اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرحلى صدرى
و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بالاخره رفقا غالبا فكرشان به اينجا رسيد كه روزهاى چهارشنبه به جاى اصول
بحث اخلاقى داشته باشيم من حاضر بودم اينكه سه تا مباحثه روز چهارشنبه داشته باشم
امّا بسيارى از آقايان اين را صلاح ندانستند. جلسه اخلاقى هم نباشد آنهم ظاهرا
صلاح نيست. بنابراين ديگر فكر به اينجا رسيد كه روزهاى چهارشنبه اصول تعطيل باشد و
بجاى آن بحث اخلاق باشد و اميدوارم پروردگار عالم لطف كند و تلافى روز چهارشنبه از
روز شنبه تا سهشنبه بشود ان شاءاللّه و چون فردا چهارشنبه تعطيل است لذا امروز
بحث ما بحث اخلاقىاست و مىدانيد كه ديگر چون الان بحث درسى نيست ان قلت قلت در
وسط بحث درست نيست. بنابراين اگر كسى ايراد علمى داشته باشد، ايراد بحثى داشته
باشد بايد لطف كند و بنويسد تا إن شاءاللّه ما استفاده كنيم بنابراين تقاضا دارم
در وسط بحث اخلاقى ان قلت قلت نكنيد. براى اينكه با نحوه بحث اخلاقى، بحث علمى جور
درنمىآيد.
هفته گذشته عرض كردم اخلاق به معناى اينكه درخت رذالت را از دل كندن و به
جاى آن درخت فضيلت را غرس كردن، ميوهدار كردن و از ميوههايش استفاده كردن از
اوجب واجبات است و هفته گذشته گفتم اگر ما
چيزى نداشته باشيم براى اين مدعا كه از اوجب واجبات است جز سوره والشّمس همين بس است
كه بگوئيم از اوجب واجبات است و قرآن شريف براى اينكه بفهماند از اوجب واجبات است
بواسطه يك قصصى، بواسطه يك آيات غيرمستقيمى مىفهماند كه تخلّق به اخلاق اللّه،
تهذيب از رذائل از اوجب واجبات است. در سوره والشمس آن قضيه اصحاب ثمود را جلو
كشيد و تقريبا علت حكم را آورد كه چرا يازده تا قسم با سه چهارتا تأكيد
«قداَفْلَحَ مَنْ زَكيها و قدخاب من دسيها» آمد كه فرمود اگر طغيانگرى بر قومى
حكمفرما شد، بر فردى حكمفرما شد آن طغيانگرى ديگر نمىگذارد كه اين زير بار حق
رود.
اگر بخواهد زير بار حق رود بايد دل سالم داشته باشد دلِ خالى از عناد دل
خالى از لجاج. دل خالى از تكبر و خودمحورى، دل خالى از پولپرستى و رياستطلبى.
نظيرش درباره وليد بن مغيره آمده كه قصّهاش را قرآن شريف در سوره مدثر نقل مىكند
و تاريخش را هم مرحوم طبرسى(رض) در آن تفسير عالىاش ـ مجمع البيان ـ نقل مى كند.
وليد بن مغيره بنابر آنچه در تاريخ نقل شده و مرحوم طبرسى هم نقل مىكند آمد مسجد
ـ مسجدالحرام ـ پيغمبراكرم طرز تبليغشان نحوه مبارزه منفى بود در مكه. نمىگذاشتند
كه ايشان تبليغ كند ايشان مىآمدند مثلا با حضرت خديجه، اميرالمؤمنين نماز
مىخواندند. يا مىآمدند يك گوشهاى مىنشستند قرآن مى خواندند. بسيارى از آن
سيزده سال كار پيغمبر اين بود يك روزى پيغمبراكرم قرآن مىخواندند وليد بن مغيره كه
از نظر فصاحت و بلاغت خيلى بالا بود كه به او مىگفتند ريحانةُ الادب. اين ريحانة
الادب به قرآن پيغمبر گوش داد. سوره حم سجده را هم پيغمبر مىخواندند. جاذبه قرآن
گرفتش به اندازهاى كه از خود بىخود شد. كه حتى برخى از تاريخنويسان مىگويند
دست گذاشت به دهان پيغمبر و گفت به آن حق رَحِمى كه بين من و تو هست بس است.
بالاخره جاذبه قرآن گرفتش. آمد در ميان همپيالههايش. واى از آن جلسهاى كه در آن
جلسه شيطان باشد. واى از آن جلسهاى كه در آن جلسه غيبت، تهمت، ناسزا و يكى از
صفات رذيله در آن جلسه گل كند. آمد در آن جلسه نشست. يك جمله دارد خيلى جمله از
نظر فصاحت و بلاغت بالاست. گفت كه رفقا ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه
لمثمر و ان اسفله لَمُعذِق و انه يعلوا و لايُعلى عليه. گفت رفقا اين قرآن يك
حلاوت خاصى دارد يك طراوت خاصى دارد مثل يك درختى كه ريشههايش در اعماق زمين فرو
رفته باشد كه نشود آنرا كند اين طور است. مثل يك درخت پر ميوهاى كه ميوه بدهد و
ميوههايش بسيار شيرين باشد اين طور است و بالاخره رفقا اين كتاب يك كتابى است كه
هيچ كسى نمىتواند مثلش را بياورد انه يعلى و لا يُعْلى عليه و پا شد رفت. رفقاى
نااهلش از جمله ابىجهل، ابىسفيان، وقتى رفت يك جلسه استثنايى گرفتند گفتند چه
كنيم. اگر اين ريحانة الادب برود ما خيلى چيزها از دست دادهايم. اين مخالف سرسخت پيغمبراكرم
اگر اينرا ما از دست بدهيم خيلى چيز از دست دادهايم چه كنيم. ابىجهل يك آدم
پشتسر هماندازى بود يك شيطان به تمام معنا. گفت كه من درست مىكنم. فردا مثل يك
آدم غمناك يك آدمى كه غم سرتاپايش را گرفته رفت منزل وليد و همين طور فكر مىكرد و
غصه مىخورد وليد گفت چرا گرفتهاى؟ اوّل نمىگفت بعد نمىگفت بالاخره گفت كه
راستش اين است كه مردم مىگويند اين آقا خرفت شده، وليد به مغيره خرفت شده، اين
پولپرستى برايش حكمفرما شده و مىخواهد برود طرفدار پيغمبر بشود براى خاطر اين پولپرستى.
به وليد به مغيره برخورد و اگر انسان فكر در اجتماع بكند تعجب نمىكند كه چه جور
مىشود يك كسى ناگهان 180 درجه تفاوت بكند. پا شد آمد در جلسه. حالا روز قبل آن
جمله را گفته بود. گفت كه خوب اين دارد جلو مىرود و مىبيند هم كه روز به روز ما
هر كارى هم مىكنيم مؤثر واقع نمىشود. ـ حتى مىدانيد اينها قانون وضع كرده بودند
اينكه هر كسى مىخواهد وارد مكه بشود بايد پنبه تو گوشش بگذارد ـ اين را سيره ابن
هشام مىنويسد سيره حلبى مىنويسد و مُروج الذهب مىنويسد و اين قانون وضع شده
بود. پنبه تو گوشش بگذارد براى اينكه حرفهاى پيغمبر را، حرفهاى قرآن پيغمبر را
نشنود. گفت كه دارند مىروند بايد فكرى كرد. چه فكرى بكنيم. بعد خودش يك كمى فكر
كرد ـ به قول قرآن كريم ـ و گفت مىشود بگوئيم اين دروغگو است. گفتند و اللّهِ
لا. يك مقدار ديگر فكر كرد گفت مىشود بگوييم ديوانه است. گفتند و اللّهِ لا براى
اينكه اين يك عمرى در ميان ما در ميان عرب به امانت، به عقل و درايت مشهور است
چطور مىشود بگوئيم دروغگوست. چطور مىشود بگوئيم ديوانه است. بعد باز هم فكر كرد
و فكر كرد و فكر كرد ناگهان اين تو فكرش آمد گفت كه مىگوئيم ساحر است. جادوگر
است. براى اينكه آدم جادوگر است كه بين زن و شوهر را جدايى مىاندازد بين برادر و
برادر را جدايى مىاندازد بين دو تا رفيق را جدايى مىاندازد و اين آقا كارش اين
شده براى اينكه زن ايمان مىآورد اختلاف مىشود با شوهرش. شوهر ايمان مىآورد اختلاف
مىشود با زنش. دو تا برادر يك كدام ايمان مىآورد پدر ايمان مىآورد با پسر و...
اختلاف مىاندازد. گفتند اللهم نَعَم خوب فكرى است. اين شايعه را آنجا اختراع
كردند گفتند همه با هم بايد اين شايعه را پخشش كنيم.
كه اين شايعه درست كردن شايعه را پخش كردن خيلى مصيبت است. يك دفعه مسأله
افك از آن درمىآيد. اين نكاتى كه قرآن دارد به آن اهميت بسيار دهيد. كه براى
اينكه شايعه پيغمبراكرم را، قرآن زمين بزند قضيه اِفك را مىآورد جلو. مىگويد كه
آنكه شايعه مىخواهد اختراع بكند ديگر فكر نمىكند كه پيغمبر باشد يا زنش يا يك
فرد عادى يا يك زن عادى. آنهم كه پخش مىكند ديگر اين فكر را نمىكند. قُتِلَ
الخرّاسُونَ الذينَهم فى غَمْرَةٍ سَاهُونَ (الذاريات ـ 10 و 12) مرگ بر شايعه
پخشكن كه در تخيل خودش مىجهد. در تخيّل خودش مىتَنَد.
لذا اين شايعه اختراع شد به زبان
اينها پخش شد به اندازهاى خدا غضب كرده است كه چندتا آيه درباره اين وليد بن
مغيره نازل شد. آيهها خيلى داغ است كه از اين جا شروع مىشود انهُ كانَ لِاياتِنا
عَنيدا (المدثّر ـ 16) اين آدم عَنود در آيات ما، اين آدمى كه عنود است راجع به
قرآن. اين جور ـ انه فَكَّرَ و قَدَّر ـ فقُتِلَ كيفَ قَدَّر ـ ثُمَّ قُتِلَ
كَيْفَ قَدَّرَ ـ ثُمَّ نَظَرَ ـ ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ ـ ثُمَّ اَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ
ـ فقالَ إن هذا إلّا سحرٌ يُؤثَر ـ إنْ هذا إلّا قَوْلُ البَشَرِ (سوره المدثر ـ
آيات 18 تا 25).
صحنه را قرآن شريف نقل مىكند كه آمد تو جلسه نشست فكر كرد. بعد قرآن
مىگويد مرگ بر اين فكرش. دو دفعه قرآن مى گويد باز هم مرگ بر اين فكرش. بعد قرآن
مىگويد مرتب برد و آورد. آورد به زبانش نگفت. دو دفعه برد در ذهنش رويش فكر كرد.
ناگهان به نظرش آمد اينكه اين شايعه را بسازيم كه اين آدم ساحر است. آنها هم
پسنديدند. پخشش كردند. بعد گفتند اين قرآن يك جادويى بيش نيست. «سحرٌ يؤثر» يك جادوست
كه تأثير هم دارد. تأثير مىكند. امّا اين را بگوئيم كلام الهى است نه. اين كلام
خودش است. ولى چون جادوگر است اين جادوگرىاش روى اين كلام آمده كه تأثير پيدا
مىكند. اين به ما چه مىگويد يعنى در حالى كه اين قضيه عليه پيغمبر است بايد
كتمان بشود چرا كتمان نشده؟ چرا قول سه چهارتا افراد لاابالى در قرآن آمده چرا مجلس افراد ناجنس، شيطان به
تمام معنا در قرآن آمده؟ مىخواهد به ما بگويد كه اگر يك صفت رذيلهاى در دل ما حكمفرما باشد ما
نمىتوانيم زير بار حق برويم. آن صفت نمىگذارد كه ما رستگار بشويم بالاخره بطور
ناخودآگاه كار خودش را مىكند. اگر هم آتش زير خاكستر باشد در آن وقتى كه يك
استثنايى جلو بيايد اين شعلهور بشود كار خودش را مىكند. يعنى مثلاً آدم پولپرست
خوب اين اگر هم آدم متّقى شد و توانست با آن صفت رذيله مبارزه بكند آتش زير
خاكسترش بكند امّا هنوز آتش است زير خاكستر است در وضع استثنايى شعلهور مىشود
اين ابىحمزه بطائنى اين آقا از وكلاى خاص موسى بن جعفر(ع) بود. شايد بيش از هزار روايت از امام
باقر(ع) از امام صادق(ع) از موسى بن جعفر(ع) نقل كرده است. يعنى علاوه بر اينكه
عالم بوده راوى حديث بود اين آقا مقدس هم بود به اندازهاى كه از وكلاى حضرت بود ديگر.
امّا موسى بن جعفر(ع) از دنيا رفت يازده هزار درهم يا دينار پيش اين فرد بود براى
اينكه اين يازده هزار درهم را ندهد منكر امامت حضرت رضا(ع) شد. شد واقفى. كه حضرت
رضا(ع) در يك نامهاى لعنش هم كرده است. مطرود شد. حالا مطرود ولايت، مطرود شيعه،
مطرود خدا. براى خاطر يازده هزار درهم اگر اين صفت پولپرستى، صفت مادىگرى بر دل
حكمفرما بشود كار خودش را مىكند. يعنى ممكن است يك روز، دو ماه، يكسال، ده سال
هيچ طور نشود امّا ناگهان يك وضع استثنايى جلو بيايد كار خودش را بكند. درجاتش
عالى است عالىتر بشود مرحوم آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين قمى كه خيلى بالا
بوده از نظر علم و عمل. مىگويند اين مرحوم حاج آقا حسين قمى بعضى اوقات روى ممبر
براى طلبهها مىگفت من تا يك ميليون عادلم. يعنى مىدانم اگر تا يك ميليون
بخواهند مرا گول بزنند نمىتوانند امّا بالاتر از يك ميليون را مىگفتند نمىدانم.
نمىدانم چه جورى است و اين حرف آن هم از آن مرد بزرگ. ظاهرا شكسته نفسى كرده. خوب
اين معلوم است. امّا از اين مرد بزرگ، يك زنگ خطر است براى همه ما. يعنى يك طلبه
به مرور زمان بايد برسد به اينجا. اين جمله اميرالمؤمنين مال ماست. اين را خيال
نكنيد اين جملاتى كه در نهجالبلاغه آمده اينها مال اميرالمؤمنين است. نه ـ هر كسى
انحصار بدهد به اميرالمؤمنين اين ولايتش لنگ است. اميرالمؤمنين بالاتر از
اينهاست. اين جملات سرمشق است براى ما. مىگويد واللّه لواُعطيت الاقاليم
السّبعة بما تحت افلاكها على أن أعصى اللّه فى نملة اُسلُبُها جُلب شعيره.
(نهجالبلاغه ـ خطبه 217). نه كره زمين، اگر عالم هستى را به من بدهند بگويند ظلم
كن به يك مورچه، پوست جو را بىجا از دهانش دربياور من نمىكنم. به اين مىگويند عادل.
نه معصوم بالاتر از اينهاست. آن هم عصمت اميرالمؤمنين. مىخواهد بگويد يك طلبه
بايد چنين باشد راستى اگر يك كسى درس مىخواند در معرض رهبرى، در معرض مرجعيت، در
معرض مال مردم، بيتالمال و بالاخره در معرض يك امام جماعت بايد چنين باشد ديگر
نبايد از اينها سرسرى گذشت نبايد براى ديگران بخوانيم آنها گوش دهند و خودمان
سرسرى بگذريم. بايد بگوئيم كه از اوجب واجبات تهذيب نفس است. اگر العياذ باللّه
يك صفت رذيله بر دل حكمفرما شد مىشود شيطان. آقا به سادگى نگذريد شيطان خيلى بالا
بوده، از خود قرآن فهميده مىشود شيطان، ابليس خيلى مقام داشته. مقام رسيده به
آنجا كه مىتوانسته با خدا حرف بزند. خوب مگر مىشود هر موجودى با خدا حرف بزند
همان وقت هم كه رانده درگاه خدا شد تا آن لجاجتها جلو نيامده بود باز هم با خدا
حرف مىزد خوب ديگر يك وقت هم رسيد به آنجا كه كلمه اهبطوا و كلمه رجيم برايش آمد
ديگر گم شد. ديگر نه با خدا، با ملائكه هم نمىتوانست حرف بزند.
امّا على كل حالٍ مقام خيلى بالا بود، امّا معلوم مىشود اينكه از ملائكه هم
نبوده انهُ كانَ من الجنّ قرآن مىگويد. ولى از نظر عبادت بالاخره خودش را رسانده
به ملائكهها. رسانيد به آنجا. حالا در ميان ملائكه بوده يا نه؟ در آسمان چهارم
بوده يا نه؟ كه روايت هم داريم پيغمبر عبور مىكردند يك ممبرى از نور ديدند امّا
ممبر از بين رفته بود كه گفتند اين مال آن است. اينها چه اندازه درست؟ خوب روايت
ضعيف داريم تاريخ داريم امّا آن اندازه كه قرآن مىگويد، اين كانَ من الجن و اين
كان من الجن بالاخره خودش را در رديف ملائكهها آورد. رسيد به آنجا. خوب آدم ساخته
شد. خطاب شد كه سجده كنيد، همه سجده كنيد. فسجد الملائكه كلّهم اجمعون إلا
ابليس... (الحجر، آيه 30 و 31) خدا به او گفت آقا شيطان چرا سجده نكردى. گفت أنا
خيرٌ منه. حالا أنا خيرٌ منه خدا نكند آدم يك رذيلهاى هم برايش حكمفرما بشود عقلش
را هم از بين مىبرد. گفت كه من بهترم چرا بهترم. چون من از آتش هستم و او از خاك.
خوب يك كسى به اين احمق بگويد كه پروردگار عالم كه از نظر جسمى نگفت. از نظر روح.
گفت فاذا سوتيه و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين (الحجر آيه 29 و ص آيه 72) اين
مغالطه كرد. گفت اين از نظر جسمى از خاك است من از آتش هستم. ولى على كل حالٍ يك
مغالطه كرد. يا نفهميدگى كرد. پس بنابراين
سجده نمىكنم. چه جور مىشود يك كسى به آن مقام، ناگهان برسد به آنجا كه مورد لعن
خدا، مورد غضب خدا قرار گيرد. بعدش هم حالا ديگر وقتى انسان تو سرازيرى افتاد ديگر
مىافتد. بجاى اينكه بگويد خدايا من را بيامرز. غلط كردم خدايا اين همه عبادت كردم
اينها هدر نشود. خدايا تو توّابى خدايا من گناهكارم. خدايا مرا برگردان. بجاى
اينها گفت خدايا مرا مهلت بده تا روز قيامت كه هر كارى و گناهى مىخواهم بكنم.
اين بندههاى بى گناه را....
خوب آدم حالا بدى كرد يا نكرد كه نكرد تو به آدم سجده نكردى. چه كارى به زيد
و عمر و بكر تا روز قيامت دارى. چكار دارى به انسانها. بالاخره تا روز قيامت گناه
كند آن هم چه گناهى. اضلال مردم اين گناهش خيلى بالاست. خيلى ما طلبهها از نظر
ثواب خيلى بالا هستيم. من احياها فكاَنّما احى الناس جميعا خيلى مقام است اگر كسى
بتواند يك كسى را زنده كند اين آيه شريفه دوتا معنا دارد. يك معنايش اين است كه
اگر كسى بتواند يك كسى كه در شرف مرگ است. ـ مثلاً يك طبيب ـ يك كسى را زنده كند.
مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشد. يعنى ثواب خيلى بالاست. اين يك معنايش و
يك معنا امام صادق(ع) براى ما كردهاند. مىفرمايند معناى آيه اين است كه اگر كسى
بتواند يك كسى را بسازد مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشد امام صادق(ع)
مىفرمايند كه من احياها روحا. فكانّما احى الناس جميعا جسما اگر مثلاً شما در وسط
راه ديدى يكى كسى در شرف مرگ است اين را بردى از مرگ نجاتش دادى يك خاطره شيرينى
مىشود براى شما. هر وقت به شما بگويند يك خاطره شيرين بگو. شما همين را مىگوئيد.
قرآن مىگويد اگر يك طلبه بتواند يك كسى را سالم كند يك كسى را از جهنم نجات بدهد
مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشد. امّا قبل از اين مىگويد من قتل نفسا بغير
نفسٍ او فسادٍ فكانما قتل الناس جميعا. اين هم دوتا معنا دارد. اگر آدمكشى كند
مثل اين است كه جهان را كشته باشد. گناه خيلى بزرگ است. امام صادق(ع) مىفرمايند
معنايش چنين است. اگر موجب اضلال كسى بشود، ابهّت روحانيت را از دل كسى ببرد. با
گفتارش، با كردارش ابهت اسلام را، ابهت حجاب را، ابهت نماز را، نه؛ ابهت غيبت را،
ابهت شايعه را اينها را از دل كسى ببرد گناه مثل اين است كه جهان را كشته باشد.
خوب اين آيه شريفه مصداق كاملش شيطان است. از وقتى كه رانده درگاه خدا شده تا روز
قيامت خودش هم خواسته: اضلال ديگران اين اضلال ديگران چقدر گناه دارد. چرا شد؟ چرا
در سرازيرى گناه واقع شد؟ چرا بعد از آنكه رانده درگاه خدا شد متنبه نشد؟ همه همه
برمىگردد به اين كه اگر يك رذيله مثل تكبّر، خودمحورى، خودپسندى، من من، بر كسى
حكمفرما باشد ديگر نمىگذارد نمىگذارد. ممكن است هم در حال عادى گُل نكند. ممكن
است هم در حال متوسط گل نكند امّا برسد يك استثناء، برسد سجده كردن شيطان بر
انسان. آنوقت گل مىكند. وقتى گل كرد آنوقت در مقابل خدا هم ايستادگى مىكند. ديگر
آنوقت هم بجاى اينكه بگويد خدايا من را بيامرز، مىگويد من را مهلت بده تا روز قيامت
مردم را اضلال كنم. تقاضا دارم از همهتان در 24 ساعت اقلاً يك ساعت بنشينيد فكر
كنيد اين قانون مُشارطه بعد در موردش صحبت مىكنم خيلى خوب قانونى است. اين قانون
مراقبه، اين قانون محاسبه خيلى خوب قانونى است. يكساعت وقت خواب. كه اين قانون
محاسبه مراتب دارد. يكى از مراتبش را امام موسى بن جعفر(ع) در روايت مىفرمايد كه
ليس منّا من لايحاسب نفسه كل يوم. اصلاً شيعه نيست مگر مىشود محاسبه نداشته باشد.
يك نيم ساعتى، يك ربعى، يك ساعتى، كه من چىام؟ و آيا راستى دل من مورد پسند خداست
يا نه؟ اگر نه بايد چه كنم؟ اگر هست سجده شكر. شكر كنم براى اينكه الحمدللّه
مهذبام، الحمدللّه تكبّر ندارم خودمحورى ندارم، الحمدللّه حسود نيستم،
الحمدللّه پولپرست، رياستطلب نيستم. الحمدللّه سوءظن به ديگران ندارم،
الحمدللّه يك آدمم. اگر نه، فكر كنيد برايش چاره كنيد. مسلم است از درد سرطان
خيلى بدتر است. مسلم است از خوره خيلى بدتر است مسلّم از هر درد ناعلاج بدتر است.
مرض روح است ديگر يك مقدار فكر كنيد و راستى مبارزه كنيد. مشكل هم هست خيلى مشكل
است.
پيمودن اين منازل مشكل است. توبهاش هم مشكل است. مشكلتر از آن يقظه است
امّا وقتى مىرسيم به تخليه ديگر پاى همه لنگ است خيلى مشكل است چهل سال خون جگر
تا بشود يك صفت رذيله را ريشهكن كرد. سرسرى كه نمىشود مبارزه مىخواهد. بله،
قرآن مىگويد از خدا هم بايد بخواهد. او مُزكّى است. ما خودمان را نمىتوانيم
تزكيه كنيم. ما همين مقدار مىتوانيم كار بكنيم. همين مقدار مىتوانيم مواظبت
بكنيم. امّا كى معلّم اخلاق است؟ خدا مىگويد معلّم اخلاق خودم هستم. فلو لا
فضلاللّه رحمته ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء.
من يشاء يعنى آنكه راستى در مورد رحمت
ما واقع شود. آن كه راستى خون جگر بخورد آن كه راستى دلش بخواهد مهذب بشود.
اگر مواظبت نكنيم خداى نكرده يك دفعه ريشمان سفيد مىشود، نمىدانم، قدمان خميده
مىشود، پايمان لب گور مىشود امّا هيچ فكر نداريم. بله هيچ فكر نداريم. فكر اين را داريم يك دو سه نفر را
پيدا كنيم بنشينيم دو سه تا غيبت آبدار بكنيم. ديديم، كم است امّا ديديم در اهل
علم، كه براى خاطر عقدههايى كه برايش پيدا شده، به جاى آنكه رفع آن عقدهها بكند
بجاى آنكه دم مرگ يك رابطه مستقيم با خدا داشته باشد. به جاى اينكه شكر كند
الحمدللّه رابطه با مردم ندارم. نشد امّا رابطه با خدايم خيلى عالى بشود. به جاى
اين دنبال اين است يك جلسه بشود چهارتا غيبت كند. گاهى اين را خراب كند، گاهى
ديگرى را. گاهى او را آباد كند گاهى ديگرى را و چيزى كه در نظر نباشد خداست.
خدا را قسمش مىدهم به آن افرادى كه مهذب بودند مهذب شدند، پروردگار عالم
حالت تنبّه و تهذيب نفس به همه ما عنايت كند.
و صلى اللّه على محمّد و آل محمّد