عنوان: حجيّت قطع / اقسام حسن سريره و سوء سريره
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

اين كلمه سوء سريره و حسن سريره كه در كلمات مرحوم آخوند آورده شده است، مى‏بينيد كه مرحوم آخوند پافشارى هم روى آن دارند اين سوء
سريره و حسن سريره منقسم مى‏شود به سه قسم: يك قسمت ذاتى براى انسان
كه اين قسمت را ما گفتيم انسان مركب از دو بُعد است، يكى جنس و يكى فصل. به عبارت ديگر يكى بُعد ملكوتى يكى بُعد ناسوتى از نظر جنس معلوم است ماده است و ماده ظلمت دارد و به قول قرآن شريف امارة بالسوء است و مانعى ندارد كه ما بگوييم هويت او خبث سريره است از آن طرف هم بُعد ملكوتى هويت او، هويت نورانى است كه قرآن اسم او را گذاشته فطرت خداجو و خداياب است و حقيقت جو است و ظلم ستيز است، يعنى حسن سريره. اين هم ذاتى است. ذاتى باب ايساغوجى، يعنى هويت آن بُعد ملكوتى چنين است و هويت آن بُعد ناسوتى چنين، ولى معنايش اين نيست كه انسان شقى بالفطره است، معنايش اين است كه انسان مركب مى‏تواند با اراده خودش استخدام كند آن ناسوتى را، اين اسب چموش را براق كند، رود به آنجا كه بجز خدا نداند. همچنين هم مى‏تواند به واسطه متابعت از غرائز و هوا و هوس آن روح ملكوتى را استخدام كند و رسد به جايى كه بجر خدا نداند. امّا سير نزولى است و اين
سير مربوط به اراده انسان است و اينجا هم مراد مرحوم آخوند نيست كه نه آن
بعد ملكوتى و نه آن بعد ناسوتى.

لذا حسن سريره و خبث سريره گاهى گفته مى‏شود و اين اراده مى‏شود كه انسان حسن سرير دارد از نظر روح و خبث سريره دارد از نظر جسم و اينها هيچ كدام نه منافات با اختيار، دارد نه با جبر. اين قسم اوّل.

قسم دوم: از حسن سريره و خبث سريره اين است كه اراده را به كار بيندازد و وقتى اراده را به كار انداخت گناه، روى گناه خبث سريره به اين بدهد اين را در قرآن و روايات هم داريم كه مسلم رواياتش را خودتان روى منبر خوانده‏ايد كه اگر كسى گناه بكند، يك نقطه سياهى در دل او پيدا مى‏شود كه اگر پشت سر هم  گناه بكند، سياهى همه دل او را مى‏گيرد بعد امام صادق مى‏فرمايد «فلن يفلح ابدا» البته اين هم به صورتى عادى «فلن يفلح ابدا» است و الا جهش‏هاما در اسلام زياد داريم مثل فُضيل‏ها و بُشرها.

على كل حال خبث سريره به اين معنا كه گناه روى گناه، دل را سياه كند، كه قرآن مى‏فرمايد «و لقد ذرأعنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا
يفقهون بها»
[1] تا آخِر آيه مى‏فرمايد «و هم غافلون» افرادى كه توجه ندارند در محضر خدا هستند و غوطه ور در عالم ناسوت هستند، گوياخلق شده‏اند براى جهنم.

اين گونه روايات و آيات به ما مى‏گويند خبث سريره پيدا مى‏شود به واسطه گناه روى گناه امّا اين ذاتى نيست، بلكه عرفى است. حسن سريره هم
همين است گاهى فطرت لااقتضاء است و اين فطرت به واسطه استكمال علم و
عمل مى‏رسد به مقام والايى اين ذاتى نيست به واسطه عملش رسيده به حسن سريره. اين خبث سريره هست طبق روايات و آيات، امّا اين ذاتى نيست. يعنى از باب ايساغوجى نيست. نه جنس انسان است، نه فصل انسان است و نه عرض عام انسان است و نه عرض خاص انسان و اگر چيزى بخواهد ذاتى باشد، اگر هويت باشد،بايد جنس و فصل باشد و اگر عرضى بخواهد باشد، بايد مثل احراق و نار باشد. و الا اگر يك چيزى نبوده و بعد عارضى برايشان شده اينكه ذاتى نيست.

و مرحوم آخوند در همين قسم دوم مى‏فرمايند ذاتى است، براى اينكه لفظ  عصيان دارد، لفظ كفر دارد و مى‏گويد كفر براى كافر و عصيان براى عاصى
تجرى براى متجرى، اينها ذاتى است و ديگر معنا ندارد كه بگوييم چرا كافر را
كافر خلق كرده‏اند يا «لم خلق العاصى عاصيا؟». مثل اين مى‏ماند كه بگوييم «لم خلق الحمار حمارا؟».

معلوم است اين فرمايش مرحوم آخوند خيلى ناقص است و اصلاً اين قياس مع الفارق است، جايى كه باب عرض باشد و باب ايساغوجى نباشد «لم
خلق الكافر كافرا؟». در جواب مى‏گوييم انتخاب خودش است، يا «لم خلق
المؤمن مؤمنا؟» انتخاب خودش است. اينكه مرحوم آخوند مى‏گويند وقتى
رسيد به اينجا مى‏گوييم معصيت جزء ذات آن است، بلكه معصيت جزء ذات او
نيست، نه جنس است، نه فصل است، نه عرض عام است و نه عرض خاص است و اگر راستى حسن سريره، سوء سريره ذاتى او باشد ديگر ارسال كتب و رسل لغو مى‏شود. لذا مرحوم آخوند همين جا گير كرده است و مى‏گويد راستش اين است كه همه 124 هزار پيامبر براى مؤمنها آمده‏اند نه براى كافرها.  

و اگر عرف باب ايساغوجى باشد، ديگر قابل انفكاك نيست، مثل الانسان متعجب. امّا كفر را از كافر بخواهيم بگيريم، كه پيامبر هزارها گرفت، يا عصيان را بخواهيم از عاصى بگيريم، هزارها عاصى از معصيت نجات داده شده است. اگر ذاتى بود كه نمى‏شد اين كار را بكنى. اينكه قرآن فرموده كور شده و كر شده و نفهم شد، براى اينكه غفلت دارد حالا اين كور شده بر اثر معصيت، - كور دل - كر شده بر اثر معصيت، نفهم شده از اثر معصيت،آيا او ذاتى شده است، يعنى ذاتى باب ايساغوجى؟ اگر اين را بخواهى بگويى بر مى‏گردد به اينكه يك  چيزى كه ذاتى نبود، برگشت ذاتى شد و اين محال است در صورتى كه مرحوم آخوند مى‏گويند ذاتى است.

بنابراين ذاتى كه مرحوم آخوند مى‏گويند، ذاتى باب ايساغوجى نيست. بله ذاتى به اين معنا كه يك چيزى لازم انسان شده، امّا كندن اين لازم، كار
مشكلى است، تا اين اندازه مى‏شود گفت. يا در مثوبت يك چيزى لازم انسان
شده به طورى كه كندن آن كار مشكلى است و امّا غير از اين يعنى ذاتى باب ايساغوجى، يعنى جنس و فصل، عرض عام و عرض خاص كه مرحوم آخوند اين منظورشان است، مسلم اين نيست.

امّا عرض به معنا اينكه سخت باشد گرفتن آن، كه اين را راجع به انسان ولو اينكه قرآن مى‏گويد «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها
ولهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل»
[2]، امّا از آن طرف همين قرآن مى‏گويد توبه كن، يعنى از آن عرض كه سخت بود گرفتنش، مى‏بينيم گرفته شد.

چنانچه مؤمن هم با يك نگاه شهوت‏آميز سريره‏اش را از دست مى‏دهد و مى‏رود در صف لاابالى‏ها، آيا مى‏توانيم بگوييم ذاتى از او گرفته شد؟ آن آقايى كه منقمر در گناه بود، الان مقدس است، يا آن آقايى كه منقمر در ايمان بود و مقدس بود، الان لاابالى است. جواب مرحوم آخوند چى است كه مى‏گويند كفر ذاتى است و عصيان هم ذاتى است؟ وقتى كفر ذاتى باشد چطور اين همه پيامبران آمدند و كافران را مسلمان كردند؟ چطورى شد؟ اين قسم دوم از حسن  سريره و سوء سريره.

قسم سوم: از حسن سريره و سوء سريره صفات حسنه و صفات رذيله است. كه صفات رذيله اينها از قسم دوم كه خيلى بدتر است، يعنى يك آدم
حسود و متكبر آيا ذاتى است يا نه؟ اين حسادت و بخل و تكبر گاهى از قانون
وراثت پيدا مى‏شود، يعنى در ژنها، يعنى چون پدر و مادر حسودند اين حسود مى‏شود، يا محيط اين را حسود كرده‏اند، يك آدم متكبرى شده است و گاهى به واسطه قانون وراثت و محيط نيست، بلكه به واسطه اعمال خودش است، يعنى علم او موجب غرور او شده، علم موجب تكبر شده، اوّل متكبر نبود، چهار تا اصطلاح علمى يك حالت غرور به او داده است، يك حالت استكبارى به او داده است.

ذاتى به معناى قسم دوم كه اوّل نبوده بعدا پيدا شده، اين نيست چنانچه تواضعى كه از علم پيدا بشود اين هم نبوده، بعدا پيدا شده است و امّا آن قانون وراثت و محيط آن هم ذاتى از باب ايساغوجى نيست. به اين معنا كه جنس و فصل و عرض عام و خاص باشد، بلكه يك چيزى است به نام عرض لازم غير از باب ايساغوجى به اين معنا كه اين ارث بوده، حسادت از پدر و مادر و يا از محيط، وقتى كه نه جزء جنس است و نه جزء فصل و نه جزء عرض عام و نه جزء عرض خاص، مى‏تواند او را بكند و بگيرد.

دليلش اينكه در خارج مى‏بينيم چه حسودهايى به واسطه علم و عمل به چه مقامهاى والايى رسيده‏اند، چه متكبرهايى كه ارث از پدر و مادر برده
بودند، امّا به مقامهاى والايى رسيدند و همين كه يك استثناء بخورد، معلوم
  مى‏شود كه ذاتى نيست. براى اينكه اگر ذاتى باشد استثناء نمى‏خورد. لذا قسم اوّل ذاتى است، كه مربوط به بحث مرحوم آخوند نيست. قسم دوم و قسم سوم ذاتى باب ايساغوجى نيست امّا معلوم است كه گرفتنش كار مشكلى است «ولو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض»[3]، نظير اين است كه صفت رذيله انسان را ميخكوب مى‏كند در اين زمين. بايد چه كرد؟ بايد اين ميخ را بكند حالا اگر نكند و جهنم برود، مسلم با اختيار است. بله گاهى انسان در سنگلاخ است، امّا اراده در سنگلاخ از بين نمى‏رود، مثل كسى كه در يك محيط بد بوده است، اراده كه از دست داده، نمى‏شود و آنجاها كه اراده از دست داده بشود به اين مى‏گوييم مستضعف و مسلم عقاب هم ندارد.

مستضعف گاهى به كسى گفته مى‏شود كه سفيه است. «لايستطيعون حيلة»[4]، گاهى گفته مى‏شود به جهل مركب، اين را جورى است كه راستى يقين كرده است، حقى را ناحق كرده است، يا ناحقى را حق مى‏داند و گاهى محيط را جورى كرده است كه اصلاً دنبال حق نمى‏رود، «و لا يهتدون سبيلاً».گاهى غافل است كه اصلاً نمى‏گذارد برود بپرسد، اگر اين صور باشد كه اسمش را مى‏گذاريم قصور،اين صور را ولو اينكه كافر از دنيا برود، مسلّم جهنم نمى‏رود، خدا چراگاه در قيامت زياد دارد و اينكه مرحوم آخوند مى‏گويند جهنم مى‏رود مى‏گوييم بله جهنم نمى‏رود، اگر قصور باشد. امّا اگر تقصير باشد، نه براى ذاتى بودنش، چون تقصير است جهنم مى‏رود، نه براى اينكه حسن سريره دارد،  بهشت مى‏رود، بلكه براى اينكه راستى چون مبارزه كرده است و كار كرده بهشت مى‏رود. بهشت مال مؤمن و زحمت كش و جهنم مال آدم لجوج، امّا در صورت قصور و جهل و مركب نه جهنم مى‏رود، نه بهشت. لذا حسن سريره ذاتى يا قبح سريره ذاتى كه مرحوم آخوند مى‏گويند اصلاً فرضى ندارد. بعد مرحوم آخوند گير مى‏كنند كه مى‏فرمايند ديگر سؤال نكن كه چرا جهنم مى‏رود، يا ديگر سؤال نكن كه چرا بهشت مى‏رود. ذاتى است و ذاتى لم يكن معللاً، مى‏فرمايند معنا ندارد بگويى «لم كان الكافر كافرا».  مى‏گوييم اگر اين طور است، پس 124 هزار پيامبر براى چى آمده است؟ مى‏گويد 124 هزار پيامبر آمده براى اينكه «لهيلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة»[5]، براى اين است كه وقتى جهنمى‏ها رفتند جهنم، به آنها بگويند ما پيامبر فرستاديم و حجت برايتان تمام شد.  به مرحوم آخوند مى‏گوييم آقاى آخوند اگر ذاتى باشد و در اختيارش نباشد، جهنمى‏ها مى‏توانند بگويند چرا ما را مى‏سوزانى، بگويد چون پيامبر فرستاديم جهنمى‏ها مى‏گويند: پيامبر فرستادى ما كه نمى‏توانستيم اين پيامبران را متابعت بكنيم. معناى «ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة» اين است كه پروردگار پيامبر را مى‏فرستاد و او حق را مى‏گفت، مى‏تواند حق را قبول كند و عمل نكند، ولى نمى‏كند جهنم مى‏رود. مى‏گويد چرا جهنم آمدى؟ مى‏گويد نمى‏دانستم. مى‏گويند پيامبر كه به تو گفت، چرا عمل نكردى؟ روايت هم داريم كه هلا عملت؟ مى‏گويد نمى‏دانستم خطاب دوم مى‏شود هلا تعلمت؟  گير مى‏كند او را مى‏برند جهنم.

مرحوم آخوند هلا عملت را گفته‏اند، امّا هلا تعلمت را نفرموده است. چطورى مى‏شود گفت 124 هزار پيامبر فقط آمدند براى مؤمنين، يعنى آنها كه
ذاتشان بهشتى است؟ لازم مى‏آيد لغويت، اگر حرف مرحوم آخوند درست
باشد، 124 هزار لغو است. چرا؟ براى اينكه بيايد يا نيايد، چون ذاتى است،
بهشت مى‏رود. لذا اتمام حجت ديگر معنا پيدا نمى‏كند. وقتى اتمام حجت و
«لهيلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة» درست است كه من بتوانم بپذيرم و بتوانم نپذيرم.امّا يك دهاتى از اروپا كه هيچ دسترسى نداشته، بخواهند ببرند جهنم، اين ظلم است و نمى‏شود.

امّا چرا مرحوم آخوند اينجا اين جور مشى كرده‏اند؟ چه بهتر اينكه بگوييم نمى‏دانيم، يا اينكه نمى‏فهميم.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.  



[1]- سوره اعراف، آيه 179،

[2]- سوره اعراف، آيه 179.

[3]-سوره اعراف، آيه 176.

[4]- سوره نساء، آيه 98.

[5]-سوره انفال، آيه 42.