اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
امر دوم از امورى
كه گفتم بايد متعرض بشويم تا بعد وارد برائت بشويم، اين بود كه قطعا
امارات مقدم است بر اصول و اين مسلم است پيش اصحاب.
حرف اين است كه وجه تقدم چيست؟
مشهور در ميان
اصحاب تبعا لشيخ بزرگوار فرمودهاند وجه تقدم حكومت است .حكومت دارد
ادله امارات بر ادله اصول، نظارت دارد ادله امارات بر
ادله اصول و ادله اصول را تخصيص مىزند، مىگويد «رفع ما لا يعلمون» الا در جائى كه اماره
باشد. شيخ بزرگوار فرمودهاند، بعد شيخ هم متابعت كردهاند و گفتهاند حكومت.
در باب تقدم قطع
بر امارات آنجا نگفتهاند حكومت گفتهاند قطع تقدم دارد بر امارات به
تخصص، براى اينكه مورد امارات آنجا است كه يقين نداشته
باشيم و اما اگر يقين به مورد اماره پيدا كنى اماره مىشود سالبه به انتفاء موضوع. لذا مورد
قطع از مورد امارات بيرون است تخصصا. در آنجا فرمودهاند تخصص،
در اينجا فرمودهاند حكومت.
روى عرض ديروز ما
بايد بفرمايند للورود نه للحكومة، يعنى اصول بيرون است از مورد
امارات. چرا؟ براى اينكه اماره وقتى مىآيد شك ما را رفع
مىكند، اما نه وجدانا، بلكه تعبدا و ورود همين بود؛ ورود اين بود كه دليلى متعرض دليل ديگر
بشود، موضوع او را از بين ببرد تعبدا، نه وجدانا. مثال مىزدم به اكرم
العلماء، كه بعد به جاى اينكه بگويد الا زيد مىگويد زيدٌ ليس بعالم. گفتيم اين
ورود است كه وجدانا مىدانم زيد عالم است، اما تعبدا از موضوع اكرم
العلماء او را بيرون مىكند، يعنى ادعا مىكند كه زيد فاسق ليس بعالم. لذا مىگويد
زيدٌليس بعالم اين مىشود ورود .
ما نحن فيه هم
همين طور است، ادله اصول به ما مىگويد آنجا كه شك دارى بگو رفع ما
لا يعلمون، بگو لا تنقض اليقين بالشك، بگو اشتغال يقينى
برائت يقين مىخواهد، بگو تخيير در دوران امر بين محذورين، ادله امارات به ما مىگويد تو شك
ندارى و تو حجت دارى، در صورتى كه وجدانا شك دارد در مورد اماره،
اما مىگويد تو شك ندارى و تو حجت دارى و اينكه مىگويد تو شك ندارى، يعنى
رفع ما لا يعلمون ديگر موضوع ندارد، مىشود ورود و ورود اخراج موضوعى
است بعنوان تعبد، اعمال تعبد يعنى بناى عقلاء يا آيه نبأ بيرون مىكند مورد
اماره را از مورد اصول عمليه.
لذا اينكه
گفتهاند حكومت، حكومت نيست بلكه ورود است. حكومت آن است كه تخصيص
بزند، توسعه بدهد، يا تضييق بدهد حكم را، نه اينكه بخواهد
بيايد و اخراج موضوعى بكند، اگر بخواهد اخراج موضوعى بكند، مىشود ورود .
ايراد دومى كه در
باب حكومت هست، اين است كه حكومت بايد زبان داشته باشد و در
باب امارات، امارات زبان ندارد. شما در باب امارات رسيديد
به اينجا كه عمده ظواهر و خبر واحد بود، هر دو را گفتيد بناى عقلاء است، گفتيد در مرئى و منظر
پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين عليهمالسلامعمل به خبر واحد مىكردهاند، ردعى
از اين نكردهاند، پس سيره عقلاء حجت است و سيره عقلاء كه زبان ندارد،
بلكه لُب است نه دليل و لسان و در باب حكومت لسان مىخواهيم، نظارت
دليلٍ على دليلٍ آخر مىخواهيم، كه ديروز گفتم گاهى نتيجة التخصيص است، گاهى
نتيجة الورود است، گاهى توسعه در حكم است. اما بالاخره حالا
نتيجة الورود هم باشد، يعنى زبان او اينجور باشد كه تصرف در موضوع بكند.
بالاخره زبان مىخواهد و دليل لفظى مىخواهد و اگر لفظ نباشد، حكومت معنا
ندارد. اين هم ايراد دوم است به قوم، به شيخ انصارى و به كه فرمودهاند
دليل حكومت دارد، امارات حكومت دارد بر اصول.
بعبارت ديگر اماره
هم نبايد بگوييم، بلكه دليل اماره حكومت دارد بر دليل اصل، ادله امارات
حكومت دارد بر ادله اصول. در باب اصول دليل داريم، رفع
ما لا يعلمون داريم، لا نتقض
اليقين بالشك داريم، اما در باب اماره كه دليل نداريم. وقتى دليل
نداريم، ديگر نظارة دليلٍ على دليلٍ آخر نيست. وقتى نيست پس بايد ببينيم كه
آيا اخراج حكم است، كه بشود تخصيص لبى، يا اخراج موضوع است، كه
بشود ورود. لذا يا مىشود تخصيص لبى، يا مىشود ورود اصطلاحى و اين
حكومتى كه در كلمات قوم است وجهى ندارد.
بحث ما اين است كه
ما يك ادلهاى داريم براى اصول، مثل رفع ما لا يعلمون، يك
ادلهاى هم داريم براى امارات مثل «ان جائكم فاسق
بنبأٍفتبينوا». حالا «ان جائكم
فاسق بنبأٍ» را مىسنجيم با رفع ما لا يعلمون. مسلم ان جائكم
مقدم است. چرا مقدم است؟ همه گفتهاند براى حكومت، كه شيخ فرمودهاند
حكومت دارد ادله امارات بر ادله اصول. ما دو تا ايراد اينجا داريم: يكى حكومت
نگو، بلكه ورود دارد، براى اينكه اگر «ان جائكم فاسق» درست باشد، حجت
براى ما درست مىكند. ديگر در مورد شك ما شكى نداريم تا ما رفع ما لا
يعلمون جارى بكنيم. مورد اماره اخراج مىشود از مورد رفع ما لا يعلمون با تعبد.
«ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا»، مثل اينكه تعبدا مىگويد اكرم العلماء يك دليل
ديگر مىگويد زيدٌ ليس بعالم، كه اخراج مىكند زيد را از موضوع علماء.
اينجا هم همينطور مىشود، يعنى رفع ما لا يعلمون موردش شك است و ان جائكم
فاسق موردش رفع شك است، يعنى تو شك ندارى، لا نتقض اليقين بالشك
مىگويد تو شك ندارى، بلكه تو حجت دارى. انت ذو يقين اما تعبدا،
اماره اين را به ما مىگويد. رفع ما لا يعلمون به ما مىگويد اگر شك داشته باشى، اماره، ادله
امارات به ما مىگويد تو شك ندارى. البته اينكه مىگويد تو
شك ندارى، نه وجدانا بلكه تعبدا. وقتى تعبدا شك من را رفع كرد، مىشود
ادله امارات ورود دارد بر ادله اصول و نبايد بگوييم حكومت دارد. اين ايراد
اول ماست.
ايراد دوم ما اين
است كه حكومت را شيخ ياد ما دادند كه نظارت لفظ بر لفظ است، نظارت
دليل بر دليل و در امارات ما نظارت لفظى نداريم. اگر آيه نبأ
است كه دلالت ندارد و اگر هم داشته باشد ارشاد است. اگر روايات دلالت داشته باشد همه
مفروغٌ عنه است كه در باب روايات من گفتم بيش از هزار روايت در وسائل
داريم كه خبر واحد حجت است، اما اين را صاف نمىگويد بلكه بالاتر از
اين، مفروغٌ عنه گرفته است كه خبر واحد حجت است و روى اين مفروغٌ عنه صحبت
مىكند. اين مىشود دليل لبى، ارشاد، قبول كردن بناى عقلاء. اين «الق
احتمال الخلاف» را شيخ در آوردهاند و در روايت نداريم، ايشان فرمودهاند
كه اگر بخواهيم به زبان بياوريم، مىشود «الق احتمال الخلاف».
استاد بزرگوار ما
حضرت آية اللّه بروجردى در اصول نه، بلكه در نماز جمعه، آنجا چيزى
فرمودهاند كه اگر آن حرف را بپذيريم، حكومت مرحوم شيخ
وديگران درست مىشود .مرحوم آقاى بروجردى مىگفتند در باب حكومت گاهى لفظ است،
نظارت لفظٍ على لفظٍ آخر، گاهى لفظ نيست، بلكه عقل است اما اگر ما او را
بريزيم در لفظ حكومت پيدا مىشود. آنوقت مىگفتند كه حجيت خبر واحد را اگر
بريزيم در لفظ حرف مرحوم شيخ مىشود كه الق احتمال الخلاف، آنوقت الق
احتمال الخلاف را با رفع ما لا يعلمون كه بسنجيم حكومت مىشود. نظارت
دليلٍ على دليلٍ آخر مىشود و مرحوم آقاى بروجردى كه در باب نماز جمعه كه
دو تا روايت داشتيم كه يكى عقلى بود و يكى شرعى بود، همين را
مىفرمودند كه ما ايراد كرديم به ايشان كه چه داعى داريد لقمه را اينقدر دور سر
بگردانيد؟ بگوييد ورود است تا كار تمام بشود. ولى ايشان اصرار داشتند كه
حكومت است و به ايشان ايراد مىكرديم كه حكومت لفظ مىخواهد، ايشان
مىگفتند لفظ فرضى است، كه اگر ريخته بشود بناى عقلاء در لفظى، اينجور
مىشود.
آنوقت اگر كسى حرف
آقاى بروجردى را قبول داشته باشد اينجور بگويد كه ادله لفظيه در
حجيت خبر واحد، نظير آيه نبأ و روايات، اينها ولو ارشاد است، اما لفظ است و اين
لفظ را مىسنجيم با رفع ما لا يعلمون، مىشود حكومت. اگر كسى اين را قبول
كند، اينطور بگوييم و الا اگر كسى حرف آقاى بروجردى را نپذيرد و بگويد
آقا ما لفظ مىخواهيم و خودمان بخواهيم لفظ درست كنيم كه اين نمىشود
حكومت.
ديگر اينكه باز
بگوييم اگر لفظ هم باشد و اخراج موضوع باشد باز هم ورود است نه حكومت
و حكومت آنجا است كه نتيجة التخصيص باشد،توسعه در حكم باشد و اما
اگر آمد در اخراج موضوع، مىشود ورود ولو نظارت لفظ بر لفظ باشد كه من
عرض مىكنم.
اين بحث ولو خيلى
نتيجه نداشته باشد و شما بگويى ما تقدم مىخواهيم كه بعضى از بزرگان
هم فرمودهاند كه اين حكومتى كه در كلمات شيخ انصارى است، مرادشان يعنى
تقدم، چنانچه قدماء نداشتهاند اين اصطلاح را، متأخرين قبل از شيخ انصارى
نداشتهاند اين اصطلاح را، به جاى تقدم مىگفتند حكومت. زياد من در
كلمات علامه در تذكره، در كلمات شيخ طوسى، استبصار، تهذيب در كلمات
مرحوم محقق زياد ديدهام كه ورود اصطلاحى است، به او مىگويند حكومت و
مىگويند تقدم، تقدم لفظ على لفظ يا حكومت دليل على دليل. بعضى از
بزرگان هم گفتهاند مرحوم شيخ انصارى نمىخواهند آن حكومت اصطلاحى را
بگويند و مرادشان آن تقدم است، يعنى خودشان هم در كتاب مكاسب، در
كتاب الصلوة، در كتاب زكوة، خود ايشان هم خلاف اصطلاح گفتهاند، يعنى
مثل قدماء گفتهاند تقدم، حكومت، و از حكومت اراده مىكردهاند اينكه اين دليل به
درد نمىخورد آن دليل به درد مىخورد، يعنى اسم ورود را گفتهاند حكومت،
اسم توفيق عرفى را گفتهاند حكومت. لذا اين بحث اگر بى نتيجه باشد، اما
اصل مطلب مفيد است، از ديروز تا حالا و آن اين است كه ما الآن در فقه مان و
در كلماتمان از نظر اصطلاح آنجا كه تعرض دليل بر دليل ديگر باشد، چهار پنج
اصطلاح داريم: تخصص، اخراج موضوعى است وجدانا. ورود اخراج موضوعى است
تعبدا. حكومت نظارت لفظ است بر لفظ كه يا نتيجة التخصيص باشد، يا
توسعه در موضوع است. يكى هم تخصيص، آنجاكه حكمى را ضيق بكنند در
حالى كه تصرف در موضوع هم نكند، مثل «اكرم العلماء الا الفساق منهم». تا
اينجا چهارتا يكى هم توفيق عرفى، و اين يك مقدار حرف دارد.
اين توفيق عرفى را
مرحوم آخوند گفتهاند و همه
پذيرفتهاند، يعنى من ياد ندارم از شاگردان ايشان و
شاگردان شاگردان ايشان كه اين توفيق عرفى را قبول نداشته باشد
و معناى توفيق عرفى اين بود كه گاهى عرف مقدم مىاندازد دليلى را بر دليل
ديگر، در حالى كه نه تخصيص است و نه تخصص، نه ورود است و نه حكومت
واين تقدم عرفى را ما به او مىگوييم توفيق عرفى. مرحوم آخوند مىگويند
«قد يوفق العرف» يعنى هميشه نه، بلكه گاهى اينجور است كه عرف موفق مىشود
دليلى را بر دليل ديگر مقدم بيندازد، در حالى كه در اصطلاح هيچ كدام
اينها نيست. از نظر اصطلاح تعارض است، اما در حالى كه تعارض است و بايد
برويم در تعادل و تراجيح، عرف در تعادل و تراجيح نمىرود، بلكه
دليلى را بر دليل ديگر مقدم مىاندازد. مثال مرحوم آخوند كه در كفايه چهار پنج جا
تكرار كردهاند اين است كه گفتهاند عناوين ثانويه مقدم بر عناوين اوليه است
. كه اگر دليل روى عنوان ثانوى باشد، و اگر دليل روى عنوان اولى باشد
ولو بين آن عام من وجه باشد، باز ولو تعارض است اما العرف يوفق به اين كه
دليلى را مقدم بيندازد بر دليلى ديگر، يعنى بگويد عنوان ثانوى مقدم بر عنوان
اولى است.
مرحوم آخوند
مىگويند يك دليل اولى داريم مثل «اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم
وايديكم الى المرافق»، اين دليل
مىگويد بايد براى نماز وضوء گرفت. يك دليل ديگر مىگويد «لا ضرر و لا ضرار»،
ضرر در اسلام نيست و اگر كسى هم
به تو ضرر بزند تو حق ضرر زدن به او را ندارى، بايد
حكومت اسلامى جبران كند و ديه بگيرد و ضرار هم نيست، يعنى تو نمىتوانى تو صورت او بزنى، بلكه حاكم شرع
بايد اين كار را بكند. حالا مىخواهيم لا ضرر و لا ضرار را
ببينيم با اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا در جائى كه وضوء براى شخصى ضرر
دارد چه طور جمع كنيم، لا ضرر مىگويد اينجا وضوء نيست، قاعده لا
ضرر مىگويد غسل نكن و اذا قمتم الى الصلوة مىگويد غسل بكن، وضوء بگير.
تعارض مىشود، بخواهيم تخصيص بزنيم، نمىشود، چون بين اين دو دليل
عامين من وجه است. بخواهيم بگوييم حكومت، اين هم نمىشود، چون
علاوه بر اينكه عامين من وجه است، نظارة احد الدليل بر دليل ديگر نيست.
بخواهيم بگوييم ورود است، اخراج موضوعى نكرده است، هر كدام موضوعى دارد.
آن در جاى ديگر است، آن هم در جاى ديگر است، بين اين دو عامين من وجه
هم هست و عامين من وجه معنايش اين است كه تعارض و معنايش اين است كه
تساقط و معنايش تقدم دليل بر دليل ديگر نيست .
در عامين من وجه
اگر گفت اكرم العلماء، لا تكرم الفساقمنهم، معنايش اين است كه هر دو
را از كار بينداز، براى اينكه در عالم فاسق با هم تعارض
مىكنند و يكى مىگويد اكرام كن و يكى مىگويد اكرام نكن. اينجا هم همينطور است، لاضرر و لا
ضرار مىگويد كه اگر كشيدهاى در صورت كسى خواستى بزنى بايد با
اجازه حاكم باشد و حق ضرر زدن ندارى. در اينجا اذا قمتم الى الصلوة كارى به
اين ندارد، اذا قمتم الى الصلوة مىگويد: آدم سالم اگر بخواهد نماز بخواند بايد
وضو بگيرد. يك وجه اشتراك اين دو دليل با هم پيدا مىكنند و باهم مىجنگند.
در وقت نماز يك كسى مريض است، لاضرر مىگويد وضوء نگير، اذا قمتم
الى الصلوة مىگويد وضوء بگير ،باهم تعارض مىكند.
مرحوم آخوند مىگويد لا ضرر را
مقدم بينداز و تعادل و تراجيح نه، وضوء نگير، يعنى اذا
قمتم الى الصلوة فاغسلوا را تخصيص بده و وضوء نگير.
مىشود تقدم دليل على دليل در حالى كه نه تخصيص است، چون عام و خاص نيست و عامين من
وجه است، حكومت هم نيست، چون نظارت دليل بر دليل نيست و ورود هم
نيست، چون اخراج موضوعى نكرده، تخصص هم كه نيست، معلوم است كه ضررى
الآن در كار است، اما با فرضى كه نه تخصص است و نه تخصيص و نه حكومت
است و نه ورود، دليل لا ضرر مقدم مىشود بر اذا قمتم الى الصلوة
فاغسلوا. چرا؟ اين را مرحوم آخوند نفرموده است، ولى ديگران براى مرحوم آخوند
فرمودهاند و درست فرمودهاند. گفتهاند براى اينكه اگر اذا قمتم الى الصلوة
فاغسلوا را مقدم بيندازيم لغويت در جعل لازم مىآيد، لازم مىآيد جعل لا ضرر
لغو باشد. اما اگر عكس او كرديم، لغويت در جعل لازم نمىآيد كه بگويد
اگر سالمى وضو بگير و اگر سالم نيستى وضوء نگير. پس عناوين ثانوى را
مقدم مىاندازيم بر عناوين اوليه، تا لغويت در جعل لازم نيايد. اين حرف آقايان
بسيار متين است و دليل براى مرحوم آخوند است كه مىگويند توفيق عرفى است .
ويك حرف اينجا هست
و آن اينكه در عامين من وجه يك اختلاف است و آن اينكه عامين من
وجه وقتى تعارض كردند آيا اين دو تا دليل از كار مىافتد يا
قدر مشترك از كار مىافتد؟ يعنى مثل اكرم العلماء و لا تكرم الفساق منهم، اين دو با هم تعارض
مىكند، حالا كه تعارض كردند و ترجيحى هم در كار نيست، هر دو دليل از كار
مىافتد وديگر اكرم العلماء نداريم چه درباره عادل و چه درباره فاسق، لا تكرم الفساق هم نداريم
چه عالم و چه غير عالم براى «تعارضا و تساقطا رُدّ الى
الاصل؟ آنوقت بايد برويم روى اصل كه آيا اكرام عالم يا عدم اكرام فاسق واجب
است، يا واجب نيست؟ حرام است، يا حرام نيست؟ اصل چه اقتضاء دارد؟ كه
در اصول در باب عامين من وجه كه ان شاء اللّه در باب تعادل و تراجيح برسيم،
من همين را مىگويم كه دو دليل با هم تعارض مىكند و تساقط مىكند، نه
مىتوانيم تمسك به آن بكنيم و نه به اين. چرا؟ مىگوييم تساقط مىكند براى
خاطر اينكه شما كه مىخواهى عمل نكنى به يك دليل، بر مىگردانى او را
به اينكه يقين دارم كه اين از امام صادر نشده و اصلاً معناى تعادل وتراجيح
همين است.
اول تعادل وتراجيح
وقتى مىخواهند تعارض دليل را معنا بكنند، مىگويند كه معناى تعارض دو
دليل آن است كه يقين پيدا كنى كه يكى از اين ادله صادر نشده، اگر تعارض
باشد معنايش اين است كه يكى از اينها صادر نشده، كدام است؟ نمىدانم
كدام است وهر دو از كار مىافتد. مثل نقيضين مىماند مثل اكرم العلماء، لا تكرم
العلماء، در اينجا مىگوييد مىدانم يكى از اينها صادر نشده است. كدام است؟
نمىدانم. هر دو از كار مىافتد.
در باب عامين من
وجه هم همين را بايد بگوييد، بايد بگويى مىدانم يكى از اينها صادر
نشده و نمىشود كه امام (ع) بگويد عالم فاسق را هم اكرام كن و هم اكرام نكن، پس
مىدانم يكى از اين ادله صادر نشده، لذا من مىگويم عامين من وجه مثل تناقض
مىماند، مثل ضدين مىماند، تعارضاتساقطا رُدّ الى الاصل. بخلاف
آقايان كه مىفرمايند در اكرم العلماء، لا تكرم الفساق، اكرم العلماء راجع به
عالم عادل است، لا تكرم الفساق مىگويد من كارى ندارم و لا تكرم الفساق راجع
به زيد جاهل فاسق است. اكرم العلماء مىگويد من كار ندارم. كجا با هم
مىجنگند؟ در عالم فاسق. يكى مىگويد اكرام نكن، ديگرى مىگويد اكرام
بكن. اينجا را از كار بينداز بنصف دليل عمل كن وبنصف دليل عمل نكن.آقايان
اين را مىگويند و مشهور در ميان اساتيد ماست. مشهور در ميان بزرگان است
من جمله شيخ انصارى در باب تعادل و تراجيح است كه مىگويند در باب
عامين من وجه آن كه از كار مىافتد اگر ترجيحى در كار نباشد، آن وجه
اشتراك است و اما اكرم العلماء كار مىكند برايت راجع به عالم عادل، لا تكرم
الفساق كار مىكند برايت راجع به جاهل فاسق. اما اكرم العلماء، لا تكرم الفساق
نمىتواند براى تو كار بكند راجع به عالم فاسق ،آن مىگويد اكرام بكن، اين
مىگويد اكرام نكن و اينجا از كار مىافتد. اما در ما بقى چون تعارض نيست، دلالت
دليل هست .
ايرادى كه به
آقايان هست اين است كه ما در دلالت حرف نداريم وما توى سند حرف داريم،
يعنى وقتى تعارض كرد، كارى به دلالت نيست، دلالت هم بر مىگردد به سند،
لذا مسلم است پيش اصحاب كه دلالتها هم بر مىگردد به سند، حتى در باب تقيه
هم بر مىگردد به سند. شيخ انصارى و ديگران ياد ما دادهاند كه در باب تعادل و
تراجيح همه بر مىگردد به سند، يقين پيدا مىكنيم كه يكى صادر نشده، اگر
دليل دلالت بود، ممكن بود حرف قوم را بزنيم، ولى وقتى تعارض كرد دو تا
دليل، يكى گفت اكرام بكن و يكى گفت اكرام نكن، يقين داريم يكى را امام(ع)
نگفته است و تناقض كه نمىشود بگويد، كه عالم فاسق را اكرام بكن و اكرام نكن،
وقتى نشد پس شك در دلالت بر مىگردد به شك در سند، وقتى برگشت به شك
در سند، هيچ كدام حجت نيست.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.