اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم
اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا
قولى.
كتاب شهادات تمام شد الا اين كه ده
بيست تا مسئله مرحوم محقق به عنوان طوارى در اين جا ذكر فرمودهاند و معناى طوارى
هم اين است كه قبلاً كليات گفته شده و اينها يك جزئياتى است كه بار بر آن كليات
است و مسائل مسائل خوبى است ايشان اين طوارى را منقسم مىكند به دو قسم، قسم اول
كه چهار تا مسئله است مربوط به توارد شهادتين است خب معلوم است كه اين دو تا شاهد
بايد يك جور حرف بزنند به اين مىگويند توارد شهادتين، مثلاً او بگويد كه من شهادت
مىدهم اين كه اين كتاب را زيد غصب كرده آن هم همين شهادت را بدهد من شهادت مىدهم
اين كتاب مال عمرو است زيد غصب كرده به قول مرحوم محقق لفظ مناط نيست، معنا مناط
است حالا يك دفعه آن مىگويد كه غصب كرده آن مىگويد كه به زور گرفته لذا از نظر
لفظ لفظ هر چه مىخواهد باشد در آخر كار مىفرمايد يك كدام عربى مىگويند ديگرى
فارسى مىگويد آن كه مهم است اين كه از نظر معنا دو تا شاهد يك حرف بزنند خب معلوم
است اگردو تا حرف زدند اگر ضدين باشد كه همديگر را رد مىكنند هيچ و اما اگر ضدين
نباشد مخالف باشد مثل اين كه مثلاً بگويد كه اين كتاب مال عمرو است زيد غصب كرده و
من ديدم كه ديشب اين كتاب را غصب كرده و آن يكى بگويد كه نه اين كتاب خاص را، اگر
بگويد همين كتاب خاص را من صبح ديدم كه اين غصب كرده خب با هم مىشود ضدين از نظر
زمان دو جور حرف زدن آن مىگويد صبح اين كتاب آن مىگويد عصر يا شب اين كتاب خب با
هم مىشوند ضدين نه آن مىتواند كار بكند نه آن مىتواند كار بكند توارد شاهدين به
طورى كه همديگر را رد مىكند مثل توارد بينتين هم همين طور است دو تا بينه يكديگر
را رد بكنند آن چيزى كه او مىگويد او ضدش را بگويد نقيضش را بگويد كه با هم جمع
نشود خب معلوم است اينجا هم شاهدين بينتين نمىتوانند كار بكنند و در واقع نه
شاهدى داريم راجع به بينه هم بينهاى نداريم خب اين هم واضح است اگر توارد شاهدين
به يك امرواحد با هم موافق از نظر معنا ولو از نظر لفظ با هم مختلف شهادت كار
مىكند و اگر شهادت مخالف آن مخالف به طور نقيض يا به طور ضد همديگر را رد مىكنند
اماگاهى مخالف به طور ضد نيست مثلاً يك شاهد مىگويد كه لباس ايشان را حتى خصوصيات
را هم مىگويد عباى ايشان را ايشان غصب كرده آن يك نمىگويد عبا مىگويد قباى
ايشان را اين آقا غصب كرده خب حالا اينها مخالف هستند اما ضدين نيستند وقتى ضدين
نشد شهادت كامل نيست اگراين آقاى مدعى بخواهد شهادت را كامل بكند بايد يك بينه
ديگرى شاهد ديگرى بيايد بگويد كه اين عبا را من ديدم غصب كرده يك شاهد ديگر هم
بيايد بگويد كه من ديدم قبا را غصب كرده آن وقت هم عبا هم قبا از او گرفته مىشود
درحقيقت دو تا بينه مىشود روى دو تا امرواحد و با هم تخالفى هم ندارد. چنانچه اگر
شاهد ندارد مدعى مىتواند قسم بخورد حالا يك دفعه قسم مىخورد روى هر دو مدعى يك
شاهد دارد مىگويد واللَّه اين عباى من را غصب كرده عباى من را برد قباى من را هم
برد دو تا قسم مىخورد خب دو تا قسم دو تا شاهد هم عبا را از او مىگيرند هم قبا
را و اگر قسم روى احدهما بخورد آن شهادت كامل مىشود عبا را مىگيرند قبا را
نمىگيرند براى اين كه پرونده ناقص است اگر قسم روى هيچ كدام نخورد و روى هيچ كدام
هم شاهد ديگر نياورد چون كه شاهد واحد است خب حكم نمىتواند قاضى بكند براى اين كه
يك شاهد است روى عبا، يك شاهد است روى قبا هيچ كدام هيچ، يعنى به معنا اين كه
شهادت كامل نيست نه عبا گرفته مىشود، نه قبا گرفته مىشود اين جملهاى كه من عرض
كردم مرحوم محقق چهار تا مسئلهاش مىكنند اما همين است گاهى مثال مىزنند مسئله
اولش مثلاً به اعتبار متعلق گاهى مثال مىزنند به عنوان اختلاف در خصوصيات
نمىدانم حالا چرا چهار تا مسئلهاش كردهاند؟ اما اين چهار تا مسئله برمى گردد به
همين عرضى كه من كردم اگرمرحوم محقق روى توارد شاهدين يك مسئله كرده بودند و اين
مسئله را اين جور كه كردم فرموده بودند ديگر احتياج به اين حرفها و احتياج به اين
چهار تا مسئله نداريم يك دفعه برمى گردد به ضدين، برمى گردد به نقيضين خب آنها
برمى گردد به اين كه اين دو شاهد همديگر را دارند رد مىكنند لذا هر كجا كه دو تا
شاهد شهادت دادند اما همديگر را رد كردند مثل اين كه مىگويد مثلاً عباى زرد در
ساعت معين در صبح عبا مال ايشان بود برد آن مىگويد همين عباى زرد با اين خصوصيت
شب برد خب با هم تعارض مىشود تساقط مىشود هيچ اما گاهى يك كدام مىگويد عباى زرد
را من ديدم از اتاقش برد يك كدام ديگر مىگويد عباى مشكى را من ديدم از اتاقش برد
خب با هم مخالفت ندارند نه آن آن را رد مىكند نه آن آن را رد مىكند الا اين كه
شهادت ناقص است براى اين كه عباى سياه دو تا شاهد مىخواهد عباى زرد هم دو تا شاهد
مىخواهد و اين يك شاهد دارد و چون يك شاهد دارد اگر يك شاهد ديگر بياورد براى
عباى زرد يك شاهد ديگر بياورد براى عباى مشكى هم عباى مشكى و هم عباى زرد را
مىگيرند از آن دزد، پولش را مىگيرند اگر نمىتوانند عين را بگيرند و اگر هم شاهد
ندارد قسم روى هر دو مىخورد هم عباى زرد را مىگيرند هم عباى مشكى را اگر يك قسم
بخورد براى يك كدام پرونده تام مىشود شهادت كامل مىشود اگر هم قسم روى هيچ كدام
نخورد براى هيچ كدام هم بينه نداشته باشد خب معلوم است شاهد واحد نمىتواند كار
بكند عرض كردم نبايد مرحوم محقق اينجا را توارد شهادتين را چهار تا مسئله كرده
باشدبايد اين جور فرموده باشند در توارد شهادتين لفظ مناط نيست لفظ هر لفظى باشد
معنا مناط است اين معنا گاهى متحد هستند با هم شهادت تام مىشود گاهى مختلف هستند
با هم آن اختلاف گاهى ضدين هستند نقيضين هستند همديگر را طرد مىكنند هيچ، نه آن
حجت است نه آن حجت است تعارضا تساقطا گاهى هم ضدين نيستند نقيضين نيستند با هم
مخالف هستند و معناى مخالف خب خواندهايم در منطق اين كه با هم جمع مىشوند حالا
كه با هم مخالف شدديگر هر دو كه شهادت مىدهند شهادتها ناقص است بايد ضميمه بشود
دو شاهد ديگر يك شاهدديگر تا مطلوب اثبات بشود يااين كه دو تا قسم يا يك قسم تااين
كه مطلوب بشود اثبات اگر نه قسم بخورد نه بتواند شاهد بياورد دو تاشاهد بينه نيست
ناقص است براى آن عبا ناقص است براى آن قبا هم ناقص است هيچ اين خلاصه حرف است على
الظاهر اين چهار تامسئله چيزى نداردو نبايد ايشان چهار تامسئلهاش كرده باشند اين
قسم اول از طوارى اسمش را مىگذارند توارد شهادتين.
و اما قسم دوم از طوارى يعنى از آن
مسائلى كه جزئى است اما كلياتش قبلاً گفته شده و اينجا مىخواهيم به عنوان طارى
مىخواهيم مسئله بگوييم در حقيقت و تطبيق كبرى بكنيم بر صغرى تطيبق كلى بكنيم بر
مصداق، چند تا مسئله فرمودهاند همه مسائلش هم بسيار مفيد است اما قبلاًكلياتش
گفته شده.
مسئله اول اين كه اگر شاهد شهادتش را
داد و قبل از آن كه قاضى حكم بكند مُرد آيا قاضى مىتواند حكم بكند يا نه؟ خب آرى
براى اين كه منعى از براى حكم قاضى نيست او بينه عادل مىخواسته بينه عادله پيدا
شده پاك نشود كردند هردو اين خانه مال زيد است حالامثلاً آن كسى كه غصب كرده
عصبانى شد و چاقو را گرفت هر دو را كشت، حالا آيا قاضى مىتواند حكم بكند خانه مال
عمرو است يا نه؟ اين ذواليد غاصب است يا نه؟ خب بله براى اين كه شاهد شهادت داده
مقتضى موجود است مانع هم مفقود است مرگ موجب نمىشود اين كه اين از بين برود اگر
بخواهيم بگوييم كه حكم نمىتواند بكند بايد بگوييم حيات شرط در شهادت است و ما
سابقاً كه شرايط شهادت راگفتيم حيات را ديگر در وقت حكم شرط ندانستيم خب مسئله
واضح است تقريباً يك تطبيقى است اينجا آن كبراهاى قبل كه يشترط فى الشهادة امور در
آنجاها اثبات شده بنابراين در اين جاهم يك فرعى فرمودهاند فرع هم ظاهراً حرف
ندارد.
مسئله دوم اين كه شهادتش را دادو فاسق
شد آيااين شهادت به درد مىخورد يانه؟ مرحوم محقق نمىدانم چرا اختلاف فتوى دارند؟
سابقاً مىگفتند نه اما آنجا فسق و كفر را با هم مىفرمودند اينجا فسق را مىگويند
و مرحوم صاحب جواهر كفر را پهلويش مىگذارند آن وقت اينجا مىفرمايند خب بله مقتضى
موجود است مانع هم مفقود است براى اين كه آن وقتى كه شهادت داد عادل بودو حالا
كارى با او نداريم كه فاسق شده يا نشده كافر شده يا نشده ما شهادت عادل مىخواهيم
شهادت عادل بود مثل مردن چنانچه در مردنش گفتيم حالا اين هم در حقيقت مرده است
مرده روح است فاسق شده كافر شده همين طور كه در ميتش اشكال نمىكنيم در فسق و كفرش
هم بايد اشكال نداشته باشد اينجا خيلى جزماً مىفرمايند كه اشكال ندارد بله گفتم
اينجا مرحوم محقق فقط فسق را مىگويند و مرحوم صاحب جواهر كفر را اضافه مىكنند
شايد در نظر مبارك مرحوم محقق همين بوده كه اگر كافر بشود شهادت نه اگر فاسق بشود
شهادت آرى ولى وجهى ندارد آن وقت تناقض ديگر در كلام نيست فقط اشكال اين است كه چه
فرقى مىكند بين اين كه فاسق بشود يا كافر بشود؟ عبارت مرحوم محقق اين است لو شهدا
ثم فسقا قبل الحكم حكم بهما بعد علت هم مىآورند لان المعتبر بالعدالة عند الاقامة
و اين اقامه شهادت شده ديگر تفاوتى هم نيست قبل الحكم يا بعد الحكم شهادت را داد
اقامه شهادت كرد عادل بود بعد فاسق شد يا كافر شد مثل اين كه شهادت را داداقامه
شهادت شد هنوز حكم نشده كافر شد بعد ازحكم هم همين است ديگر آن به طريق اولى،
شهادت را داد آن قاضى هم حكم كرد بعد اين آقا كافر شد وجهى از براى فساد نيست اما
مرحوم محقق ترديد داشتند سابق اما اينجا ديگر ترديد ندارند.
لو شهدا ثم فسقا قبل الحكم حكم بهما
لان المعتبر بالعدالة عند الاقامة. آن وقت اين عبارت را بعدش هم دارند سابقاً هم
داشتند نعم لو كان حقا للَّه تعالى كحد الزنا لم يحكم لانه مبنى على التخفيف و
لانه نوع شبهة سابقاً هم همين طور بود كه در حق اللَّه مثل حد زنا البته حق اللَّه
هم نه، همان حد در حدّ زنا و ساير حدود كه وقتى كه قاضى حكم مىكند حاكم شرع يا
خود آن قاضى بايد حكم را اجرائ بكند اگر حدود باشد اين هر كجا يك شبهه آمد جلو حد
ديگر جارى نيست ادرء الحدود بالشبهات كه سابقاً صحبت كرديم گفتيم اين ادرء الحدود
بالشبهات حكومت دارد بر همه باب قضاو شهادات البته در حدود، اينجا هم مىفرمايند
كه ما از روح قضاوت اسلام مىفهميم كه در حدود تخفيف، سختگيرى نه اگر بشود اگر
اين حد را جارى نكند حاكم اين حد را بايد جارى نكند وضع للتخفيف شايد هم همان رواياتى
كه قبلاً خوانديم كه اميرالمؤمنينعليه السلام اگر مىآمد اقرار مىكرد اول نسبت
ديوانگى به او مىداد بعد بالاخره ردش مىكرد كه برود ديگر نيايد دفعه دوم اگر آمد
باز مسخرهاش مىكردند گوش به حرفش نمىدادند تا برود ديگر نيايد روانهاش
مىكردند برود دفعه سوم آن وقت دفعه چهارم اگرخريت مىكرد ديگر حضرت مجبور بودند
روى اين نفهم حد را جارى بكنند لذا مىفهميم كه در باب حدود تخفيف است اين يك حرف
كه آقاى قاضى بايد دستش باشد كه هر كجا بتواند حد را جارى نكند كه اسمش را
مىگذارند قاعده تخفيف، هر كجا بتواند جارى نكند بايد جارى نكند از آن طرف هم يك
قاعده دستش دادند گفتند ادرء الحدود بالشبهات و من جمله اينجا ممكن است زنده بودن
تا بعد الحكم شرط باشد ولو اين كه قواعد به ما مىگويد شرط نيست ظواهر به ما
مىگويد شرط نيست اما اين احتمال نيش غول، اين احتمال غير حجت وقتى بيايد درء مىشود
يعنى قابل اين است كه اين حد جارى نشود ادرء الحدود بالشبهات حدود را بگذاريد كنار
به چه چيزى؟ به چيزى كه حجت نيست به احتمالٌ ما كه اسمش را مىگذارند شبهه. مظنه
آن طرف است احتمال اين طرف است عمل به احتياط بكن احتمال خيلى ضعيف است اما چون
محتمل قوى است عمل نكن همان احتمال ضعيف را بگير و حد را نزن از جاهايى كه بعضى
اوقات احتمال خيلى ضعيف است چون محتمل قوى است بايد احتياط كرد در باب حدود است خب
اينجا خيلى حرف عالى است و اما سابقاً كه اشكال مىكردند ديگر حالا هرچه بود گذشت
اما الان خيلى خوب است لو شهدا ثم فسقا قبل الحكم حكم بهما لان المعتبر بالعدالة
عند الاقامة نعم لو كان حقاً للَّه تعالى كحدّ الزنا لم يحكم لانه مبنى على
التخفيف و لانه نوع شبهه. اين تا اينجا.
بعد يك جمله ديگر دارند كه اين باز هم
يك تناقض با حرفهاى سابق است و آن اين است كه اگرحدّ قذف شد اگر قصاص شد ايشان
اينجا مىفرمايند كه و الحكم فى حدّ القذف و القصاص تردد اشبهة الحكم لتحقق الحق
الآدمى به سابقاً نمىگفتند ما هم نمىگفتيم اگر يادتان باشد مىگفتيم كه در حد
قصاص ولو حق آدمى در آن است اما ذو جنبتين است دو جهت دارد آن كه مربوط به حق
اللَّه است هيچ آن كه مربوط به حق الناس است آرى لذا در باب سرقت مىگفتيم كه
مثلاً همين جاها در باب سرقت حدّش نه، اما گرفتن مال براى آن كسى كه حقش رفته آرى
لذا مىگفتيم مثل حد قذف و حد سرقت و حد قتل و قصاص اينها دو جنبتين است آن كه
مربوط به اللَّه تبارك و تعالى است يعنى حد آن كه حدّ است نه و اما آن كه مربوط به
حق آدمى است آرى اما اينجا و الحكم فى حدّ القذف و القصاص تردد الشبهه الحكم كه
قاضى حكم مىكند چرا؟ لتحقق حق الآدمى به بايد معمولاً اين جور فرموده باشند كه و
الحكم فى حد القذف و القصاص تردد اشبهه التفصيل بين حق الناس و حق اللَّه، حق
اللَّه نه، حق الناس آرى اما نمىفرمايند.
على كل حال فرمايش ايشان درست نيست كه
ما بخواهيم در حد قصاص بگوييم كه اگر اين دو شاهد كافر شدند فاسق شدند اين حد را
مىتواند جارى كند يعنى مىتواند بكشد شايد مثلاً قصاصش را بگوييم كه مبدل به ديه
حرفى است كه آن هم وجهى ندارد كه بگوييم در قصاص نه اما ديه آرى براى اين كه در
قصاص چون كه حدود اللَّه است حداللَّه است همان قاعده ادرء الحدود بالشبهات دو
شاهد شهادت دادند راجع به قتل و فاسق شدند آن اولياى دم بخواهند اين را بكشند نه
چرا ادرء الحدود بالشبهات اما اگر بخواهند ديه بگيرند ارى چرا؟ براى اين كه حق
الناس است و دو تا شاهد هم شهادت دادهاند هيچ اشكال هم در باب شهادت از نظر قضاوت
نيست. اينها را سابقاً همهاش را صحبت كردهايم اگر يادتان باشد و اينجا نمىدانم
چه جور شده؟ گفتم مرحوم محقق در حالى كه اين مسائلى كه الان داريم مىگوييم خيلى
از اين مسائل قبلاً همين نزديكىها گفته شده اما اين اختلاف فتوى ديگر هست اين جور
كه اختلاف دارندولى حق در مسئله اينجا اين است كه آن لانه مبنى على التخفيف و لانه
نوع شبهه بگيريم اين را و برويم جلو هر چه حد شد همين است حالا حد زنا باشد يا حد
لواط باشد حد القذف باشد حد القصاص باشد يا حد سرقت باشد يا امثال اينها. آن وقت
حرف مىماند در اين كه آقا آن ادرء الحدود بالشبهات حد را بينداز اما ديگر راجع به
حق الناس كه ادرء الحدود بالشبهات ندارد ديگر خب قضاوت شده روى قضاوت حكم بكن دست
را نبر مال مردم را بگير بده اين هم مسئله دوم.
مسئله سوم كه اين هم يك مقدار مسئله
مشكلى است اما اجماع در مسئله هست و آن اين است كه دو تا شاهد شهادت دادند اين
خانه مال زيد است مثلاً آن وقت زيد مرد اين خانه رسيد به اين دو تا شاهد آيا قاضى
مىتواند حكم كند يا نه؟ اگر قاضى حكم كرده باشد اين حكمش نافذ است يا نه؟ خب
مرحوم محقق مىگويند نه، چرا؟ براى اين كه مدعى مىشود بينه، بينه مىشود مدعى و
مدعى بخواهد شهادت بدهد شهادت مدعى براى خودش كه معلوم است نمىشود مدعى بايد غير
شاهد باشد شاهد غير مدعى باشد ايشان دليل هم نمىآورد اين حرفى كه من عرض مىكنم
مرحوم صاحب جواهر از مرحوم صاحب مسالك نقل مىكنند اما مسئله را مرحوم شهيد
مىفرمايد كه اتفق جميع اصحابنا على ذلك لو شهدا لمن يرثانه فمات قبل الحكم فانتقل
المشهود به اليهما مىفرمايند لم يحكم لهما بشهادتهما منجزاً ايشان مىفرمايند كه
لم يحكم من نوشتهام قال فى الجواهر عن المسالك اتفق جميع الاصحاب عليه چرا؟ لانه
لا يحكم للمدعى بشهادته آيااين حرف درست است؟ براى اين كه مدعى نمىتواند براى
خودش شهادت بدهد اين درست است اما ما نحن فيه كه اين جور نيست ما نحن فيه در وقتى
كه شهادت ميداد مال غير بود لذا مدعى بينه منكرو حكومت همه همه موجودبود مقتضى
موجود بود مانع هم هيچ در كار نبود اگر اين آقا دق نكرده بود براى اين كه خانه را
از او مىخواهند بگيرد اگردق نكرده بود اگر آبرويش نريخته بود خب هيچ قاضى حكم
مىكرد و خانه را هم مىداد به او بعد از حكم هم اگرمى مرد ارث مىرسيد به اين دو
تا شاهد بنابراين دروقتى كه اقامه شهادت بوده مدعى شاهد، شاهد مدعى نبوده كه مرحوم
صاحب جواهر از مسالك نقل مىكند و قبول مىكند بلكه آن موقع مدعى غير شاهد بوده
شاهد غير مدعى بوده.
)سابقاًتصريح كردند گفتند هيچ اشكال
ندارد حتى شهادت پدر براى پسر،
پسر براى پدر اينها را روايت هم
داشتيم گفتند هيچ اشكال ندارد ديگر حالا على كل حال آن مسئله را نياوريد اينجا فرض
اين است كه اشكال ندارد(
خب در وقتى كه آقاى مدعى مىگويد اين
خانه مال من است خانه هم ذواليد است يك كسى كه در آن خانه نشسته دو تا شاهد
مىآورد حتى دو تا پسرهاى همين آقا كه در خانه نشسته عليه او شهادت مىدهند
مىگويند بله اين خانه مال اين آقاست خب الان مدعى غير شاهد است شاهد هم غير مدعى
است آن مدعا عليه هم غير آن شاهدها هستند غير مدعى شهادت هم هست آقاى حاكم
مىخواهد حكم بكند ناگهان آن مىميرد خب خانه مىرسد به اين دو نفر، به اين دو نفر
كه شهادت دادند خب حالا خانه مىرسد به اين دونفر قاضى بايد حكمش را بكند براى اين
كه در وقتى كه شهادت مىخواهد بدهد مدعى غير شاهد بود شاهد هم غير مدعى بود اما
مىگويند لم يحكم چرا؟ مرحوم محقق دليل نمىآورند معمولاً فقهاء و قدماء و اينها
هم دليل نياوردهاند عمده كه دركلمات ديگران هم ديده مىشود عمده همين جمله صاحب
مسالك است كه مرحوم صاحب جواهر نقل مىكنند اين كه حالا كه مىخواهد حكم كند مدعى
شاهد است شاهد مدعى است پس نمىتواند حكم بكند، لذا ما مىگوييم آقا نه، مدعى غير
شاهد است شاهد هم غير مدعى است براى اين كه آن وقتى كه اقامه شهادت مىكرد شاهدها
غريبه بودند مدعى غير شاهد بود شاهد غير مدعى بود حالا كه آن كه عليه او حكم
كردهاند مرد اين خانه رسيد به اين دو نفر شاهد حالا اگر بخواهند اقامه شهادت بكنند
نمىشود چرا؟ براى اين كه شاهد همان مدعى است مدعى همان شاهد است نمىشود. شاهد
بايد غير مدعى باشد بنابراين ظاهراً مسئله هيچ اشكالى ندارد فقط همين جمله مرحوم
صاحب مسالك است كه مىفرمايند اتفق جميع الاصحاب على انه لم يحكم اگر بترسيم از
اين كه بايد بترسيم خب هيچ فضولى موقوف و اما اگرنترسيم كه نبايد بترسيم خب قاعده
اقتضا مىكند كه يلزم عليه الحكم براى اين كه شاهد غير مدعى است مدعى غير شاهد
است. مسئله چهارم براى فردا.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.