رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً
مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
امروز دو مسئلۀ مشکل داریم و امیدوارم با فکر شما بشود این دو مسئلۀ
مشکل را حل کنیم.
در مسئلۀ 33 فرمودند: یجب التیمم لمسّ کتابة القرآن إن وجب، کما أنه
یستحب إذا کان مستحباً، ولکن لا یشرع إذا کان مباحاً نعم له أن یتیمم لغایة أخرى
ثم یمسح المسح المباح.
اگر دست کشیدن روی قرآن برای این واجب شد، مثل اینکه مثلاً قرآن نجس
شده و باید قرآن را تطهیر کند. میفرماید برای این کار تیمم کند و طوری نیست.
چنانچه اگر بخواهد قرآن بخواند و این قرآن جلد ندارد و باید دست روی خط قرآن بکشد،
میفرماید این هم مستحب است و تیمم برای این اشکال ندارد. اما اگر میخواهد دست
بکشد روی خط قرآن که نه واجب است و نه مستحب. مثل اینکه میخواهد صحافی کند؛ میفرماید
تیمم برای این مشروع نیست و این نمیتواند تیمم کند. بله میتواند تیمم کند لغایةً
أخری. مثلاً تیمم کند کون علی الطهارة. میفرماید این تیمم برای این جایز است و
بعد از اینکه تیمم درست شد، میتواند صحافی کند و روی خط قرآن دست بکشد برای صحافی.
این مسئلۀ ایشان بود.
حال چرا نمیتواند برای صحافی اگر آب نداشته باشد، تیمم کند؟ از
عبارات مرحوم سیّد در اینجا فهمیده میشود، برای اینکه امر ندارد. تیمم یک امر
غیری است و باید از یک امر اصلی سرچشمه بگیرد و آن امر اصلی نیست. بنابراین تیمم
در اینجا چون امر ندارد، یک امر عبادی است اما واجب غیری است. امر ندارد پس تیمم
مشروع نیست. معمولاً هم این را امضاء کردند. یک حرف در اینست که آیا تیمم باید امر
داشته باشد تا اینکه مشروع باشد یعنی همینطور که مرحوم سیّد فرمودند یا اینکه اگر
شما گفتید تیمم مستحب نفسی است که ما سابقاً گفتیم، خواه ناخواه باید بگویید که
این تیمّم امر دارد. وقتی تیمم امر داشت، تیمم میکند برای استحباب نفسی و صحافی
میکند.
این حرف خیلی هم فایده دارد و فقط در باب تیمم نیست بلکه در باب غسل و
وضو هم هست. که غسل و وضو اگر واجب غیری باشد، باید امر داشته باشد. بنابراین یک
دفعه غسل جنابت میکند برای نماز و درست است و یا غسل جنابت میکند برای خواندن
قرآن، درست است. اما غسل جنابت کند برای صحافی که دست روی خط قرآن بکشد، این نمیشود
برای اینکه امر ندارد. اینکه مرحوم سیّد در اینجا راجع به تیمم میگویند، باید
راجع به غسل و وضو هم باید بگویند. مثلاً میخواهد صحافی کند و نمیتواند دست روی
خط قرآن بکشد و امر هم ندارد، پس نمیتواند وضو بگیرد و اگر بخواهد وضو بگیرد باید
وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند یعنی برای آن نماز وضو بگیرد و یا کون علی
الطهارة.
لذا به مرحوم سیّد عرض میکنیم که این فرمایش شما فقط مربوط به تیمم
نیست و در غسل و وضو هم میآید. ما میگوییم غسل و وضو و تیمم، هرسه استحباب نفسی
دارد. ما راحتیم و میگوییم امر دارد و امر عبادی است و تقرّبش هم دلیل بر عبادتش
است و عبادتش هم دلیل بر امرش است. بنابراین هم وضو و هم غسل و هم تیمم، استحباب
نفسی دارد. بنابراین تیمم میکند به عنوان استحباب نفسی و میتواند دست روی خط
قرآن بکشد، خواه واجب باشد یا مستحب باشد یا مباح باشد. اما مرحوم سیّد نفرمودند
یعنی مشهور در میان اصحاب میگویند طهارات ثلاث و مخصوصاً تیمم، یک غایتی میخواهد
و باید برای چیزی باشد و خودش استحباب نفسی ندارد. بنابراین روی عرض ما به مرحوم
سیّد میگوییم تیمّم در اینجا استحباب نفسی دارد و تیمّم میکند و وقتی تیمّم کرد،
تیمم حاصل میشود. آنگاه میتواند دست روی خط قرآن بکشد، خواه واجب باشد یا مستحب
باشد یا مباح باشد. یک حرف دیگر هم هست که اگر ما بتوانیم در اینجا صاف کنیم، خیلی
به درد میخورد و آن اینست که دست کشیدن روی خط قرآن حرام است. این برای رفع حرمت،
تیمم میکند. و این غایتش رفع حرمت است. در باب وضو و غسل هم همین را میگوییم
یعنی ولو اینکه استحباب نفسی نداشته باشد ولی انسان میتواند این را بگوید که وضو
میگیرد برای صحافی و دست کشیدن روی قرآن حرام است و وقتی دست کشیدن روی قرآن حرام
است؛ برای رفع حرمت تیمم میکند. آنگاه غایت دارد و غایتش رفع حرمت است. و اینکه
مشهور شده در میان اصحاب در اصول که مقدمۀ واجب، واجب غیری است اما باید ذی
المقدمهای داشته باشد تا از ذیالمقدمه، امر ترشح کند به مقدمه. لذا اگر حرف مرا
اینجا بپذیرید، در اصول هم میتوانید این را بگویید که اصلاً اینکه باید ترشح کند
از واجب نفسی به واجب غیری؛ ما اصلاً این را قبول نداریم و ما غایت و تأثیر میخواهیم.
در مانحن فیه رفع حرمت است؛ اما نگفتند؛ حال اگر شما بتوانید بگویید، یک چیز خوبی
میشود؛ هم در اصول و هم در اینجا. یعنی رفع حرمت. این هم حرف دوم بود که انسان
بتواند بگوید تیمم در اینجا برای رفع حرمت است. بنابراین تیمم در اینجا مباح است و
طوری نیست. یعنی تیمّم لغایة مباح. اما تیمم برای رفع حرمت است و غایتش صحافی نیست
بلکه آن رفع حرمت است که رفع حرمت موجب میشود جواز صحافی را. لذا فلم تجدوا الماء
این را میگیرد و این تیمم میکند و اینکه یک امری بخواهد ماء برای فلم تجدوا
الماء؛ ما میگوییم این را نمیخواهد. کسی نگفته و حرف در این است و در اصول چنین
حرفی گفته نشده. اگر شماها بتوانید الان این را درست کنید، حرف عالی میشود.
مرحوم آقای حکیم (رضوان الله تعالی علیه) هم در اینجا و هم در باب وضو
و در باب غسل، میفرمایند اصلاً تیمم برای دست کشیدن روی خط قرآن، چه برای واجب و
چه مستحبش، نمیشود. ایشان یک دفعه روی همۀ اینها اشکال کرده است. اشکال ایشان یک
اشکال متینی است. ایشان میفرمایند اصلاً دست کشیدن روی خط قرآن که میخواهید
صحافی کنید، یک امر جایزی است. وقتی که لِجواز اینکه دست روی خط قرآن بکشیم، و آن
دست کشیدن نه واجب باشد و نه مستحب و نه مباح باشد، اصلاً ذی المقدمه برای این
مقدمه نیست. و مقدمه برای این وضو، جواز مسّ قرآن است و این جواز مس قرآن، هم در
واجب و هم در مستحب و هم در مباحش میآید. وقتی چنین شد، بنابراین تیمم امر ندارد.
صورت وجوبش هم که مرحوم سیّد میگویند امر دارد، ایشان میگویند امر ندارد. ایشان
صورتش استحبابش را هم میگویند امر ندارد. امر روی خواندن قرآن و روی مسّ کتابت و
امثال اینهاست و این مقدمه برای جواز المسّ است. یعنی تیمم کند برای جواز المسّ.
بنابراین اگر اشکال داشته باشد، آقای حکیم میگویند در صورت وجوب، یعنی آنجا که
واجب است که دست روی خط قرآن بکشد، میگویند آنجا هم میآید. در صورت مستحب که میخواهد
قرآن بخواند، اینجا هم میآید برای اینکه این مقدمه مربوط به آن امر نیست. در
اینجا که میآید و آقای حکیم میفرمایند که ما گفتیم در باب وضو و غسل هم میآید.
و اگر گفتید که وضو باید برای چیزی باشد، یعنی باید یک امری داشته باشد یعنی امر
غیری و در اینجا امر غیری نیست برای اینکه مسّ الکتابة، جواز است. لجواز المسّ،
این تیمم میکند یا وضو میگیرد و یا غسل میکند و جواز المسّ، مأمورٌبه نیست و
وقتی مأمورٌبه نشد، خواه ناخواه امر سرایت نمیکند و این تیمم امر ندارد و اگر
بخواهد امر پیدا کند باید برای چیز دیگری باشد. مثلاً برای دو رکعت نماز باشد.
آنگاه وضو میگیرد و بعد صحافی میکند و یا قرآن را آب میکشد و یا قرآن میخواهد
و دست روی خط قرآن میکشد. آقای حکیم میفرمایند این حرف که مرحوم سیّد راجع به
مباحش گفتند، این راجع به وجوب و استحبابش هم هست. و اینکه مرحوم سیّد خیال کردند
که اگر واجب باشد، امر وجوب به این سرایت میکند، این نیست بلکه این مقدمۀ آن نیست
و این مقدمه برای جواز المسّ است و جوارالمس یک امر مباحی است و این جوازالمس هم
در واجبش است و هم در مستحبش است و هم در مباحش است. اشکال خوبی است. اگر حرف مرا
بشنوید و بپسندید، درست در میآید و اما اگر حرف مرا نپسندید، حرف مرحوم آقای
حکیم، عالی میشود. هم در باب غسل و هم در باب وضو و هم در باب تیمم. ما باید در
مقدمه امر غیری پیدا کنیم ولو توسلی هم باشد، باید امر غیری پیدا کنیم؛ و ترشح امر
غیری از آن امر اصلی است. یک امر اصلی درست کن و بعد این را مقدمۀ آن قرار بده و
بگو از آن اصلی به این غیری ترشح کرد و این واجب غیری شد. و در مس الکتابه و امثال
مس الکتابة، این تیمم میکند برای جوازالمسّ و حالا آن مسّ الکتابة، گاهی واجب است
و گاهی مستحب است و گاهی هم مباح است. اگر اشکال میکنی که باید در هر سه اشکال
کنی و اگر اشکال نمیکنی راجع به هیچکدام. مرحوم آقای حکیم میگویند ما این تفصیل
را که قبول نداریم، اصل مسئله را هم قبول نداریم. به خاطر اینکه مقدمه بر آن ذی
المقدمه نیست. این تیمم برای جوازالمسّ است و این جوازالمسّ امر ندارد. حرف خوبی
است اما اگر عرض مرا بپذیرید، آنگاه حرف آقای حکیم سالبه به انتفاع موضوع میشود
که من عرض میکنم که این رفع الحرمة یک غایت مطلوبی است و ما غایت مطلوب میخواهیم
و نه امر اصلی و ترشحی. البته در اصول گفته نشده؛ اگر شما بپذیرید، برمیگردد به
اینکه این وضو یا تیمم یا غسل، اگر هم واجب نفسی نباشد و غایت بخواهد، غایت مطلوب
میخواهد و نه مأمورٌبه به امر اصلی. این خلاصۀ مسئلۀ 33 بود.
روی این فکر کنید و ببینید که آیا این عرضی که من میکنم خوب است یا
نه و آن رفع حرمت را هم ببینید آیا خوب است یا نه.
برگشت قضیه به همین است که آیا در مقدمۀ واجب، ما یک امر اصلی میخواهیم
تا ترشح کند و این مأمورٌبه شود که مشهور در میان فقها گفتند و اصلاً مقدمۀ واجب
را با این همه طول و تفصیل برای همین گفتند. اگر این باشد حرف آقای حکیم بسیار
عالیست و اشکال به مرحوم سیّد هست، اینکه آن مسّ الکتابة، خواه واجب باشد یا مستحب
باشد و یا مباح باشد، وضو و غسلش هم جایز نیست، چه رسد به تیمم. و اما اگر عرض من
باشد، آنگاه هم واجب و هم مستحب و هم مباح، برای رفع حرمت است و رفع حرمت کفایت میکند
برای جواز تیمّم. یا اینکه نه، اصلاً یک قاعدۀ کلی در اصول درست کنیم و بگوییم این
واجبهای غیری، مطلوبیت میخواهد، ولو مأمورٌبه آن مطلوبیت نباشد، مثل جوازالمسّ.
حال شما روی این فکر کنید یعنی این چندروزه که مباحثه تعطیل است، شما فکر کنید و
برای روز سه شنبه که مباحثه هست، امیدواریم که چیزی داشته باشید و بتوانیم از شما
استفاده کنیم.
مسئلۀ دوم شاید از مسئلۀ اول مشکلتر باشد. یک شهرتی هم پیدا کرده است.
مسئلۀ 34:اذا وصل شعر الرأس إلى الجبهة، مثل اینکه موهای سرش پایین
آمده و متصل به جبهه شده است. فإن کان زائداً على المتعارف وجب رفعه، اگر زیاد است
که باید قیچی کند یا ماشین کند یا بتراشد، مثل آنجا که مثلاً آقایان که موی سر بلند
دارند و متأسفانه در طلبهها هم پیدا شده و مثل موی زنهاست و بلند است و در پیشانی
آنها میریزد. این وصَلَ شَعر، همه مربوط به این نیست. بلکه گاهی متصل نشده و مو
پایین نیامده که بخواهد آن را بتراشد. بلکه مو تجلی پیدا کرده و در جبهه آمده است.میفرمایند
اگر این زائد بر متعارف باشد، وَجَبَ رَفعُهُ. و اما، للتیمم ومسح البشرة، وإن کان
على المتعارف لا یبعد کفایة مسح ظاهره عن البشرة ، والأحوط مسح کلیهما.
چه چیز میخواهند بگویند. یعنی فامسحوا بوجوهکم، اینجا را میگیرد؛ به
خاطر اینکه این مویی که پایین آمده کم است و یا موی خانم که توی پیشانی ریخته کم
است و متعارف میگویند این جبهه را مسح کرد. میخواهند این را بگویند و آیا میشود
این را گفت که متعارف؛ یعنی متعارف دو قسم است، یعنی آن فهم عرفی دو قسم است. گاهی
تسامح میکند و گاهی اصلاً نمیفهمد. تسامحات عرفی، حجت نیست الاّ شاذا. اما یک
دفعه اصلاً عرف میگوید این چند تا مو که در پیشانی است و یا اینکه آن مو پایین
آمده، کمی از جبهه را گرفته و این روی این مو را مسح کند، عرف با دقت عرفی میگوید
این جبهه را مسح کرد. مرحوم سیّد میخواهند این را بگویند. اتفاقاً مرحوم سیّد هم
نیست تا ایراد کنیم و بسیاری از محشین هم همین را میگویند که این عرفاً جبهه است
و چون جبهه است عرفاً ؛ از همین جهت روی مو را مسح کنی، کفایت میکند. من نمیدانم
آیا چنین عرفی داریم و عرفی هست.
مرحوم آقای خوئی میفرمایند بله، این عربها که دیر به دیر اصلاح میکردند
و موی آنها پایین میآمد و اینها روی همین موها تیمم میکردند و ائمۀ طاهرین هم
چیزی نمیگفتند؛ پس بنابراین میشود روی این موها مسح کرد. آیا فرماش مرحوم خوئی
درست است؟
اثبات کردن این حرفها که عربها اینطور بودند و در سیره هست در این
سیره در مرئی و منظر بوده است و آنها هیچ چیز نگفتند و رد نکردند، پس امضاست و روی
موی سر به جای جبهه مسح کردن طوری نیست برای اینکه انّه جبهة عرفاً. من که این را
نمیفهمم. حتی این اگر نمیتواند مو را بتراشد که بعضی اوقات اینطور است که به
راستی مو روی پیشانی میآید و این نمیتواند بتراشند و اصلاح کند، پس باید جبیره
کند. ما میگوییم مثل آنجاست که پیشانی زخم است و چسبی روی آن است. همینطور که
آنجاباید جبیره کند، اینجا هم باید جبیره کند. لذا چند تار مو که ایشان ظاهراً تار
مو نمیگویند. آن آقا در بلندگو میگفت حالا دو تار مو هم پیدا شود، این مشکل ما
نیست. حالا دو تار مو در پیشانی آمده است. نگاه کردن و باز کردن و اینها که طوری
نیست، پس حالا تیممّش هم طوری نیست. نه آن حرف درست است و نه این حرف درست است.
مسلماً اینها تسامحات عرفی است و عرف میفهمد که تسامح میکند و آنجاها که نمیتوانیم
بگوییم که تسامحات عرفی، حجت است. یک دفعه نمیفهمد، پس موضوعات احکام را از عرف
گرفته و درست است. یعنی میگوید این موضوع است. درحالی که دقت عقلی میگوید این
موضوع نیست. لذا حتی فهم احکام را باید از عرف گرفت و با دقتهای فلسفی و دقتهای
عقلی ما بخواهیم فقه درست کنیم، نمیشود. فهم احکام را باید از عرف گرفت. موضوعات
احکام را باید از عرف گرفت. اما آنجا که عرف تسامح نکند. اگر عرف تسامح کند، آنگاه
تسامحات عرفی حجت نیست. حال دو تار مو روی پیشانی آمده؛ اگر اینطور است که یک چسب
کوچکی هم روی پیشانی آمده و چه فرقی با آن دو تار مو دارد. یا اینکه همین که مرحوم
سیّد میفرمایند که موها پایین آمده و کمی از پیشانی را گرفته. به مرحوم سیّد میگوییم
اگر این طوری نیست، این هذه جبهة عرفاً؛ پس یک چرک حسابی هم روی پیشانی است یعنی
یک مانع روی پیشانی است و بگوییم چیزی نیست. اما یک چیز مشهوری شده است. یعنی
مرحوم سیّد فرمودند و بعد هم استدلال هست مثل مرحوم آقای خوئی و امثال اینها.
البته مسئله را با تسامح رد شدند و مسئله همین است که اگر عرفاً بگوید هذه جبهة،
دست کشیدن روی آن موها که پیشانی هم زیر آن موهاست و پیشانی مسح نمیشود، اشکال
ندارد و من این را نمیفهمم. حتی من عرض میکنم که باید قیچی کند یا ماشین کند یا
بتراشد و اگر نمیشود، من میگویم که باید جبیره کند. این مانع از جبهه است و نمیتواند
جبهه را مسح کند، پس باید جبیره کند. در وضو ما گفتیم که اگر موها جابه جا نشود،
روی مو نیست برای اینکه اصلاً رأس برای این صادق است. یک دفعه موها بلند است و کسی
بگوید که رأس برای این صادق نیست که فقها هم میگویند. لذا میگویند اگر جابه جا
بشود و جابه جا شده است. اما یک دفعه موهای سرش کوتاه است مثل سر معمول طلبهها؛
روی مو است و این مو عرفاً خود رأس است و این جداً عرف است و عرف میگوید روی سر؛
فامسحوا برؤوسکم، یعنی لازم نیست که سر را تراشیده باشد بلکه آنجا عرف است و با
دقت عرفی هم میگوید رأس است. اما فرض اینست که مو روی پیشانی آمده و پیشانی نیست
و شما میخواهید بگویید که پیشانی هست. شما میگویید پیشانی است و چون پیشانی است،
بنابراین مسح کردن روی مو، چون پیشانی است، اشکال ندارد. یک دفعه مثلاً یک کسی مو
روی پیشانیش است مثلاً پیشانی او پر از مو است. این خوب است و میگوییم مسح کند
روی آن موها؛ برای اینکه این موها از پیشانی است و عرفاً خود پیشانی است و اگر
بخواهد بتراشد عرف استیحاش میکند. ولی یک دفعه از جای دیگر روی پیشانی آمده.
مثلاً از سر روی پیشانی آمده و عرف هم دقت دارد به اینکه این موی سر است و نه موی
پیشانی؛ و ما بگوییم باز این پیشانی است و بعد هم بگوییم عربها اینطور بودند و
ائمۀ طاهرین آنها را منع نکردند، پس بنابراین طوری نیست. همۀ اینها حدس است. روایت
در مسئله نداریم و لذا هیچ کس تمسّک به روایت و امثال اینها نکرده و آنچه میخواهند
درست کنند و مرحوم سیّد در اینجا درست کرده و دیگران مثل مرحوم آقای حکیم و
مخصوصاً آقای خوئی که مقداری در اینجا صحبت کردند، همۀ اینها از این باب جلو میآیند
و میگویند آقا چطور مسح کردن روی موی سر اشکال ندارد، پس این هم موی پیشانی است و
اشکال ندارد. یعنی وقت مو روی پیشانی آمد، عرف میگوید پیشانی است. مثل موهای روی
سر که عرف میگوید سر. اینها اینطور میگویند. اگر کسی بتواند این را درست کند و
نگوید تسامح عرفی است، همین است و اما مثل من بگویم آقا اینها تسامح عرفی است و
اگر مو از سر روی پیشانی آمد، هیچ کس نمیگوید موی پیشانی و همه میگویند موی سر
پایین آمده است. اگر میتواند رفع میکند و اگر نمیتواند این مو را رفع کند، پس
جبیره میکند. مخصوصاً اینکه اگر اصل سر هم نباشد بلکه از فرع، روی پیشانی آویزان
شده باشد. مثل همین لختیها که موهایشان را از سر پایین میآورند و روی پیشانی میریزند.
معلوم است که نباید این را بگویند و مرحوم سیّد هم این را نگفتند و آنچه مرحوم
سیّد دارند، اینست که: اذا وَصَلَ، یعنی موی سر پایین آمده و وصل به پیشانی شده
است. اذا وصل شعر الرأس إلى الجبهة، فإن کان زائداً على المتعارف وجب رفعه، للتیمم
ومسح البشرة، وإن کان على المتعارف لا یبعد کفایة مسح ظاهره عن البشرة. اینطور
درست کردند و میخواهند بگویند که این جبهه است. آنگاه چیز دیگری هست که خود مرحوم
سیّد در این گیر بودند و آن اینست که والأحوط مسح کلیهما. این یعنی چه. وقتی این
مو را عقب زد و روی پیشانی مسح کرد. آنگاه دوباره روی مو را مسح کند، یعنی چه؟ مسلّم
است در وقتی که جبهه را مسح کرد، مسح شده است و لذا والأحوط مسح کلیهما، علی
الظاهر هیچ وجهی پیدا نمیکند. نه أحوط وجوبی و نه أحوط استحبابی. لذا دیگر این
معنا ندارد برای اینکه اگر شد که روی بشره مسح کند و باز بگوییم احتیاط است که روی
مو را مسح کند، مسلّم است که روی مو احتیاط نیست. حتی مثلاً اگر خود پیشانی مو
دارد و حالا موهای پیشانی را ماشین کند که این تمام میشود یعنی وقت ماشین کرد روی
بشره مسح میکند و این والأحوط مسح کلیهما، این کلیهما هیچ وجهی پیدا نمیکند.
و صلّی الله علی محمد و آل محمّد