عنوان: نزاع مديون و مفلس درباره مفلس بودن يا مفلس نبودن
شرح:

اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

عبارت مرحوم محقق که ناقص ماند اين بود، فرمودند:«وکيف کان فلو لم يکن له مال ظاهر و ادعي الاعسار فان وجد البينه قضي الحاکم بها بالشرط الآتي» که اين بالشرط الآتي مال صاحب جواهر است «و ان عدمها و کان له اصل مال او کان اصل الدعوي مالاً حبس حتي يثبت اعساره» ما سه تا ايراد به اين حرف محقق داشتيم که هر سه ايراد را در مباحثه قبل گفتم و ناقص ماند ببينيم صاحب جواهر چه استدلال مي‏کنند؟

اشکال اول من اين بود که اين «حبس» يعني چه؟ براي اين که اگر مال نباشد ادعاي اعسار مي‏کند خودشان اقرار دارند که ادعاي اعسار برمي‏گردد به عدم ملکيت يعني پول ندارم به بدهکارها بدهم ورشکسته هستم.

خب اين آقا مي‏شود منکر بايد قسمش بدهند وقتي قسمش دادند ديگر رهايش مي‏کنند و اين «حبس» چرا «حبس»؟

اشکال دوم ما اين بود که اين آقا اگر منکر باشد کما اين که فرض مرحوم محقق، فرض صاحب جواهر همين است خب اين بينه فايده‏اي ندارد براي اين که برمي‏گردد به عدم الملک، وقتي برگردد به عدم ملک اين منکر است وقتي منکر شد بينه را بايد غرماء بياورند اگر غرماء بينه داشتند خيلي خوب، اگر نه آن بايد قسم بخورد و اما اين که بينه مطلعه يعني بينه بياورد و روي بينه حاکم شرع تفتيش عقايد هم بکند که بعد درباره‏اش صحبت مي‏کنيم خب اين لفظ «حبس» را ما ايراد داريم که چرا حبسش بکنند بايد قسمش بدهند اگر قسم نخورد قسم را ردّ مي‏کند به غرماء، غرماء قسم مي‏خورند دعوي تمام مي‏شود اگر قسم نخورد قسم را هم ردّ نکرد آن وقت حرفي است که حاکم حبسش بکند ولي همان جا هم حاکم شرع حبسش بکند حرف دارد ولي علي کل حال آنجا يک وجهي پيدا مي‏کند براي اين که حاکم او را حبس بکند «فان وجد البينه قضي الحاکم بها بالشرط الآتي» يعني بينه موکده، اين بينه موکده وجه ندارد.

يک حرف هم اصلاً ما در اصل بينه داشتيم که اين بينه موکده معنايش اين است که اين بينه، بينه نفي است مال آن آقاست بدرد نمي‏خورد تفتيش عقايد مي‏کنند يا با او صحبت مي‏کنند خيلي اين طرف و آن طرف مي‏زنند تا گيرش بيندازند اگر گير بيفتد و يااين که جاسوس براي او مي‏گذارند تااين که آن جاسوس اين طرف و آن طرف ببيند آيا اين پول دارد؟ پول ندارد؟ به قول صاحب جواهر، ديگران هم گفته‏اند يک 6 ،5 ماه تفتيش عقايد بکنند جاسوس بگذارند اگر مال داشته باشد رو مي‏افتد خب اينها همه وجه مي‏خواهد که اولاً آن که ما داريم «البينه للمدعي و اليمين لمن انکر» بينه را هم گفته‏اند يعني دو شاهد عادل شهادت بدهد تمام مي‏شود و اما بينه براي منکر خب اصلاً حجت نيست مي‏گفتم مثل شهادت تبرعي مي‏باشد. و بينه آنجا حجت است که براي مدعي باشد آن هم مي‏گويند که حالا آن را ما حرف داريم ولي مشهور اين است که اين بينه را بايد قاضي بخواهد او شاهد بياورد و الا شهادت تبرعي است و نمي‏شود ولي علي کل حال «البينه للمدعي و اليمين لمن انکر» سه تا ديگر نداريم خود صاحب جواهر مي‏فرمايند که روايت قاطع للشرکة شريک داشته باشد نه، ديگر ما يک بينه داشته باشيم، يک قسم و يک بينه مطلعه، يعني بينه مال منکر باشد اما تفتيش عقايد بکنند تا با تفتيش عقايد ظن متاخم با علم پيدا بشود براي حاکم، حاکم روي آن حکم بکند، اينها همه حرف دارد ديگر.

گفتم ما سه تا ايراد داريم: 1- اين حبس معنا ندارد و مي‏فرمايند که «و لو لم يکن له مال ظاهر و ادعي الاعسار فان وجد البينه قضي الحاکم بها» مرحوم صاحب جواهر مي‏بينند بينه مال منکر است و نمي‏شود مي‏گويند «بالشرط الآتي» يعني بعد مي‏آييم درباره‏اش صحبت مي‏کنيم مي‏گوييم بينه مطلعه مي‏خواهيم چرا؟ براي اين که اين منکر است. بينه نفي مانداريم بينه اثبات هميشه هست و آقاي منکر بينه بياورد فايده ندارد گفته‏اند بايد ضميمه بشود به آن علم حاکم براي اين که اگر تفتيش عقايد کرد علم پيدا مي‏کند آن وقت «حبس» اين ايراد اول ماست که چرا «حبس» حالا بفرماييد قاعده اين جور است اين آقا منکر است يعني من ندارم پول مردم را بدهم، به قول صاحب جواهر مي‏فرمايند که برمي‏گردد به منکر براي اين که عدم الملک است مي‏گويد ندارم پول. آنها مي‏گويند پول داري. آنها بينه نمي‏توانند بياورند و اين بينه مي‏آورد خب فايده‏اي ندارد اين بايد قسم بخورد قسم مي‏خورد ولش مي‏کنند يا قسم را برمي‏گرداند و آنها قسم مي‏خورند.

«و ان لم يکن له مال ظاهر و ادعي الاعسار فان وجد البينه قضي الحاکم بها بالشرط الآتي و ان عدمها» اگر بينه نباشد «و کان له اصل مال او کان اصل الدعوي مالاً اين «حبس» چرا «حبس»؟ خب قسم بايد بخورد مرحوم صاحب جواهر سه تا دليل مي‏آورد براي «حبس».

1- مي‏فرمايد اصالة بقاء المال. مال داشته حالا نمي‏دانيم مالش تلف شده يا نشده؟ اصل دارد. مي‏خواهند منکر درست بکنند ديگر. خيلي خوب اين اصل مال آن آقاست حالا مي‏فرمايند «حبس» خب قسم بايد بخورد چرا«حبس». اين استصحابش درست است. اصلاً همه اين حرفها در همين است که اين آقا مال داشته حالا ادعاي اعسار مي‏کند، استحصاب دارد يعني قبلاً مال داشته حالا نمي‏دانيم مال دارد يا ندارد؟ استصحاب مي‏کنيم مال دارد. اين يک دليل براي حبس که «حبس حتي يثبت اعساره» براي اين که استصحاب مي‏گويد مال داري. خب چون استصحاب مي‏گويد مال داري يعني منکر آن است که اصل مطابق با او باشد.

2- «و لاشتراط الانظار بالاعسار» و «ذو عسرة الي ميسرة» اينجا نمي‏آيد. اين هم حرف خوبي است براي اين که آنجاها مي‏آيد که اثبات بکنيم اعسار را اما اگر ندانيم معسر است يا نه؟ «ذو عسرة الي ميسرة» نمي‏آيد خب درست است براي اين که بخواهيم تمسک کنيم به عام، در شبهه مصداقي خود عام است و نمي‏شود اين هم درست است اما چرا «حبس»؟ «و لان اميرالمؤمنين‏عليه السلام کان يحبس بمجرد الالتواء» خب اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين کار را مي‏کرد براي اين که مي‏گفتند معسر است مي‏گرفتندش تا ببينند معسر است يا معسر نيست. اين آيا آنجا است که مي‏خواهد فرار بکند؟ اما اگر فرار نمي‏خواهد بکند و يک آدم متشخصي است يک آدم مقدسي است اميرالمؤمنين‏عليه السلام همين را هم زندانش مي‏کردند؟ ما نمي‏دانيم. اميرالمومنين‏عليه السلام اين جوري بود که آن کسي که ورمي‏شکست يابه او مي‏گفتند اين ورشکسته است مي‏گرفتند و زندانش مي‏کردند همين جوري که نمي‏شود مسلم اميرالمؤمنين‏عليه السلام مي‏آمدند آن شکات مي‏گفتند که آقا اين ورشکسته است مي‏خواهد بدهي‏هاي ما را بخورد آقا مي‏بردند او را و مي‏ديدند که اين ممکن است فرار کند مي‏گرفتند زندانش مي‏کردند تا امر معلوم بشود اما حالا قاعده اين که اميرالمؤمنين‏عليه السلام قبل از آن که اين آقا مقصر باشد زندانش مي‏کردند خب اين روايت دلالت نارد، فعل است اطلاق‏گيري که نمي‏توانيم بکنيم لذا اين حبس را سه تا دليل برايش مي‏آورد هر سه دليل ناتمام است. اصالة بقاء المال خب حالا اين مال دارد. چرا زندان؟ مگر اين که بخواهد فرار کند اما اگر نمي‏خواهد فرار کند مي‏خواهد حاکم امروز حکم بکند آن هم يک آدم متشخصي است و فراري درکار نيست مي‏آورندش ببينند چه کسي مدعي است چه کسي منکر هر که مدعي است بينه بياورد هر کس منکر است قسم بخورد. آنها مدهي هستند بينه بياورند - حالا به قول شما و اين مدعي است برود بينه بياورد اين حبس چرا؟-

فرض اين است که نتوانسته بينه بياورد خب وقتي که نتوانسته بينه بياورد حبس چرا؟ براي اين که يا بينه يا قسم اما سه چيز داشته باشيم. البينة للمدعي و اليمين لمن انکر و حبس! خب نداريم آخر. البينة للمدعي و اليمين لمن انکر، اگر بينه انکر بياورد اين قبول مي‏شود قولش اما با تفتيش عقايد. تفتيش عقايدش را اشکال داريم. حالا به تفتيش عقايد اشکال داريم هيچ، خب اگر راستي اين مدعي است خب بينه بياورد تمام مي‏شودديگر.

بنابراين نمي‏دانيم اين چه جور مي‏شود اگر ما بخواهيم و قاعده باشد اين است اگراين مال ندارد و ادعاي اعسار مي‏کند خب اگر اين ادعاست و مدعي است بايد بينه بياورد اگر بينه ندارد آن آقا بايد قسم بخورد ديگر بالاتر از اين که نيست آن آقا اگر قسم نمي‏خورد اين قسم بخورد و علي کل حال چه مدعي باشد چه منکر باشد نوبت به حبس نمي‏رسد. و او را ولش مي‏کنند يعني اصلاً در باب قضا و شهادات همين است اگر قسم خورد يا قسم را ردّ کرد رهايش مي‏کنند براي چه حبس بکنند او را؟

آن که مرحوم محقق مي‏فرمايند و مرحوم صاحب جواهر مي‏فرمايند اين است که اين آقا که مدعي است که من ورشکسته‏ام اين بينه نبايد بياورد براي اين که در حقيقت برمي‏گردد به اين که من مال ندارم و وقتي مال ندارم مي‏شود منکر، آنها که ادعاي اعسار مي‏کنند مي‏شوند مدعي. اينها اين جوري مي‏گويند.

بنابراين يکي «حبس» اين معنا ندارد. يکي هم اين آقا به قول شما منکر است و بايد قسم بخورد نوبت به بينه نمي‏رسد و حالا اگر بينه باشد و نوبت به بينه برسد ديگر تفتيش عقايد معنا ندارد ولي يک قاعده داده‏اند دست ما که اگر منکر بينه داشته باشد اين آقا بينه‏اش پذيرفته مي‏شود با علم قاضي. لذا مي‏گويند اگر آن‏منکر بينه داشته باشد اين بينه تقبل اما با تفتيش عقايد براي اين که تفتيش عقايد موجب مي‏شود علم قاضي را و علم قاضي وقتي آمد ديگر علم قاضي حجت است. ما اولاً در تفتيش عقايدش اشکال داريم يعني چه تفتيش عقايد؟ يک جاسوس بگذارند که با اين يک ماه دو ماه، سه ماه، پنج، شش ماه براي اين که مي‏گويند «بالصحبة المؤکدة» 6 ،5 ماه جاسوس براي اين بگذارند ببينند که پول پيدا مي‏شود يا نه؟ اين يعني چه؟ براي چه؟ کدام جا؟ بله تفتيش عقايد در مهام امور مثلاً اين که الان اين همين جور هاست اطلاعات دنيا من جمله جمهوري اسلامي اگر ببينند يک کسي جاسوس است و يک چيزي از او ديدند کنترلش مي‏کنند براي اين که برمي‏گردد به براندازي آنجا تفتيش عقايد خوب است درمهام امور، آن هم نه تفتيش عقايد برمي گردد به عنوان ثانوي مي‏گويند که تفتيش عقايد بکن براي اين که از مهام امور است و اما در اين که حالا اين ادعاي اعسار مي‏کند و آنها مي‏گويند نه و امثال اينها خب يک چيز جزئي است ما بخواهيم تفتيش عقايد بکنيم خب مسلم نمي‏شود ما بايد يا بينه يا قسم، اگر هيچ کدام رها.

بنابراين سه تا دليل مرحوم صاحب جواهر که اصالة بقاء المال درست است اما چه درست مي‏کند؟ منکر. «لاشتراط الانظار بالاعسار» اين هم درست است آيه شريفه نمي‏گيرد او را اما ازآن طرف آيه نمي‏گيرد اين معسر است اما نمي‏دانيم اين معسر است يا نه «اميرالمؤمنين‏عليه السلام کان يحبس» اين را هم نمي‏دانيم در کجا بوده؟ و چه بوده؟ ممکن است آنجا بوده که فرار مي‏کرده و الا اگر فرار نکند حبس معنا ندارد برمي‏گردد به اين که «لو لم يکن له مال ظاهر و ادعي الاعسار فان وجد البينه قضي الحاکم بها» به شرط اين که اين قبول ندارند اين مدعي باشد، براي اين که مي‏گويند منکر است و بينه آورده ولي اگر کسي بگويد آقا اين معسر مدعي است مدعي اعسار است خب بينه مي‏آورد بينه مي‏آورد که من معسر هستم. خب هيچ وقتي بينه آورد ديگر رهايش مي‏کنند اگرهم گفتيد نه که حق همين است صاحب جواهر و مرحوم محقق و امثال اينها مي‏گويند اين معسر منکر است در واقع براي اين که برمي‏گردد به بينه نفي، برمي‏گردد به اين که ادعاي عدم ملکيت مي‏کند ادعاي عدم ملکيت يعني منکر، مي‏گويد پول ندارم به مردم بدهم. بينه که بياورد بينه فايده ندارد. بايد فقط قسم بخورد. يکي از آقايان روز چهارشنبه مي‏گفت که براي خاطر اين که معمولاً اينها فرار مي‏کنند خب حالا اين کان يحبس همانجاهاست که اينها فرار مي‏کردند خب آن يک حرف ديگري است و مي‏ترسند فرار بکند مي‏گيرندش و اما اگر نخواهد فرار بکند مي‏دانند فرار نمي‏کند «کان يحبس» هيچ معنا ندارد. اين فعل را نقل مي‏کنند حالا اين فعل چيست؟ قول امام است ديگر، قول امام است. فعل است اما اطلاق که ندارد، فعل امام است از اميرالمؤمنين عليه السلام‏نقل مي‏کند فعل اميرالمومنين «کان يحبس» کجا؟ ديگر نمي‏شود که ما از آن اطلاق گيري بکنيم. لذا فعل امام را نقل مي‏کند سيره اميرالمؤمنين عليه السلام کان يحبس کجا؟ لذا خود مرحوم صاحب جواهر که اطلاق را درست مي‏کنند. مي‏گويند فتامل جيداً نه اين اطلاق ندارد.

اصل دعوا مال است، قرض کرده مي‏گويد ندارم بدهم يعني اين جوري است اصل دعوا قرض است قرض کرده مي‏گويد ندارم بدهم «حبس حتي يثبت اعساره».

بعد مي‏فرمايند که «و ان شهدت البينه بتلف امواله قضي بها و لم يکلف اليمين و لو لم تکن البينه مطلعه علي باطن امره بالصحبة المؤکدة لانها بينه اثبات» مي‏فرمايند اگر شاهد شهادت داد که همه اموال اين از بين رفته است خب اين بينه مي‏فرمايند قبول مي‏شود، خب بينه قبول مي‏شود اين آقا مدعي است که بينه‏اش قبول مي‏شود؟ يا منکر است؟ اگرمدعي باشد خب مي‏فرمايند نه حالا الان مي‏گويند نه اين مدعي نيست براي اين که اين منکر است اما بينه مي‏گويد همه اموالش از بين رفته خب اين مي‏شود بينه تبرعيه «و هي ليست بحجد» و اگر بگوييد که بينه اثباتي است يعني اين مدعي است راستي خب مدعي است بينه مي‏آورد که همه اموالش از بين رفته، خيلي خوب تمام شد غرماء هم ديگر هيچ کاري نمي‏توانند بکنند و رهايش مي‏کنند.

حالا اگر آنها نگفتند که همه اموالش از بين رفته گفتند اين اموالش از بين رفته مي‏گويند اين بينه عام نيست براي اين که اين بينه ممکن است بعضي اموالش باشد بعضي را اينها روي آن شهادت مي‏دهند، بينه به نحو قضيه مهمله است و وقتي به نحو قضيه مهمله شد ديگر حجت نيست خب حجت نيست يعني في الجمله حجت است. آن وقت براي اين که سريانش بدهند تفتيش عقايد را پهلويش مي‏گذارند وقتي تفتيش عقايد را پهلويش گذاشتند آن وقت مي‏شود حجت. خب اين راچه جوري مي‏شود درست کرد؟ اگر اين آقا مدعي باشد خب بينه مي‏گويد که همه اموالش از بين رفته، حجت است. خب وقتي حجت است رهايش مي‏کنند اگر آن بينه ناقص باشد يعني بگويد که اين اموالش از بين رفته اما همه‏اش، ديگر دلالت ندارد وقتي دلالت ندارد اين بينه به اندازه خودش حجت است يعني همه مالش از بين رفته نه، بعضي مال از بين رفته مهمله است قضيه مهمله قدر متيقنش بعض است خب بعض اموالش از بين رفته خيلي خوب بعض ديگر هست يا نه؟ بينه ديگرنيست. حالا که بينه نيست چه؟ مي‏گويند تفتيش عقايد. لذا مي‏فرمايند که «و ان شهدت البينة بتلف امواله» که مرحوم صاحب جواهر مي‏گويد «بتلف جميع امواله» بينه اين جوري است «قضي بها و لم يکلف اليمين» بينه اين جوري است «قضي بها و لم يکلف اليمين» تکليف به قسم نمي‏شود بلکه اين بينه است اين بينه اثبات مي‏کند مطلب را رهايش مي‏کنند «و لو لم تکن البينة مطلعة علي باطن امره» ولو اين که راستي هم ما ندانيم که وضع چه جوري است و اما اينها مي‏گويند همه مالش از بين رفته خب همين طهور بينه حجت است و ديگر تفتيش عقايد لازم نيست.

«اما لو شهدت بالاعسار مطلقا» نگويند «جميع اموله» بگويند آقا اين ورشکسته است وقتي که مي‏گويد ورشکسته است «شهدت بالاعسار مطلقا اي من دون تعرض لتلف المال المعلوم اصله و غيره» نمي‏گويد جميع امواله اگر اين باشد «لم تقبل حتي تکون مطلعة علي اموره بالصحبة المؤکدة» اين بينه، ديگر نمي‏شود بگويند اين ورشکسته و اموالش از بين رفته مگر اين که ضميمه بشود تفتيش عقايد خب حرف اين است بينه مي‏گويد اين آقا ورشکسته است دلالت هم نمي‏کند همه مالش از بين رفته خيلي خوب، اين بينه به اندازه خودش حجت است قدر متيقنش اين است بعض اموالش از بين رفته خب اين بينه به درد نمي‏خورد حالا که بينه به درد نخورد نوبت مي‏رسد به تفتيش عقايد؟ يااين برمي‏گردد به اين که آن آقا بايد قسم بخورد يا خودش بايد قسم بخورد؟ اگر برگردد اين ادعا به انکار، يا مدعي است مدعي اعسار است بايد آنها قسم بخورند يا منکر است خودش من اول الامر وقتي که بينه کار کرد بايد خودش قسم بخورد و اما (مثل حبس آنجا) برسد به تفتيش عقايد نمي‏شود براي اين که پيامبر اکرم فرموده‏اند «البينه للمدعي و اليمين علي من انکر» و نگفته‏اند که البينة للمدعي و اليمين و تفتيش العقايد للمنکر. لذا اين را نمي‏دانيم يعني چه؟ بالصحبة المؤکدة دو تا معنا دارد که يکي همان صحبت با او بشود. يکي مصاحبه بشود يعني جاسوس بگذارند روي کارش. يکي حاکم شرع بيايد با او صحبت بکند گيرش بيندازد زير و رو و تفتيش عقايد بکند تا اين که معلوم بشود يا اين که جاسوس بگذارند هر دو را صاحب جواهر مي‏فرمايند که «بالصحبة الموکدة او بالعشرة المؤکدة» يا حرف با او مي‏زنند يا تفتيش عقايد مي‏کنند آن وقت ظن متآخم با علم براي حاکم پيدا مي‏شود ضميمه مي‏شود با آن قسم آن وقت جميع اموال درست مي‏شود خيلي عجيب است برمي‏گردد به اين که يا علم قاضي حجت است يا نه، قاضي به اين چيزها علم پيدا کرد حکم مي‏کند اگرعلم قاضي (که ما مي‏گوييم حجت نيست براي اين که ما مي‏گوييم که اگر امام‏عليه السلام اگر پيامبراکرم‏صلي الله عليه وآله وسلم مي‏خواست مي‏فرمود که «البينة و اليمين و الاقرار و علم القاضي» و هيچ جا نداريم اين جور چيزي. و علم قاضي نمي‏شود که حجت باشد مفاسد هم خيلي دارد حالا يا علم قاضي حجت نيست خب بينه نتوانسته کار بکند وقتي بينه نتوانسته کار بکند آنها بايد قسم بخورند يا اگراين منکر است اين بايد قسم بخورد و يا اين که علم قاضي حجت است که هيچ، آن بينه که به درد نمي‏خورد روي قدر متيقن است برمي‏گردد به علم قاضي، علم قاضي مي‏شود حجت و دعوي تمام مي‏شود و اما دو تا با هم اين ديگر چه وجهي پيدا مي‏کند؟ بينه يا تفتيش عقايد آن وقت عرض مي‏کنيم اين بينه يا حجت است يا نه اگر روي جميع اموال باشد فرموده حجت است اگر مطلق باشد فرموده قدر متيقن‏گيري مي‏کنيم حجت نيست حالا مي‏خواهند اين بينه که حجت نيست را حجت بکنند به چه؟ به تفتيش عقايد که ظن متآخم با علم پيدا بشود براي قاضي برمي گردد به اين که نصفش مدعي، نصفش علم قاضي. خب اگرعلم قاضي حجت باشد بينه و يمين و امثال اينها را ديگر هيچ لازم نداريم اگر هم بينه نباشد هيچ.

«اما لو شهدت بالاعسار مطلقا» يعني آن شاهد جميع اموال را نمي‏گويد، مطلق مي‏گويد «لم تقبل» اين بينه قبول نمي‏شود «حتي تکون مطلعه» بشود بينه مطلعه «علي اموره» به چه چيزي بينه مطلعه مي‏شود؟

«بالصحبة المؤکدة» صاحب جواهر مي‏فرمايند «لانه حينئذ بيه نفي» برمي‏گردد به اين که اين اصلاً منکر است و منکر بينه مي‏آورد واين بينه‏اش حجت نيست مي‏فرمايند «لانه حينئذ بينة نفي ضرورة رجوعها الي عدم الملک» همين صاحب جواهري که آنجا مي‏فرمودند که بينه‏اش حجت است حالا مي‏فرمايند اين بينه‏اش حجت نيست براي اين که منکر است و وقتي منکر شد بينه‏اش حجت نيست. خب مي‏گوييم آقاي صاحب جواهراگر بينه‏اش حجت نيست. پس چه؟ آنها قسم بايد بخورند تفتيش عقايد براي چه؟ مي‏فرمايند «ضرورة رجوعها الي عدم الملک الذي يمکن ان يکون مستندها فيه الاصل المعلوم نقضه عند غيرها و يمکن ان يکون اطلاعها علي التلف الا آنهامع فرض الصحبة المؤکدة يحصل الظن القوي بل المتاخم ان يکون مستندها ثاني» لذا تفتيش عقايد مي‏کند ضميمه به بينه مي‏کند حجتش مي‏کند عرض مي‏کنيم يا بينه حجت است يا نه، اگر حجت نيست که هيچ اگرحجت است که تفتيش عقايد نمي‏خواهد اگر مي‏خواهيد تفتيش عقايد کنيد و علم قاضي را حجت بکنيد بينه به درد نمي‏خورد اين بينه مطلعه بتواند جاي بينه مثبته براي ما باشد نمي‏شود. من نمي‏دانم چه جور شده صاحب جواهر دلشان مي‏خواسته اينجا اين بحث روزهاي آخر ما را خيلي مشکل بکنند و راستي هم از جاهاي فوق العاده مشکل جواهر که به طور رمز يک دو سه صفحه دراين جا صحبت مي‏کنند. خلاصه‏اش اين است. حالا اين را مطالعه کنيد تا فردا ببينيم چه بايد بگوييم.

وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.