اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم
اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا
قولى.
مرحوم محقق به عنوان مسائل در خاتمه
كتاب شهادات 5 مسئله متعرض هستند كه معمولاً تكرار ما سبق هم هست مرحوم صاحب جواهر
هم بعد ازاين كه حرفهاى مرحوم محقق تمام مىشود 6 تا مسئله ايشان متعرض هستند لذا
مسائل پنج گانه مرحوم محقق راايشان 6 تا به آن اضافه مىكنند مىشود 11 تا مسئله
كتاب شهادات تمام مىشود و انشاءاللَّه اين چند روزه اين كتاب شهادات تمام بشود به
خواست پروردگار عالم لطف امام زمان بعد ازدهه محرم حدود و ديات شروع مىشود و اين
11 تا مسئله گرچه گفتم معمولاً تكرار است اما مسائل خوبى است.
مسائلى كه مرحوم محقق متعرض هستند
مسئله اول اين است مىفرمايد اذا شهد اثنان ان الميت اعتق احد مما ليكه وقيمته
الثلث و شهد آخران او الورثه ان العتق لغيره و قيمته الثلث ما خوب است اين مسئله
عتق را چون كه الان سالبه به انتفاء موضوع است به حاى عتق دار مثلاً بگذاريم اذا
شهد اثنان ان الميت مثلاً اوصى داره لابنه دو نفر شهادت دادند كه ميت وصيت كرد و
ما شنيديم وصيتش را اين كه خانهاش را داد به پسر بزرگش دو تا شاهد ديگر مىآيند
مىگويند كه نه ما شاهد بوديم كه خانهاش را داد به پسر دومش به پسر كوچكش در اين
جا چه بايد گفت؟ مىدانيد كه كسى كه وصيت مىكند تا ثلث مىتواند وصيت كند اگر بيش
از ثلث وصيت كرد وصيتش باطل است مگر اين كه ورثه قبلاً يا بعداً اجازه بكنند حالا
اين دو تا خانه به اندازه ثلث است خب مىفرمايند كه چون با هم منافات ندارد هر دو
شهادتها كار مىكند يك خانه مىدهند به آن پسر بزرگ يك خانه هم مىدهند به پسر
كوچك و اما اگر زايد بر ثلث باشد خب اگر زائد بر ثلث باشد يكى از خانهها به
اندازه ثلث است يكى از خانهها زايد بر ثلث است مثلاً اين معمولاً اين طور مىشود
كه يك دفعه مىدانيم كه كدام مقدم بوده كدام مؤخر؟ خب آن كه مقدم بوده ممضى آن كه
مؤخر بوده هيچ،يك دفعه نمىدانيم كدام مقدم و مؤخر بوده يك شاهد مىگويد اين خانه
مال پسر بزرگ است يك شاهد مىگويد اين خانه مال پسر كوچك است ديگر خواه ناخواه
قاعده قرعه مىآيد جلوو بايد قرعه بكشيم به نام هر كسى كه در آمد. نمىدانم يادتان
هست يا نه در باب قضاوت اين مسئله را مفصلتر از اين متعرض شدند حالا اينجا به طور
مختصر اذا شهد اثنان ان الميت اعتق احد مماليكه و قيمته الثلث و شهد آخران او
الورثه حالا فرق نمىكند انّ العتق لغيره و قيمته الثلث فان قلنا ان المنجزات من
الاصل اگراين را بگوييم ديگر هر دو آزاد است يا اين كه اين را نفرمودند بگوييم دو
تا خانه به اندازه ثلث است خب هر دو آزاد مىشوند يا هر دو خانه مال پسر بزرگ و
كوچك مىشود و ان قلنا تخرج من الثلث وصيت بايد از ثلث بيرون بيايد فقد اتفق
احدهما فان عرفنا السابق صح آن اولى درست و بطل الآخر و ان جهل نمىدانيم كدام متأخر
بوده استخرج بالقرعه اين هذاكله اگر بدانيم كدام سابق بوده كدام لاحق يا ندانيم
سابق و لاحق را ولو اتفقا عقتهما فى حالة واحده اگراتفاق دارند اين دو تا شاهد اين
كه با هم آزاد شدند خب باز هم قال الشيخ يقرع اين قال الشيخ يقرع خب مطلب همين است
ديگر اما حال چرا ايشان مىگويند قال الشيخ يقرع از خودشان نمىگويند؟ چه اشكاى
درمسئله هست؟ ديگر نمىدانم مراد مرحوم محقق چه بوده؟براى اين كه اگر ندانيم كدام
بوده يا بدانيم با هم بوده چون كه نمىشود از ثلث، ثلثش به اندازه يكى است نه به
اندازه دو تا بايد بگوييم قرعه مىكشيم به نام هر كسى آمد خانه را مىدهيم به او
يا اگر عبد است آن عبد را آزاد مىكنيم ظاهراً مسئله حرف ندارد گفتم سابقاً هم
حرفش را زدهايم حالا كارى به وصيت هم نداشته باشيد اگرهفت هشت ده قسم مىشود ما
خودمان ديگر بايددرست بكنيم دو تا شاهد شهادت مىدهد اين خانه را فروخت به زيد يا
مصالحه كرد به زيد دو تا شاهد شهادت مىدهد اين خانه را مصالحه كرد به عمرو حالا
باز همين جا اگر بگوييم منجزات مريض مطلقا ممضى است تا نمرده است وصيت كند صلح كند
بيع كند منجزات مريض پابرجاست كه ما سابقاً اين جور گفتيم در باب وصيت و اگر مثل صاحب
جواهر و مثل مرحوم محقق بگوييم منجزات مريض آن هم مثل وصيت تا ثلث است ديگر خواه
ناخواه اين مسئله هم همين طور مىشود اگر بدانيم صلح به زيد يا صلح به عمرو كدام
مقدم بوده خب آن مىشود صحيح، ديگرى مىشود باطل اگرندانيم مىشود قرعه اگر هم
بدانيم دو تا با هم بوده باز هم مىشود قرعه همين طور كه شيخ طوسى هم فرمودهاند
قرعه حالا چرا مرحوم محقق صورت جهلش را مىفرمايند قرعه اما صورت اين كه مىداند
با هم اين آقا آزاد كرده يا با هم مصالحه كرده اين باز چرا نمىگويند قرعه؟ چه
درنظر مباركشان بوده؟ نمىدانم اما آن كه الان هست قال الشيخ يقرع ما هم مىگوييم
بله يقرع. معناى قرعه اين است كه صاحب حق محروم مىماند بنابراين اصلاً قرعه مال
همين است اين خانه نمىدانم مال زيد است يا عمرو؟ قرعه بكش.
راجع به درهم ودعى روايت داريم تنصيف،
نه قرعه درهم ودعى اين است كه يك درهمى يك كسى پيش كسى داشته يك درهم هم خودش
داشته يكى ازاين درهمها گم شد حالا نمىدانيم اين درهم گم شده )يدش يد امانى
بوده( آيا مال زيد است يا مال خودش؟ خب قاعده اين است كه قانون عدل و انصاف اين
است كه تنصيف بكنند تنصيف هم كه كردند يقين پيدا مىكنند اين كه ناحق است براى اين
كه اين درهم يا مال زيد است يا مال عمرو بخواهند نصفش را به او بدهند مسلم است
اگرهمه مال اين باشد نصف ديگر را هم بايد به او بدهند اگرهم هيچ كدام مال اين
نباشد يعنى آن كهگم شده مال اين باشد هيچ بايد به او ندهند اما روايت دارد قانون
عدل و انصاف اسمش را مىگذارند قانون عدل و انصاف مىگويد تنصيف و اصحاب به آن عمل
هم كردهاند ايشان مىفرمايند مرحوم محقق كه اينجا بعد برسيم ظاهراً نشود درستش
كنيم ولى حالا فرمايش ايشان قال الشيخ يقرع يعنى ما قبول نداريم ما مىگوييم تنصيف
اما شيخ بزرگوار فرموده قرعه، اين هم خوب است بنابراين فرمايش ايشان خوب است كه
بگوييم مرحوم محقق حالا فعلاً بعد كه مىآييم باز قبول ندارد ايشان ولى حالا
بگوييم فرمايش ايشان بگوييم مرحوم محقق كه گفته قال الشيخ يقرع يعنى من قبول ندارم
و آن قانون عدل و انصاف اقتضا مىكند اين كه تنصيف بشود اما اگريادتان باشد در باب
درهم ودعى گفتيم كه با روايات قرعه نمىسازد و ما نمىتوانيم عدل و انصاف را مقدم
بر قرعه بيندازيم حرفهايش سابقاً زده شده حالا اگر كسى قانون عدل وانصاف را مقدم
بر قرعه بداند ديگر خواه ناخواه اينجا ولو اتفق عتقهما فى حالةواحده بايد بگوييم
قانون عدل و انصاف مىگويد تنصيف مثل آن درهم ودعى اما مرحوم شيخ فرموده يقرع و
بالاخره قرعه مىكشيم بنام هر كسى در آمد ممكن است ناحق باشد ممكن است حق باشد علم
تفصيلى پيدا نمىشوداما در قانون عدل وانصاف علم تفصيلى پيدا مىشود، علم تفصيلى
پيدا مىشود به مخالفت براى اين كه اين خانه يا از براى زيد است يا براى عمرو شما
نصفش را بخواهيد بدهيد به زيد نصفش را بخواهيد بدهيد به عمرو قانون عدل و انصاف
مىگويد خوب است اما علم تفصيلى ما مىگويد اين مسلم درست نيست براى اين كه يا
وصيت شده براى زيد يا وصيت شده براى عمرو و ديگر معنا ندارد كه براى هردو لذا از
اين جهت هم يكى از ادلهاى كه مىگويند قرعه مقدم بر قانون عدل و انصاف است همين
است خب اين مسئله.
مسئله دوم مىفرمايد اذا شهد شاهدان
بالوصية لزيد و شهد ورثته العدلان لعمرو انه رجع عن ذلك و اوصى انه لعمرو .خب در
اينجا چه بگوييم يعنى يك شهادت گفته كه اين خانه وصيت شده براى زيد ورثه اين ميت
گفته وصيت شده براى عمرو آيا اين قول زيد مقدم است آن شاهد اول كه مىگويد براى
زيد يا قول عمرو مقدم است ديگر قاعده تعارض است بايد بگوييم تساقط الا اين كه روى
قاعدهاى كه آمديم جلو قول اين جاها چون كه رجوع است بگوييم قول رجوع مقدم است
اينها را مرحوم محقق و مرحوم شيخ متعرض نشدهاند آنچه متعرض شدهاند اين است قال
الشيخ يقبل شهادة الرجوع چرا؟ لانهما لا يجريان نفعاً و فيه اشكال اين ورثه كه
شهادت عليه خودش مىدهد گفتهاند خب اين كه طورى نيست و چون طورى نيست پس شهادت
براى خودش بخواهد بدهد نمىشود شهادت عليه خودش بخواهد بدهد ديگر اشكال ندارد براى
اين كه لا يجر نفعاً لذا مرحوم شيخ »رضوان اللَّه تعالى عليه« فرموده قول آن ورثه
مقدم است براى اين كه رجوع است و وقتى قول آنها مقدم باشد بر نفع آنها هم كه نيست
تا بگوييد يجرّ نفعاً پس اشكال ندارد مرحوم محقق اشكال مىكند مىگويد كه يجر
نفعاً است چرا يجرّ نفعاً؟ مىگويد براى اين كه خانه را مىخواهند از اينها
بگيرندو بدهند به عمرو و اين گرفتن خانه از اينها خب اين بر ضررشان است ديگر و اگر
شهادت نباشد بر نفعشان است مىگويند فيه اشكال من حيث ان المال يؤخذ من يدهما فهما
غريماً للمدعى و چون كه مدعا عليه در حقيقت اين جور مىشود مدعا عليه مىشود بينه،
بينه مىشود مدعا عليه از اين جهت مسئله اشكال پيدا مىكند درست است حرف مرحوم
محقق؟ مرحوم شيخ گفته كه يقبل الشهادة الرجوع چرا؟ لانهما لا يجرّان نفعاً خب خيلى
حرف خوبى است ديگر برضررش دارد حرف مىزند بر ضرر خودش دارد حرف مىزند يجر نفعاً
نيست پس بنابراين اين كه برگشته از شهادت اين درست است و اشكال ندارد مرحوم محقق
مىگويند و فيه اشكال من حيث ان المال يؤخذ من يدهما مىخواهيد مال را از دست
اينها بگيريد وقتى مىخواهيد بگيريد خواه ناخواه مىشود مدعا عليه فهما
غريماالمدعى يعنى مىشودمدعا عليه و مدعا عليه هم شاهد است هم مدعا عليه و اين
جايز نيست ولى ظاهراً حرف مرحوم شيخ مقدم باشد ديگر براى اين كه اين دو نفر اگر بر
نفع خودشان بخواهند كار كنند و شهادت بدهند بر نفع خودشان بگوييد كه يجر نفعاً و
جايز نيست و اما مىخواهند مال را بدهند به ديگرى اگر شهادت بدهند مال را مىدهند
به ديگرى شهادت هم ندهند مال را مىدهند به ديگرى تفاوت كه نمىكند بالاخره اين
وصيت شده يا براى زيد يا براى عمرو حالا آن مىگويد براى زيد است اينها مىگويند
براى عمرو است بالاخره اين وصيت اين خانه را از دست اين ورثه مىگيرند مىدهند يا
به زيد يا به عمرو خب پس بنابراين يجرّ نفعاً كه نيست اين شهادت اين رجوع، از آن
طرف هم اين شاهد مدعا عليه است و مدعا عليه شاهد است اين هم درست نيست براى خاطر
اين كه آن ورثه مىگويند قبول داريم اين خانه مال ما نيست وقتى قبول دارندخانه
مالشان نيست ديگر حالا مىگويند مال خالد است خب بايد پذيرفته بشود نه يجرّ نفعاً
است نه مدعا عليه شاهد است و نه شاهد مدعا عليه، مدعا عليه آنجاهاست كه بخواهند
خانه رااز مدعا عليه از منكر بگيرند بدهند به او خود اين آقاى منكرمى گويد بله
خانه مال من نيست خب وقتى خانه مال من نيست ديگر ظاهراً شاهد غير منكر مىشود منكر
غير شاهد مىشود. بنابراين ظاهراً حرف مرحوم شيخ درست است قال الشيخ يقبل شهادة
الرجوع لانهما لا يجرّان نفعاً مرحوم محقق مىفرمايند بله لا يجرّ نفعاً اما يك
اشكال ديگر هست و فيه اشكال من حيث ان المال يؤخذ من يدهما وقتى كه يؤخذ من يدهما
اينها مدعا عليه هستند هم شاهد هستند هم مدعا عليه ولى حرف در اين است كه اين خانه
على كل حال از دست اينها گرفته مىشود براى خاطر اين كه قبول دارند وصيت راوقتى
قبول دارند وصيت را پس من حيث ان المال يؤخذ من يدهما پس ما بگوييم منكر شاهد است
شاهد منكر است على الظاهر حرف مرحوم محقق درست نيست. اين هم مسئله دوم.
مسئله سوم اذا شهد شاهدان لزيد
بالوصية و شهد شاهد بالرجوع و انه اوصى لعمرو اين هم معلوم است سابقاً هم صحبت
كردهاند دو تا شاهد مىگويد وصيت كرد خانه مال زيد است يك شاهد مىگويد وصيت كرد
خانه مال عمرو است خب قاعده اين است كه دو شاهد مقدم بر يك شاهد است اما ما يعنى
مسلم پيش اصحاب است كه اگركسى يك شاهد داشته باشد مدعى مىتواند به جاى شاهد ديگر
قسم بخورد حالا در اين جا قسم مىخورد وقتى قسم خورد ديگر خواه ناخواه اين طور
مىشود اذا شهد شاهدان لزيد بالوصية و شهد شاهد بالرجوع و انه اوصى لعمرو كان
لعمرو ان يحلف مع شاهده لانها شهادة منفردة لا تعارض الاولى. اگراين جور باشد اذا
شهد شاهدان لزيد بالوصية و شهد شاهدان بالرجوع چه مىگفتيم؟ مىگفتيم رجوع مقدم
است بر آن شاهد خب مثل آنجا كه خود آن آقا گفته باشد بعد هم از قولش برگشته باشد
اذا شهد شاهدان لزيد بالوصية و شهد شاهدان بالرجوع رجوع چيست؟ بانه اوصى لعمرو خب
حالا اگر اين جور باشد در اين جا چه؟ ديگر خواه ناخواه اين دو تا بينه با هم تعارض
مىكند وقتى دو تا بينه با هم تعارض كرد كدام مقدم است ؟مىفرمايد كه حالا اينجا
مىفرمايد با هم منافات ندارد و هيچ كدام مقدم بر ديگرى نيست الا اين كه بجاى اين
كه شاهدان باشد مىفرمايد شهد شاهد بالرجوع و انه اوصى لعمرو پس مدعى مىشود عمرو
كان لعمرو ان يحلف مع شاهدة وقتى كه عمرو يك شاهد دارد قسم هم مىخورد آن قسم به
جاى آن شاهد است مىشود داراى بينه لانها شهادةمنفردة لا تعارض الاولى.
شهادت منفرده معارض با آن شهادت نيست
بنابراين قسم كه ضميمه بشود معارضه پيدا مىشود ديگر خواه ناخواه مرحوم محقق مابقى
را به وضوح باقى گذاشته براى ذهن شما يعنى شماها درستش بكنيد درست كردنش چيست؟ اين
كه دو شاهد مىشود معارض دو تا بينه مىشود معارض وقتى معارض شد مىشود تساقط وقتى
تساقط شد نوبت مىرسد به مسئله قبلى گفتيم بايد قرعه كشيده بشود ديگر قرعهاش را
به وضوح باقى گذاشته آن كه مسئله سوم را مىخواهند بگويند اين است كه مىتواند قسم
جاى شاهد ديگر باشد آن عمرو هم داراى بينه باشد زيد داراى بينه است عمرو هم داراى
بينه باشد آن كه در مسئله سوم مىخواهند متعرض بشوند اين جاست ديگر مابقى را همه
به وضوح باقى گذاشتهاند اذا شهد شاهدان لزيد بالوصية گفت كه خانه را وصيت كرده
براى زيد خب اگر هيچ چيز نبود خانه مىشد براى زيد اما شهد شاهد بالرجوع گفت كه
خانه را وصيت كرده بود براى زيد اما برگشت از وصيتش و انه اوصى لعمرو، خب اين يكى،
آن بينه است آن شاهد واحد است اگر تا اينجا باشد شاهد واحد نمىتواند درمقابل بينه
قيام بكند اما مرحوم محقق مىگويند مىتواند، چكار مىكند؟ كان لعمرو ان يحلف مع
شاهده مدعى مىتواند اگر يك شاهد داشته باشد شاهدش را كامل بكند حالا الان عمرو
شاهد دارد شاهدش را كامل مىكند ديگر عمرو مدعى است وقتى عمرو مدعى شد و يك شاهد
داشت سابقاًگفتيم مسلم پيش اصحاب است گفتيم اگر يك كسى يك شاهد داشته باشد
مىتواند قسم بخورد آن قسم به جاى شاهد ديگر است در حقيقت بينه پيدا كرده حالا
الان اين جور مىشود دو تا شاهد شهادت دادند ما ديديم وصيت كرد خانه مال پسر
بزرگش، اما يك شاهد شهادت مىدهد مىگويد خانه براى زيد نه، وصيت كرد خانه براى
عمرو خب اگر ما باشيم و بدون قسم آن بينه مقدم است چرا مقدم است؟ لانها شهادة
منفردة لا تعارض الاولى براى اين كه آن يكى است نمىتواند مقدم بر بينه باشد اما
ما كارى مىكنيم تعارض مىاندازيم و آن اين است كه به آقاى عمرو مىگوييم قسم بخور
وقتى كه عمرو قسم خورد داراى بينه مىشود چه جور اگر بينه داشت آن هم بينه داشت با
هم تعارض مىكرد اينجا هم اين داراى بينه مىشودوقتى داراى بينه شد با هم تعارض
مىكند وقتى تعارض كرد تساقط مىشود وقتى تساقط شد نوبت مىرسد به قرعه اينها را
ديگر مرحوم محقق نگفته لذا آن كه مرحوم محقق در مسئله سوم دارند مىخواهند
شاهدواحدى كه در مقابل شاهدين نمىتواند قد علم كند يك كارى بكنند قد علم بكند و
آن اين است كه به مدعى مىگويند قسم بخور وقتى به مدعى گفتند قسم خورد ديگر بينه
كامل مىشود. ديگر ظاهراً خوب است ديگر اذا شهد شاهدان لزيد بالوصية خب اگرمعارض نبود
خانه را مىداديم به زيد و شهد شاهد بالرجوع يك نفرگفت كه نه اين شاهدان درست
مىگويند اما من ديدم كه وصيت كرد براى عمرو از آن وصيت اولش برگشت و انه اوصى
لعمرو خب حالاتا اينجا چه؟ شاهد واحد نمىتواند درمقابل شاهدان قد علم كند مرحوم
محقق مىخواهند درستش بكنند مىگويد مىتواند كان لعمرو ان يحلف مع شاهده وقتى كه
يحلف مع شاهده شهادتش كامل مىشود لذا هم شهادت آن كسى كه مىگويد خانه مال زيد
است هم آن كسى كه مىگويد خانه مال عمرو است هر دو شهادتها درست مىشود وقتى هر دو
شهادتها درست شدتعارض مىكند مسئله اول يا دوم مىآيد جلو نوبت مىرسد به قرعه
بايد قرعه بكشند به نام هر كسى آمد خانه را بدهند به آن. شهادت منفرده لا تعارض
الاولى اما كى تعارض الاولى؟ كان اعمرو ان يحلف شما بگوييد كه بينه شهادت مىدهد
كه ما ديديم خانه را وصيت كرد براى زيد دو تا شاهد ديگر شهادت مىدهد ماديديم خانه
راوصيت كرد براى عمرو چه مىگوييد دراين جا؟ مىگوييد تعارض قرعه حالا ما نحن فيه
صورت رجوعش است بينه مىگويد من ديدم كه خانه را داد به زيد يك بينه ديگر مىآيد
مىگويد بله اينها درست مىگويند اما من ديدم كه برگشت از وصيتش و داد به عمرو خب
الان چه بكنيم؟ تعارض است مىشود تساقط مىشود قرعه هذا كله در جايى كه دو تا بينه
باشد اما در مسئله سوم مرحوم محقق فرض كردند يك بينه، يك شاهد خب اگر ما باشيم
مىفرمايند كه لانها شهادة منفردة لا تعارض الاولى ما شهادت منفرده را كاملش
مىكنيم به چه چيزى؟ به عمرو مىگوييم قسم بخور آن كه مى گويد خانه مال آن است به
او مىگوييم قسم بخور كان لعمرو ان يحلف مع شاهده وقتى يحلف مع شاهده شهادت مىشود
تام. اگريك شاهد داشته باشد اين مىتواند قسم بخورد حالا الان يك شاهد دارد
مىتواند قسم بخورد يعنى مدعى، نه منكر، مدعى مىتواند قسم بخورد در جايى كه يك
شاهد داشته باشد وقتى يك شاهد دارد شهادتش تام مىشود وقتى تام شد مىگويد خانه
مال من، زيد هم كه در بينه دارد مىگويد خانه مال من دو تا بينه با هم تعارض
مىكند قاعده مىگويد قرعه.
مسئله چهارم براى فردا انشاءاللَّه.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.