بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین
بحث اين مدت ما دربارۀ معرفت نفس يعنی انسانشناسی و خودشناسی بود. بيست و يک فصل در اين باره گفتگو کردم. فصلی که ناقص مانده است، فصل بيست و دوم دربارۀ روابط انسان با ديگران است. فصل طولانی، اما فصل مهم و نتيجهداری است. در اين باره عرض کردم ما يک رابطه داريم با درون خود، با آن بُعد معنوي، يعنی با فطرت و عقل و وجدانی اخلاقي، و در اين باره فیالجمله صحبت کردم و فهميديم اگر ما از آن بُعد معنوی پيروی کنيم، میرسيم به جايی که به جز خدا نداند. به قول قرآن خليفة الله میشويم: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[1][1]
در اين باره فیالجمله صحبت کردم و تقاضا کردم مخصوصاً از جوانها که مواظب اين رابطه باشيد. خلق شدهايم برای همين و در اين دنيا آمدهايم برای همين. در اين دنيا آمدهايم برای اينکه به مقامهای بالا و به مقام لقا و فنا و بالاتر برسيم، اما شرطش اينست که مراعات کنيم و اين رابطه با حفظ کنيم و پيروی از عقل و وجدانی اخلاقی و فطرت کنيم.
بحث دوّم رابطه انسان با اين بُعد مادی است. ما مرکب از دو بُعد هستيم. يکی بُعد معنوی يعنی روح و به عبارت ديگر عقل و فطرت و وجدانی اخلاقی و يکی هم بُعد مادی يعنی جسم، يعنی اعضا و جوارح ما.
هفتۀ گذشته در اين باره صحبت کردم که اين اعضاء و جوارح از نظر فنّ علمی و زيستشناسی فوقالعاده دقيق و ظريف است و فوقالعاده تام و کامل است. به قول شيخالرئيس که يک جمله دارد و جملۀ خوبيست. میگويد پروردگار عالم به اندازهای به اين بُعد دقت کرده است که مواظب گودی کف دست و گودی کف پا و مژگان چشم و ابرو هم بوده است. اگر گودی کف دست و گودی کف پا نبود، راه رفتن و زندگی کردن مشکل بود. پروردگار عالم مراعات اين گودی کف پا و کف دست و مژگان چشم و ابرو را نيز کرده است. به ما چشم و گوش و قلب و جهاز هاضمه و جهاز دافعه داده است و به قول آن شاعر:
مقدری که به گل نکهت و به گِل جان داد
به هرکه هرچه سزا بود حکمتش، آن داد
بنابراين اين بُعد مادی ما خيلی دقيق است. بحث رسيدن به اينجا که رابطۀ اين بُعد مادی چند چيز است. اول اينکه بايد شکر اين نعمت را داشته باشيم. به قول سعدي: هر نفسی که فرو میرود ممدّ حيات است و چون برگردد مفرّح ذات است. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است. از دست و زبان که برآيد که بگويد الحمدلله که نفس میکشم: «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکُورُ»[2][2]
هفتۀ گذشته میگفتم شما عزيزان از خوبان هستيد، اما تا حال شده تسبيح دست بگيريد و صد مرتبه بگويد الحمدلله رب العالمين که جهاز تنفّس دارم، در حالی که فوقالعاده مهم است. مغز ما چه ظرافتهايی دارد و بالاخره آن جهازی که در اين بدن ما نهفته است. گلبولهای قرمز و گلبولهای سفيد، يعنی دو گارد فوقالعاده مهم که قابل شمارش نيست. يکی گارد نگهبان که آن گلبولهای سفيد است و در مقابل ميکروبهايی که وارد بدن میشوند، دفع ميکروب میکنند و اگر نيم ساعت کار نکنند، ميکروب انسان را میکشد. يکی هم گارد پخش ارزاق است. اين گلبولها غذا را میگيرند و خيلی دقيق به هر سلول به اندازهای که لازم دارد، غذا میرسانند. تبعيض در کارش نيست و کمکاری و بيکاری در کارش نيست و العياذبالله اگر تبعيض کند انسان را نابود میکند و العياذبالله نيم ساعت کار نکند، انسان را نابود میکند. تا حال نشده يکی از ما که بگويد الحمدلله رب العالمين که دو گارد نگهبان و پخش ارزاق به اندازهای که شمارش آنها يا نمیشود يا مشکل است، پروردگار عالم به من عنايت کرده است. اين رابطۀ انسان با گلبولهای قرمز و گلبولهای سفيد است و اول رابطه شکر نعمت خداست.
هفتۀ گذشته اشارهای به شکر نعمتهای خدا کردم. يکی اينکه میگوييم الحمدلله رب العالمين که هرچه بدن من بخواهد، دارد. علم نمیتواند بگويد ای کاش اين ذره هم در بدن بود. يا اين زيادی در بدن نبود، شکر میخواهد. الحمدلله رب العالمين، الحمدلله علی کل نعمة، الحمدلله علی کل حال میخواهد. اما بالاتر اينکه شکر اين نعمتها «صرف العبد جميع ما انعمه الله الذی خُلقَ لِعَجله». خدا چشم را خلق کرده است برای اينکه ما در چاه نيفتيم. چشم را خلق نکرده است برای اينکه نانجيبی کنيم و العياذبالله پَلَشتی کنيم و نگاه به نامحرم کنيم و نگاه آلوده کنيم. خدا زبان را خلق کرده برای اينکه ما گفتگو کنيم و استفادۀ حلال کنيم و زبان را خلق نکرده برای اينکه ما غيبت کنيم يا تهمت بزنيم يا شايعهپراکنی کنيم و همچنین سایر اعضای بدن تا آخر. شکر اين نعمتها اينست که انسان اعضا و جوارح را در آنچه خدا برای آن خلق کرده، صرف کند. به عبارت ديگر صرف کردن اين بُعد مادی در گناه و در آن چيزی که خدا راضی نيست، گناهش بزرگ است به اندازهای که: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ»[3][3]؛ اگر شکر کنيد خدا چشم و گوش و مغز و قلب و ساير اعضا را نگاه میدارد و اما اگر کفران نعمت کنيد و آن را صرف در گناه کنيد، عذاب خدا بزرگ است، که در بعضی اوقات میفرمايد کفر است. در همين آيه میفرمايد کفر است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ»؛ کفر نعمت يعنی ناسپاسي، يعنی نشنيدن حرف خدا و صرف کردن اعضا در گناه.
سوم اينکه ما يک اصالة الصّحه داريم. اصالة الصّحهای که فقها دارند، اينست که میگويند کارهايی که ديگران انجام میدهند، اگر ما شک کنيم درست هست يا نه، میگوييم درست است. مثلاً مغازهدار به شما چيزی میفروشد، نمیدانی از خودش هست يا نه، پس بگو از خودش است. نمیدانی پاک است يا نجس، پس بگو پاک است. کارهايی که ديگران انجام میدهند، نمیدانيم گناه است يا نه، پس بگو گناه نيست. اين اصالة الصّحۀ فقهاست. اما يک اصالة الصّحه هم راجع به اعضا و جوارح داريم و اينکه بايد مواظب باشيم اين اعضا و جوارح را سالم نگاه داريم و اين خيلی مهم است. اين از آن اصالة الصّحۀ فقها خيلی بزرگتر است. ما بايد مواظب چشم و گوش و مغز و مواظب قلبمان و بالاخره مواظب کليه اعضا و جوارحمان باشيم و متأسفانه عموم مردم اين مواظبت را ندارند. مثلاً بايد مواظب اين اعضا و جوارح باشيم در اينکه سالم بمانند. اگر بخواهيد سالم بمانند، پس پرخوری موقوف است. پيغمبر اکرم میفرمايند: «أَبْغَضُكُمْ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى كُلُّ نَئُومٍ وَ أَكُولٍ وَ شَرُوب»[4][4]
مبغوضترين افراد پيش خدا آنست که خيلی بخورد. اين پرخوری ما را چاق میکند و اين چاقی اعضا و جوارح ما را مريض میکند و ما را بدبخت و گوشهنشين میکند و متأسفانه هشتاد درصد ما چاق هستيم. به عبارت ديگر خدا گوش و چشم و قلب و پا و دست و اعضای ديگر که شماره ندارد و به قول قرآن: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها»[5][5]؛ اما بايد از این نعمتها نگاه داری کنیم و اگر بخواهيم نگاه داريم اول چيزی که بايد خيلی مراعات کنيم اينست که به اندازهای که اينها احتياج دارند، خوراک به آنها بدهيم، لذا اين پرخوری که الان در ميان ما مشهور شده و همه را فلج کرده است و همه را بدبخت کرده است، در اثر اينست که ما نعمت پروردگار عالم را بايد مواظب کنيم اما نمیکنيم. برای اينکه لذت از غذا ببريم، چه پرخوريها داريم و اما در نتيجه چه بدبختيها داریم. بالاتر از اين پرخوری، تنبلیهاست. اين اعضا و جوارح بايد متحرک باشد. اگر اين اعضا و جوارح متحرک نشد، مريض و بدبخت میشود. حتی میگويند اگر در چشم را مدتی ببندي، کور میشود يا در گوش را مدتی ببندی کر میشود و معلوم است اين تنبلیهايی که ما داريم چه میشود. مبغوضترين افراد پيش خدا آدمهای تنبل هستند: «جِيفَةٌ بِاللَّيْلِ بَطَّالٌ بِالنَّهَار»[6][6]؛ در روایت داریم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ يُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ الْفَارِغَ»[7][7]؛ تنبل در کارشان و تنبل در نگاه داشتن اعضا و جوارحشان. لذا بايد متحرک باشيم. بايد همينطور که از چشم کار میکشيم، از دست و پا هم کار بکشيم و بالاخره اين ورزش واجب و لازم است و اين پيادهرويها واجب و لازم است و اين اعضا و جوارح را بايد تغذيه کنيم و بالاترين تغذيه اينست که متحرک باشد و متأسفانه هشتاد درصد مردم تنبل هستند. لذا الان کار رسيده به اينجا که آدم سالم کم داريم. بعضی اوقات پيش میآيد و هفتاد هشتاد سال دارد، اما بانشاط و سالم و خندان است و بالاخره اعضا و جوارحش از چشم و گوش و قد و قامت و دست و پا سالم است. برای اينکه متحرک است، برای اينکه مواظب اين اعضا و جوارح است و اين از واجبات است. واجب است که ما شکر نعمت کنيم و نعمت خدادادی را به هدر ندهيم. همينطور که اگر کسی اسراف و تبذير کند، اين اسراف و تبذير حرام است. فرق نمیکند اسراف در پرخوابی باشد یا در سایر نعمتها. در روايت داريم: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ»[8][8]؛ مبغوضترين افراد پيش خدا کسانی هستند که خيلی بخوابند؛ اما شريفترين مردم کسانی هستند که: «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» و اين عبارت مکرّر در قرآن آمده است. عمل صالح فقط اين نيست که انسان نماز بخواند و عمل صالح فقط اين نيست که انسان روزه بگيرد، بلکه يک عمل صالح همين است که انسان اعضا و جوارحش را سالم نگاه دارد. پرخواب و پرخور نباشد و پرتحرک باشد. حتی بعضيها این قضیّه را بهصورت علمی مطرح کردهاند، یعنی از صورت فرضی به صورت علمی آوردهاند و میگويند: مرگ غيرطبيعی است. انسان اگر مواظب خودش باشد، نبايد بميرد. حتی راجع به حضرت بقيةالله میگويند مواظب خودشان هستند پس مرگ ندارند. حال تا اين اندازه صحّت آن را نمیدانم، اما صورت علمی دارد که مرگ امر غيرطبيعی است. اين سکتهها از کجا پیدا شده است؟ از بطالتها و عدم تحرکها پيدا شده است. از غم و غصه و دلهره و اضطرابخاطر و نگرانی پیدا شده است که جسم را میپوساند و نابود میکند. قرآن میگويد: مؤمن غم و غصه ندارد. مؤمن، نه از گذشته غم و غصه دارد و نه از آينده ترس دارد: «أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»[9][9] این بحث مفصّل است و باید در جلسۀ بعد، اگر خدا بخواهد دربارۀ آن صحبت کنیم.
. البقرة، 30: «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم گماشت.»
. سبأ، 13: «و از بندگان من اندكى سپاسگزارند.»
. ابراهیم، 34: «و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمىتوانيد آن را به شمار درآوريد.»