اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
امر پنجمى كه در
باب حديث رفع است و حرف آخر است تا ان شاءاللّه بعدش درباره روايت
حجب صحبت كنيم، اين است كه آيا اين روايت رفع احكام
وضعيه را هم مىگيرد، يا مختص به احكام تكليفيّه است؟ و آيا احكام وضعيه، همه احكام وضعيه
را مىگيرد؟ اجزاء، شرائط، موانع را مىگيرد، يا مختص به اجزاء است و شرائط
را نمىگيرد، موانع را نمىگيرد؟
ثم بحث ديگرى هست
و آن اين است كه بگوييد احكام وضعيه را مىگيرد، آيا باب معاملات
را هم مىگيرد، اسباب و مسببات را هم مىگيرد؟ مثلاً اگر
عقدى را خواند، اما فارسى خواند نسيانا و عربى را شرط مىدانست و يا بين ايجاب و قبول را
يك مقدار فاصله انداخت، يا جهلاً صحيح نخواند، آيا اين عقد درست است؟ رفع ما
لايعلمون مىتواند بگويد اين عقد درست است و مسبب بار بر آن سبب
مىشود يا نه؟ آيا حديث رفع راه دارد در اسباب و مسببات يا نه؟
بحث ديگر اينكه
بفرمائيد احكام تكليفيه را مىگيرد، احكام وضعيه را هم مطلقا مىگيرد، هم
شرائط و هم اجزاء و هم موانع، باب سبب و مسبب را هم مىگيرد، اما مختص
به وجوديات است، يا تروك را هم مىگيرد؟ اگر مضطر شد به ترك نماز، آيا
رفع ما اضطروااليه او را مىگيرد؟ چنانچه اگر مضطر شد به اكل ميته رفع ما
اضطروااليه مىآيد، آيا اگر مضطر شد به ترك واجبى، يا ترك كارى، آيا آن را
هم رفع ما اضطرواليه مىتوانيم جارى كنيم يا نه؟ يعنى آيا مختص به وجوديات
است، يا اعدام و تروك را هم مىگيرد؟
ديروز گفتم مرحوم
شيخ خيلى مفصل در اين باره صحبت كردهاند و بعدش هم مرحوم نائينى
خيلى در اين باره صحبت كردهاند و على كل حال يك بحث
خيلى مفيدى است و ما هم بايد فى الجمله دربارهاش صحبت كنيم. حالا صحبت اول ما اين است كه
آيا حديث رفع مختص به وجوديات است يا تروك را هم مىگيرد .
مرحوم نائينى
«رضوان اللّه تعالى عليه» مىگويند كه مختص به وجوديات است، چرا؟ براى اينكه
رُفِعَ به ما مىگويد اصلاً يك چيزى هست او را برمى دارم.
مثل اين كه اضطرار پيدا كرده به اكل ميته، به شرب خمر، رفع مااضطروااليه مىگويد: مورد
اضطرار مرفوع است، يعنى امر وجودى آمده جلو و رُفع مىآيد او را بر مىدارد.
اما تروك يك امر عدمى است و نمىشود رفع به او بخورد و او اصلاً برداشته
شده است. ترك نماز ترك است، نمازى نيست تا رفع بشود. اضطرار روى ترك
نماز، يعنى اضطرار پيدا كرده روى هيچى و رفع معنا ندارد كه بخورد روى يك
امر عدمى.
لذا مرحوم نائينى
يك مقدار حرف را بالاتر مىزنند و در همين تقريرات مىفرمايند اگر
كسى نذر بكند كه از آب فرات بخورد هر روز، حالا مضطر بشود
به اينكه نخورد، در اينجا آيا حنث نذر است يا نه؟ مىگويند بخواهيم با رفع ما لايعلمون و رفع
مااضطروااليه بگوييم حنث نذر نيست، جايز نيست، براى اين كه آب نخوردن از
آب فرات اين يك امر عدمى است و ما بخواهيم با حديث رفع او را برداريم
و بگوييم روى اين ترك اثر نيست، ما ليس فهو ليسا به قول مرحوم سبزوارى،
چيزى نيست تا رفع بخواهد او را بردارد.
آقايان، شاگردان
مرحوم نائينى هم و من جمله آقاى خوئى متابعت از ايشان كردهاند و
مىگويند اين حديث رفع مختص به وجوديات است و اعدام را
نمىشود بگوييم رفع شده و اصلاً آثار و مؤاخذه روى ترك نمىآيد تا ما بخواهيم آن مؤاخذه
را برداريم.
لذا همين جا مرحوم
آقاى خوئى به همين مثال مىزنند و مىفرمايند فعل نماز واجب است، نه
اينكه ترك نماز حرام باشد و نمىشودكه هم فعل او واجب باشد و هم ترك او
حرام باشد. اگر هم فعل او واجب باشد و هم ترك او حرام باشد، لازم مىآيد
دو تا عقاب و اين جمله مرحوم خوئى مشهور است در ميان علماء باينكه
واجبات فعل او واجب است، نه اينكه ترك او حرام باشد. عقاب كه مىآيد براى
اين است كه مىخواهد فعل را بجا بياورد، نياورده، به معنا اينكه يك مصلحت تامه
ملزمهاى از دستش رفته است. لذا ولو اينكه داريم «من ترك الصلاة متعمدا
فقد كفر»، اين تسامح است،
براى اين كه فعل واجب است، يعنى مصلحت تامه ملزمه از بين رفته است، نه اينكه
مفسده تامه ملزمه ايجاد شود.
فرق است بين اينكه
يك كسى غيبت كند، اينجا يك مفسده تامه ملزمه ايجاد شده است.
اما نماز كه نخواند، يك مصلحت تامه ملزمه آورده نشده، اما
ترك مصلحت ديگر كتك ندارد و الا لازمهاش اين است كه يك واجب اگر نيايد بايد دو تا
عقاب بايد داشته باشد، يكى براى اين كه مصلحت ملزمهاى را
از دست داده، يك عقاب هم براى اينكه مفسده ملزمهاى را آورده است. در حالى مفسده ملزمه
نياورده، آنكه از بين رفته آن است كه يك چيز نيامده است و آن مصلحت تامه
ملزمه است. اين خلاصه حرف مرحوم نائينى و شاگردان ايشان است.
چيزى كه اينجا هست
اين است كه اين حرفها از نظر عقلى بسيار خوب است و يك امر مسلم
در فلسفه است و آن اين است كه امر عدمى چيزى نيست تا آثار بار بر او
باشد. كه مرحوم سبزوارى در منظومه سبزوارى مىگويند «ما ليس فهو ليسا»،
چيزى كه نيست، نيست. حالا ما بخواهيم اثر بار بر اين بكنيم، نمىشود. شما اول
موضوع درست كن، ثم محمول بار بر او بكن و حتى استاد بزرگوار مرحوم
امام «رضوان اللّه تعالى عليه» مىگفتند اينكه مشهور شده كه عدم ملكه يك بهرهاى
از وجود دارد، اين دروغ است. در ترك الصلاة، آن صلاة بهرهاى از وجود
دارد.
مرحوم حاجى تبعا
لصدر المتألهين پذيرفتهاند كه عدم ملكه بهرهاى از وجود دارد، اما
پيش اساتيد ما، مثل حضرت امام، علامه طباطبايى و محققين،
اينها مىگويند نه، عدم ما ليس فهو ليسا، مىخواهد عدم مضاف باشد، كه به او مىگوييم عدم ملكه،
مىخواهد هم عدم مطلق باشد، باز همين است. غلام زيد در حالى كه غلام
متخصص مىشود، اما اين كه زيد اثر روى او بگذارد نه، يعنى اين كه اگر گفت
غلام زيد را اكرام بكن، زيد ديگر اكرام ندارد. عدم ملكه هم همين است، مثلاً
اگر گفت عدم زيد، معنايش اين است كه يعنى زيد نيست حالا ما مىتوانيم
بگوييم زيد موجود فرضى اثر گذاشت روى عدم و عدم داراى وجود شد؟ بله از
نظر سطحى آدم مىتواند بگويد يك بهرهاى از وجود دارد، ولى وقتى دقت
بكنيم مىبينيم عدم و عدم زيد مثل هم است. در خارج نه عدم مضاف داريم و نه
عدم مطلق. آنكه من مىتوانم درست كنم، ذهن شما خالق است، خالق اعدام
هم است، يعنى اعدام را موجود مىكند در ذهن خودش. آنوقت براى كسى كه
فرزند ندارد، فرض مىكند عدم اولاد و اين عدم اولاد يك امر موجودى
مىشود. يا فرض مىكند عدم مطلق را، يك امر وجودى مىشود، آن وقت آن
امر وجودى را محمول براى او مىآورد و مىگويد العدم المطلق ليس
بموجودٍ، يعنى فى الخارج. آن وقت مىگويد: العدم عدمٌ بحمل هو هو. العدم ليس
بموجود بحمل شايع صناعى، يعنى توى خارج، اما در ذهن عدم موجود است.
چنانچه عدم محدود
همين است. در ذهن عدم گاهى مطلق است و گاهى محدود. محدود است،
يعنى عدم زيد، غير عدم عمرو است و اين موجود است در ذهن. چنانچه
العدم ليس بموجودٍ، يا العدم عدمٌ، موجود در ذهن است. وقتى مىآئيم در خارج،
مىبينيم عدم زيد با عدم البصر، با عمى، با عدم مطلق به قول مرحوم حاجى سبزوارى
فهو ليسا، همه هيچ است آنچه هست ذهن ماست كه موجود درست
مىكند.
اينها امر عقلى
توى فلسفه است كه مرحوم نائينى«رضوان اللّه تعالى عليه» آوردهاند اينجا،
مىخواهند بگويند رفع ما لايعلمون نمىتواند تروك را بگيرد و حرف ديگر اين كه
ولو عقلاً چنين است، اما عدم عرفا پيش عقلاء يك عنوان اعتبارى است، ترك
پيش عقلاء يك عنوان اعتبارى است و اثر بار بر او مىكنند. از همين
جهت در روايات ما مىگويد «من ترك الصلاة متعمدا فقد كفر». روى ترك صلوة
عقاب بار مىكند و اينكه ما بخواهيم ترك صلوة را
برگردانيم باينكه «من ترك الصلاة متعمدا فقد كفر» اين است كه يعنى فعل صلاة مصلحت دارد و
تركش عقوبت ندارد، با اين روايت منافات دارد و همين
روايت هم نيست كه روايات ما روى ترك، مخصوصا روى ترك مضاف اثر بار كرده است. معلوم
مىشود كه پيش عرف اينجورى است كه ترك را، مخصوصا ترك مضاف را امر
اعتبارى مىدانند و اين امر اعتبارى را حكم بار بر او مىكنند. مثلاً در
همين بحث ما يك دفعه اضطرار پيدا مىكند به اكل ميته، عرف مىگويد رفع
مااضطروااليه داريم، اين مصداق اوست. بنابراين اين اكل ميته در اينجا اثر
ندارد، يعنى از نظر شارع عقوبت ندارد، حاكم شرع هم نمىتواند روى او
حد بزند وآثارى كه بار بر اوست رفع ما اضطروااليه است.
يك دفعه هم جلو او
را گرفتهاند، نمىگذارند نماز بخواند. در اينجا عرف مىگويد رفع ما
اضطروااليه، اين آقا عقاب ندارد، اين آقا آثار تارك الصلاة را ندارد و اين آقا
مثل كسى است كه از اول ظهر تا آخر خواب بوده است. همانطور كه آنجا
رفع ما اضطروااليه جارى مىشود، اينجا هم رفع ما اضطروااليه جارى
مىشود. يعنى طابق النعل بالنعل فعل را با ترك، مصداق ما اضطروااليه حساب
مىكند و مىگويد (ماى) ما اضطروااليه همانطور كه فعل را شامل مىشود،
ترك را هم شامل مىشود.
عقل مىگويد نه،
نمىتواند «ما» بيايد روى ترك و ترك مصداق او بشود، براى اين كه ترك
يك امر عدمى است و امر عدمى معنا ندارد مصداق واقع
شود. اما عقلاء و عرف اين را نمىفهمد، به اين معنا كه روى ترك آثار بار مىكند و او را
مصداق قرار مىدهد، مثل اينكه عدم مضاف بهره از وجود دارد.
اين يك امر عرفى است، نه يك امر عقلى.
رد آقاى نائينى و
شاگردان آنها، من جمله مرحوم آقاى خوئى همين است، مىگوييم آقا اين
حرفهايى كه شما زديد ازنظر عقلى درست است، اما از نظر عرفى، عرف پسند
نيست و عرف چنانچه فعل را مصداق ما اضطروااليه قرار مىدهد، همين طور
ترك را مصداق براى «ما» قرار مىدهد و ما اضطروااليه عام است، هم افعال
را مىگيرد و هم تروك را، چه تروك مطلق باشد، يا تروك مضاف باشد.
معمولاً اينجاها تروك مضاف است و آنچه هست غيبت حرام است، اما ترك غيبت
نه. مخالفت است كه عقاب مىآورد، وقتى مخالفت باشد، آن مخالفت روى فعل
است، نه روى ترك. گفتم عدم مضاف وجود خارجى ندارد، ولى حرف
ديگر اين كه آيا عرفا احكام مىآيد روى تروك، به اين معنا كه رفع ما
اضطروااليه بيايد؟ اين عنوان انتزاعى كه عرفا مىگويد امر را برمىدارد، آيا
مىشود بگويد «من ترك الصلاة متعمدا فقد كفر» يعنى عرف يك چيز نبود را
بود حساب كند؟ در درس فقه گفتم كه عرف مىگويد رنگ خون، خون نيست و
عرف مىپسندد. يا در باب استصحاب مىگويند موضوع او را بايد از عرف
گرفت. در ما نحن فيه همين است كه ماى ما اضطروااليه را چه چيز براى او
مصداق قرار مىدهد؟ يك دفعه اكل در مخمصه مىگويد رفع ما اضطروااليه، يك
دفعه هم از اول ظهر تا آخر وقت نماز را نمىتواند بخواند، اينجا هم عرف
مىگويد رفع مااضطروااليه. حالا عقل چه مىكند؟ اين عنوان را به عنوان ديگر
برمى گرداند، تاويل مىكند. آنها مربوط به بحث فقهى و اصولى، كه بايد
موضوعش را از عرف بگيرد، نيست. وقتى نشد، مىگويند رفع الخطاء، رفع
النسيان، رفع مااضطروااليه، رفع ما استكرهواعليه و حتى رفع ما لايعلمون هم تروك
را مىگيرد و هم افعال را. تروك را هم مىگيرد، به چه عنوان؟ به عنوان
اين كه عرف تروك را مصداق ماى ما لايعلمون مىداند، ماى ما اضطروااليه
مىداند ولو اينكه عقل ما مىگويد معقول نيست. ولى اينكه عقل ما مىگويد
معقول نيست، حرفى است، ولى عقلاء و عرف مىگويند معقول است.
در «من ترك الصلاة
متعمدا رفع فقد كفر» عرف مىگويد رفع مااضطروااليه آمد،
متعمدا او رفت و گفت «من ترك الصلاة مضطرا فلا شىء عليه». كه من ترك
الصلاة مضطرا فلا شىء عليه جاى من ترك الصلاة متعمدا فقد كفر را
مىگيرد. اگر خطاء و نسيان شد و نماز نخواند، رفع النسيان او را
مىگيرد و مرحوم نائينى بخواهند بگويند نه، ما مىگوييم بله. چرا؟ براى اينكه ترك الصلاة مصداق
رفع الخطاء است، ترك الصلاة مصداق رفع ما لايعلمون است، مصداق ما
اضطروااليه است، تا آخر.
فتلخص مما ذكرنا
اينكه حديث رفع همانطور كه همه وجوديات را مىگيرد، همه
اعدام را هم مىگيرد، اگر مصداق حديث رفع واقع بشود.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- فوائد الاصول، ج 3، ص 352.
- محجة
البيضاء، ج 1، ص 301.
- محجة
البيضاء، ج 1، ص 301.
- محجة البيضاء، ج 1،ص 301.