اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
بحث اين بود که اگر با سفيه معاملهاي شد چون
محجور است معامله باطل است و آن طرفِ معامله اگر عين موجود است استرداد ميکند و
اما اگر سفيه عين را تلف کرده باشد آيا اين اتلاف است و سفيه ضامن است؟ يا تلف است
و از کيسه طرف رفته است و سفيه ضامن نيست؟
مرحوم محقق اول شبهه کرده بودند و بعد فرموده
بودند که ضامن نيست. مرحوم صاحب جواهر اين را قبول نداشتند و ميفرمودند ضامن است
فرق است بين مجنون و سفيه. اگر مالش را به مجنون داده باشد و او تلف کرده باشد
مجنون ضامن نيست و اما اگر به سفيه داده باشد و مالش تلف شد مالش را تلف کرد ان
سفيه ضامن است، علت هم آورده بودند لانه بالغ عاقل.
خب ما مسئله را اين طور تمام کرديم که اينکه
مالش را به سفيه داده اگر ميدانسته که اين سفيه است نبايد مالش را به اين سفيه
بدهد، نبايد با اين معامله کند و کرده است، نبايد به اين وديعه بدهد و وديعه داده
است ميگفتيم که اين اقدام بر ضرر است و چون خودش اقدام بر ضرر کرده است بايد
بگوييم که از کيسه خود او رفته است براي اين که اقدام بر ضرر کرده است و اما اگر
جاهل بوده است به قول صاحب جواهر بايد بگوييم لانه عاقل بالغ و اين ضمان دارد چون سفيه
مال را تلف کرده است و حتي گفتيم اگر چنين باشد مثل آنجاست که مجنون مال کسي را
تلف کرده باشد و آن کس تقصيري نداشته باشد يا آن صغير مال کسي را تلف کرده باشد و
آن طرف تقصير نداشته باشد،
نداده باشد مثلاً کاسه را به ديوانه اگر کاسه
را داده باشد و آن ديوانه کاسه را زد زمين و شکست ديوانه ضامن نيست اما اگر ديوانه
رفت و کاسه را برداشت و شکست خب مسلم پيش اصحاب است که اين ديوانه ضامن است از
مالش بايد بردارند وليّ اين مجنون بايد جبران خسارت بکند در ما نحن فيه هم همين
است اگر آن اقدام بر ضرر کرده باشد و مالش را داده به سفيه و گفته بروبراي من
مضاربه کن خب معلوم است که مالش را توي چاه انداخته است او ضامن نيست و اما اگر
ميدانسته که سفيه است مثل آنجا که نميدانسته ديوانه است و مال را داد به سفيه و
سفيه تلف کرد مال را بايد بگوييم ضامن است براي اين که ضمانت تابع عمد و سهو و عقل
و اينها نيست «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» ولو ديوانه باشد ولو صغير باشد ولو
سفيه باشد.
ديروز گير کرديم در اين روايتي که از حضرت
اسماعيل است و اين روايت را من الان سر تا پايش را ميخوانم براي اين که اگر ديده
باشيد صاحب جواهر روايت را مضمونش را نقل کردهاند روايت را اصلش را نقل نکردهاند
مضمونش را نقل کردهاند و گويا صاحب جواهر پذيرفتند اين که اين مال مال سفيه است و
دلالت ميکند بر اين که مال تلف شده و آن سفيه ضامن نيست لذا در مخمصه افتادهاند
صاحب جواهر گاهي به سند ميزنند گاهي به دلالت ميزنند و ميخواهند بگويند که
روايت نميشود به آن تمسک بکنيم و الا اگر اشکال اخلاقي، اشکال اعتقادي نداشته
باشد اشکال سندي نداشته باشد ميتوانند قوم به آن تمسک بکنند و بگويند اگر سفيه
مال را تلف کرد ضامن نيست اما چون صاحب جواهر ميفرمايند ضامن است لذا در دردسر
افتادهاند که روايت را چکار بکنند؟ لذا روايت را مرحوم صاحب جواهر از نظر اعتقادي
خدشه ميکنند و تمسک به روايت نميکنند يا از نظر سندي، چون که چنين است ما روايت
را بخوانيم سر تا پايش را تا ببينيم که اصلاً روايت مربوط به بحث هست؟
حالا روايت را بخوانيم ببينيم که از اين
روايت شماها ميتوانيد به ما استفاده بدهيد يا نه؟
روايت را مرحوم صاحب وسايل در جلد 13 وسايل
در کتاب وديعه باب 6 از ابواب احکام وديعه نقل کردهاند، چند تا روايت هم نقل
کردهاند من جمله اين روايت.
محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن
ابن ابي عمير عن حمّاد بن عيسي عن حريز روايت از نظر سند خيلي بالاست و مخصوصاً
اين که دو تا از اصحاب اجماع آن هم نمره اوليها از آن 6 تا اوليها در اجماع هست
يکي ابن ابي عمير، يکي هم حماد بن عيسي. لذا در روايت هيچ اشکالي ديده نميشود
«قال کانت لاسماعيل بن ابي عبداللَّه عليه السلام دنانير و اراد رجل من قريش ان
يخرج الي اليمن فقال اسماعيل يا ابه» اسماعيل آمد پيش امام صادق عليه السلام گفت
«ان فلاناً يريد الخروج الي اليمن و عندي کذا و کذا ديناراً» گفت مثلاً من 1000
دينار دارم «اَفَتَري ان ادفعها اليه يبتاع لي بها بضاعة من اليمن» آيا اجازه
ميدهي من پول را بدهم به اين و اين برود براي من مضاربه بکند و از يمن برايم جنس
بياورد؟ «افتري ان ادفعها اليه يبتاع لي بها بضاعة» يعني مضاربه کند، پول را من به
او ميدهم پول مال من کار مال او و از يمن جنس بياورد؟ «فقال ابو عبداللَّه عليه
السلام يا بني اما بلغک انه يشرب الخمر؟» فرمودند مگر نميداني اين شرابخوار است؟
«فقال اسماعيل هکذا يقول الناس» بله مردم ميگويند، مشهور است «فقال يا بني لا
تفعل» نه اين کار را نکن حالا تا اينجا اين کار را نکن براي اين که خب يک آدمي است
غير ثقه، درباره بضاعه عدالت شرط نيست، سابقاً اگر يادتان باشد بحثش را کردهايم
در باب مضاربه عدالت شرط نيست اما ثقه در فعل شرط است يعني کسي که ميخواهد پولش
را بدهد پيش کسي امانت باشد بايد احراز کند که ثقه در فعل است و اگر کسي پولش را
داد به کسي که ميداند ثقه در فعل نيست مال مردم خوار است خب عقلاء ميگويند اين
کار را نکن حالا همين جا اگر اين کار را کرد سفيه نيست اما مال مردم خوار است و
اين پولش تلف شد از کيسه کي رفته؟ خب در اينجا چون که آن غصب کرده مال مردم را خب
ضامن است اما از آن طرف اگر اين آقا هم ميدانسته که اين مال مردم خور است و پول
را در اختيار اين گذاشت آيا اين تقصير دارد يا نه؟
آيا مثل اين نيست که پول را به او بدهد بگويد
بريز توي دريا خب همين جور که اگر اين کار را کرد و آن پول را ريخت توي دريا ضامن
نيست در اين جا هم خب بايد بگوييم اين اقدام بر ضرر کرده ضامن نيست اما اين مشکل
است، اين گفتنش مشکل است اما قاعده اقتضا ميکند عدم ضمان را براي اين که اين اقا
کارش کلاه برداري است يعني ثقه در فعل نيست يک دفعه ثقه در احکام نيست آدم
شرابخواري است آدم بي نمازي است اما ثقه در فعل است، ثقه در مال مردم است من يادم
نميرود يک آدم بي نمازي، يک آدم بي خودي يک مقدار پول به او داده بودند که بدهد
به پدر من که ايشان 40 تا نماز وحشت بخواند پدر من ميگفت که من کسي را ندارم حالا
- شب بود - و من چه کار بکنم اين پول را، يکي را ميخوانم مجاناً، اين هي اصرار
ميکرد و پدر من هم ميگفت حالا شب است و من کسي را ندارم، 40 نفر ميخواهد و من
کسي را ندارم يک دفعه اين عصباني شد گفت ترا بخدا قسم اين مار را از دست من بردار،
يعني پولي که امانت پيش او بود به اندازهاي متلاطم بود که اينها را مار حساب
ميکرد خب خيليها را سراغ داريم که اينها در بعض چيزها خيلي ثقه هستند. يک دزدي
گفته بود رفتم دزدي دزدي حسابي هم کردم اما موقعي که رفتم هيچ کس در خانه نبود فقط
خانم خانه بود لخت بود و روي تخت خوابيده بود من اول رفتم يک چادر پيدا کردم و
انداختم روي اين خانم بعد هم رفتم مال اين خانم را دزديدم و بردم و راستي بعضيها
در ناموس همين جورها هستند، راستي ثقه است ميشود، خيلي اوقات هم ديدهايم آدم بي
خودي است اما «داش» است و ميشود آدم زنش را بدهد به دست اين و ببردش مثلاً کربلا
و برگرداند خيلي سالم. چنانچه ميشود مالش را بدهد به اين در حالي که نماز هم
نميخواند اما ميدانيم ثقه است در اموال، چنانچه در روايات ما هم همين است اگر
کسي ثقه باشد در گفتار خب شما ميفرماييد روايت موثق است ولو سني باشد خب سکوني و
خيليها، سکوني همين است امام صادق عليه السلام و امام باقرعليه السلام را قبول
ندارند روايات را منتهي ميکند به رسول گرامي اما شما ميگوييد رواياتش درست است
عمل به رواياتش ميشود براي اين که موثق در گفتار است، اعتقادش خوب نيست ممکن است
نماز هم نخواند اما چون ثقه در گفتارش احراز شده خب رواياتش حجت است حالا اگر ثقه
در گفتار نباشد شما روايتش را بگيريد و عمل بکنيد خب نميشود ثقه در ناموس نباشد و
شماناموستان را بدهيد به دست او برود و خراب در بيايد خب عقلاء همه شما را مذمت
ميکنند، ثقه در اموال نباشد مال مردم خور است کلاه بردار است شما پول را به او
بدهيد و بگوييد که بيا با هم مضاربه کنيم و او پول را خورد چه بگوييم اينجا؟ اقدام
بر ضرر کرده، دانسته. يک دفعه جاهل است هيچ اما يک دفعه دانسته اقدام بر ضرر کرده
پولش را داده به يک آدم مال مردم خور.
راستي مشکل است همين جا الان مشکل است که ما
بگوييم که اين که ميدانيم کلاه بردار است و پول خود را به او بدهيم خيلي بدکاري
کردهايم معلوم است اما آن آقا ضامن است يا نه؟ بخواهيم بگوييم نه، مشکل است براي
اين که غصب کرده پول مردم را، بخواهيم بگوييم آري، مشکل است براي اين که اين خودش
اقدام بر ضرر کرده، لذا چه بايد گفت؟ حالا برويم تا آخر روايت امام صادقعليه
السلام خب معلوم است خيلي زرنگ هستند نگفتهاند آن ضامن است يا نه؟ گفتند تو چرا
اين غلط را کردي؟ تو چرا پولت را دادي به اين اقا؟ و اما آن ضامن است يا نه؟ امام
صادقعليه السلام از اين نظر ساکت هستند.
آن وقت يک حرف ديگر هست که حالا ميرسيم امام
صادقعليه السلام اين شارب الخمر را گفته سفيه است،خب سفيه که نيست اما امام
صادقعليه السلام فرمودهاند سفيه است پولت را چرا به سفيه دادي؟ که اگر آن را
بتوانيم درستش بکنيم روايت حسابي دلالت دارد بر قول صاحب جواهر که ميفرمايند که
لانه بالغ عاقل، اين را تا آخر برويم ببينيم چه کار ميکنيم؟ «فقال ابوعبداللَّه
يا بني لا تفعل» اين کار را نکن «فعصي اسماعيل اباه» حرف پدرش را نشنيد، مرحوم
صاحب جواهر روي اين حرف دارد ميفرمايند چه جور اسماعيل حرف پدرش را نشنيد؟ اما
جواب صاحب جواهر اين است که اين حرف ارشادي است، تکليفي که نيست اگر امام
صادقعليه السلام تکليفش کرده بود معلوم بود اسماعيل با آن مقام تنزهش معصيت
نميکرد اما ارشاد کرد و ارشاد تابع ما يرشد اليه است و اين جور نيست که ما
بخواهيم بگوييم معصيت روي آن دارد که اگر مخالفت کرد معصيت کرده باشد، بنابراين
اين حرف صاحب جواهر که ميخواهند اين روايت را ردّ بکنند به اين که اسماعيل عصيان
نميکند و چه جور ميشود حرف پدرش را نشنود جوابش اين است که نه، طوري نيست. امام
عليه السلام ارشادش کردند و حکم حکم ارشادي است و مخالفت حکم ارشادي خود گناه
ندارد تابع ما يرشد اليه است خود امام صادق عليه السلاممي گويند «يا بنّي اما
بلغک انه يشرب الخمر؟ فقال اسماعيل هکذا يقول الناس» مردم ميگويند حالا اين را
بعداً معنا ميکنيم که چه جور امام صادقعليه السلام فرمودهاند؟ يقين داشتهاند؟
گفتم مرحوم آخوند اينجا در اصالة الصحة اگر يادتان باشد نظير همين روايت را از
همين اسماعيل و امام صادق عليه السلام نقل کرد که امام صادقعليه السلام در اين جا
فرمودند مردم ميگويند در آن روايت فرمودند که «فصدّقه و کذّبهم» آن وقت مرحوم
آخوند ماندهاند در اين که چه جور ميشود آن که ميگويد من نگفتم آن را تصديق کنيم
و 50نفر قسامه را ردّ بکنيم؟ آن وقت مرحوم آخوند جواب ميدهند معنايش اين است که
«صدّقه» که ميگويد نگفتم بگو خب نگفتي «کذّبهم» آنهاکه ميگويند شرابخوار است نگو
اين شراب خوار است اما احتياط را از دست نده، ترتيب اثر نده، ولي اين که حالا
بگويي که شرابخوار است نه، نگو شراب خوار است اما احتياط را هم از دست نده و با
اين معامله نکن خب ميشود يک امر ارشادي. ديگر، عقل ما هم همين را ميگويد اگر
احراز نکردي که ثقه در کارهايش است خب بايد پولت را دست اينها ندهي و اگر دادي
ملامت ميشوي اما حالا گناه روي آن باشد خب مسلم ديگر گناه ندارد چون امر امر
ارشادي است اگر گناه داشته باشد آن ما يرشد اليه است آن است که گناه دارد. حالا
اين روايت تا اينجا اين است که امام صادقعليه السلام فرمودند مگر مردم نميگويند
اين شراب خوار است؟ پولت را به او نده. اما نه اين که بگو شرابخوار است پولت رابه
او نده اين همان «صدّقه و کذبهم» است که امام صادقعليه السلام در روايتي ديگر
فرمودند «صدّقه و کذبهم» نميشود اسماعيل به امام صادقعليه السلام بگويد که شما
بي خود ميگوييد، اين همين ميشود که مردم ميگويند اين شراب خوار است تو نگو شراب
خوار است اما حالا مالت را دست او بدهي؟ نه. لذا اين همين قول امام صادقعليه
السلام که فرمودند که مگر نميشنوي که ميگويند شراب خوار است؟ يعني پول را دست او
نده «لا تفعل» اما نه اين که بگويي شرابخوار است، او هم گفت مردم ميگويند امام
صادقعليه السلام هم فرمود خب همين که مردم ميگويند ديگر پولت را دست او نده اما
نگو شراب خوار است، شراب خوار نه، نگو، اما ديگر مورد اطمينان هم باشد نه، مورد
اطمينان نبايد باشد «فقال يا بني لا تفعل فعصي اسماعيل اباه و دفع اليه دنانيره
فاستهلکها» پول اسماعيل را اين آقا خورد «و لم يأته بشييء منها» همهاش را خورد
يک شاهي همديگر به اسماعيل نداد «فخرج اسماعيل و قضي انّ اباعبداللَّه عليه
السلام حجّ و حجّ اسماعيل تلک السنة» هم امام صادقعليه السلام و هم اسماعيل هر دو
مکه رفتند «فجعل يطوف بالبيت» اقاي اسماعيل دلش خيلي سوخته بود، پولش رفته بود
طواف بيت ميکرد «و يقول اللهم اجرني و اخلف عليّ» خدايا جايش را تو بده، آن پول
من را خورد تو جايش را بده، نفرين هم نميکرد، ميگفت خدايا پول من را خورد تو
جايش را بده «اللهم اجرني و اخلف عليّ فلحقه ابو عبداللَّه عليه السلام فهمزه عليه
السلام بيده من خلفه» با دستش اشاره کرد به اسماعيل، شايد دست زد روي پشت او «و
قال له يا بنيّ فلا، واللَّه ما لک علي اللَّه هذا» هيچ بر خدا نيست، خدا هيچ
تقصير ندارد هر چه تقصير داري خودت داري «و لا لک ان يأجرک و لا يخلف عليک» خدا
دعايت را هم مستجاب نميکند و اتفاقاً از جاهايي که روايت هم داريم دعا مستجاب
نميشود ديگر همين جاهاست، يکي اين که آدم مالش را بدهد به يک مال مردم خوري همين
بحرانهاي قرض الحسنه خدا دعاي هيچ کدام را مستجاب نميکند ختم خصوصي هم بردارند
فايدهاي ندارد براي اين که پولشان را در معرض مال مردم خورها کردهاند لذا امام
صادقعليه السلام فرمودند دعايت مستجاب نميشود «و قد بلغک» حضرت دو دفعه اين را فرمودند
«و قد بلغک انه يشرب الخمر فائتمنته» مردم گفته بودند اين شارب الخمر است تو اين
را امين خود قرار دادي، نبايد او را امين خود قرار ميدادي گفتم روايت نميگويد
بگو شراب خوار است، نگو شراب خوار است تو نبايد اين را امين خود قرار بدهي مردم که
ميگويند تو بايد احراز کني که مردم بي خود ميگويند و اين ثقه است و اين را احراز
نکردي و پولت را دادي دست يک آدم مشکوکي و اگر کسي بخواهد وديعه به کسي بدهد،بايد
احرازبکند که ثقه است، عدالت نه اما ثقه بودن، ثقه در افعال، ثقه در تصرف در
اموال، آري «و قد بلغک انه يشرب الخمر فائتمنته فقال اسماعيل يا ابه اني لم اره
يشرب الخمر» من نديدم که اين شراب بخورد «انّما سمعت الناس يقولون» مردم ميگويند
حالا جملهاي که يک قدري مشکل ميکند اين است «فقال يا بني انّ اللَّه عز و جلّ
يقول في کتابه «يؤمن باللَّه و يؤمن للمؤمنين» معنايش اين است «يقول يصدق اللَّه و
يصدق للمؤمنين» اين همان قضيه اذن است «و منهم الذين يؤذون النبي و يقولون هو اذن
قل اذن خير لکم» بگو بله اذن است اما اذن خير است گوشي نيست پيامبر اکرمصلي الله
عليه وآله وسلم اما اين که حالا تو ميگويي نگفتم ميگويد خب نگفتي و آن ميگويد گفتم،
آن هم ميگويد خيلي خب گفتي ساکت است، ترتيب اثر نميدهد اما هم ين را تصديق
ميکند هم آن را تصديق ميکند، تصديق به اين معنا که نميگويد اين شراب خوار است
اما مالش را هم دست اين بدهد دست اين نخواهد داد در حالي که نميگويد شراب خوار
است در حالي که نميگويد اين نمّام و سخن چين است اما ديگر معلوم است ترتيب اثر هم
نميدهد، اين نظير همان است که يک کسي بيايد پيش شما نمام و سخن چيني کند حالا که
نمّام و سخن چيني کرد خب آن که نمام و سخن چيني از او کردهاند نميداني گفته يا
نه؟ هيچ، اين آقا هم احتمال ميدهيد که مطابق با واقع باشد اين هم هيچ اما يک حرفي
از مرحوم حاج شيخ نقل ميکنند آن شايد بهتر از اين حرف من باشد يک کسي آمد نمام و
سخن چيني کرد مرحوم حاج شيخ فرمودند ان که نميدانم گفته يا نه؟ اصالة الصحة
ميگويد نگفته است و اما تو ميدانم که فاسق هستي براي اين که يا دروغ ميگويي يا
نمام و سخن چيني ميکني، اگر دروغ ميگويي که فاسق هستي اگر راست هم بگويي نمام و
سخن چيني است با نمام و سخن چيني هم مسلم فاسق هستي، لذا اين «يؤمن باللَّه و يؤمن
للمؤمنين» امام صادقعليه السلام اينجا به آن تمسک کردند و بايد اين جور معنا بکنيم
که «يؤمن للمؤمنين» يعني مالت را دست او نده يعني مورد اطمينان تو نباشد اما از آن
طرف هم مردم ميگويند شراب خوار است خب بايد احتياط بکني اما بگويي شرابخوار است،
نه. چون مردم خيلي اهميت ندارند.
مرحوم صاحب وسايل اينجا معنا ميکنند
ميگويند اين خبر محفوف به قرينه بوده يا اين که خبر تواتر داشته، خيلي بعيد است
حرف صاحب وسايل که بگوييم اين که امام صادقعليه السلام ميفرمايند چون که متواتر
بوده يقين بوده که اين شراب خوار است حالا يا حرف صاحب وسايل يا عرض من که امام
صادقعليه السلام ميفرمايد که«صدقهم» يعني اين ديگر مورد اطمينان تونبايد باشد و
اما راستي بگويي شرابخوار است آن خيلي مؤونه ميخواهد.
اصل مطلب را توجه کنيد اگر دو نفر شاهد عادل
پيش شما شهادت بدهند که فلاني شارب الخمر است شما ميتوانيد قبول بکنيد؟ ظاهراً
نه. براي اين که بينه مربوط به حکومت است و اين دو تا شاهد عادل اگر پيش قاضي
شهادت بدهند خب اينها از عدالت نميافتند بايد هم شهادت بدهند واجب است شهادت
بدهند اگر از آنها شهادت خواستند بايد بگويند و اما اگر اين دو شاهد عادل پيش حاکم
شهادت ندادند پيش شما شهادت دادند خب شهادتشان که براي شما فايده ندارد همين دو تا
عادل ميشوند فاسق، چرا ميشوند فاسق؟ براي اين که نمام و سخن چيني کردند. لذا اين
نکته دقيق اخلاقي را هم بايد توجه داشته باشيد همين حرف مرحوم حاج شيخ که گفت من
نميدانم آيا او گفته يا نه؟ اصالة الصحة ميگويد نگفته و اما تو را ميدانم فاسق
هستي براي اين که يا دروغ ميگويي يا نمام و سخن چيني ميکني خب معنايش اين است که
اگر يک عادلي آمد پيش شما و نمام و سخن چيني کرد اين عادل ميشود فاسق، براي اين
که اگر بخواهد نمام و سخن چيني بکند بايد پيش حکومت باشد و حکومت هم او را بخواهد،
شاهد تبرعي هم نه، او را بخواهد و به او بگويد که شهادت بده و الا اگر شهادت تبرعي
داد باز هم فاسق ميشود اينها خيلي دقيق است در اسلام و اگر مثلا دو تا عادل، چهار
تا شاهد عادل رفتند پيش حاکم و قبل از آن که حاکم بگويد شهادت بدهيد آنها شهادت
تبرعي دادند او گفت من ديدم «کالميل في المکحلة» اين زنا داد او هم گفت، او هم
گفت، او هم گفت، حالا حاکم يکي 80تا تازيانه به اين چهار تا ميزند و به آن خانم
نه، چرا؟ چون شهادت تبرعي بوده بايد به او بگويند آقا بگو و 4 نفر هم باهم جور شده
باشند آن وقت بگويند و الا اگر 3 نفر باشند ولو شهادت تبرعي هم نباشد يکي 80 تازيانه
بايد بخورند چرا؟ براي اين که اشاعه فاحشه کردند اشاعه فاحشه «لهم عذاب اليم في
الدنيا و الآخره». نشد که اين روايت را تمام کنيم. ان شاءاللَّه فردا تمام
ميکنيم.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.