اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم
اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا
قولى.
مسئله امروز ما مسئله مشكلى است و
فقهاء هم هم قدماء هم متأخرين در مسئله ماندهاند مسئله اين است كه اگر شاهد اصل
آمد تكذيب كرد شاهد فرع را، شهادت على شهادت يك كسى گفت كه فلانى گفته است خانه
مال زيد است و آن شاهد اصل آمد پيش قاضى گفت من اين جور حرفى را نزدهام لذا بينه
مىگويد گفتهاى، بينه مىگويد نگفتهام در دو سه تاروايت آمده تعارض مىكند و اگر
ترجيحى دركار است ترجيح، و خصوص اعدل را ذكركرده ولى از باب مثال است اگر يك كدام
اعدل باشد فرع باشد مقدم بر اصل مىشود اصل باشد مقدم بر فرع مىشود واگرترجيحى
نباشد اصل مقدم است و آن فرع بايد برودكنار، قولش پذيرفته نمىشود اين مسئله كه
گرفته شده از روايات است كه روايات را الان مىخوانم آقايان هم قدماء هم متأخرين
من جمله محقق مىفرمايند كه عمل كردن به اين روايات مشكل است چرا مشكل است
مىفرمايندبراى اين كه وقتى اصل آمد اصلاً فرع سالبه به انتفاء موضوع مىشود شهادت
على شهادت آنجاست كه سابقاً گفتيم اصل نباشد معذور از آمدن باشد خب حالا آمده ديگر
فرع هيچ قاعده اقتضا مىكند اين كه اصل مقدم باشد مىخواهد عادل باشد ترجيحى در
كار باشد ترجيحى در كار نباشد اين را هم قدماء گفتهاند هم متأخرين گفتهاند.
قدماء گفتهاند كه مراد از روايات آنجاست كه بعد از حكم قاضى باشد و اما اگر قبل
از حكم قاضى باشد از آن روايات نيست و قاعده اقتضا مىكند اصل مقدم بر فرع باشد
مىخواهد آن فرع اعدل باشد مىخواهد نباشد و معمولاً صاحب جواهر هم هفت هشت نفر از
قدماء رانقل مىكنند من جمله شيخ طوسى. متأخرين اين حرف قدما را نپسنديدهاند لذا
حمل كردهاند كه در شرايع آمدهبه آنجا كه اصل نيايد جزماً بگويد اين دروغ گفته
بگويد نمىدانم چه جورى است. يعنى آن اصل مىگويد لااعلم، آن وقت آنجاست كه روايات
مىگويد اعدل مقدم است و الا اصل مقدم است خب معلوم است كه به ساحت قدماء و
متأخرين اين حرفها نمىخورداگر پذيرفته شده اين دو شاهد بعد از حكم و قبل ازحكم
واينها كه ندارد اگر هم پذيرفته نيست قبل از حكم و بعد ازحكم و اينها ندارد اگر
پذيرفته شده لا اعلم و امثال اينها آخر ما چه جور روايتى كه حالاميخوانم صريح در
اين است كه شاهد اصل مىآيد ميگويد من شهادت ندادهام ما حمل كنيم بر آنجا كه
مىگويد لا اعلم؟ لذا اين جور حملها اين جمع عرفى كه نيست نيست جمع تبرعى هم نيست
حتماً عقل ما هم استيحاش مىكند از اين گونه جمعها، لذا در مسئله ماندهاند همين
جورى گذشتهاند و رفتهاند. اگر ما بخواهيم اول روى قاعده صحبت بكنيم بايد بگوييم
كه دو تا بينه با هم متعارض هستند و تساقط مىكنند و حتى ترجيح هم نه، براى اين كه
نمىدانم اصول يادتان است يا نه؟ گفتهاند كه دو تا روايت اگرتعارض كرد اگرترجيحى
در كار است ترجيح، اگر ترجيح در كار نيست تخيير اين مشهور در ميان اصحاب است حالا
بعضىها هم گفتهاند تساقط، اما همه تصريح كردهاند اين حرفها ترجيح و تخيير و
اينها مربوط به روايات اهل بيت است و الا اگردو تا فتوى با هم تعارض كند اگردو
قاعده با هم تعارض كند اگردو بينه با هم تعارض كند تساقط است گفتهاند نه تخيير
است نه ترجيح، خب دو تا بينه اينجا تعارض كرده تساقط است اين قاعده است يك چيزى
بايد بيايد اين قاعده را از دست ما بگيرد و الا در باب بينتين در باب تعارض ثقتين
در باب حتى قرآن شريف و امثال اينها مسلم پيش اصحاب است اين قاعده تعادل و تراجيح
مختص به باب روايات است اگردو روايت با هم تعارض كردند تعبد است كه ما مىگوييم
تعبد نيست واقعاً عقل هم دلالت مىكند آنها مىگويند تعبد است اين كه اين دو
روايت اگر ترجيح در كار است ترجيح، اگرنه تخيير، بعضىها هم گفتهاند تساقط البته
قول مخصوصاً در متأخرين شاذ است و اما در غير روايت ديگر احدى نگفته است در دو تا
شىء كه با هم تعارض كردند ترجيح را بگير، ما علم اجمالى به كذب احدهما داريم
ترجيح را بگير چيست؟ حالا اگر هم ترجيح را بگيريم آنجا كه ترجيح نباشد خب مسلم
تساقط است اين قاعده كه ما نحن فيه اين جور است دو تابينه با هم تعارض كردهاند
اين دو تا بينه اقتضا مىكند تساقط را ولو اين كه احدهما هم اعدل باشد قاعده اصولى
مسلم پيش اصحاب اقتضا مىكند تساقط را. لذادر ما نحن فيه اگر شما گفتيد كه آنجا كه
اصل است فرع نيست خب هيچ، ديگر اصل آمده فرع شده سالبه به انتفاء موضوع و اصلاً
تعارضى در كار نيست تا ما بگوييم اعدل را بگير و اگر گفتيد نه آنجاها سالبه به
انتفاء موضوع است كه بين اين دو تا تعارض نباشد يعنى فرع مىخواهد شهادت بدهد يا
شهادت داده حالا اصل مىآيد اگر بعد از شهادت است كه هيچ، اگر قبل از شهادت است فرع
سالبه به انتفاء موضوع است براى اين كه اصل آمد خودش برود شهادت بدهد كه ما اينجا
مىگوييم كه آن فرع هم مىتواند شهادت بدهد و اما اگرگفتيد كه وقتى اصل آمد قبل از
حكم ديگر فرع نمىتواند شهادت بدهد خب وقتى فرع نتواند شهادت بدهد تعارضى در
كارنيست اصل آمده آن را سالبه به انتفاء موضوع كرده جمع دلالى دارد، اعدل را بگير
يك تعبد است اگر هم بعد از حكم باشد نه اصل نه فرع، حاكم شرع حكم خودش را كرده
بروند دنبال كارشان.
و اگر فرموديد ما نحن فيه اصل و فرع
با هم تعارض دارند آنجاها كه تعارض نباشد همين است كه شما مىگوييد اما فرض
ماتعارض است آن مىگويد آن دروغ گفته، آن مىگويد آن دروغ گفته دو تا بينه با هم
تعارض كردند اينجاها كه ديگر اصل و فرع ندارد دو تا بينه با هم تعارض كردهاند آن
مىگويدكه اين آقا شهادت داد آن مىگويد نه من شهادت ندادم خب مىشود تعارض، علم
اجمالى به كذب احدهما و بايد بگوييم تساقط، و تعديل و امثال اينها هم هيچ، اما
روايتها مىفرمايد كه اگرترجيحى در كار است ترجيح، اگرترجيح در كار نيست قول اصل
مقدم بر قول فرع مطلقا، لذا فقهاء در آن ماندهاند مثل شيخ طوسىها روايتها را حمل
كردهاند در حقيقت طرح كردهاند روايتها را حمل كردهاند به بعد از حكم مثل مرحوم
محقق و علامه و جامع المقاصد و شهيدين و اينها حرف قدماء را نپسنديدند كه بعد
ازحكم بگويند براى اين كه استيحاش عرفى دارد جمع دلالى ندارد ولى خودشان بدتر
كردهاند گفتهاند روايتها آنجا را مىخواهد بگويد كه اصل تكذيب نكند فرع را بلكه
بگويد كه من نمىدانم، نمىدانم اين آقا چه مىگويد من نمىدانم من شهادت دادم يا
نه؟ آنوقت است كه اگر ترجيح در كار باشد مرجح اگرترجيحى در كار نباشد اصل مقدم بر
فرع است خب اين حمل ديگر مسلم از حمل قدماء خيلى بدتر است براى اين كه حالا بر فرض
هم ما اين حرف را بزنيم كه آن اصل مىگويد من نمىدانم اين چه مىگويد خب نمىداند
چه مىگويد هيچ، فرع برود كنار اصل هم شهادت بدهد اما اگر فرع اعدل باشد قولش مقدم
است اين ديگر چرا؟ آقايان مىگويند اگر اعدل است قول فرع مقدم است و اگر نه قول
اصل مقدم است نه با قاعده جور مىآيد نه با روايات جور مىآيد ولى متأسفانه همه
مسئله را گذاشتهاند و رفتهاند. اگر اينها با هم تعارض ندارند مثال هم زده مرحوم
صاحب جواهر يك جا مثال زده گفته كه مثل آنجاست كه اقرار كند بعد از اقرارش برگردد
كه اگر قبل از حكم باشد هيچ،اگر بعداز حكم باشد مىگويند برو گم شو، ولى اينجا اين
جور نيست مىگويد اگر آن فرع اعدل باشد قولش مقدم است و اگر اعدل نباشد آن وقت قول
اصل مقدم است خب اگر قول اصل مقدم است مطلقا بايد بگويى مثل اقرار بعد از اقرار
اگرهم مقدم نيست قاعده بگو، بگو كه قول اعدل مقدم است مىخواهد اصل باشد مىخواهد
فرع و اگر ترجيحى در كار نيست تخيير يا تساقط كه بايد بگوييم تساقط اگركسى روايت
باب تعادل را بياورد اينجا بگويد تخيير، و اما اين حملهاى قدماء حملهاى متأخرين
هيچ كدام وجه ندارد. حالااينها مطالعه مىخواهد باز هم مطالعه كنيد خودتان اگر
چيزداريد حتى دراين گونه مسائل مباحثه كنيد از ديگران بپرسيد شايد ديگران چيز
داشته باشند ما از آنها استفاده بكنيم ولى اينها يك مسائل فوق العاده مهمى است اما
مسائل مشكلى است خب انصافاً مسئله ديروز خيلى مشكل بود ديگر،معنا ندارد انسان در
مقابل قدماء و متأخرين قد علم بكند و بايستد و حسابى آقا بى خود گفتيد و من
مىگويم خب اين خيلى حرف مىخواهد قول امروز هم همين طور است حالا هم روايات در
مقابل قدماء و متأخرين ايستاده است يعنى متأخرين و قدماء روايت را قبول ندارند اما
نمىگويند روايات ساقط براى اين كه مىخواهند حمل بكنند معلوم مىشود روايات به
اعراض اصحاب هم نمىافتد از كار براى اين كه همه مىگويند بله روايتها درست است
صحيح السند است ظاهر الدلاله است اما تأويلش مىكنند تأويل كردن آن هم فقط براى
همين است كه اگر اصل بيايد ديگر جايى براى فرع نمىماند همهاش فقط همين است لذا
در دردسر افتادهاند روايات به اين خوبى را صحيح السندو ظاهر الدلاله را دارند تأويل
مىكنند يكى بعد الحكم و يكى قبل الحكم به لا اعلم و امثال اينها. حالا اين
روايتها را بخوانيم.
روايت 1 از باب 46:
محمد بن على بن الحسين باسناده عن
عبداللَّه بن سنان عن عبدالرحمن بن ابى عبداللَّه عن ابى عبداللَّهعليه السلام
روايت سندش خيلى بالاست واينها معمولاً همه يا از مشايخ اجازه هستند يا از اصحاب
اجماع آن هم 6 نفر اولىها فى رجل شهد على شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهده
مىگويد اين بى خود مىگويد من اصلاً اين را شاهد قرار ندادم من شهادت به اين
ندادهام قال تجوز شهادة اعدلهما تعارض كردند با هم هر كدام عادلتر هستند آن را
بگير خب فرض كرده اين كه با هم تعارض است روايت فرض كرده با هم تعارض است فرمودند
اگر فرع اعدل است فرع را بگير اگر اصل اعدل است اصل را بگير و ان كانت عدالتهما
واحده لم تجز شهادته اگرمساوى هستند فرع هيچ، اين لم تجز شهادته ضمير را برگردانيم
به هر دو اين چه جوراست آقايان همه چه قدماء چه متأخرين ضمير را برگرداندهاند به
فرع گفتهاند اگر مرجحى در كار باشد مرجح و الااصل مقدم بر فرع است اما اگر ما به
قاعده عمل بكنيم بگوييم آقا روايت مىخواهد بگويد در وقتى كه دو تا با هم تعارض
كردند اگرترجيحى در كار است ترجيح و الا تساقط كه ضمير لم تجز شهادته را برگردانيم
به كل واحد يعنى لم تجز شهادة كل واحد منهما آن وقت اين قاعده خيلى خوب مىايد
يعنى روايت مىشود مطابق با قاعده اما آقايان لم تجز شهادتهاى شهادة الفرع به فرع
زدهاند. اين خلاصه حرف است بنابراين اگر حرف من را بزنيد كه هيچ كس نزده نه قدماء
نه متأخرين شيخ المشايخ ما صاحب جواهر اما حرف ما اين لم تجز شهادة كل واحد با
قاعده جور مىآيد و آن اين است كه دو تا بينه با هم تعارض كرده وقتى دو تا بينه با
هم تعارض كرد اگرترجيحى هست ترجيح اگر ترجيح نيست تساقط آن وقت حسابى سؤال و
جوابها هم به هم مىخورد روايت خيلى عالى در مىآيد فقط اين ضمير را اگر به كل
واحد زديد همه چيز درست درمى آيد.
آقايان اشكالى كه به روايت دارند اين
است كه مىگويند اصلاً روايت يوخدور روايت صحيح السند ظاهر الدلاله اگر ضمير هم به
فرع بخورد باز هم مىگويند روايت نه، روايت هيچ، بعد مىبينند نمىشود كه روايت
هيچ يعنى چه؟ آن هم روايت به اين صريحى هم سنداً هم دلالةً آن وقت شيخ طوسى
مىفرمايد مراد اين است كه فى رجل شهد على شهادة رجل يعنى بعد الحكم يك بعد الحكم
اينجا گذاشته، از شيخ طوسى هم متابعت كردهاند، كردهاند تا زمان علامه علامه به
اين طرف ديدهاند اين حرف را نمىشود زد آن وقت مثل علامه و محقق و امثال اينها
اين جور گفتهاند فى رجل شهد على شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهدهاى لم
اعلم انى شهادت دادم يا نه؟ لم اشهده را اين جورى معنا كردهاند اين بدتراز آن حرف
شيخ طوسى است انصافاً. خب حالا چرا شيخ طوسى و من تبعش چرا علامه و من تبعش من
جمله محقق در شرايع اين حرفها را زدهاند؟ گفتهاند آخر براى اين كه وقتى اصل
بيايد ديگر فرع برايش جايى نمىماند وقتى برايش جايى نماند پس روايت را بايد تأويل
بكنيم بگوييم آنجا را مىخواهد بگويد كه آن اصل فرع را رد نكند خب مىگوييم حالا
فرمايش شما،اين خلاف واقع را قائل بشويم بگوييم آنجا كه اصل فرع را رد نكند خب
حالا خود اصل آمده فرع هيچ، لااعلم هم باشد اصل آمد ديگر فرع هيچ مىخواهد به فرع
شهادت داده باشد مىخواهد نداده باشد فرع مىرود كنار اصل مقدم است اعدلهما چرا؟
لذا حرف مرحوم شيخ طوسى هم اشكالشان همين است ببينيد عبارت مرحوم محقق را
مىفرمايند كه لو شهد شاهد الفرع فانكر الاصل فالمروى العمل بشهادة اعدلهما فان
تساويا اطرح الفرع عين روايت را ايشان آوردهاند ضمير را هم به فرع زدهاند بعد
مىفرمايندو هو يشكل يعنى ما اصلاً روايت را در آن اشكال داريم چرا يشكل؟ بما ان
الشرط فى قبول الفرع عدم الاصل و حالا اصل آمد و فرع هيچ حالا كه اصل آمدو فرع هيچ
پس اعدلهما يعنى چه؟ فرع هيچ اصلاً سالبه به انتفاء موضوع شد اصل آمده فرع هم نيست
مىگويد و هو يشكل اشكالمان هم اين است بما ان الشرط فى قبول الفرع عدم الاصل و
اينجا اصل آمد فرع هيچ. پس اعدلهما اگرتساوى باشد فرع ديگرمعنا ندارد خب حالا
روايت را چكار كنيم؟مىفرمايد كه و ربما امكن لو قال الاصل لا اعلم روايت را اين
جور درستش مىكنيم كه آن اصل نمىآيد انكار فرع بكند مىگويد ما يادمان نيست
نمىدانيم اين شهادت از من گرفته يا نه؟ خب حالا به مرحوم محقق مىگوييم قبول
مىكنيم حرف شما را اين حرف شما را قبول مىكنيم خيلى خلاف ظاهر است براى اين كه
روايت را اين جور بايد معنا بكنيم كه قال انى لم اشهده يعنى انى لا اعلم ان اشهده،
يك لااعلم در عبارت بياوريم اين كه آخر اصلاً معنا كردن روايت نيست. لذا حالا اين
را قبول مىكنيم حالا كه قبول كرديم چه مىشود؟ فرع هيچ براى اين كه اصل آمد حالا
كه فرع هيچ پس اعدلهما يعنى چه؟ اگر بگويد من مىدانم شهادت دادهام خب شما
مىگوييد كه اصل كه بيايد فرع هيچ، خب فرع هيچ حالا يك دفعه مىگويد كه نمىدانم
شهادت دادهام يا نه؟ خب اصل آمده فرع هيچ، وقتى كه فرع هيچ پس اعدلهما ديگر كدام
است.
روايت را بخوانيم: فى رجل شهد على
شهادة رجل فجاء الرجل فقال انى لم اشهده قال تجوز شهادة اعدلهما و ان كانت
عدالتهما واحده لم تجز شهادتهاى شهادة الفرع خب مرحوم محقق مىفرمايد به اين
روايت نمىشود عمل كرد چرا نمىشود؟ مىگويد براى اين كه اصل كه آمد فرع ديگر هيچ،
مىگويد و هو يشكل عمل به اين روايت كردن مشكل است چرا مشكل است بما ان الشرط فى
قبول الفرع عدم الاصل آنجا فرع به درد مىخورد كه اصل نباشد خب اصل آمده، اصل آمده
فرع ديگر هيچ، خب اين مثل اين كه مسلم گرفتهاند پس روايت مشكل پيدا مىكند حالا
كه مشكل پيدا مىكند روايت را تأويل مىكنيم مرحوم محقق مىگويند تأويلش چيست؟ و
ربما امكن لو قال الاصل لا اعلم به جاى اين روايت كه مىگويد لم اشهده يعنى لا
اعلم ان لم اشهده خب حالا به محقق مىگوييم كه اين طرح روايت است اين حمل روايت كه
نيست تقريباً نه جمع تبرعى است نه جمع دلالى حالا بگوييد جمع دلالى است و پسنديدم
ودرست هم هست و لم اشهد را هم معنا كرديم لا اعلم خب حالا مىخواهيم به روايت عمل
كنيم روايت مىگويد اصل آمده حالا اگر آن اصل يكدفعه مىگويد كه من شهادت ندادهام
يك دفعه مىگويد كه من نمىدانم شهادت دادهام يا نه؟ على كل حال فرع هيچ. چرا؟
براى اين كه اصل آمده، اين عبارت مرحوم محقق است اصل آمده اصل كه آمده فرع هيچ، خب
وقتى فرع هيچ بنابراين اعدلهما يعنى آنجا كه فرع عادل باشد بگير ديگر معنا ندارد
مىآيد مىگويد من نمىدانم به اين آقا چيز گفتهام يا نه مىگوييم خيلى خوب
نمىداند گفته است يا نه نمىداند شهادت داده است يا نه تا شهادت بر شهادت باشد آن
فرع هيچ اصل شهادت مىدهد مىرود دنبال كارش اما اعدل را بگير نمىشود كه اين يك
حرف است يك حرف هم اين كه به مرحوم محقق و امثال اينها مىگوييم تعارض بينتين است
فرع هيچ يعنى چه؟ يك دفعه اصل مىآيد با هم جنگ ندارند يك دفعه جنگ با هم دارند
بحث ما جنگ است آن فرع مىگويد اين اصل گفت اين خانه مال اين است آن مىگويد نه من
نگفتهام مىجنگند وقتى جنگيدند قاعده اقتضا مىكند تساقط هر دو را حالا اگر
بگوييد اعدل خب هر كدام اعدل است بگير اگر تساوى است تساقط و اما اگراعدل است بگير
اگر نه قول اصل مقدم است. وقتى دو تا شاهد تعارض بينيتين شد آن آن را جرح مىكند
آن آن را جرح مىكند تساقط و روايت نمىگويد تساقط روى حرفى كه شما معنا مىكنيد
روايت مىگويد اعدل را بگير چه اصل چه فرع اگر اعدل نيست قول فرع را رها كن قول
اصل را بگير قاعده مىگويد كه تعارض بينتين هر دو را رها كن اين مىگويد كه نه گاهى
آن را بگير آن كه اعدل باشد گاهى هم مىگويد كه نه و وقتى كه ترجيحى در كار نباشد
تخيير نه، قول اصل مقدم بر قول فرع است مطلقا. وقت گذشت تقاضا دارم اين مسئله را
حلش كنيد براى ما البته عرض كردم حالانتوانيد هم طورى نيست براى اين كه خودشان هم
حل نكرده مسئله را گذاشتهاند رد شدهاند اما مسئله خوبى است به درد بخور است
حسابى.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.