اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم
اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا
قولى.
عرض كردم در خاتمه كتاب شهادات مرحوم
محقق 5 تا مسئله فرمودهاند اما در حقيقت هر 5 مسئله تكرار است و از كتاب قضاوت و
شهادات اين مسائل فهميده مىشود ومتعرض شدهاند بعد هم مرحوم صاحب جواهر از خودشان
6 تا مسئله متعرض شدهاند و آن 6 تا مسئله هم از مسائلى است كه قبلاً بحث شده و در
حقيقت اين هفته ما مسائل تكرارى داريم اما چون جمع و جور است و مسائل خوبى است
ديگر مجبور شديم مسائل رامتعرض بشويم آن مسائل مرحوم محقق 5 مسئله سه تامسئلهاش
را ديروز مباحثه كرديم.
مسئله چهارم اين است كه مىفرمايند لو
اوصى بوصيتين منفردتين فشهد آخر ان انه رجع عن احدهما دو تا وصيت كرده پيش همه،
معلوم است الا اين كه بعد بينه اقامه مىشود اين كه از يكى از وصيتها برگشته حالا
آيا آن وصيت اول است يا دوم؟ نمىگويند. مىگويند از يكى از وصيتهايش برگشته خب
آيا اين وصيت حالا كه برگشته چه بايد بكنيم؟ مرحوم محقق مىفرمايند كه اين شهادت
پذيرفته نيست چرا پذيرفته نيست؟ مىگويند براى اين كه متعلق شهادت مجهول است و ما
سابقاً گفتيم كه متعلق شهادت بايدمجهول نباشد اما شيخ بزرگوار شيخ طوسى فرمودهاند
كه اين شهادت پذيرفته مىشود حالا كه پذيرفته مىشود چه بايد كرد؟ حرف ديروز جلو
مىآيد با قرعه احدهما را معلوم مىكنيم خب ظاهراً حق با شيخ طوسى است چرا؟ براى
اين كه متعلق شهادت مجهول نيست براى اين كه متعلق شهادت احدهماست و احدهما يك واقع
معين درخارج است ولو اين كه مفهوم احدهما اسمش را مىگذارند فرد منتشر يا اسمش را
مىگذارند مفهوم احدهما حالا بفرماييد آن مفهوم مجهول و از مفاهيمى كه مصداق در
خارج ندارد همين فردمنتشر، مفهوم احدهما مثلاً اين مىگويند از كلى طبيعى است كه
مصداق در خارج ندارد ولى ظاهراً اين طور هم نيست كلى طبيعى اصلاً نيست بلكه يك
مفهوم است كه آن مفهوم مصداق واقعى در خارج دارد مثل اين است كه شما مىفرماييد
اكرم زيداً او عمرواً، اين اكرم زيداً او عمرواً اين تخيير است اين مفهوم تخيير يك
مفهوم عرضى است ما به ازا در خارج ندارد ديگر شما هستيد كه بايد مابا ازا را در
خارج تعيين بكنيد آن وقت هر كدام را كه شما در خارج تعيين كرديد آن مىشود مصداق
تخيير و اين مفهوم تخيير و مفهوم واجب كفايى و مفهوم فرد منتشر و امثال اينها گاهى
واقعيت در خارج ندارد و گاهى واقعيت در خارج دارد مثلاً مثل همين اكرم زيداً او
عمرواً اين مصداقى در خارج ندارد شما هستيد كه بايد مصداق را انتخاب بكنيد تا شما
انتخاب نكنيد مصداق در خارج ندارد يك مفهوم بلا مصداق است اما گاهى مفهوم با مصداق
واقعى و خارجى است مثل همين بحث ما كه شاهد شهادت مىدهد يكى ازاين وصيتها درست
نيست خب واقعاًدرخارج يكى ازاين وصيتها درست نيست براى اين كه برگشته حالانمى
دانيم كه برگشته از آن وصيت يا از آن وصيت؟ بالاخره يك واقع و نفس الامرى در خارج
هست كه آن مفهوم احدهما، مفهوم عرضى صادق بر آن است آن وقت حتى اين جور مىگوييم،
مىگوييم كه اين مفهوم احدهمامى خواهد مصداق در خارج داشته باشد قبلاً يا مصداقش
را شما ايجاد بكنيد اين مجهول نيست عرفاً يك واقعيت است به اين معنا كه ازچيزهايى
كه واقعيت دارد عرضى نيست تخيل نيست مفهوم نيش غول نيست راستى در خارج موجود است
مفهوم احدهما، و وقتى اين جور باشد اين را عرف مجهول نمىداند لذا درخارج و نفس
الامر اين جا بالاتر از واجب تخييرى است در اين جا آن واقع و نفس الامر معلوم است
از چه وصيت برگشته اما شهادت كه شهادت مىدهد مىگويد از يكى از اين دو وصيت برگشت
خب اين اما هذا او ذاك و اين اما هذا اوذاك مفهوم است اما واقعاً مصداق دارد در
خارج براى اين كه اين آقاى ميت يا از آن وصيت ديروز برگشته يا از وصيت اول،برگشته
واقعاً، يك واقعيت دارد بله گفتهاند كلى طبيعى است كه مصداق در خارج ندارد ما اين
را قبول نداريم كلى طبيعى نيست براى اين كه يك مفهوم نيش غولى است كه ما از آن
چيزى كه درواقع و نفس الامر است و نمىدانيم آيا زيد است ياعمرو ما يك مفهوم مىگيريم
بنام فردمنتشر آن فرد منتشر وجود خارجى ندارداما يك چيزى در خارج هست كه ما از آن
خارج انتزاع مىكنيم. امورانتزاعى است از آن انتزاع مىكنيم فرد منتشر را بنابراين
اين جا ازواجب تخييرى مهمتر است براى اين كه در واجب تخييرى مفهومى است كه واقع
خارجى ندارد دروقت تكليف، اكرم زيداً او عمرواً اين وجود خارجى در خارج ندارد لذا
فرمودهاند )حرفهاى من نيست حرفهاى بزرگان است( اكرم زيداً او عمرواً اين وجود
خارجى ندارد براى اين كه فرد منتشر در خارج فرد متحقق است، نمىشود، فرد منتشر در
خارج نداريم الااين كه مولا براى رسيدن به مطلوبش يك مفهومى را درست مىكند به
معنا مفهوم تخيير مىگويد اكرم زيداً او عمرواً اين در خارج قبل از آن كه ما ايجاد
بكنيم اكرم را چيزى نيست در خارج ما هستيم كه آن مفهوم را يك مصداقى برايش در خارج
درست مىكنيم مصداق هم نيست به قول اينها مصدوق عليه است در حاشيه ملا عبداللَّه
اگر يادتان باشد مصداق درست مىكرد مصدوق عليه درست مىكرد و مىگفت مصداق همان
كلى طبيعى، مصدوق عليه كلى طبيعى نيست عرضى است كه صادق بر آن خارج است يعنى
فردمنتشر صادق بر اين اما اين كه كلى طبيعى باشد ومصداق باشد خب نيست اين جور
ديگر، در باب تخييراين جورى است وقتى تكليف مىكند روى مفهومى تكليف مىكند كه
خارج ندارد خارجيت ندارد اما گاهى در اين فرد منتشر يك واقع و خارج و نفس الامريت
دارد مثل اين كه مىگويد رأيت زيداً او عمرواً يا بحث ما كه شاهد شهادت مىدهد
مىگويد از يكى از وصيتها برگشت او مىداند كدام وصيت هاست، يا آن واقع و نفس
الامر هم راستى از وصيت اول يا وصيت دوم برگشته اما اين خوب شهادت نمىدهد مىگويد
از يكى از وصيتها برگشت خب اين الان كه مىگويد از يكى از شهادتها برگشت اين
خارجيت دارد يعنى راستى اين آقا يا از وصيت ديروز برگشته يا از وصيت امروز واقع و
نفس الامر استاما اين كه مىگويد از وصيت برگشته امروز يا ديروز اين فرد منتشر
است اين مصدوق عليه است مصداق نيست يعنى كلى طبيعى نيست مصداق در خارج است واقعيت
هم هست در خارج اما آن واقعيت آن فردمنتشر مصدوق عليه آن است به قول منطقيون مصداقش
نيست اما على كل حال چه در باب تخيير كه اصلاً در وقت تكليف مصداق ندارد چه در
فردمنتشر مثل مانحن فيه كه واقع ونفس الامر مصداق دارد حكم آمده روى مفهوم اماحكم
آمده روى مفهومى كه مصدوق عليه است، يعنى واقعاً اين خارج مصداقش نيست چه صورت اول
چه صورت دوم لذا مىگويند فردمنتشر وجود خارجى ندارد اين وجود خارجى ندارد يعنى
خارج آن كه مصداق است آن مصدوق عليه است، نه مصداق يعنى كلى طبيعى نيست كلى طبيعى
كه مصداقش درخارج موجود باشد ولى على كل حال عرفاً يك چيز معلومى است يعنى الان كه
مىگويد از يكى ازوصيتها بر گشته به صورت علم اجمالى ما مىدانيم واقع و نفس الامر
يك چيزى هست بنابراين اين كه مرحوم محقق مىفرمايند امرمجهول است لذا شهادت
پذيرفته نيست مىگوييم نه امر مجهول نيست، امر معلوم است الا اين كه على سبيل علم
اجمالى است در علم اجمالى متعلق علم است كه مجهول است علم كه نمىشود مجهول باشد
يعنى واقع و نفس الامر معلوم است حتى قاضى مىداند خود آن موصى مىداند آن كسانى
كه اطرافش بودند مىدانند، مىدانند كه اين از وصيت ديروز برگشته ازوصيت امروز نه،
يك واقع و نفس الامرى است آن كه شهادت مىدهد بايد بگويد كه من شهادت مىدهم از
وصيت ديروز برگشته، اين جور نمىگويد مىگويد من شهادت مىدهم از يكى از دو وصيتى
كه كرده برگشت لذا به قول شيخ طوسى يك امر نفس الامرى است مجهول هم نيست حالا كه
مجهول نشد بنابراين بينه درست است خب حالا بينه درست است اين بينه به عنوان مصدوق
عليه هم صادق بر وصيت ديروز است هم صادق بر وصيت امروز است چه بكنيم؟ خواه ناخواه
قرعه كار را درست مىكند قرعه مىكشند بنام هر كدام وصيت آمد حاكم روى همان حكم
مىكند. راجع به مالش هم همين طور است مرحوم محقق ايراد مىكنند ما ايراد نمىكنيم
راجع به قتلش هم همين طور است لو اوصى بوصيتين منفردتين هم ديروز وصيت كرده هم
امروز فشهد آخران يعنى بينه انه رجع عن احدهما گفت دو تا وصيت كرده اما از يك كدام
برگشت قال الشيخ لا يقبل لعدم التعين فهى كما لو شهد بدار لزيد او لعمرو چه جور
اگر شهادت بدهد اين خانه مال زيد است يا مال عمرو چه جور شهادت پذيرفته نمىشود
اين جا هم شهادت پذيرفته نمىشود چرا؟ هر دو چون مجهول است و ما سابقاً گفتيم از
شرايط بينه اين است كه بايد مجهول نباشد ايرادى كه هست كه مرحوم محقق به قال الشيخ
اشاره مىكنند سابقاً مرحوم محقق فرمودند كه اين مجهول نيست مجهول اين است كه
مثلاً اين جور شهادت بدهد بگويد يك كسى از وصيتش برگشت خب بله اين شهادت فايدهاى
ندارد اين كيست؟ نمىدانيم يا اين كه شهادت بدهد اين مال مال يكى است خب مسلم اين
شهادت پذيرفته نمىشود و اما اگر به نحو ترديد مصداق تعيين مىكند فرد منتشر اسمش
را مىگذارند بگويد يا مال زيد است يا عمرو مثلاً يك كسى را كشتهاند شاهد شهادت
مىدهد يكى اين را كشته خب اين شهادت فايدهاى ندارد اما يك دفعه شهادت مىدهد يا
زيد يا عمرو و راستى هم اين بينه نمىداند، نمىداند زيد كشته يا عمرو اما دو تا
با هم رفتند و بعد ديدند يك كسى كشته شد بينه نمىداند واقعاً روى همان ندانستگى
خودش مىگويد يا زيد يا عمرو اما واقعاً چه؟ در خارج قاتل كيست؟ يك امرواقعى و نفس
الامرى كه مفهوم اما زيد او عمرو بر آن صادق است واقعيت دارد در خارج و اين واقعيت
در خارج را به عنوان يك مفهوم مصدوق عليه تعيين مىكند چون كه خود حاكم يا خود اين
بينه نمىداند گاهى هم مىداند اما نمىخواهد تعيين بكند مىگويد قاتل يا زيد است
يا عمرو يا مىگويد از يكى از دو وصيت برگشته مىداند كدام وصيت هاست اما
نمىخواهد بگويد مىگويد يا از اين وصيت يا از آن وصيت برگشته خب واقع و نفس الامر
مصداق دارد ديگر يعنى واقعيت دارد ولى آن مفهوم فردمنتشر مصدوق عليه اسمش را
مىگذاريم يعنى كلى طبيعى نيست اين مصداقش نيست براى اين كه مصداق زيد حيوان ناطق
است نه اما زيد اما عمرو در حاشيه ملا عبداللَّه اگر يادتان باشد خيلى مفصل از
كسانى كه در منطق خيلى خوب در اين جاها صحبت كرد حاشيه ملا عبداللَّه بود ديگر كه
مىگفت كه ممكن است يك مصداق در خارج يك كلى طبيعى يك كلى وصفى واقعى داشته باشد
مابقى همه مصدوق عليه است مثل اين كه مثلاً اين جور مىگوييم زيد حيوان ناطق عالم
مثلاً شاب و اصفهانى و ابن عمرو و امثال اينها يك ده بيست تا مىشماريم خب يكى از
اينها مصداق است اين زيد مصداقش است آن كلى طبيعىِ آن است اما ديگر مابقى همه وصف
است همه مصدوق عليه است در فردمنتشر اين جورى است كه آن فرد منتشر اين وصف است
مصدوق عليه خارج است خارج نمىشود اما هذا او ذاك باشد خارج يك واقعيت است ديگر آن
وقت آن كسى كه مىگويد گاهى واقعيت را مىداند و نمىخواهد واقع را بگويد به نحو
ترديد مىگويد گاهى هم واقع را نمىداند آن ندانستگى را مىگويد لذا مىگويد قاتل
يا زيد است يا عمرو گاهى مىداند و نمىگويد باز فرد منتشراست گاهى هم نمىداند و
به اين صورت مىگويد باز هم فردمنتشراست و آن خارج و واقعيت هست يك چيزى
نمىتوانيم بگوييم كه جهل اين موجب شده واقعيت از بين رفته ما نحن فيه هم همين است
ما نحن فيه شهادت مىگويد مال يا مال زيد يا مال عمرو خب مىفهميم كه محصور شد اين
مال محصور شد اين خانه محصور شد گاهى محصور مىشود در شخصى واقع و نفس الامرى
مىگويد المال لزيد خب هيچ، حاكم هم حكم مىكند گاهى مىگويد مال لزيد او عمرو
محصورش مىكند بين دو نفر الا اين كه بين دو نفر على سبيل ترديد على سبيل ترديد كه
شد آن شهادتى كه داده يعنى مشهود به آن شهادت يك عنوان است اما زيد او عمرو كه اين
اما زيد اما عمرو مصداق خارجى ندارد مصدوق عليه دارد خب الان حاكم مىفهمد اين
قاتل يا زيد است يا عمرو، مىفهمد اين خانه مال زيد است يا عمرو چنانچه مىفهمد
اين دو تا وصيت يكى درست نيست تا اين اندازه حاكم مىفهمد حالا وظيفه حاكم چيست؟
مرحوم شيخ مىگويند كه هيچ حاكم وظيفه ندارد اصلاً نمىتواند حكم بكند چرا؟ براى
اين كه شهادت مجهول است ولى سابقاً مرحوم محقق فرمودند مرحوم صاحب جواهر فرمودند
ديگران فرمودهاند كه اين فردهاى منتشر مجهول نيست مثل علم اجمالى است علم كه با
جهل تناقض دارد و من مىدانم يا عبايم نجس است يا قبايم خب علم من معلوم است آن
متعلق علم است كه نمىدانم آيا علم متعلق به آن شده يا متعلق به آن شده به اين
مىگوييم علم اجمالى اما يك واقعيت در خارج است و آن اين است كه اين نجاست يا روى
عباست يا روى قبا و چون اين آقا نمىداند در آنجا بايد احتياط بكند در اين جا قاضى
احتياط كه معنا ندارد بايد قرعه بكشد قرعه مىكشد خانه يا مال زيد مىشود يا مال
عمرو، قرعه تعيين مىكند لذا وقتى نمىداند نماز ظهر است يا عصر هر دو را مىخواند
وقتى هر دو را خواند يكى ميرزا عبدالاضافه است درخارج يعنى مىداند يكى بى خود
خوانده اما از آن طرف هم تكليف يقينى از او ساقط شده اشتغال يقينى برائت يقينى مىخواهد
برائت يقينى اش احتياط است هر دو نماز را خواندن اين هر دو نماز را كه مىخواند خب
مىداند كه ذمهاش ساقط شده اما مىداند يكى از اين نمازها زيادى بوده اگر ظهر به
ذمهاش بوده واقع و نفس الامر عصر بى خود بوده اگر عصر به ذمهاش بوده آن نماز ظهر
همين ثواب داشته بى خود بوده. لذا اگر نمىدانيم عبا نجس است يا قبا با هيچ كدام
نمىشود نماز بخوانيم چرا نمىشود؟ براى اين كه اگر نماز خواندم با احدهما اشتغال
يقينى برائت يقينى مىخواهد نمىدانم برائت يقينى درست شد يا نه بنابراين اگر
مىخواهى نماز درست باشد با عبا يك مرتبه نماز بخوان با قبا يك مرتبه يا هر دو را
بكن بينداز دور تا يقين داشته باشى نماز خواندهاى در پاك. اين هم مسئله چهارم.
بنابراين مسئله چهارم مرحوم محقق با
اشاره مىفهماند كه شهادت درست است الا اين كه به وضوح باقى گذاشتهاند اين قاضى
چه بكند؟ شهادت را قبول مىكند با قرعه و مطلب را تمام مىكند.
الخامسة اذا ادعى العبد العتق حالا
شما به جاى عبد چون كه حالا نيست بگوييد اذا ادعى شخص خانهاى را ادعى اين كه اين
خانه مال من است يعنى در خانه نشستهاند و يك كسى مىآيد مىگويد اين خانه مال من
است يا مثال بهتر است حالا ايشان مثال به عبدزده و اقام بينه تفتقر الى البحث دو
نفر هم مىآيند شهادت مىدهند اين خانه مال ايشان است الا اين كه اين دونفر
عدالتشان پيش حاكم معلوم نيست احتياج به بحث دارد يعنى احتياج به تزكيه دارد آن
وقت اين خانه مىگويد مال من است اين هم اين دو نفر شاهد اين دو نفر كه شهادت
مىدهند شهادتشان پذيرفته نيست ديگر حالا آن آقاى مدعى مىگويد كه خب شما صبر
بكنيد تا من بروم بياورم يك كسى را كه تزكيه بكند اين را آن وقت آنجاهايى كه
مىخواهد تصرف درخانه بكند يا مدعا عليه را مىخواهد نگه بدارد آيا مىتواند مدعا
عليه را نگه بدارد يا نه؟ ما مىگوييم بله، مرحوم محقق مىگويند نه، اذا ادعى
العبد العتق و اقام البينة تفتقر الى البحث و سئل التفريق آن عبد مىگويد بين من و
مولا را تفرقه بينداز براى اين كه من بروم پيش مولا ممكن است مرا بكشد يا مثلاً
اگر زن باشد مىگويد كه ممكن است با من مقاربت كند بچه دار بشوم حالا راستى هم اين
جور است عبدى كه آمده عليه مولا شكايت كرده مىترسد برود پيش او مىگويد بين من و
مولا را تفرقه بينداز تا من بينهام را كامل بكنم. مىشود يا نه؟ حتى يثبت التزكيه
قال فى المبسوط يفرق، مرحوم شيخ طوسى گفته بله بايد اين عبد را نگه بداريم و به
مولايش ندهيم و كذا لو اقام المدعى المال شاهداً واحداً يك مالى هست اين مال دست
مدعا عليه است و آقاى مدعى مىگويد اين مال مال من است اما يك شاهد دارم شاهد دومى
را فردا مىآورم حال شما اين را زندان بكنيد اين مدعا عليه را تا فرار نكند تا من
فردا شاهد دوم را بياورم، آيا حاكم مىتواند اين را زندان بكند يا نه؟ مرحوم محقق
مىگويند نه، و مرحوم شيخ مىگويند بله.
و كذا لو اقام مدعى المال شاهداً
واحداً و ادعى ان له آخر شاهد ديگردارم و سئل حبس الغريم مىگويد اين آقايى كه مال
من را خورده اين را نگه بدار آيا مىشود؟ مرحوم شيخ فرمودهاند بله مىشود چرا
مىشود؟ براى اين كه اثبات حقش است و اثبات حقش بايد همين جورها باشد ديگر،
مىخواهد حقش را اثبات بكند و بايد اين را
نگه بدارند تا فردا، پس فردا اين بيايد بينه بياورد تمام بشود مرحوم محقق مىگويند
و فى الكل اشكال يعنى اين مثال و آن مثال ندارد مثالها فراوان دارد در همه مثالها
اشكال داريم چرا؟ لانه تعجيل للعقوبة قبل ثبوت الدعوى به چه مناسبت اين را
مىخواهى عقاب بكنى؟ هنوز كه دعوى اثبات نشده تا اين كه زندانش بكنى اگر دعوى
اثبات شد آن وقت زندانش كن يا پول را از او بگير يا وقتى دعوى اثبات شد بين عبد و
مولا تفرقه بينداز و هنوز كه دعوى اثبات نشده اين تعجيل العقوبة است و تعجيل
العقوبة جايز نيست ولى به مرحوم محقق مىگوييم آقا اين تعجيل العقوبة لمورد دعوى
نيست اين يك امر عرفى يك امر عقلايى است حاكم مىبيند الان هم همين جورهاست حاكم
مىبيند اگر اين منكر را رهايش كنند فرار مىكند خب حتماً بايد بازداشتش بكنند
ديگر قاتل را گرفتهاند اما هنوز معلوم نيست آيا اين كشته آيا اين نكشته خب
مىخواهند محاكمهاش بكنند بايد بازداشتش بكنند اگر بازداشت نكنند احتمال فرار مىدهد
بايد عقوبتش كنند لااقل به اين كه ضمانت از او بگيرند ضمانت نگيرند و زندانش هم
نكنند جانى را ولش كنند براى اين كه هنوز دعوى اثبات نشده و جانى فرار بكند خب همه
مردم به قاضى مىگويند آقاى قاضى احتمال مىدادى كه اين جانى باشد تو اين را
بازداشت مىكردى ضامن از او مىگرفتى و همين طور ضامن نگرفتن، بازداشت نكردن آن هم
فرار كردن تو جانى را فرارى دادى خب درست است حرف خوبى است ديگر،لذا تعجيل عقوبت
اينجاست هنوز ثابت نشده آن آقا را بكشند يا مثلاً آن جنايتى كه كرده سه سال حبس
دارد حبس بكنند براى آن سه سال يا تازيانهاش بزنند براى اين كه بايد تعزير بشود
اينجا را مىگويند تعجيل العقوبة يعنى تا اثبات نشده تعجيل العقوبة است اما اثبات
نشده عقابش هم براى جنايتش نمىكنند ولى احتمال مىدهند فرار كند و چون احتمال
مىدهند فرار كند حتماً بايد اين را نگه بدارند نمىدانم يادتان است يا نه چند وقت
قبل در باب قضا روايت مىخوانديم روايت صحيح السند هم بود اين كه
اميرالمؤمنينعليه السلام زندانش مىكردند الا اين كه در آنجا بود 6 5 روز خب حالا
آن حرف ديگرى است چند روز بايد زندانش كنند؟ چكار بكنند؟ روايت داشتيم الان اين
جمله مرحوم محقق خلاف آن روايت است اجتهاد در مقابل نص است و اگر هم نص نداشتيم
يعنى فعل اميرالمؤمنينعليه السلام را نداشتيم باز هم مىگفتيم چنانچه دنياى روز
هميشه من جمله الان من جمله ايران اگر يك كسى را بگيرند و احتمال بدهند اين فرار
مىكند اين را بازداشت مىكنند تا موقع محاكمهاش برسد.
اينجا هم اين جور است اين عبد الان
ادعا مىكند كه من عبد اين آقا نيستم و شاهد هم دارم شاهدها را فردامى آورم الان
نيستند مىروم دنبالشان فردا مىآورم خب آقاى قاضى مىگويد فردا هم من حكم مىكنم
آقاى عبد مىگويد آقا من حالا مىترسم بروم پيش اين براى اين كه بروم شب خفهام
مىكند مثل خانم مىآيد شكايت مىكندو مىگويد بينه هم دارم مىگويند بينهات را
بياور مىگويد فردا مىآورم بايد بروم تهران بياورم بعد مىگويد اگرمن را روانه
كنيد در خانه شوهرم من را مىكشد بنابراين يا مرا اجازه بدهيد بروم خانه پدرم يا
اين را زندانش بكن بالاخره تفرقه بينداز بين ما دو تا، خب حالا قاضى بگويد آقا به
من چه، برود در خانه و خفهاش كند خب مسلم عقلاء مىگويند اين قاضى تقصير دارد
براى اين كه احتمال مىداد اين كه جنايتى واقع بشود اصلاً قاعده كلى: اگر راستى
قاضى احتمال جنايت بدهد خب مسلم است آن جانى كه احتمال مىدهيم جانى بشود بايد
فكرى روى آن كرد نمىشود همين جور رهايش بكنيم روايت ما همين است كه مىگويد اين
را نگه بدار براى اين كه اگرنگهش ندارى فرار مىكند حالا مسئله ما همين است مرحوم
محقق هم مسئله را روى همين عنوان مىكند اشكال مرحوم محقق اين است مىگويد آقا
الان اين را بخواهى زندانش كنى به چه دليل؟ تو كه هنوز حكم نكردهاى ما مىگوييم
بله براى حكمش نمىخواهد زندانش بكند براى عقوبت كه نمىخواهد زندان بكند كه شما
بگوييد كه لانه تعجيل العقوبة براى اين كه نيست براى چيز ديگر است و آن اين است كه
اين احتمال مىدهد اگر برود در خانه خفهاش مىكند احتمال عقلايى، احتمال مىرود
اين عبد برود زير دست مولا كتك حسابى به اومى زند آن وقت عبد مىگويد آقا تفرقه
بينداز بين من اين تا فردا، تا فردا من شاهد بياورم خب معلوم است كه مسلم آن بايد
بكند اين تعجيل العقوبة نيست اين بلكه صدّ جنايت است صدّ فرار جانى است و اينها يك
امر عرفى يك امر عقلايى است لذا حق با مرحوم شيخ طوسى است و جمله لانه تعجيل
العقوبة قبل ثبوت الدعوى مرحوم محقق درست نيست اين 5 تا مسئله راجع به مرحوم محقق.
حالا بحث فردا اين 6 تا مسئله خود جواهر، اما خود جواهر يك و دو نمىكنند مىگويند
المسئلة السادسة اينها مال مرحوم محقق نيست مال خودشان است اينجا 6 تا مسئله ايشان
متعرض هستند مطالعه كنيد تا فردا انشاءاللَّه.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.