اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى .
تمسك شده براى
برائت به روايت «الناس فى سعةٍ ما لا يعلمون»، «يا الناس فى سعةِ ما
لم يعلمون»، كه مرحوم شيخ
«رضوان اللّه تعالى عليه» روايت را اين جور معنا
كردهاند. لذا در فرائد است كه آيا سعه اضافه مىشود يا اينكه ما لم يعلموا ظرف از
براى سعه است، كه مىشود الناس فى سعةٍ ما دام لا يُعلم؛ مىشود ظرف براى
سعه. يا اينكه الناس فى سعة ما لايعلمون اضافه سعة است به ما لم يعلموا و
ما لم يعلموا مىشود مضاف اليه و معنايش اين جور مىشود كه وسعت در صورتى
كه جهل باشد.
الا اين كه ما اين
روايت را پيدا نكرديم و شمائيد كه بگرديد و اين روايت را كه شيخ در فرائد
نقل كردهاند و بعد هم مرحوم آخوند و ديگران در كتابها
آوردهاند، ببينيد آيا اين روايت هست يا نيست.
آن روايتى كه ما
پيدا كرديم، روايت 11 از باب 50 از ابواب نجاسات در وسائل جلد 2 است.
«و عن على بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلى، عن السكونى، عن ابى عبداللّه عليهالسلام».
روايت موثقه است
نوفلى و سكونى هر دو عامى هستند، اما اصحاب اينها را توثيق
كردهاند و از نظر سند اشكالى در روايت نداريم.
امام صادق عليهالسلام اينجور فرمودند: «انّ اميرالمؤمنين
عليهالسلام سئل عن سفرةٍ وجدت فى الطريق مطرحة»، يك كسى سفرهاى را پيدا كرده
است توى راه كه افتاده است، يعنى
لقطه و»، است. «كثيرٌ لحمهما»، خيلى گوشت در آن هست، «و
خبزها و جبنها و بيضهاو فيها سكين».
اين آقا مثل اين
كه مىخواسته مسافر كند و اين سفره را همراهش برداشته و اتفاقا سفرهاش
را در وسط راه انداخته است و يك كاردى هم روى آن سفره است.
«فقال امير
المؤمنين عليهالسلام:
يقوّم ما فيها ثم
يؤكل لانّه يفسد»، براى اين كه اين گوشتها خراب مىشود.
و اصحاب هم روى او
فتواى دادهاند به اينكه اگر لقطه چيزى باشد كه فاسد بشود، اين
مىتواند قيمت كند، استعمال كند، بعد صاحب او كه آمد پول او
رابدهد.
«فاذا جاء طالبها
غرموا له الثمن»، وقتى كه آمد قيمت او را به او مىدهند.
«قيل له: يا امير
المؤمنين عليهالسلام لا يدرى سفرة مسلمٍ او سفرة مجوسٍ»، اين اصلاً نمىداند
اين سفره مال مسلمان است يا مال كافر. «فقال هم فى سعة حتى يعلموا».
روايتى كه ما پيدا
كرديم اين است: هم فى سعةٍ حتى يعلموا. مثل مرحوم شيخ اصلاً صدر را
انداختهاند؛ سفرة مطروحه انداخته شده و در روايت بجاى هم الناس
گذاشتهاند، حتى يعلموا را هم به جاى او گذاشتهاند ما لا يعلمون لذا شده الناس فى سعةٍ
ما لا يعلمون، يا الناس فى سعة ما لا يعلمون.
لذا اگر اين روايت
باشد بحث شيخ در فرائد سالبه به انتفاء موضوع مىشود، الا اين
كه شما به نفع شيخ بگرديد و يك روايت پيدا كنيد آن وقت
بحث كنيم كه فى سعةٍ ما لا يعلمون يا فى سعة ما لايعلمون و الا اگر اين روايت باشد ديگر آن وجه
ادبى جائى ندارد.
روايت را همانطور
كه شيخ بزرگوار فرمودهاند اگر بهتر از رفع ما لايعلمون نباشد كمتر نيست،
براى اين كه روايت به ما مىگويد وقتى شك در چيزى
داشته باشى در سعة هستى. شك دارد نماز جمعه واجب است يا نه، فى سعة، مىخواهد بخواند،
مىخواهد نخواند. شك دارد تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است يا سه
مرتبه، انّه فى سعة مىخواهد بخواند يا نخواند، يعنى واجب نيست. شك مىكند
كه آيا حرام است يا حلال، انّه فى سعة. شك مىكند كه حرام است يا حلال،
در معامله باشد مثل اينكه شك مىكند آن مرغك، آن ماهى بخصوص آيا
حلال است يا حرام، الناس فى سعة ما لا يعلمون. اگر هم در حكم تكليفى باشد،
شك كند كه وضع شرب توتون چيست، الناس فى سعة ما لا يعلمون. لذا مرحوم
شيخ مىفرمايند اين اگر بهتر از رفع ما لايعلمون نباشد، كمتر نيست. لذا
اين الناس فى سعة ما لا يعلمون يك كبراى
كلى به ما مىدهد و آن اين است كه هر وقت شك داشته باشيد در هر چيزى، در
شبهه موضوعيه، در شبهه حكميه، در حليت و حرمت، در وجوب و عدم وجوب، در
حكم تكليفى، در حكم وضعى، در
عبادات، در معاملات به معنى الاعم، همه الناس فى سعةِ ما لا يعلمون، يا الناس
فى سعةٍ مالايعلمون.
اين حرف شيخ
بزرگوار خيلى خوب است، اگر مابتوانيم چنين روايتى پيدا كنيم و بعد مرحوم
شيخ بحث كردهاند باينكه اين روايت تعارض مىكند با
رواياتى كه اخبارى آورده است كه بايد احتياط بكنيم، براى اين كه اين روايت به ما مىگويد
وقتى شك داشته باشى در سعه هستى، اما روايت «فاحتط لدينك اخوك دينك» مىگويد بايد
احتياط كنى، با هم تعارض پيدا مىكند. آن روايات احتياط به
ما مىگويد در مورد شك بايد احتياط كرد، اين روايت به ما مىگويد در مورد
شك لازم نيست احتياط كنى، بنابراين تعارض است و ما بايد رفع تعارض كنيم.
بعد مىفرمايند كه
بعضىها گفتهاند اخوك دينك فاحتط لدينك حكومت دارد بر اين
روايت. به چه تقريب؟ براى اين كه روايت اخوك دينك فاحتط
لدينك به ما مىگويد در مورد شك تو مىدانى كه بايد احتياط كنى، وقتى كه در مورد شك من
بدانم كه بايد احتياط كنم اين يكى به ما مىگويد در وقتى كه شك دارى در سعه
هستى. نظير اماره كه مقدم بر اصل است، اصل مىگويد وقتى شك دارى نقض
يقين به شك نكن، اماره مىآيد و مىگويد تو شك ندارى. مرحوم شيخ
مىگويند اخوك دينك فاحتط لدينك، اين را به ما مىگويد كه در ظرف
شك وظيفه تو احتياط است. پس من مىدانم در ظرف شك چه بايد بكنم،
پس در سعه نيستم، پس آن روايات اخوك دينك فاحتط لدينك حكومت پيدا
مىكند بر الناس فى سعة ما لا يعلمون.
معلوم است اين
اشكال پايدارى نيست، لذا شيخ جواب مىدهند كه اينها هر دو يك موضوع
دارند، آن مىگويد در مورد شك در سعه هستى، آن ديگرى مىگويد در مورد
شك در مضيقه هستى. هر دو با هم مىجنگد و هر دو تعيين وظيفه در ظرف شك
مىكند. آنوقت كه شك داشته باشم چه كنم؟ الناس فى سعة ما لا يعلمون
مىگويد در سعه هستى، اما اخوك دينك فاحتط لدينك مىگويد در مضيقه
هستى و بايد احتياط كنى، با هم معارضه مىكنند. اينجاها حرف ندارد و معلوم
است و حق باشيخ بزرگوار است كه الناس فى سعة ما لا يعلمون ادَلّ
دليلٌ در شبهات موضوعيه، در شبهات حكميه، چه وجوبى، چه تحريميه، لازم
نيست احتياط كردن.
اشكال مىماند در
دو جا، يك جا را متعرض شدهاند و يك را متعرض نشدهاند. آنجا را
كه متعرض شدهاند فرمودهاند اين در ذيل شبهه موضوعيه
واقع شده است، سفره مطروحه شبهه موضوعى است، اين سفره نجس است يا پاك؟ حضرت فرمودند
بگو پاك است، مثل كل شىءٍ لك حلال كه گفتهاند در شبهات موضوعيه است
اين را هم گفتهاند در شبهات موضوعيه است.
جوابش اين است كه
اميرالمؤمنين عليهالسلام يك كبراى كلى فرمودهاند و مورد كه نمىتواند مخصص
باشد. آن سؤال كرد كه يك سفره پر از غذا پيدا كردم، نمىدانم از
مسلمان است يا از مجوسى، حضرت به جاى اين كه بگويند بخور، فرمودند الناس فى
سعة ما لا يعلمون، يعنى يك كبراى كلى دست دادهاند. در صورت شك مردم در
سعه هستند، يك مصداقش شبهه موضوعيه است، يك مصداقش همان شبهه
حكميه، وجوبيه يا تحريميه است.
همانطور كه بعد از
شيخ بزرگوار هم اين اشكال را جواب دادهاند و فرمودهاند اين
روايت شريف گر چه در موضوعات وارد شده اما مورد مخصص نيست و ما بايد
لفظ را بگيريم و لفظ عام است، كبرى منطبق شده بر صغرى، يك كلى منطبق شده
بر فرد.
اشكالى كه در
روايت لا يُذب است و روايت را از كار مىاندازد اين است كه اين روايت
مربوط به لقيط دار الاسلام است و اصلاً مربو به بحث ما نيست،
يعنى اگرما بخواهيم به اين روايت عمل بكنيم استصحاب عدم تذكيه به ما مىگويد اين سفره
نجس است و برائت كه نمىتواند براى ما كار بكند براى اين كه در اين سفره
گوشت بوده، گفت: «عن سفرةٍ وجدتُ فى الطريق مطروحة كثير لحمها و خبزها و
جبنها و بيضها». اگر اين لحم نبود، خوب بود، كل شى طاهر راجع به خبز او و
جبن او و بيض او جارى است. يك تخم مرغى پيدا كرده باشد نمىداند مال
مسلمان است يا كافر؟ مىگويد مانعى ندارد، همچنين پنير و نان، اما راجع به لحم
اصالة عدم تذكيه دارد و اصالة عدم تزكيه برمىگردد به اين كه اين گوشت را آيا
مجوسى تهيه كردهاست كه مىشود ميته، يا مسلمان تهيه كرده، مىشود
حلال، اصالة عدم تزكيه مىگويد نمىشود خورد. لذا اگر ما باشيم و اصالة عدم
تذكيه، اصالة عدم تذكيه مقدم مىشود بر الناس فى سعة ما لا يعلمون. آن وقت
بر مىگردد به چيز ديگر و آن اين كه شما اگر گوشتى را از دست مسلمان گرفتى،
آن اصالة الصحة فى فعل الغير مقدم مىشود بر استصحاب. يا از
بازار گرفتى، نمىدانى درست تذكيه شده است يا نه، بسم اللّه گفته شده يا نه،
بازار مسلمانها مىگويد بگو تذكيه شده است. اين قاعده سوق مقدم مىشود بر
استصحاب. اگر هم در بيابان پيدا كردى به او مىگويند لقيط دار الاسلام، كه
در روايت ديگرى هم آمده كه سؤال مىكند زير سنگى من گوشتى پيدا كردم و
نمىدانم درست است يا نه، همان جا مىگويند كه بگو تذكيه
شده است، يعنى بلاد مسلمانها را مثل سوق مسلمانها و خود مسلمانها اينها را اماره گرفتهاند
حالا يا اماره است كه ما مىگوييم اماره است، يا اصل است كه معمولاً فقهاء
مىگويند اصالة الصحه فى فعل الغير، اصالة السوق و اصالة بلد الاسلام. همانطور
كه سوق مسلمان را گفتهاند اماره است از براى صحت، خود مسلمان را
مىگويند اماره است از براى صحت، دار الاسلام را هم گفتهاند كه اماره است از براى
صحت، در مقابل دار الحرب و آنجا دليل هم داريم كه بايد بگويند تذكيه نشده
است وقتى چنين باشد روايت اصلاً مربوط به برائت نيست، مربوط به
چيزى است كه نه مقدم بر برائت باشد بلكه مقدم بر استصحاب هم است،
مقدم بر اصالة عدم تذكيه است و الناس فى سعة ما لا يعلمون بر مىگردد
به يك معناى ديگر؛ اصلاً برمى گردد به اين كه لقيط دارالاسلام را بگو
درست است و در سعه هستى مادامى كه ندانى. برمى گردد به اين كه الناس
فى سعة ما لا يعلمون مقدم بر استصحاب است واصلاً برائت نيست، يك اصلى از
اصول عقلائيه است، يا يك اصلى از اصول شرعيه. به عقيده ما يك
امارهاى از امارات عقلائيه بنام لقيط دار الاسلام، به اين معنا كه دار الاسلام مثل
سوق مسلمين است، مثل فعل مسلم است، مثل يد است و هم يك نسق است و همه
را هم مىگوييم اماره. وقتى چنين باشد روايت الناس فى سعة ما لا يعلمون
بقرينه سؤال، بقرينه صدر مربوط به لقيط دار الاسلام است و
در لقيط دار الاسلام برائت جارى نمىكنيم، اصلى از اصول عقلائى كه مقدم بر استصحاب است آن را
جارى مىكنيم و الا اگر آن اصل را نداشتيم، روايت الناس فى سعة ما
لا يعلمون غلط است براى اين كه اينجا اصالة عدم تذكيه است و اصالة عدم
تذكيه مىگويد سفره نجس است.
و ما تبعا لمرحوم
نائينى يك حرف ديگر داريم و آن اين كه گفتهاند اصالة عدم تذكيه جارى
است راجع به خوردنش. ولى ما مىگوييم پاك است، مثلاً اگر
گوشتى يا پوستى را از خارج آوردند ما مىگوييم پاك است اما خوردنش حرام است.
ولى مشهور در ميان
اصحاب مىگويند اين گوشت هم نجس است و معلوم است كه
خوردن او هم حرام است و بالاخره اصالة عدم تذكيه مسلّم
هست. وقتى اصالة عدم تذكيه باشد، اين روايت شريف بايد اين جور باشد «قيل له يا
اميرالمؤمنين لا يدرى سفرة مسلم او سفرة مجوسٍ». بايد بگويند كه «فقال انّه نجس لقاعدة
اصالة عدم التزكية» پس اين كه فرمودهاند و هُم فى سعة حتى يعلمون چى
مىخواهد بگويد؟ مىخواهد بگويد يك چيزى در اينجا هست كه مقدم بر اصالة عدم
تذكيه است و آن لقيط دار الاسلام است و آن بلاد مسلمين است، مثل سوق
مسلمين، مثل يد مسلم، مثل يد مسلم كه مقدم بر استصحاب است، اينجا هم
اينجورى است.
پس الناس فى سعة
ما لا يعلمون يك چيزى اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودهاند كه ربطى به برائت
ندارد، حتى مقدم شده بر استصحاب و آن قاعده سوق مسلمين و بلاد
مسلمين است، از اين جهت اين روايت هيچ ربطى به بحث ما ندارد.
حالا اگر شما
بتوانيد يك روايت ديگرى پيدا كنيد كه اين صدر را نداشته باشد، نظير روايتى
كه شيخ نقل كردهاند كه الناس فى سعة مالا يعلمون، صحيح السندهم باشد، كه
شيخ مىگويند ادلٌ دليل بر برائت است بله اگر آن صدر نبود، ادل دليل بود از
براى برائت ولى اين صدر را كه دارد ذيل را از كار مىاندازد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- ظاهرا اين عبارت در كتابهاى حديث
وارد نشده است، ولى روايتى كه از نظر لفظ و معنا به اين عبارت نزديك است، روايتى
است كه در كتاب عوالى اللئامى، ج 1، ص 424، ح 109نقل كرده، كه مىفرمايد: «انّ
الناس فى سعة ما لم يعلموا».
- فرائد الاصول، ج 1، ص 389.
- وسائل الشيعه، ج 18، ص 123، باب 12
از ابواب صفات قاضى، ح 41.
- فرائد الاصول، ج 1، ص 389.