اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
آخر آيهاى كه شيخ
بزرگوار تمسك كردهاند براى حجيت خبر واحد آيه اذن است: «و منهم
الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خبر لكم يؤمن
باللّه و يؤمن للمؤمنين»
استدلالى كه مرحوم
شيخ به اين آيه كردهاند، ذيل آيه است كه مىفرمايد: «يؤمن
باللّه و يؤمن للمؤمنين» و يؤمن را به معناى يصدق معنا
كردهاند و گفتهاند معنايش اين است كه پيامبر آن است كه تصديق مىكند خدا را و تصديق مىكند
مؤمنين را وتصديق مىكند مؤمنين را يعنى مؤمنين وقتى چيزى را مىگويند
قبول مىكند.
لذا گفتهاند
بهترين آيات براى حجيت خبر واحد، اين آيه شريفه است.
شيخ بزرگوار دو
اشكال به اين استدلال دارند و ديگران هم پس از شيخ اين دو اشكال را دارند
و نديدم كسى پس از شيخ اين دو اشكال را به استدلال آيه شريفه نداشته باشد
و نديدهام كسى ابتكارى غير از آنچه شيخ بزرگوار گفته است، داشته باشد.
اشكال اوّل شيخ
همان اشكال سيال است كه به استدلال آن دو، سه آيه كردهاند و آن اين
است كه اين «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» دلالت مىكند بر حجيت خبر واحد
امّا مطلقا؟ معلوم نيست. همان حرفهاى قبلى اينجا هم مىآيد كه اطلاق فردى
دارد، كه عام استغراقى است. «يؤمن للمؤمنين»، يعنى همه، اطلاق زمانى هم
دارد، يعنى همه وقت بايد چنين باشد. امّا
اطلاق مقامى دارد يا نه اطلاق حالى دارد يا نه؟ كه در هر حالى واجب است
بپذيريم؟ چون در مقام بيان نيست، در مقام تعيير و سرزنش منافقين است، ديگر
اطلاق احوالى نمىتوانيم براى
آيه درست بكنيم.
اين «يؤمن باللّه
و يؤمن للمؤمنين» طردا للباب آمده است، براى اتمام كلام آمده است.
آيه براى اين است كه بگويد منافقين، يا مسلمانهاى نفهم اذيّت به پيغمبر
مىكردند. پيغمبر به او مىگفت تو آدم نمامى هستى و آدم بدى هستى و جبرئيل به من
گفته چنين است. بعد آن شخص مىآمد، مىگفت يا رسول اللّه نه، من نمامى
نكردهام. پيامبر مىپذيرفتند و تعيير و سرزنش براى آنهاست آن وقت مىرفتند جلسه
مىگرفتند، مىگفتند پيامبر اذن است، يعنى گوش است. آيه شريفه آمد كه
ظلم مىكنيد به پيغمبر و مىگوييد اذن است، بلكه «اذن خير لكم» است و اينكه
قبول مىكند از شما براى خاطر اين است كه مىخواهد جسارتى به شما
نشود و نزاعى نشود و الا اذن نيست و الا گوش نيست. چون در مقام اين است و در
مقام بيان «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» نيست، اطلاق مقامى ندارد. پس
دلالت كند بر اينكه راوى هرچه گفت، بايد بپذيرم ولو يقين پيدا نكنم، نمىتوانيم
استدلال به اين آيه شريفه كنيم.
بنابراين آيه
شريفه روى فرمايش شيخ چون «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» طردا للباب آمده
است و در مقام بيان نبوده، نمىتوانيم بگوييم مولى در مقام بيان مراد است،
قرينهاى نياورده كه بگويد «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» اذا متيقن و چون قيد
نياورده است، پس قول او را بايد قبول كنيم، چه اطمينان داشته باشيم و چه
اطمينان نداشته باشيم. لذا مىفرمايند اين آيه شريفه اطلاق مقامى ندارد اين
ايراد اوّل.
اين ايراد واردى
است.
ايراد دوم مرحوم
شيخ اين است كه مىفرمايند: معناى اذن، يعنى سريع القطع و «قل اذن
خير لكم» معنايش اين است كه اذن يعنى سريع القطع، آنكه زود قطع پيدا
مىكند. آن وقت آيه شريفه آمد و فرمود: پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم زود قطع پيدا مىكند،
امّا قطع او به نفع شماست. مىگويد وقتى چنين باشد، پس بنابراين آيه شريفه
اين را مىخواهد بگويد كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از قول منافقين قطع پيدا
مىكردند - كه اينجا آمده مؤمنين - آن كسانى كه مىآمدند مىگفتند ما نمامى
نكرديم، پيغمبر قبول مىكردند، قطع پيدا مىكردند، چون
قطع پيدا مىكردند، پس خبر واحدى كه قطع آور باشد و انسان قطع پيدا كند، آن حجت است و
اينكه بحث ما نيست. بحث ما آنجاست كه خبر واحدى كه قطع آور نباشد، آن
خبرى كه وقتى به او مىرسد قطع پيدا نكند، آيا اين حجت است يا نه؟ و اين
آيه خودش مىگويد پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم قطع پيدا مىكردند. «و منهم الذين يؤذون النبى و
يقولون هو اذنٌ قل اذن خير لكم» مىگويد: بله اذن است، سريع
القطع است امّا سريع القطعى كه به نفع شماست. بعد هم مىگويد «يؤمن
باللّه و يؤمن للمؤمنين»، سريع القطع او هم به اين است كه
ايمان به خدا دارد و تصديق مىكند قول منافقين را. اين آيه شريفه مىگويد، اصلاً در متن او
خوابيده و كارى به شأن نزول هم نداريم، در متن او خوابيده آن خبرى كه قطع آور
باشد، آن خبر را پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم قبول مىكردند. يؤمن باللّه يعنى قطع
داشتند، يؤمن للمؤمنين براى اينكه قطع پيدا مىكردند. پس اصلاً احتياج به
اطلاقگيرى هم نداريم و از بحث بيرون است و آيه را شيخ اين جور معنا كردهاند
و در كفايه هم همين طور معنا شده، بعدش هم ديگران متابعت از شيخ كردهاند و
متأسفانه مفسرين ما حتى علامه طباطبايى همين جور آيه را معنا كردهاند به
اينكه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است، «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين». يعنى حرف منافقين را
قطع پيدا مىكند و مىپذيرد و چه جور شده كه تفسير اين جور
آمده، نمىدانم. آنكه مىفهميم اين است كه ايراد اوّل به اينكه پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است، اين است كه يعنى چه؟ چه جور مىشود پيامبر سريع القطع
باشد؟ حالا بگوييم آيه شريفه مىگويد زود باور است، امّا اين به نفع شماست.
آيا مىشود اين را گفت؟ يا اينكه صدر آيه شريفه چيز ديگرى مىخواهد
بگويد و آن اين است كه اذن خير يعنى پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىداند منافق
دروغ گفته است، امّا به رُخ او نمىكشد. يكى از فضائل انسان اين است كه وقتى
دشمن در مقابل او مىآيد و بگويد من نگفتم، قبول كند.
مخصوصا يك رئيس، اگر كسى آمد در مقابلش و اظهار ارادت كرد، بايد اظهار ارادت او را قبول
كند ولو اينكه مىداند منافق گرى مىكند. اين را مىگويند اذن خير.
آنها مىگفتند
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است، قرآن آمد و گفت غلط كرديد كه پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است. پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع
القطع نيست، پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
اذن خير است. يعنى چه؟ يعنى مىداند؛ چون جبرئيل آمده گفته
اين جاسوس است، امّا تصديق مىكند منافقين را. تصديق مىكند منافقين را به اين معنا كه به
رُخشان نمىكشد. صدر آيه را اين جور معنا كنيد كه بايد هم اين جور معنا كنيد و
غير از اين چارهاى نيست. لذا صدر آيه شريفه اين جور مىشود كه آنها گفتند
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است، آيه شريفه آمد و گفت غلط مىكنيد كه پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم سريع القطع است، اين تهمت به پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم است.
بلكه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اذن خير است، يعنى براى اينكه مىگوييد
نگفتم حضرت به رُخ شما نمىكشد و
چون به رُخ شما نمىكشد، مىرويد، مىنشينيد و مىگوييد پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم اذن است در حالى كه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
مىداند كه شما چه كردهايد،
چون جبرئيل گفته جاسوس است، امّا به رُخ شما نمىكشد. اين صدر آيه.
ذيل آيه يك چيز
ديگر مىخواهد بگويد كه مربوط به صدر نيست. يك استدراك است و آن
استدراك اين است كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم باور ندارند قول منافق را ولى باور
مىكند قول مؤمن را و اينكه مفسرين مىگويند اين يؤمن للمؤمنين يعنى
منافقين، يعنى آن كسانى كه به حسب ظاهر ايمان آوردهاند، اين تفسيرش نيست و اين
توهين به مؤمنين است و ما جايى در قرآن نداريم كه به حسب ظاهر به
منافقين كه مىگويند ما ايمان داريم كه اطلاق ايمان شده باشد؛ از اوّل قرآن تا
آخر قرآن نداريم يك جا كه اطلاق مؤمن بر منافق شده باشد، اطلاق مؤمن به كسى
شده باشد كه به حسب ظاهر و زبان مىگويد مؤمن هستم. آن كسانى كه از
نظر عمل ايمان ندارند، سلب ايمان از آنها شده است، مثل اينكه مىفرمايند:
«ارأيت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم»، يا «و ويل فويل للمشركين
الذى لا يؤتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون». اينها در قرآن زياد داريم
كه سلب ايمان مىكند از كسانى كه مؤمن واقعى نيستند. حالا مؤمن واقعى
نيستند، يك دفعه به حسب دل مؤمن واقعى نيستند، اسم آنها را گذاشته منافق و
آياتى كه راجع به منافق است به اندازهاى داغ است كه راجع به هيچ كس اين قدر
داغ نيست. يك دفعه از نظر دل ايمان دارد و از نظر عمل لنگ است. اين را هم
قرآن نمىگويد مؤمن، همه جا قرآن سلب ايمان از اين كرده است. لذا از تارك
الصلوة، مانع الزكاة، از كسى كه تارك الحج است تارك امر به معروف و نهى از
منكر و بالاخره تارك يك واجب بزرگى يا فاعل يك گناه بزرگى، قرآن سلب
ايمان كرده است. امّا يك جا پيدا كنيم كه بر منافق ايمان اطلاق كرده باشد،
نداريم حتى من ياد ندارم بر كسى كه فاسق است، ايمان بر او اخلاق شده باشد.
اين هم كم است.
لذا اين «يؤمن باللّه
و يؤمن للمؤمنين» اصلاً منافقين را نمىگيرد، اين استدراك است و بر
مىگردد به اينكه منافقين مىگويند پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اذن است. بگو اذن
نيست، بلكه به رُخ شما نمىكشد. استدراك مىكند كه قول تو منافق اصلاً مقبول
نيست و برو كنار. امّا پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم احترام به مؤمن مىگذارد، ايمان
دارد به خدا، ايمان دارد به مؤمنين. آن وقت يؤمن باللّه، يعنى آن ايمان قطعى كه
هر چه جبرئيل بگويد براى او حق اليقين است. يؤمن للمؤمنين، يعنى
تصديق مىكند، مؤمن را تصديق مىكند. اگر استدراك شد، ديگر اينكه مفسرين
گفتهاند «يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» يعنى منافقين، اين غلط است و آيه
شريفه صدر او مربوط به منافقين مىشود ذيل او مربوط به مؤمنين مىشود.
لذا چه جور شده كه
مفسرين توجه به عرض من نكردهاند و مرحوم شيخ اين جور معنا
كردهاند و بعدش هم در كفايه آمده است، اين از عجائب است كه از بى توجهى كار به
جايى برسد كه به پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بگويد سريع القطع و به مؤمنين بگويد
منافق. بعدش هم مرحوم آخوند با آن مقام متابعت از شيخ بكند و به پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم بگويد سريع القطع و به مؤمنين بگويد منافق.
بر مىگردد به
اينكه طبق آنچه ما آيه را معنا كرديم، صدرش راجع به منافقين است كه
جاسوسى مىكردند، جبرئيل آمد، گفت: فلانى جاسوس است. پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم او را خواستند كه چرا جاسوسى مىكنى؟ گفت يا رسول اللّه
من جاسوسى نمىكنم.
حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم به رُخ او نكشيدند كه اينكه تو جاسوسى و اينها رفتند و
نشستند و گفتند جبرئيل مىآيد و مىگويد قبول مىكند، ما
مىرويم مىگوييم قبول مىكند، عجب اذنى است. آيه شريفه آمد كه پيغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم اذن نيست، جبرئيل گفته، قبول هم كرده است، امّا اگر
آمديد و منكر شديد به رُخ
شما نمىكشد، يعنى اذن خير لكم. امّا اين را به شما بگويم كه پيغمبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم ولو اذن نيست، امّا يؤمن باللّه، چون جبرئيل گفته است،
حق اليقين است، مثل
روز براى او روشن است و يؤمن للمؤمنين. يؤمن باللّه، يعنى ايمان و يؤمن
للمؤمنين، يعنى تصديق. آيه خوب معنا مىشود و به شأن پيغمبر اكرم هم مىخورد و
اطلاق مؤمن هم بر منافق نشده است.
و يك چيز هم باقى
مىماند كه اين آيه شريفه فى الجمله دلالت مىكند بر حجيت خبر واحد.
لذا آيه شريفه اين جور مىشود كه پيغمبر اكرم تصديق مؤمن مىكند، امّا
اطلاق ندارد تا بتوانيم بگوييم خبر واحد حجت است.
باز آن ايراد
اوّل، كه مرحوم شيخ به استدلال آن آيات و اين آيه كردند، باقى است، كه اين
«يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين» خوب دلالت مىكند بر
حجيت خبر واحد، امّا على سبيل اهمال، على سبيل اجمال، به طور اهمال و قضيه محمله خبر
واحد حجت است و اين را ما نمىخواهيم، بلكه ما مىخواهيم بگوييم خبر ثقه
على كل حال حجت است و على كل حال را از او نمىشود استفاده كرد.
ديگر آيه نداريم.
مباحثه بعد راجع به رواياتى است كه تمسك شده براى حجيت خبر واحد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.