زمان هم کمک بگيريد در اينکه وارد اين راه معرفت نفس و خودشناسی و انسانشناسی شويد و به جايی هم برسيد، انشاءالله.
اين رابطۀ انسان گاهی با خودش است، يعنی با درون است. پروردگار عالم در درون انسان سه پيامبر خلق کرده است و اين سه پيامبر خيلی مهمّند. اگر انسان گوش و دل به اين سه پيامبر دهد، هم دنيا و هم آخرت را پيدا خواهد کرد و اگر گوش ندهد و دل ندهد، خواه ناخواه گمراه خواهد شد. به قول قرآن از زبان جهنّميان نقل میکند که جهنّمی خواهد شد. از اين سه پيامبر، يکی فطرت انسان است. يعنی اين انسان حالتی دارد که بعضی از چيزها را میيابد. علاوه بر اينکه خدا را میيابد، خوبيها و بديها را نيز میيابد. به قول بزرگان علم حضوری است و علم حصولی نيست. دانستنی نيست، بلکه يابيدنی است. انسان در بنبستها خدا را میيابد و جداً خدا را میبيند:
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِکُونَ»[1][1]
اگر در بنبست گير کرد و اگر دستش از همه چيز کوتاه شد، خدا را میيابد. لذا با خدا به التماس میافتد. علاوه بر اينکه میيابد خدا را، میيابد که اين خدا مستجمع جميع صفات کمالات است و میيابد که يکتاست و لذا متوسّل به دو خدا نمیشود. میيابد که خدا بیهمتاست و مثل ندارد. میيابد که رئوف و رحيم است و قدرت و علم دارد و اين التماسهايش را میشنود:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذٰلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»[2][2]
دو پيغمبر ديگری هم هست که يکی عقل و يکی وجدان اخلاقی است. همین که مقداری شعور داشته باشد میفهمد که دروغ بد است حال موحد باشد يا نباشد. يا میفهمد که عدالت خوب است. لذا دزدها هم وقتی تقسيم اموال میکنند، میگويند عدالت مراعات شود. درک میکند که اذيت کردن به ديگران بد و قبيح است. قُبح بديها را درک میکند. خوبيها را درک میکند. بله تعبّدياتی هست که مربوط به پيامبرهاست که بيان کردهاند و اما به طور کلی در صفات فضائل و صفات رذائل در درون انسان چيزی به نام عقل هست که تميز میدهد بين خير و شر و بين خوب و بد. امر هم میکند و حتی مثلاً اگر کسی دروغ بگويد، همين عقل تنبيه میکند که چرا دروغ گفتی و چرا رفيقت را گول زدي؟ لذا قرآن میفرمايد جهنّميان وقتی به جهنّم رفتند دور هم جمع میشوند و يکی از حرفهايشان اينست که: «وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِيرِ»[3][3]
اگر ما عقل داشتيم به جهنّم نمیآمديم و چون عقل نداشتيم به جهنّم آمديم. البته اين عقل داشته، امّا گوش شنوا به عقل نداشته است. يعنی فهم و شعور و توجه به اين پيغمبر نکرده است. مثل غالب مردم که توجه به پيامبرهای برون ندارند، خيليها توجّه به عقل ندارند و توجّه به رذائل و فضائل ندارند.
يکی هم نفس لوّامه است که ما میگوييم وجدان اخلاقی و قرآن میگويد نفس لوّامه و قرآن به اندازهای به آن اهميّت میدهد که به آن قسم میخورد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ، لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ (1) وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ».[4][4]
کار نفس لوّامه خيلی عاليست و در جزئيات هم هست، اما کارش خيلی بالاست. در بديها که اين میخواهد بدی کند، اول میترساند. میگويد نکن، بدی با انسان سازگاری ندارد. دروغ نگو، ظلم نکن، غيبت و تهمت و شايعهپراکنی نکن. مرتّب میترساند و اين اگر پا روی وجدان اخلاقی گذاشت و گناه کرد، آنگاه بعد تنبيه میکند. ملامت میکند که چرا دروغ گفتي، چرا غيبت کردي، چرا مال مردم را حيف و ميل کردي، چرا مخالفت خدا کردي، چرا در محضر مقدّس امام زمان مخالفت اسلام عزيز کردي؟!
در خوبيها اين نفس لوّامه اوّل ترغيب میکند؛ مثلاً تصميم دارد به نماز برود و اين مرتب ترغيب میکند که به نماز برو که خير دنيا و آخرت دارد. اگر به نماز رفت و نماز خواند، بعد از نماز تحسين میکند و میگويد: آفرين و بارکالله که نماز خواندي. نماز اوّل وقت انسان را رستگار میکند و گرهها را باز میکند.
اين کار نفس لوّامه است و يک پيغمبر اينگونه در درون همه هست. بله، گاهی در اثر گناه، نفس لوّامه را میکشد. آنگاه نفس لوّامه نمیتواند کار کند زيرا حرفشنوی از نفس لوامه نداشته و مرتّب گناه روی گناه نفس لوّامه را کشته و از بين برده است. آنگاه بعضی اوقات به جاهای باريکی میرسد. به قول علمای علم اخلاق نفس محسّنه برايش پيدا میشود؛ يعنی گناه میکند و میگويد خوب کاری کردم و مال مردم را میخورد و خوشحال است. تهمت میزند و آبروی مردم را میبرد و خوشحال هم هست. اشاعۀ فحشا میکند و به آن افتخار هم میکند. بیعفّتی و بیغيرتی دارد و افتخار هم میکند و اگر به او بگويند چرا اين کار را میکنی دادش بلند میشود. وقتی نفس لوّامه نباشد، خواهناخواه نفس امّاره کار میکند و بعضی اوقات میشود نفس محسّنه يعنی گناه میکند و خوشحال است از اينکه گناه کرده است.
اين سه پيامبر در درون انسان است. احسنالخالقين، اين احسنالمخلوقين را خلق کرده و اين سه پيامبر را در درون او ايجاد کرده است. برای اينکه انسان سعادتمند شود هم در دنيا و هم در آخرت. معلوم است هرکسی که حرف عقل و وجدان اخلاقی و فطرت را بشنود، خيلی بالاست و به مقامهای بالايی میرسد. به جايی میرسد که به او آفرين میگويند.
بزرگی میگفت در حرم مطهر امام حسين«سلاماللهعليه» زيارت شهودی میخواندم. در زيارات دارد که ما لفظ میخوانيم و آنها معنا را میخوانند. راجع به همۀ اهلبيت«سلاماللهعليهم» هست که «تسمعُ کلامی و تردّ سلامي»[5][5]، تو میشنوی هرچه من میگويم و اينکه میگويم السلام عليک يا أباعبدالله، میشنوی و جواب سلام هم میدهی اما ما نمیفهميم. همين که روايت به ما میگويد، چون ذوق شيعهگری داريم، میدانيم که آقا امام حسين میشنود و جواب سلام را میدهد. اما بعضيها گوش شنوا دارند. يعنی فطرت بيدار و عقل بيدار و آن وجدان اخلاقی بيدار، میشنوند و میبينند. بعضی اوقات فقط شنيدن است و بعضی اوقات ديدن است و به آن زيارت شهودی میگويند. گفته بود زيارت شهودی میخواندم و ديدم جوان معمولی وارد حرم شد و سلام کرد و آقا امام حسين جواب سلامش را دادند و تعظيم هم به او کردند. دست مبارک را روی سينه گذاشتند و تعظيمی هم به اين جوان کردند. اما جوان نمیفهمد. اين آقا میگويد من صبر کردم تا اين جوان زيارت کرد و بعد به دنبالش راه افتادم و گفتم چه کردی که به اين مقام رسيدهاي؟ گفتم وقتی سلام کردي، امام حسين تعظيم هم به تو کرد. تو چه کردهاي؟ گفت من آدمی هستم که تقيّد به ظواهر شرع دارم. يعنی اهميّت به همۀ واجبات و اهميّت به مستحبّات به اندازهای که بتوانم و اجتناب از گناه دارم و اگر گناهی جلو آمد، فوراً تدارک و عذرخواهی از خدا میکنم. اين عظمت امام حسين برای من به خاطر اينست که من دخترعمويی داشتم و پدرم پيرمردی بود و اصرار به من میکرد که اين دخترعمو را بگير و من او را نمیخواستم اما چون پدرم گفته بود قبول کردم و دخترعمو را گرفتم و اتفاقاً آنچه بايد داشته باشد، نداشت. اما به خاطر اينکه پدرم ناراحت نشود و آبروی اين دخترعمو و پدر و مادرش نرود، به احدی نگفتم. پدرم زمينگير بود و میخواست به کربلا بيايد. بالاخره پدرم را به کربلا آوردم و بعد هم پدرم مرد و رفتم دفنش کردم و الان آمدم با امام حسين خداحافظی کنم. خدمت به خلق خدا انسان را میرساند به آنجا که امام حسين جواب سلامش را میدهد و به او تعظيم هم میکند و اگر آدم باشد و به راستی به مقامهايی رسيده باشد، اين را میبيند.
وحيد بهبهانی عالم بزرگی است و خيلی به تشيع و به علم خدمت کرده است. اين برای اينکه بتواند بسازد، مدّتی به بهبهان آمد. از مراجع بزرگ تقليد بود، اما آنطور که دلش میخواست کار کند، نشد. اين مرجع تقليد بزرگ مدّتی به اصفهان آمد و هم در بهبهان و هم در اصفهان کار کرد و ترويج اسلام کرد. بعد به کرمانشاه رفت و مدتی برای ترويج اسلام عزيز به کرمانشاه رفت. بعد ديد که در کربلا آشوب علمی است و اخباريها در آنجا نفوذ کردهاند، لذا به کربلا آمد و ماند و ريشۀ اخباريگری را کند و خدمت بزرگی به عالم اسلام کرد. خود وحيد بهبهانی میگويد در حرم مطهر من آقا امام زمان را ديدم. آقا امام زمان اشارهای به من کردند و گفتند بشنو. آنگاه گوش شنوا پيدا کردم و ديدم مردم به فکر خودشان هستند. يکی میگويد خدايا به من خانه بده و يکی میگويد خدايا دخترم شوهر ندارد و يکی میگويد خدايا قرض دارم. بالاخره همه به فکر خودشان هستند. آقا نگاهی به من کردند و گفتند يک نفر به فکر من نيست که بگويد خدايا فرج امام زمان را نزديک کن. خدايا اين آشوبها را رفع کن. اينها هستند و بودند، اما دل و عقل میخواهد. عقل بيدار میخواهد، عقلی که گناه به آن ضربه نزده باشد. وجدان اخلاقی میخواهد که بیعفّتی زنها و بیغيرتی مردها به آن ضربه نزده باشد. اين فطرت و آن عقل و وجدان اخلاقی سه پيامبرند که پشت به پشت يکديگر کنند، سازندگی برای انسان پيدا میکنند و انسان رابطۀ عجيبی با عالم ملکوت پيدا میکند.
. العنكبوت، 65: «و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاكدلانه مىخوانند، و[لى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرك مىورزند.»
. الروم، 30: «پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمىدانند.»
. الملك، 10: «و گويند: اگر شنيده [و پذيرفته] بوديم يا تعقّل كرده بوديم در [ميان] دوزخيان نبوديم.»
. القیامه، 1 و 2: «به نام خداوند رحمتگر مهربان، نه! سوگند به روز رستاخيز، و [باز] نه! سوگند به وجدان سرزنشگر!»