عنوان: ادله حجيت خبر واحد / آيه اُذُن
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

آخر آيه‏اى كه شيخ بزرگوار تمسك كرده‏اند براى حجيت خبر واحد آيه اذن است: «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خبر لكم يؤمن
باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين»
[1] 

استدلالى كه مرحوم شيخ به اين آيه كرده‏اند، ذيل آيه است كه مى‏فرمايد: «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» و يؤمن را به معناى يصدق معنا
كرده‏اند و گفته‏اند معنايش اين است كه پيامبر آن است كه تصديق مى‏كند خدا
را و تصديق مى‏كند مؤمنين را وتصديق مى‏كند مؤمنين را يعنى مؤمنين وقتى چيزى را مى‏گويند قبول مى‏كند.

لذا گفته‏اند بهترين آيات براى حجيت خبر واحد، اين آيه شريفه است.

شيخ بزرگوار دو اشكال به اين استدلال دارند و ديگران هم پس از شيخ اين دو اشكال را دارند و نديدم كسى پس از شيخ اين دو اشكال را به استدلال آيه شريفه نداشته باشد و نديده‏ام كسى ابتكارى غير از آنچه شيخ بزرگوار گفته است، داشته باشد.

اشكال اوّل شيخ همان اشكال سيال است كه به استدلال آن دو، سه آيه كرده‏اند و آن اين است كه اين «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» دلالت مى‏كند بر حجيت خبر واحد امّا مطلقا؟ معلوم نيست. همان حرفهاى قبلى اينجا هم مى‏آيد كه اطلاق فردى دارد، كه عام استغراقى است. «يؤمن للمؤمنين»، يعنى همه، اطلاق زمانى هم دارد، يعنى  همه وقت بايد چنين باشد. امّا اطلاق مقامى دارد يا نه اطلاق حالى دارد يا نه؟ كه در هر حالى واجب است بپذيريم؟ چون در مقام بيان نيست، در مقام تعيير و سرزنش منافقين است، ديگر اطلاق احوالى نمى‏توانيم براى آيه درست بكنيم.

اين «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» طردا للباب آمده است، براى اتمام  كلام آمده است. آيه براى اين است كه بگويد منافقين، يا مسلمانهاى نفهم اذيّت به پيغمبر مى‏كردند. پيغمبر به او مى‏گفت تو آدم نمامى هستى و آدم بدى هستى و جبرئيل به من گفته چنين است. بعد آن شخص مى‏آمد، مى‏گفت يا رسول اللّه‏ نه، من نمامى نكرده‏ام. پيامبر مى‏پذيرفتند و تعيير و سرزنش براى آنهاست آن وقت مى‏رفتند جلسه مى‏گرفتند، مى‏گفتند پيامبر اذن است، يعنى گوش است. آيه شريفه آمد كه ظلم مى‏كنيد به پيغمبر و مى‏گوييد اذن است، بلكه «اذن خير لكم» است و اينكه قبول مى‏كند از شما براى خاطر اين است كه مى‏خواهد جسارتى به شما نشود و نزاعى نشود و الا اذن نيست و الا گوش نيست. چون در مقام اين است و در مقام بيان «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» نيست، اطلاق مقامى ندارد. پس دلالت كند بر اينكه راوى هرچه گفت، بايد بپذيرم ولو يقين پيدا نكنم، نمى‏توانيم استدلال به اين آيه شريفه كنيم.

بنابراين آيه شريفه روى فرمايش شيخ چون «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» طردا للباب آمده است و در مقام بيان نبوده، نمى‏توانيم بگوييم مولى در مقام بيان مراد است، قرينه‏اى نياورده كه بگويد «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» اذا متيقن و چون قيد نياورده است، پس قول او را بايد قبول كنيم، چه اطمينان داشته باشيم و چه اطمينان نداشته باشيم. لذا مى‏فرمايند اين آيه شريفه اطلاق مقامى ندارد اين ايراد اوّل.

اين ايراد واردى است.

ايراد دوم مرحوم شيخ اين است كه مى‏فرمايند: معناى اذن، يعنى سريع القطع و «قل اذن خير لكم» معنايش اين است كه اذن يعنى سريع القطع، آنكه  زود قطع پيدا مى‏كند. آن وقت آيه شريفه آمد و فرمود: پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زود قطع پيدا مى‏كند، امّا قطع او به نفع شماست. مى‏گويد وقتى چنين باشد، پس بنابراين آيه شريفه اين را مى‏خواهد بگويد كه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از قول منافقين قطع پيدا مى‏كردند - كه اينجا آمده مؤمنين - آن كسانى كه مى‏آمدند مى‏گفتند ما نمامى نكرديم، پيغمبر قبول مى‏كردند، قطع پيدا مى‏كردند، چون
قطع پيدا مى‏كردند، پس خبر واحدى كه قطع آور باشد و انسان قطع پيدا كند،
آن حجت است و اينكه بحث ما نيست. بحث ما آنجاست كه خبر واحدى كه قطع آور نباشد، آن خبرى كه وقتى به او مى‏رسد قطع پيدا نكند، آيا اين حجت است يا نه؟ و اين آيه خودش مى‏گويد پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قطع پيدا مى‏كردند. «و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذنٌ قل اذن خير لكم» مى‏گويد: بله اذن است، سريع القطع است امّا سريع القطعى كه به نفع شماست. بعد هم مى‏گويد «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين»، سريع القطع او هم به اين است كه
ايمان به خدا دارد و تصديق مى‏كند قول منافقين را. اين آيه شريفه مى‏گويد،
اصلاً در متن او خوابيده و كارى به شأن نزول هم نداريم، در متن او خوابيده آن خبرى كه قطع آور باشد، آن خبر را پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قبول مى‏كردند. يؤمن باللّه‏ يعنى قطع داشتند، يؤمن للمؤمنين براى اينكه قطع پيدا مى‏كردند. پس اصلاً احتياج به اطلاق‏گيرى هم نداريم و از بحث بيرون است و آيه را شيخ اين جور معنا كرده‏اند و در كفايه هم همين طور معنا شده، بعدش هم ديگران متابعت از شيخ كرده‏اند و متأسفانه مفسرين ما حتى علامه طباطبايى همين جور آيه را معنا كرده‏اند به اينكه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است، «يؤمن باللّه‏ و يؤمن  للمؤمنين». يعنى حرف منافقين را قطع پيدا مى‏كند و مى‏پذيرد و چه جور شده كه تفسير اين جور آمده، نمى‏دانم. آنكه مى‏فهميم اين است كه ايراد اوّل به اينكه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است، اين است كه يعنى چه؟ چه جور مى‏شود پيامبر سريع القطع باشد؟ حالا بگوييم آيه شريفه مى‏گويد زود باور است، امّا اين به نفع شماست. آيا مى‏شود اين را گفت؟ يا اينكه صدر آيه شريفه چيز ديگرى مى‏خواهد بگويد و آن اين است كه اذن خير يعنى پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏داند منافق دروغ گفته است، امّا به رُخ او نمى‏كشد. يكى از فضائل انسان اين است كه وقتى دشمن در مقابل او مى‏آيد و بگويد من نگفتم، قبول كند.
مخصوصا يك رئيس، اگر كسى آمد در مقابلش و اظهار ارادت كرد، بايد اظهار
ارادت او را قبول كند ولو اينكه مى‏داند منافق گرى مى‏كند. اين را مى‏گويند اذن خير.

آنها مى‏گفتند پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است، قرآن آمد و گفت غلط كرديد كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است. پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع نيست، پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذن خير است. يعنى چه؟ يعنى مى‏داند؛ چون جبرئيل آمده گفته
اين جاسوس است، امّا تصديق مى‏كند منافقين را. تصديق مى‏كند منافقين را به
اين معنا كه به رُخشان نمى‏كشد. صدر آيه را اين جور معنا كنيد كه بايد هم اين جور معنا كنيد و غير از اين چاره‏اى نيست. لذا صدر آيه شريفه اين جور مى‏شود كه آنها گفتند پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است، آيه شريفه آمد و گفت غلط مى‏كنيد كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سريع القطع است، اين تهمت به پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است.
بلكه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذن خير است، يعنى براى اينكه مى‏گوييد نگفتم حضرت به
رُخ شما نمى‏كشد و چون به رُخ شما نمى‏كشد، مى‏رويد، مى‏نشينيد و مى‏گوييد پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذن است در حالى كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏داند كه شما چه كرده‏ايد،
چون جبرئيل گفته جاسوس است، امّا به رُخ شما نمى‏كشد. اين صدر آيه.

ذيل آيه يك چيز ديگر مى‏خواهد بگويد كه مربوط به صدر نيست. يك استدراك است و آن استدراك اين است كه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم باور ندارند قول منافق را ولى باور مى‏كند قول مؤمن را و اينكه مفسرين مى‏گويند اين يؤمن للمؤمنين يعنى منافقين، يعنى آن كسانى كه به حسب ظاهر ايمان آورده‏اند، اين تفسيرش نيست و اين توهين به مؤمنين است و ما جايى در قرآن نداريم كه به حسب ظاهر به منافقين كه مى‏گويند ما ايمان داريم كه اطلاق ايمان شده باشد؛ از اوّل قرآن تا آخر قرآن نداريم يك جا كه اطلاق مؤمن بر منافق شده باشد، اطلاق مؤمن به كسى شده باشد كه به حسب ظاهر و زبان مى‏گويد مؤمن هستم. آن كسانى كه از نظر عمل ايمان ندارند، سلب ايمان از آنها شده است، مثل اينكه مى‏فرمايند: «ارأيت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم»،[2] يا «و ويل فويل للمشركين الذى لا يؤتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون».[3] اينها در قرآن زياد داريم كه سلب ايمان مى‏كند از كسانى كه مؤمن واقعى نيستند. حالا مؤمن واقعى نيستند، يك دفعه به حسب دل مؤمن واقعى نيستند، اسم آنها را گذاشته منافق و آياتى كه راجع به منافق است به اندازه‏اى داغ است كه راجع به هيچ كس اين قدر داغ نيست. يك دفعه از نظر دل ايمان دارد و از نظر عمل لنگ است. اين را هم قرآن نمى‏گويد مؤمن، همه جا قرآن سلب ايمان از اين كرده است. لذا از تارك الصلوة، مانع الزكاة، از كسى كه تارك الحج است تارك امر به معروف و نهى از منكر و بالاخره تارك يك واجب بزرگى يا فاعل يك گناه بزرگى، قرآن سلب ايمان كرده است. امّا يك جا پيدا كنيم كه بر منافق ايمان اطلاق كرده باشد، نداريم حتى من ياد ندارم بر كسى كه فاسق است، ايمان بر او اخلاق شده باشد. اين هم كم است.

لذا اين «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» اصلاً منافقين را نمى‏گيرد، اين استدراك است و بر مى‏گردد به اينكه منافقين مى‏گويند پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذن است. بگو اذن نيست، بلكه به رُخ شما نمى‏كشد. استدراك مى‏كند كه قول تو منافق اصلاً مقبول نيست و برو كنار. امّا پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم احترام به مؤمن مى‏گذارد، ايمان دارد به خدا، ايمان دارد به مؤمنين. آن وقت يؤمن باللّه‏، يعنى آن ايمان قطعى كه هر چه جبرئيل بگويد براى او حق اليقين است. يؤمن للمؤمنين، يعنى تصديق مى‏كند، مؤمن را تصديق مى‏كند. اگر استدراك شد، ديگر اينكه مفسرين گفته‏اند «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» يعنى منافقين، اين غلط است و آيه شريفه صدر او مربوط به منافقين مى‏شود ذيل او مربوط به مؤمنين مى‏شود.  

لذا چه جور شده كه مفسرين توجه به عرض من نكرده‏اند و مرحوم شيخ اين جور معنا كرده‏اند و بعدش هم در كفايه آمده است، اين از عجائب است كه از بى توجهى كار به جايى برسد كه به پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بگويد سريع القطع و به مؤمنين بگويد منافق. بعدش هم مرحوم آخوند با آن مقام متابعت از شيخ بكند و به پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بگويد سريع القطع و به مؤمنين بگويد منافق.

بر مى‏گردد به اينكه طبق آنچه ما آيه را معنا كرديم، صدرش راجع به منافقين است كه جاسوسى مى‏كردند، جبرئيل آمد، گفت: فلانى جاسوس است. پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم او را خواستند كه چرا جاسوسى مى‏كنى؟ گفت يا رسول اللّه‏ من جاسوسى نمى‏كنم. حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به رُخ او نكشيدند كه اينكه تو جاسوسى و اينها رفتند و نشستند و گفتند جبرئيل مى‏آيد و مى‏گويد قبول مى‏كند، ما
مى‏رويم مى‏گوييم قبول مى‏كند، عجب اذنى است. آيه شريفه آمد كه
پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذن نيست، جبرئيل گفته، قبول هم كرده است، امّا اگر آمديد و منكر شديد به رُخ شما نمى‏كشد، يعنى اذن خير لكم. امّا اين را به شما بگويم كه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ولو اذن نيست، امّا يؤمن باللّه‏، چون جبرئيل گفته است، حق اليقين است، مثل روز براى او روشن است و يؤمن للمؤمنين. يؤمن باللّه‏، يعنى ايمان و يؤمن للمؤمنين، يعنى تصديق. آيه خوب معنا مى‏شود و به شأن پيغمبر اكرم هم مى‏خورد و اطلاق مؤمن هم بر منافق نشده است.

و يك چيز هم باقى مى‏ماند كه اين آيه شريفه فى الجمله دلالت مى‏كند بر حجيت خبر واحد. لذا آيه شريفه اين جور مى‏شود كه پيغمبر اكرم تصديق مؤمن مى‏كند، امّا اطلاق ندارد تا بتوانيم بگوييم خبر واحد حجت است.

باز آن ايراد اوّل، كه مرحوم شيخ به استدلال آن آيات و اين آيه كردند، باقى است، كه اين «يؤمن باللّه‏ و يؤمن للمؤمنين» خوب دلالت مى‏كند بر
حجيت خبر واحد، امّا على سبيل اهمال، على سبيل اجمال، به طور اهمال و
قضيه محمله خبر واحد حجت است و اين را ما نمى‏خواهيم، بلكه ما مى‏خواهيم بگوييم خبر ثقه على كل حال حجت است و على كل حال را از او نمى‏شود استفاده كرد.

ديگر آيه نداريم. مباحثه بعد راجع به رواياتى است كه تمسك شده براى حجيت خبر واحد.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]- سوره توبه، آيه 61.

[2]- سوره ماعون، آيات 1و2.

[3]- سوره فصلت، آيات 6و7.