اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
اين روايت شريف را که نصف آن را خوانديم، نصف
ديگر باقي مانده، يک مقداري دربارهاش صحبت بکنيم.
روايت رسيد تا اينجا که حضرت اسماعيل پولش را
داده بود به يک کسي و او خورده بود و مضاربه هم داده بود، پول را وديعه داده بود،
پول از او و کار از آن کسي که پول را به او داده و امام صادقعليه السلام هم
ارشاداً فرموده بودند که پولت را به او نده براي اين که مشهور است که اين شراب
خوار است ولي اين پول را داد و او هم پولش را خورد، بعد در مکه داد و فريادش با
خدا بلند بود: خدايا تو پاداش بده، خدايا ما در چاه افتاديم و امام صادقعليه
السلام رسيدند و فرمودند دعايت مستجاب نميشود من گفتم نده، دادي. گفت که من که
نميدانستم، من که نديده بودم شراب بخورد مردم گفتند، حضرت فرمودند که خب همين که
مردم گفتند کفايت ميکند.
مسئله مشکل در اين روايت دو، سه جاي اين
روايت است يکي همين جا؛ مردم را تصديق کن اين با فقه ما نميسازد با اخلاق اسلامي
نميسازد براي اين که شايعهها 90درصد مخالف با واقع است و 10درصدش هم فيه ما فيه
است چه جور انسان با شايعه تصديق بکند مردم را؟ لذا مجبوريم که اين جمله را اين
جور معنا بکنيم که در روايات ديگر هم آمده که «صدّقه و کذبهم» همين که مردم
ميگويند و خودش ميگويد نگفتم ميگويد تصديقش بکن و مردم را تکذيب کن، جمع بين
اينها اين جور ميشود نگو شراب خورده تا نبيني، ولي از آن طرف هم اطمينان پيدا
نکن، خب اين هم «صدّقهم» مردم است يعني اين اطمينان به او پيدا نميکند، احتياط
ميکند، پولش را ناموسش را حرفهاي اسرارآميزش را به او نميدهد ولي از آن طرف هم
بگويد فاسق است تا نبيند نميتواند بگويد فاسق است مثلاً مشهور است اين آدم بدي
است اين بخواهد پشت سر او نماز بخواند نميشود، بايد احراز بکند عدالتش را و اما
اين که بگويد بد است اين هم نميشود براي اين که وقتي ميتواند بگويد بد است که
احراز شده باشد آن وقت ديروز يک نکته اخلاقي فقهي ميگفتم که حتي اگر شهرت هم پيدا
بشود اين شهرت لا اصل له که شايعه است و قرآن ميگويد شايعه را نپذير «قتل
الخراصون الذينهم في غمرتهم ساهون» [1] مرگ
بر آن کسي که شايعه را ميپذيرد، شايعه را پخش ميکند يک قدري بالاتر ديروز از نظر
اخلاق،از نظر فقه اسلامي ميگفتم اصلاً اگر يک عادلي بيايد به شما نمام و سخن چيني
کند يا غيبت پشت سر مردم بکند خب اين به مجردي که با شما صحبت ميکند حرف ميزند
فاسق ميشود کِي ميتواند بگويد؟ وقتي که از او شهادت بخواهند قاضي او را بخواهد و
بگويد که اين شراب خورده يا نه؟ فقط همين يک جاست و اما غير از اينجا بيايد و به
شما بگويد که من ديدم فلاني شراب خورد خب همين فاسق ميشود، چرا فاسق ميشود؟ براي
اين که غيبت کرده، براي اين که چيزي گفته که نتيجه نداشته، بله يک جايي آن هم بايد
در يک محدوده خاصي باشد که شما بخواهيد دختر به کسي بدهيد و از اين آقا بپرسيد اين
آدم خوبي است يا نه؟ در اين جاها در چارچوب اين که شما را متوجه کند خب بايد بگويد
خوب نيست و اما سفره دلش را پهن کند و هر چه ميخواهد پشت سر او بگويد ولو ميداند
خب باز هم نميشود. اين جمله فعلي را که ديروز خوانديم و معنا نکرديم مجبوريم همين
جور معنا بکنيم «فقال يا بني لا تفعل فعصي اسماعيل اباه و دفع اليه دنانيره
فاستهلکها» پول حضرت اسماعيل را آن آقا خورد «و لم يأته بشيء منها فخرج اسماعيل و
قضي ابوعبداللَّهعليه السلام حجّ و حجّ اسماعيل تلک السنة و جعل يطوف بالبيت و
يقول اللهم اجرني و اخلف عليّ» اي خدا - نفرين هم به او نکرد - تو پاداش بده، اين
پول من را خورده تو نظر لطفي کن و عوضش را بده «فلحقه ابوعبداللَّه عليه السلام
فهمزه بيده من خلفه و قال له يا بني فلا و اللَّه ما لک علي اللَّه هذاو لا لک
ياجرک و لا يخلف عليک» فرمود که دعايت هم مستجاب نيست که ديروز ميگفتم از جاهايي
که دعا مستجاب نيست آدم بي گدار به آب بزند دخترش را بدهد به کسي بدون تحقيق، و
اين پسر بد دربيايد و او هي داد و فرياد بکند خدا ميگويد چرا تحقيق نکردي؟ پولش
را بدهد به يک کسي در حالي که احراز نکرده ثقه است خب پروردگار عالم ميگويد چرا
احراز نکردي؟ بايد احراز کني ثقه است و الا پولت را بدهي دست گرگ و بخورد و بعد هم
تو بگويي خدا خدا از دعاهايي که مستجاب نميشود همين جاست «و قد بلغک انه يشرب
الخمر» به تو گفته بودند که اين شارب الخمر است «فائتمتنه فقال اسماعيل يا ابه اني
لم اره يشرب الخمر» من که نديدم اين شرب خمر بکند وقتي بايد قبول بکنم اين شارب
الخمر است که ببينم خب حضرت اسماعيل به پدرش همين را گفت که من که نميتوانم بگويم
اين شارب الخمر است من که نديدهام مردم ميگويند «يا ابه اني لم اره يشرب الخمر
انما سمعت الناس يقولون» خب حالا جوابش چيست؟ امام صادقعليه السلام فرمودند که خب
مردم ميگويند بايد تصديقشان بکني، در حالي که مسلم نبايد تصديق کنيم از نظر
اخلاقي و از نظر فقهي «فقال يا بني انّ اللَّه عز و جلّ يقول في کتابه يومن
باللَّه و يومن للمؤمنين يقول يصدق اللَّه و يصدق للمؤمنين» خب اين جور که امام
صادقعليه السلام آيه را معنا کردهاند حتماً معناي آيه اين نيست از نظر امام
صادقعليه السلام خب حالا چه بکنيم؟ بايد اين جور معنا کنيم که نگو شراب خورده اما
مورد اطمينان تو هم نباشد، پول دست او نده، آن گفته مردم را تصديق کن احتياط کن در
اين که مورد اسرار تو نشود، درباري تو نشود، ناموست را دستش نده، همچنين تا آخر.
ما در همين حرفها خيلي ضرر ديديم مثلاً مرحوم
آيت اللَّه آقاي...خيلي آدم بالايي بود انصافاً من خيلي تماس با ايشان داشتم خيلي
عاقل بود اما نفوذيها گولش زدند و همان آقا که 64 نفر را به خاک و خون کشيد از
درباريهاي آقاي... بود به اندازهاي که در خانه او رفت و آمد داشت در حالي که به
آقاي... ميگفتند آقا اين خوب نيست وضعش، آقاي... هم ميگفتند بي خود ميگويي
آقاي... بايد احتياط کرده باشد نکرده. همين کلاهي که اقاي... وآقاي... را کشت همين
شد همين روايت ماست که مردم به او ميگفتند که اين خوب نيست اما کارش رسيد به
اينجا که آقاي... رفت ملاقات کند با حضرت امام اين هم دنبالش بود پاسدارها اين را ميخواستند
تفتيش کنند آقاي... بدش آمد و برگشت،گفت اين را ميخواهيد تفيتش کنيد اين از آن
خوب هاست، همان فردا بمب گذاشت و آقاي... و آقاي... را کشت. آقاي... خدا رحمتش کند
خيلي عالي بود از هر جهت خيلي بالا بود، نه اين که بگويد اين نفوذي است اين منافق
است، نه نگويد اما وقتي که مردم ميگويند منافق است بايداحتياط بکند، اين معناي
«يصدق اللَّه و يصدق للمؤمنين» است. از همين جهت هم آيه شريفه تغيير داده
ميفرمايد «يصدق باللَّه و يصدق للمؤمنين» «يؤمن باللَّه و يؤمن للمؤمنين» آن را
ميگويد «باللَّه» اين را ميگويد «للمؤمنين» تغييرش هم براي همين است که تصديق
آنها نه اين که آنچه شايعه است را تو قبول کن، نه شايعه را قبول نکن، گناهش بزرگ
است اما احتياط در کارت حتماً بايد باشد حضرت فرمود«يؤمن باللَّه و يؤمن للمؤمنين
يقول يصدق باللَّه و يصدق للمؤمنين فاذا شهد عندک المؤمنون فصدقهم» اين باز معنايش
اين نيست که يعني بگو شرابخوار است بگو لات است، بگو نفوذي است، نه، اين معنايش
اين نيست «صدقهم» در اين که من گفتم پولت رادست اين نده، دادي، چرا دادي؟ لذا غير
از اين ديگر نميشود معنا کرد يعني غير از اين بخواهيم معنا کنيم که بعضيها معنا کردهاند
مسلم است که از نظر اخلاق اسلام درست نيست از نظر فقه اسلام هم درست نيست ديگر.
همه فقهاء خيال نميکنم مخالفي باشد، در باب قضا و شهادت خب همه فقها فرمودهاند
آن وقت در روايت ديگر آمده «صدقه و کذبهم» همين روايت اسماعيل در يک روايت ديگر که
مرحوم آخوند «رضوان اللَّه تعالي عليه» روايت را در کفايه نقل ميکند آنجا دارد
اگر قسامه 50نفر يعني شهرت يعني شايعه به تو گفتند اينجا دارد «صدقهم» آنجا دارد
«کذّبهم» «صدقه و کذبهم» که مرحوم آخوند «رضوان اللَّه تعالي عليه» آن هم معنا
ميکنند آن هم خيلي خوب معنايي است مثل همين جا، که ميگويد نگفتم ميگويد خب اما
«کذبهم» اينها که ميگويند گفته است خب تو بگو نگفته، اما حالا تو بگو نگفته
احتياطچه در کارهاي خودت؟ اين روايت ميگويد در کارهاي خودت حتماً بايد احتياط
بکني و اين را از اطرافيان خودت مورد اطمينان خودت قرار ندهي، کي ميتواند مورد
اسرار شما باشد؟ آن که احراز شده باشد ثقه است، کي ميتواند در خانه شما رفت و آمد
داشته باشد؟ آن که احراز شده باشد ثقه است. چه کسي را ميتواني پول دست او بدهي؟
آن که احراز شده باشد ثقه است. لذا آن «صدقه وکذبهم» و اين که «کذبه و صدقهم» روي
هم که بريزيم همين است که فقهاء «رضوان اللَّه تعالي عليهم» در فقه فرمودهاند و
اختلافي هم در مسئله اصلاً نيست از نظر اخلاقي هم علماي علم اخلاق فرمودهاند
اختلافي درميان علماي علم اخلاق نيست.
بعد حضرت يک جمله ديگر دارند که اينهم معنا
کردنش مشکل است ميفرمايد «و لا تأتمن شارب الخمر ان اللَّه عز و جل يقول في کتابه
و لا تؤتوا السفهاء اموالکم» خب شارع الخمر را امين قرار نده بايد معنا بکنيم که
وقتي شارب الخمر باشد ثقه در اموال نباشد و الا اگر ثقه در اموال باشد گفتم مثل
روايت است، شارب خمر است اما ثقه در گفتار است خب اهل رجال ميگويند اين روايت حجت
است در اينجا هم همين طور است وقتي شارب الخمر شد ديگر معمولاً شارب الخمر ديگر
ثقه در اموال هم نيست آن وقت امين نميتواند باشد خب تا اينجا هم باز روايت را
ميشود معنا کرد همين جور که عرض کردم بايد هم معنا کنيم اما تمسک امام عليه السلام
به «لا تؤتوا السفهاء اموالکم» اين کار را مشکل ميکند براي اين که شارب الخمر
سفيه فقهي نيست سفيه اخلاقي است به قول امام صادق عليه السلامکه حالا در همين
روايت ميفرمايد «و ايّ سفيه اسفه من شارب الخمر؟» خب اين سفاهت اخلاقي است
نميشود بگوييم سفاهت فقهي است يعني اگر کسي شارب الخمر شد حاکم بايد او را محجورش
کند خب مسلم هيچ کس نگفته است. اگر يک کسي شارب الخمر است، يک کسي زاني است، حالا
که زاني است حاکم شرع جلوي اموال او را بگيرد خب اگر اين جور باشد غالب ما طلبهها
غيبت ميکنيم پس سفيه هستيم و حاکم شرع بايد ما را محجور بکند غيبت که از زنا کردن
بدتر است از شرب خمر هم بدتر است، ولي حالا اين حرفها را جواب بدهيد که شارب الخمر
سفيه فقهي نيست چنانچه مغتاب يا حتي نمّام، زاني، زانيه، سارق، سارقه هيچ کدام
محجور نيستند يعني سفيه نيستند تا حاکم شرع آنها را محجور بکند و سفيه فقهي که
محجور است و مورد بحث ماست آن است که گول خور باشد يعني بتواند از او يک ميليون را
500 هزار تومان بخرد، بتوانند 500 هزار تومان را يک ميليون به او بفروشند اين سفيه
فقهي است و اما سفيهي که محجور باشد اين مسلم نيست لذا اين را بايد چه جوري معنا
بکنيم؟
بگوييم که معنايش اين است که امام صادقعليه
السلام فرمودند که اين مورد اطمينان تو نباشد يعني پولت را دست او نده چرا براي
خاطر اين که اين سفيه اخلاقي است آن وقت «و لا تؤتوا السفهاء اموالکم» را امام
صادق عليه السلام يک معناي عامي برايش کردند آن معنا که سفيه فقهي باشد و سفيه
اخلاقي هر دو، و اينجا مراد امام صادق عليه السلام سفيه اخلاقي است نه سفيه فقهي
ديگر غير از اين نميشود معنا کرد.
«و لا تأتمن»
چرا «و لا تأتمن»؟ معنايش اين است که آدمي که امين نباشد خب ما پولمان را بخواهيم
بگذاريم پهلوي او عقل ما ميگويد نکن، عقلاء ميگويند بدکاري کردهاي اگر هم پول
ما را بخورد خدا دعاي ما را مستجاب نميکند نه نفرين را مستجاب ميکند نه دعا را،
اينها همه خوب است «و لا تأتمن» اما تمسک به آيه «و لا تأتمن شارب الخمر ان اللَّه
عز و جل يقول في کتابه و لا تؤتوا السفهاء اموالکم فايّ سفيه اسفه من شارب الخمر»
کي از شارب الخمر سفيهتر؟ اين حرف خوب است در اخلاق. اما در فقه «فايّ سفيه اسفه
من شارب الخمر؟» آن که عقلش کم است اما آن که عقلش حسابي است ولو شارب الخمر اين
محجور نيست و بحث ما در سفاهت فقهي است لذا غير از اين ظاهراً معنا ندارد بايد
بگوييم که اين که امام صادقعليه السلام فرمودهاند «و لا تؤتوا السفهاء اموالکم»
يک معناي عامي درست کردهاند که شارب الخمر را تنزل کردهاند منزله سفيه فقهي و به
او گفتند چرا پولت را به اين دادي؟ چرا او را امين قرار دادي؟ براي اين که اين
شارب الخمر است و مورد اطمينان تو نبايد باشد براي اين که علت براي «و لا تأتمن»
است ديگر. ظاهراً غير از اين ديگر نميشود معنا کرد آن وقت حضرت باز يک جمله
فرمودند «انّ شارب الخمر لا يزوج اذا خطب و لا يشفع اذا شفع و لا يؤتمن علي امانة
فمن ائتمنه علي امانة فاستهلکها لم يکن للذي ائتمنه علي اللَّه ان يأجره و لا يخلف
عليه» دختر به شارب الخمر نده، چرا؟ براي اين که امين نيست امام صادقعليه السلام
در يک روايت ديگر ميفرمايد دختر بده به متدين براي اين که اگر دوستش داشته باشد
او را حفظ ميکند و اگر هم او را دوست نداشته باشد حفظ ميکند براي خاطر دينش، چون
دين دارد ظلم به دختر نميکند و انسان به شارب الخمر، به گناهکار مطلقا، گناهکار
بايد مورد اطمينان ما نباشد خيلي حرف خوبي است خب حضرت هم به اسماعيل گفتند که اين
آقا که ميگويند شارب الخمر است تو بايد احتياط کني و پولت را به او ندهي بعد هم يک
جمله ديگر فرمودند که کي ميشود مورد اطمينان باشد؟ آن که متدين باشد، به که
ميشوددختر داد؟ براي که ميشود رفت خواستگاري؟ آمده به شما ميگويد برو اين وام
را براي من بگير، اين چک را براي من امضا کن، به کي؟ آن کسي که متدين باشد احراز
کنيد که متدين است و الا احراز نکرده که متدين است پاي چک او را امضا بکنيم ناگهان
همين آقا پشت ميله است براي خاطر يک امضايي که دلش سوخته است زياد از ما طلبهها
دخترهايمان را بدون تفحص و بدون تحقيق يا نه بعضي اوقات هم ميداند دخترش را
ميدهد و ناگهان همين ما طلبهها داد و فرياد ما بلند ميشود بايد خودش را ملامت
کند «و لا يلومنّ الا نفسه» خب حالا پس اين و لا تؤتوا السفهاء که مرحوم صاحب
جواهر را گير انداخته و ديگران هم تمسک کردهاند مرحوم صاحب جواهر روايت را از راه
ديگر ردّ کرده که اسماعيل مخالفت کرد و نميشود که مخالفت کند نه، به صاحب جواهر
ميگوييم اصلاً روايت هيچ ربطي به بحث ما ندارد روايت در مقام بيان اين است که
انسان اگر بخواهد زنش را، دخترش را پولش را اسرارش را بدهد دست کسي بايد امين باشد
بايد احراز کند امين است و اگر احراز نکرد امين است و بد در آمد «و لا يلومنّ الا
نفسه» بايد صاحب جواهر اين را فرموده باشد بايد فرموده باشد که روايت صحيح السند
است و حضرت اسماعيل هم که مخالفت کرد امر، امر ارشادي بوده است مخالفتش حرام نبوده
و آن چه مشکل است اين است که اصلاً سر تا پاي روايت از نظر اخلاقي خيلي بالاست اما
از نظر فقهي مربوط به بحث ما نيست. بي عقلي غير از سفاهت است مردم بي گدار به آب
ميزنند طمعشان گل ميکند و بي گدار به آب ميزنند سفيه نيستند اما اينها آدم کم
عقلي هستند قرآن شريف راجع به اينها ميگويد «اکثرهم لا يعلمون، اکثرهم لا يشعرون»
ناگهان يک کسي را رئيس خودشان قرار ميدهند که پدرشان را در ميآورد بعد ميگويند
چرا اين جور کردي؟ ميگويد ديگران کردند ما هم کرديم دق دل از فلاني داشتيم او را
بجاي او انتخاب کرديم و امثال اين مزخرفات که زياد در ميان عوام است خب اينها هيچ
کدام سفيه نيست يعني مالشان محجور نيست و حاکم شرع آنها را محجور نميکند اما
چيست؟ ما بايد عاقلانه کار بکنيم اگر عاقلانه کار نکنيم ملامت ميشويم آن وقت
عاقلانه کار کردن ما اين است اگر بخواهد زنش را بدهد تا با فلاني برود مشهد و
بيايد زياد اينها از من ميآيند سؤال ميکنند گريه ميکنند، داد ميزند، فرياد
ميزند يک کسي رفيقش مورد اطمينانش بود زنش را داده بود دستش بعد همين خراب در
آورده بود اين زن، آن وقت اين زن همين حرف را به شوهرش ميزد البته بي خود بود اما
بهانه خوبي بود ميگفت که خب چرا تو رفيقت را فرستادي فرودگاه؟ چرا خودت نيامدي؟
تا من را از فرودگاه بياورد خانه؟ خب معلوم است وقتي که من را دادي دست ديگري همين
جورها ميشود که شده است!! خيلي حرف خوبي است ديگر، انسان بايد محتاط در کارهايش
باشد.
خب هذا کلّه در اين که بالاخره مسئله رسيد به
اينجا که سفيه اگر معامله کند معاملهاش باطل است و آن کسي که با او معامله کرده
بعد که فهميد معامله باطل است اگر عين هست ميرود عين را بر ميدارد و ميرود، اگر
نه از کيسه همين آقا رفته است که سفيه را مورد اطمينان خودش قرار داده است فقهاء
مطلقا فرموده بودند ما گفتيم فرق است بين علم و جهل اگر عالم به سفاهت او باشد به
دست خودش خودش را در چاه انداخته و مالش هدر شده و اما اگر جاهل بوده سفيه ديگر
بالاتر از مجنون که نيست مجنون هم ضامن است اگر مال را تلف بکند چه برسد به سفيه.
مسئله سوم: مسئله سومي که هست اينجا مسئله را
يک قدري مشکل کردهاند و مسئله اشکال ندارد اگر يادتان باشد ما جنون ادواري داريم
و معناي جنون ادواري - زياد هم هستند - اينها يک روز عاقل است يک روز ديوانه است،
بعضي اوقات در تابستانهاديوانه ميشود اما در زمستانها عاقل حسابي است خب مشهور در
ميان فقهاء گفتهاند که آنوقتي که ديوانه است خب با او نميشود معامله کرد، وقتي
هم که عاقل است با او ميشود معامله کرد، حالا اگر ما سفيه ادواري پيدا کرديم خب
حکمش همين است و مرحوم محقق نگفتهاند سفيه ادواري، اگر گفته بودند و اصطلاح فقهي
درست کرده بودند خيلي بهتر بود ولي ايشان ميفرمايند اگر کسي سفيه باشد در حال
سفاهت محجور است وقتي خوب ميشود اين ديگر محجور نيست از نظر مال، دو دفعه که سفيه
ميشود محجور است و هکذا، يعني ممکن است يک سال، دو، سه ماه سفيه باشد، دو، سه ماه
خوب باشد، هر وقت سفيه است محجور است و هر وقت هم نه، نه. مفلّس هم همين است مفلّس
ادواري يعني يک آدم بي باکي است ورشکسته است خب محجور ميشود از نظر اموال اما
زرنگي ميکند بالاخره فلس او از بين ميرود خب دو دفعه ميتوانند با او معامله
کنند ديگر محجور نيست دو دفعه در همان سال ورشکست ميکند، خب وقتي ورشکست، ميشود
مفلس محجور است ممکن است مثلاً در يک سال دو، سه مرتبه اين مفلس محجور بشود و دو
دفعه از حجر بيرون بيايد و محجور بشود و از حجر بيرون بيايد. من مخالفت با مرحوم
محقق ندارم من عرض ميکنم مرحوم محقق اگر اصطلاح درست کرده بودند همين جورها که در
جنون اصطلاح درست کردهاند در مفلس و در سفيه هم اگر اصطلاح درست کرده بودند و
ميفرمودند جنون ادواري داريم هر وقت عاقل است با او ميشود معامله کرد و هر وقت
هم ديوانه است نميشود سفيه ادواري داريم هر وقت سفيه است با او نميشود معامله
کرد هر وقت سفيه نيست ميشود مفلس ادواري داريم، مفلس دائمي داريم مفلس ادواري هر
وقتي که از فلس بيرون آمد با او ميشود معامله کرد خب اين هم عبارت مرحوم محقق است
ديگر، من به محقق عرض ميکنم که اصل فرمايش شما اشکال ندارد مسلم است اما اگر
فرموده بوديد که سفيه ادواري، مفلس ادواري کالاجنون الادواري در فقه داريم هم
عبارت رساتر بود هم مسلم پيش اصحاب است. هر سه مسلم پيش اصحاب است يعني همين طور
که جنون ادواري داريم و در حال عقل ميشود معامله با او کرد سفيه ادواري داريم در
حال عقلش با او ميشود معامله کرد مفلس ادواري داريم در حالي که ديگر مفلس نيست و
ديگر پول مردم را داده است با او ميشود معامله کرد و سرمايه ميشود به او داد و
امثال اينها.
مسئله چهارم که براي فردا است مسئله مشکلي
است و مسئله خيلي بدرد بخوري هم هست مرحوم محقق ميفرمايند که مجنون و طفل فقط اين
دو تا وليّ قهري دارد که پدر و جد باشد و غير از پدر و جد هم هيچ کس ديگر نه يعني
مادر، عمو، عمه، حتي جدّ جد نه، همين پدر و جد اينها وليّ قهري اين دو هستند آن
وقت اگر پدر نباشد ميفرمايند وصي، اگر وصي نباشد آن وقت حاکم، اگر حاکم نباشد چه؟
ساکت هستند در حالي که نميشود ساکت باشند نميشود مال بچه يتيم را مثلاً حکومت از
صدر اسلام تا الان حالا جمهوري اسلامي شما حکومت داريد و الا حکومت نداشتيم ديگر
حالا چه بايد کرد؟ خب در جاي ديگر محقق فرمودهاند از عدول مؤمنين، عدول مومنين
نيستند فسّاقي که ثقه در اموال باشند خب اين 5 رتبه اما نميدانم چه جور شده اينجا
مرحوم محقق اين ثقه بودن يا عادل بودن از عدول مومنين را انداختهاند و ميفرمايند
پدر و جد اگر نه وصي، اگر نه حاکم، اگر نه ساکت هستند. اين يک مسئله که خيلي بايد
روي آن فکر بکنيد تا فردا. يک مسئله ديگر آيا وصي مقدم است بر اب و جدّ يا نه؟
يعني يک کسي پدر و مادرش را نميخواسته وصي بچه هايش باشند عروس و مادر شوهري بوده
لذا يک کسي را وصي کرده، قيم قرار داده اين وصي مقدم است يا پدر؟ مرحوم محقق
ميگويند پدر در حالي که بايد بگوييم که وصي مقدم است حالا اين را هم يک مطالعهاي
روي آن بکنيد تا فردا.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.