اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
مرحوم محقق در شرايع فرمودهاند که ولّي براي
طفل و مجنون پدر و جدّ پدري است و اگر پدر و جدّ پدري نباشد وصي ميت و اگر وصي
نباشد حاکم شرع.
در اين عبارت محقق دو، سه تا حرف هست که بايد
معلوم بشود:
حرف اول اين است که اين وصيّ ايا مقدم بر پدر
و جد است يا نه؟
معناي وصي در اينجا آن نيست که يک کسي وصيت
کرده باشد و يک کسي را وصي در مال قرار داده باشد يا اين که ناظر بر عمل به وصيت
قرار داده باشد، وصيّ در اين جا معنايش اين است که اگر کسي قبل از مردن بگويد تو
سرپرست بچههاي صغير من باش يا مثلاً دو، سه تا بچه عقب مانده دارد بگويد تو
سرپرست بچههاي صغير من باش و او هم قبول کند اگر مُرد پدرش که زنده است ميتواند
بگويد نه خود من وليّ هستم، وليّ قهري هستم خدا مرا وليّ قرار داده و پسرم بي خود
گفته و تو هيچ کارهاي. ظاهر عبارت محقق اين است که ميفرمايد که پدر و جد و اگر
پدر و جد نباشد وصيّ، و اگر وصي نباشد حاکم شرع.
اما علي الظاهر اين کسي که هنوز نمرده است
اولي به پدرش است در اين که آن ولايت پدر را سالبه به انتفاء موضوع بکند نظير
آنجاست که ديه را سالبه به انتفاء موضوع بکند الان مثلاً در وقتي که ميخواهند کسي
را جراحي کنند و احتمال مرگ زير چاقوي جراحي هست از اين آقا يک نوشته ميگيرند که
اگر تو مردي من ضامن نباشم يعني من ديه بدهکار نباشم خب مسلم پيش اصحاب است که
ميتواند اين کار را بکند و چنانچه گفتهاند ميتواند از ورثه، از آن طبقه اول
يعني از پدر و امثال پدر اجازه بگيرد که اگر مريض شما زير چاقوي جاحي مُرد من ضامن
نباشم. حالا در اين دومي حرف هست اما در اولي مسلم حرف نيست که اگر نوشته از اين
آقا بگيرد ديگر ديه را براي ورثه سالبه به انتفا موضوع ميکند و معلوم هم ميشود
اصلاً اين ديه حق خود اين ميت است، بعضيها گفتهاند که حق ورثه است نه ميت، حق
ورثه است نه آن کسي که او را کشتهاند ظاهراً اين جور نيست حق همين آقاست وقتي
بميرد اين حق منتقل ميشود حالا ديه را سالبه به انتفا موضوع ميکند ميگويد من
اگر مردم تو ضامن نيستي چنانچه در اموالش هم ولو داعي عقلايي نباشد ميگويد که اين
عباي مرا آتش بزن، اين مال من را بريز توي دريا و ضامن نيستي، خب گفتهاند اقدام
بر ضرر است من اتلف نميگيردش و اين آقا ضامن نيست هم در جانش هم در مالش قبل از
مرگ ميتواند تصرف بکند اگر يادتان باشد ما که در غير وصيت تبعاً لقدماء ميگفتيم
که اگر اضرار نخواهد بزند داعي عقلايي باشد همه مالش را ميتواند هبه کند به پسرش
مثلاً پسر عقب ماندهاي دارد ميبيند اگر مُرد اين پسر وضعش خراب است و کسي نيست
که او را اداره کند مالش را هبه کند به اين بچه ما گفتيم ميشود ديگر و سالبه به
انتفاء موضوع ميکند اين که وقتي که بميرد هيچ نداشته باشد، خب حالا اينجا همين است
ميبيند مثلاً پدر خوب نميتواند اداره کند يا جدّ پير شده و برايش مزاحمت است،
رفيقش را وصي قرار ميدهد همين طور که وصي در اموال قرار ميدهد وصيدر ولايت بر
طفل قرار ميدهد مسلم اين کار ميشود، شکي نيست حالا بعدش اگر نزاع شد يا نزاع هم
نيست پدر و مادر هستند آيا پدر و مادر مقدم است و اين وصيت بي خود است؟ يا اين که
اين وصيت بجاست و مقدم بر ولايت پدر است؟ خب ظاهراً هم بدهيم دست عقلاء اين سيره
پسند است عقل پسند است و ميگويد که نميخواهد به پدرش زحمت بدهد. حالا يک دفعه
پدر نميتواند آن حرف ديگري است، يا ميتواند اما نميخواهد به پدرش زحمت بدهد،
نميخواهد به جدّ پيرش زحمت بدهد لذا وصي قرار ميدهد يک کسي را به جاي پدر و جد،
نه اين که تصرف در حکم اللَّه بخواهد بکند تا بگوييد که خلاف کتاب و سنت است
نميگويد آنها وليّ نه، مثل همان ديه نميگويد که اگر باشد آنها نه، اين جوري نه،
سالبه به انتفاء موضوع ميکند يعني ميگويد براي پدرم سخت است بنابراين تو وليّ
بچههاي من باش خب همين طور که اگر پدر نباشد مسلم درست است اگر هم پدر باشد
ظاهراً درست است وجهي ندارد براي فساد. لذا ولايت الهي را يک دفعه ميگويد آن وليّ
نه، اين مسايل سابقاً گفته شد شايد در هفت هشت جا اين حرف گفته شد مثلاً در باب
مضاربه آيا ميتواند بگويد اين پول که امانت است اگر تلف شد تو ضامن؟ بعضيها
گفتهاند خلاف کتاب و سنت است مرحوم سيد فرمودند نه، ما هم گفتيم نه، نميگويد عقد
جايز لازم باشد ميگويد عقد جايز با شرط من لازم باشد اين که خلاف کتاب و سنت نيست
اينجا هم همين است، يک دفعه ميخواهد تصرف در حکم اللَّه بکند که پدر من وليّ نه،
خب اين نميشود اما يک دفعه نميگويد پدر من وليّ نه، عملاً ميگويد، ميگويد که
اين سرپرست بچه هايم باشد و اصلاً درباره پدرش ساکت است مثل همان شرط در باب
مضاربه است ديگر.
هفت، هشت جا همين امسال در باب معاملات
داشتيم که البته مرحوم سيد اختلاف فتوي داشتند اما در اين اواخر اگر يادتان باشد
مرحوم سيد خيلي ميگفتند اگر با شرط چيزي را لازم کند چيزي را جايز کند اين خلاف کتاب
و سنت نيست، خلاف کتاب و سنت آنجاست که تصرف در حکم اللَّه بکند، بدعت بخواهد
بگذارد بگويد شارع بي خود گفته عقد مضاربه جايز است من ميگويم لازم است خب اين
مسلم خلاف کتاب و سنت است و نميشود اما يک دفعه با شرط لازمش ميکند ما نحن فيه
هم همين طور است و اين عرفيت هم دارد عقلا از اين کارها زياد ميکنند دليلي هم بر
ردّ نداريم لذا مرحوم صاحب جواهر در نظيرش که حالا من عرض ميکنم ميفرمايد که ما
دليلي که بخواهد اين حرفها را ردّ بکند نداريم البته ميفرمايد که الان من حضور
ذهن ندارم، راجع به همه روايات اما قاعده اقتضا ميکند جواز را، حرف خوبي است
ديگر، وقتي دليل نداشتيم اين آقا ميتواند وصيت کند براي ولايت و ما بگوييم مختص
آنجا است که پدر نداشته باشد، نه، خيلي جاها اتفاق ميافتد که پدر دارد جدّ دارد،
اما نميخواهد اين پدر و جدّ وليّ باشند چون نميخواهد خب آن وصيّ را قرار ميدهد.
بنابراين به عقيده من وصيّ مقدم بر وليّ است
اگر بگويد که وصيّ نباشد آن وقت پدر و جدّ، و الا اگر وصيّ در ولايت باشد مسلم آن
وصيّ مقدم است چنانچه اگر اين وصيت در مال نکرده باشد آن وليّ قهري مقدم است و اما
اگر وصيّ در مال کرده باشد وليّ قهري ميشود هيچ کاره، خب همين جور که در اموال
وصيّ قهري يعني پدر و جدّ ميشوند هيچ کاره، در ولايت هم پدر و جدّ ميشوند هيچ
کاره. اين خلاصه حرف است.
اگر حرف مرا بشنويد بشنويد اگر هم مثل من
گوشهايتان سنگين است و نميشنويد خب همين است که مرحوم محقق فرمودهاند: اول پدر و
جدّ اگر پدر و جدّ نباشد آن وقت وصيّ. اين يک مطلب.
مسئله دوم که متعرض هستند اين است که اين
جنون اگر در حال صباوت باشد خب همين است که گفتيم و اما اگر جنون بعد پيدا شده
باشد که غالباً هم همين است که اول بالغ ميشود بعد جنون ميشود حالا اگر اول اين
بالغ بود و بعد جنون پيدا شد آيا اينجا وليّ مقدم است بر حاکم شرع يا نه؟ ديگر
اينجا وصيّ هم نيست براي اين که وصيتي نکرده الا اين که باز پدرش وصيت کرده باشد
اما حالا اين بحث را صاحب جواهر نميکنند. صاحب جواهر فقط بردهاند اينجا که اگر
جنون بعد پيدا شد حاکم مقدم است يا اين؟ ميفرمايد ادله دست من نيست فعلاً اما
اطلاق اقتضا ميکند بگوييم باز وليّ مقدم است بر حاکم شرع، بعد هم نميتوانند فتوي
بدهند ميفرمايند چه خوب است هم وليّ هم حاکم شرع با هم تراضي بکنند و حالا يا
حاکم شرع از او اجازه بگيرد و تصرف کند يا او از حاکم شرع اجازه بگيرد و تصرف بکند
اما اين هم ظاهراً درست نيست براي اين که مسلم است پيش مردم، بلکه پيش اصحاب که
اگر پسر کسي ديوانه شد کي سرپرستي او را بايد بکند؟ خب پدرش، جدش و اين که ما
روايت دست ما نيست و احتياط بکنند و اينها با صاحب جواهر جور در نميآيد خب معلوم است
چه تؤام باشد چه بعد پيدا بشود چه فرقي ميکند؟ ما اگر روايت داشته باشيم که داريم
که سرپرستي مجنون مال پدر است حالا ما بگوييم اين جنون اگر در حال صباوت باشد درست
است و اگر نه آن را بايد فکرش را بکنيم ظاهراً فکر ندارد ديگر، مجنون مثل صغير
ميماند، محجور است حالا که محجور است چه بايد کرد؟ خب پدر و جدّ بايد تصرف بکنند
و اگر پدر و جد نباشد وصيّ که ما به عکس ميگوييم، ميگوييم وصيّ بايد تصرف کند و
اگر وصيّ نباشد پدر و مادر، اگر هم پدر و مادر نباشند حاکم شرع، اين هم ظاهر مسئله
دوم.
مسئله سوم اين که آيا عدالت شرط است در پدر و
جدّ؟ يا نه عدالت شرط نيست؟
مرحوم علامه فرمودهاند عدالت ميخواهيم و
ادعاي اجماع هم کردهاند. در مقابلش مرحوم صاحب جامع المقاصد فرمودهاند که عدالت
نميخواهيم و فاسق هم باشد طوري نيست.
اگر مطالعه کرده باشيد صاحب جواهر خيلي اين
طرف و آن طرف ميزند و بالاخره ميفرمايد عدالت شرط نيست.
اما علي الظاهر نزاع، نزاع لفظي است آن عدالت
فقهي خب مسلم شرط نيست و الا يلزم اللغويه در اصل جعل دليل چون که 90 درصد مردم
بلکه بيشتر عادل نيستند عادل فقهي نيستند يعني ملکهاي داشته باشد که بواسطه آن
ملکه به طور ناخود آگاه اهميت به واجبات بدهد همه همه، اجتناب از گناه کند همه همه
اين کم پيدا ميشود در ماها هم کم پيدا ميشود گر چه در ماها بايد باشد ابزار کار
ماست لذا اگر در پدر و جد بخواهيم بگوييم اين جور عدالت بايد باشد ظاهراً لغويت در
جعل لازم ميآيد چون هيچ وقت پيدا نميشود يعني شارع مقدس يک چيزي گفته و يک شرطي
روي آن آورده که آن چيز هيچ وقت متحقق نميشود الّا شاذاً پس آن عدالت مرحوم علامه
نه. اما فسق مرحوم صاحب جامع المقاصد اگر مرادشان فسق در گفتار و در کردار، نه در
اموال باشد يعني در اموال امين است ديروز ميگفتم خيليها اين جور هستند مخصوصاً
پدر و جدّ، پدر راجع به اولادش که مرده، راجع به نوه هايش امين در اموال است 90
درصد امين هستند اما فاسق است، غيبت ميکنند دروغ ميگويند، مثلاً بعضي شراب
ميخورند، بعضيها ربا ميدهند، ربا ميخورند، رشوه ميدهند اما امين در اموال است
اگر يک امانت به او بدهند خوب حفظ ميکند خب اين ميشود ثقه، اما ثقه در چه؟ در
امانت. و خيال ميکنم که مرحوم علامه مخصوصاً اين که ادعاي اجماع هم کرده، مرحوم
علامه که ادعاي اجماع کردهاند مرحوم صاحب جامع المقاصد که ميگويد نه، اينها هر
دو يک چيزي ميخواهند بگويند که عدالت فقهي نه، عدالت در امانت آري.
بايد همين جور بگوييم نميدانم چرا اگر
مطالعه کرده باشيد مرحوم صاحب جواهر يک صفحه صحبت ميکنند و اين طرف و آن طرف خيلي
ميزنند و ملتزم ميشوند به يک چيزي که بعيد است انسان بتواند قبول بکند اين که
پدر و جدّ ميدانيم حيف و ميل ميکنند مال را و باز هم بدهيم دست آنها و باز هم
ولايت دارند اين هم لغويت در جعل است اصلاً پدر را وليّ قهري کردند براي چه؟ براي
اين که حفظ مال بکند حالا ما ميدانيم اين هروئيني است، اين وافوري است، مال بچه
را بدهند دست اين خب مسلم نميشود. مخصوصاً اين که امين در اموال نيست يک آدم دزدي
است اگر يک مال بي زباني هم بيايد دست او همان روز تمام ميکند خب مسلم اين نه،
اما از آن طرف عادل که پشت سرش بشود نماز بخوانيم اين هم نه، يک بين بين پيدا
ميشود و آن اين که فاسق اما عادل در امانت. و اين زياد پيدا ميشود مسلم غير از
اين هم نميشود باشد يعني شارع مقدس که فرموده اگر بخواهيم بگوييم عدالت فقهي و
عدالت طلبگي که شماها داريد لغويت در جعل است اگر بخواهيم بگوييم که فسق حتي در
اموال اين هم لغويت در جعل است بلکه لازم ميآيد که مال بچه را هدر بدهيم اما اگر
بگوييم عدالت فقهي نه، عدالت در امانت، آري اين نه لغويت در جعل است و در خارج هم
زياد است و مراد از اين که اب و جد وليّ قهري هستند ديگر در آن خوابيده، شارع مقدس
شرط نکرده، در او خوابيده مبني بر يک شرطي است و آن اين که امين در اموال باشند
بنابراين ظاهراً اگر شما هم ان قلت قلت بکنيد نزاع لفظي است يعني يک کسي حرف من را
نخواهد بزند ديگر ظاهراً ان قلت قلت طلبگي است و نزاع لفظي است من خيال ميکنم اين
يک صفحه صاحب جواهر نزاع لفظي باشد همه يک چيزي ميخواهند بگويند و آن چيست؟ پدر در
وقتي ميتواند ولايت داشته باشد بر طفل که امين باشد و اما اگر امين نباشد در حاق
لفظ خوابيده يعني حکم مبني بر اين است اگر بخواهد امين نباشد موجب حيف و ميل است و
ما مثل اين که بچه گوسفند را بدهيم دست گرگ، مال بچه يتيم را بدهيم دست يک آدم
هروئيني، يک آدم وافوري، يک آدم بي باک معلوم است که نميشود، لذا عرف هم همين است
مسلم سيره هم همين است و اگر يک پدر لاابالي باشد مسلم مردم اگر هم اين وصيت هم
بکند اين وصيت را همه مردم نميپذيرند چنانچه ما هم همين را ميگوييم اگر احمقي
بکند و وصيت بکند و بگويد که مال صغير و حضانت صغير مال اين، وقتي مُرد ما اين را
عقب ميزنيم و مادر متدينه او را ميآوريم جلو در حالي که هيچ کاره بوده اما حضانت
را ميدهيم به اين مادر، قيموميت را هم ميدهيم به اين مادر در حالي که گفته است
پدرم، شارع هم گفته پدر اما در وقتي که ميبينيم که وضعش بد است مثلاً بچه اگر
بماند در اين خانه خراب ميشود خب مسلم حکومت اسلامي، الان دادگاهها هم همين است
حکومت اسلامي قيمويت را از اين سلب ميکند خودش قيم قرار ميدهد و ميگويد حضانت
اين مثلاً مال مادرش، يا اگر هم مادرش قبول نکند يا مادرش هم خوب نباشد يک قيم
حسابي براي اين بچه قرار ميدهد هم در حضانت، هم در اموال، سيره عقلاء همين است،
روش حکومتها همين است و بايد هم چنين بگوييم و اين يک صفحه صاحب جواهر را حتماً
بايد اين جوري درستش بکنيم که بگوييم نزاع، نزاع لفظي است. لذا عدالت شرط نيست اما
امانت شرط است. چرا شرط است؟ براي اين که حکم مبنياً علي امانة است به عبارت ديگر
دليل دليلِ لبّي است مثل اين که ميگويد اکرم جيراني عقل شما ميگويد که الا عدوي،
حالا اسمش را بگذاريم حکم مبنياً عليه يا بگوييد که نه اصلاً قيد قيدِ لبّي است
تفاوت خيلي نميکند قيد قيدِ لبّي است، قيد قيدِ عقلايي است.
حرف سوم که در مسئله هست اين است که اب و جدّ
اينها در عرض هم هستند يا در طول هم؟ اگر در عرض هم باشند معنايش اين است که اينها
هر دو ولي اين بچه هستند، وليّ اموال هستند هر دو ميتوانند اين دختر را شوهر
بدهند، دختر صغير راهر دو ميتوانند اين پسر را زن بدهند پسر صغير را و اگر هم
تعارض در بين آنها افتاد هر کدام مقدم، آن مقدم است عقد را اگر اول جدّ خوانده است
ديگر سالبه به انتفاء موضوع شده اگر تصرف در اموال اين جدّ بکند ديگر پدر
نميتواند بکند اگر پدر بکند جدّ نميتواند بکند. اين يک قولي که مشهور گفتهاند
اينها در عرض يکديگر هستند آن وقت اگر تزاحم پيدا بشود تزاحم را چه بکنند؟ خب در
مثل نکاح و امثال اينها گفتهاند عقد باطل است، آن کم پيدا ميشود که در آنِ واحد
يک دختر را هم اين عقد بکند هم آن عقد بکند، گفتهاند عقد باطل است و در تزاحم
اموال هم اگر با هم جنگشان بشود گفتهاند حکومت بايد دخالت بکند و يک آدم را وليّ
بکند و الّا اگر حکومت دخالت نکند تعارض است آن ميتواند بگويد من آن هم ميتواند
بگويد من، لذا اگر تزاحم شد آن ميگويد من صلاح اين جور ميداند آن ميگويد خير،
من صلاح اين جور ميدانم آن ميگويد من صلاح ميدانم که خانه را بفروشم آن ميگويد
خير، صلاح در اين است که اين خانه باقي باشد لذا در اين باره گفتهاند که تعارض
است حالا که تعارض شد چه بايد کرد؟ گفتهاند حکومت اسلامي ميآيد يکي از اينها را
وصيّ قرار ميدهد يا اين را يا آن را.
مشهور در ميان فقها اين است.
بعضيها گفتهاند طولي است گفتهاند پدر و
اگر پدر نباشد جدّ، دليل ندارند دليلشان اين است که اين پدر اقرب به اين بچه است،
بعضيها به عکس گفتهاند گفتهاند جدّ مقدم است چرا جدّ مقدم است؟ گفتهاند براي
اين که آن ولايت بر پدر هم دارد خب اينها همه معلوم است که استحسان است و با
استحسانها نميشود فقه درست کرد و آن که هست همين است که هر دو اينها مستقلاً در
عرض يکديگر ولايت دارند، تعبد هم هست، عقلاء معلوم نيست اين جورها بگويند و در عرض
هم روايت هم داريم، زياد هم داريم روايت داريم در عرض هم پدر و جدّ ولايت دارند هر
کدام مقدم شدند آن مقدم است و اگر تعارضي آمد جلو، مشاجرهاي آمد جلو گفتهاند
حکومت بايد اين مشاجره را مثل همه جا رفع بکند هر کدام را صلاح ميداند حکومت او
را وصيّ قرار ميدهد.
مسئله آخر اين است که گفتهاند پدر و جدّ
مراد همان جدّ بلافاصله است يعني جدّ پدري بدون واسطه و اما جدِّ جد، جدِّ جدِّ
جدّ آنها ديگر ولايت ندارند آن که هست و تعبد است پدر و پدرِ پدر و اما پدرِ پدرِ
پدر ديگر او ولايت ندارد. چرا؟ دليل بر ولايتش نداريم. ما آن که دليل داريم جد
است، جدّ ديگر جدِّ جدّ را نميگيرد وقتي نگرفت پدر ولايت دارد جدّ هم ولايت دارد
غير از آن را نميدانيم آيا ولايت دارد يا ندارد؟ اصل عدم ولايت است علي الظاهر
درست است و مراد از جدّ، جدِّ پدري است و اما جدِّ مادري ديگر همان بي واسطهاش هم
ولايت ندارد چه رسد ديگر بخواهد واسطه هم بخورد، آن که ميگوييم جدّ پدري است آن
هم بلا واسطه. خب حرفها تا اينجا ظاهراً ديگر چيزي باقي نمانده آن که باقي مانده
که مسئله را مشکل کرده آن است که ديروز اشاره کردم که مرحوم محقق ميفرمايند که
ولايت بر اين بچه پدر و جدّ اگر نباشد وصيّ اگر نباشد حکومت اگر نباشد چه؟ هيچ
چيزي نميگويند و نميشود که هيچ چيزي نگوييم و حالا چه شده ايشان اين جا هيچ چيزي
نگفتهاند؟ خب يک اشکال مهمي به ايشان وارد است خب ديگر اگر روايت نداشته باشيم
بايد قاعده حسبه را جلو بکشيم که اين بحث فرداي ماست، بحث حسبه بسيار شيرين است و
آن اين است که بعضي چيزها را شارع لا يرضي اين که مهمل بماند و چون لا يرضي آن وقت
به قاعده امر به معروف و نهي از منکر بايد چه بگوييم ولي در خصوص اينجا روايت هم
داريم اقلاً دو تا روايت صاحب جواهر نقل ميکند هر دو صحيحالسند است اين دو تا
روايت را بخوانيد مطالعه کنيد تا فردا ان شاءاللَّه.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.