عنوان: ادله برائت / دليل عقلى
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

تمسك شده است براى برائت به قاعده قبح عقاب بلابيان. تقريبى كه شده است اين است كه قبيح است مولى چيزى كه نگفته است ويا ازاوبه مانرسيده است، روى آن تكليف عقاب‏كند. عقاب دروقتى است كه حجت تمام باشد،
«ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حى عن بينة»
[1] وامااگر بينه در كار نباشد، اگر تكليف به من نرسيده باشد، يانگفته باشد و بخواهد روى نگفته‏اش، ياروى نرسيده‏اش عقاب بكند، عقلاء اين عقاب راقبيح مى‏دانند و مولاى حكيم نمى‏تواند عقاب كند روى چيزى كه قبح عقلانى دارد، بلكه قبح عقلى دارد.

چنانچه ديده‏ايد مرحوم شيخ «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» اين طور فرموده‏اند و يك ايرادهايى هم به قاعده فرموده‏اند بعدش هم مرحوم آخوند فرموده‏اند و على كل حال اين قاعده قبح عقاب بلابيان رايك امر مسلمى گرفته اندوگفته اندهمانطور كه رفع مالايعلمون مى‏گويد برائت، اين قاعده عقلى هم مى‏گويد برائت.

به اين قاعده ايرادهايى شده است يك ايراد از استادبزرگوار مامرحوم آقاى داماد «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» است كه ايشان روى اين ايراد خيلى پا فشارى داشتند و باهمين ايراد مدعى بودندكه ماقاعده قبح عقاب بلابيان براى برائت
نداريم و بايد تمسك كنيم به روايات، مثل روايت رفع يا رواياتى كه بيان او
گذاشت. ايراد ايشان اين بود كه مى‏فرمودند اين قاعده آنجاست كه مولى دسترسى داشته باشد و نگويد، مثل اينكه مثلا پيش شماست و آب مى‏خواهد و
نمى‏گويد و در حالى كه نمى‏گويد بخواهد بعد عقاب بكند كه چرا آب نياوردى،
اينجاها شما مى‏توانى بگوئى اگر شما آب مى‏خواستى بايد مى‏گفتى، اما آنجا كه مولى دسترسى به شما ندارد، آنجا كه مولى زندان باشند، او آب بخواهد،
نان بخواهد، ولى شما نروى ببينى كه ايشان كارى دارد يا نه، اينجاها اگر مولى
عقاب بكند، جادارد و مى‏گويد تو احتمال نمى‏دادى من آب و غذا مى‏خواهم؟ تو احتمال نمى‏دادى من پيغامى داشته باشم؟ تو بخواهى قبح عقاب بلابيان
جارى كنى، عقلاء نمى‏پذيرند، مى‏گويند تو كه احتمال مى‏دادى مولايت آب و
نان بخواهد، مى‏تواند روى همان احتمال تو را عقاب كند. اين حرف اول ايشان است.

مى‏فرمودند علاوه بر اين بايد بتواند بگويد. ايشان مثال مى‏زدند به اينكه مولا در يك اطا ق نشسته و دشمن هم در مقابل او نشسته است و نتواند بگويد، مثل زندانهاى آن روز كه براى ملاقات مى‏رفتيد پيش آنها. حالا اين كار دارد،
آب مى‏خواهد، نان مى‏خواهد،اما پيش اين نمى‏تواندبگويد، آيامى‏توانيد با
قاعده قبح عقاب بلابيان خودت راراحت كنى؟ اينطور نيست واحتمال منجز است. همين مقدار كه احتمال بدهى گرسنه است، بايد براى او نان ببرى، احتمال
بدهى پيغام دارد، بايد يك وقت ديگر او را ملاقات كنى و باقاعده قبح عقاب بلا
بيان بخواهى بيائى جلو، نمى‏شود. همان حرف اخبارى است، احتمال مى‏شود منجِّز تكليف، با احتمال بايداحتياط كنى، اگر احتمال بدهى كه نمى‏تواند بگويد،
بايد احتياط كنى. اين هم حرف دوم ايشان.

حرف سوم ايشان اين بود كه اگر احتمال بدهى كه به تو نرسيده باشد، مثل اينكه مولى را نمى‏دانى احتياج دارد يا نه، اما احتمال هم مى‏دهى كه نامه داده باشد و قا صد نامه را نداده باشد، لم يصل اليك، نه اينكه نگفته باشد، بلكه
براى اينكه گفته است، ولى نامه به تو نرسيده است. در اينجا عقلاء قاعده قبح
بلا بيان جارى نمى‏كنند، مى گويند تفحص كن،  برو جلو و اگر احتمال مى‏دهى كه در آن نامه چيزهاى مهمى باشد، بايد احتياط كنى و آنجائى قاعده قبح بلا بيان جارى است كه بدانى نامه‏اى در كار نيست، بدانى مانعى در كار نيست.

حرف چهارمى كه ايشان داشتند مى‏گفتند حالا همه‏اش رابگو نمى‏پذيرند، امااين قاعده مختص به احكام است، نه شبهات موضوعيه. چون قاعده قبح عقاب بلابيان، يعنى قبيح است تكليفى كه نگفته است روى اوعقاب كند، امااگر تكليف راگفته باشد و براى تو مشتبه شده باشد ،اينجاكه ديگر قاعده قبح عقاب بلابيان ندارد. فرض اين است كه براى توگفته است، امابراى تو مشتبه شده است، مثل انائين مشتبهين ومثل آنجايى كه احتمال بدهى در شبهه
بدويه گفته است، كه چون گفته است، ديگرقاعده قبح عقاب بلابيان معناندارد.
بايد برويم روى خصوصيت، اينكه اين پاك است يانجس، حلال است ياحرام، چه بايدبكنيم؟ قاعده قبح عقاب بلابيان مختص تكاليف است، نه مربوط به
شبهات موضوعيه.

لذاايشان مى‏فرمودند: دراحكام شرعيه يك بسيارى ازجاهامولى نمى‏توانسته است بگويد و احكامى كه بود اميرالمؤمنين عليه‏السلام نتوانسته‏اند بگويند، يا مثل امام هادى عليه‏السلام بيست سال به بالا زندان بودند و نمى‏توانستند بگويند و همچنين ائمه طاهرين عليهم‏السلام حتى امام حسن عليه‏السلام كسى نبود كه حرف ايشان رابشنود، حتى در تاريخ مى‏خوانيم كسى آمد در مسجد رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يك مسأله از ابن عباس بپرسد، آقاامام حسن عليه‏السلام هم نشسته بودند، لذا ابن عباس حياكرد جواب بدهد، امام دوم عليه‏السلام جواب داد و آن بايك بى‏اعتنائى با امام حسن عليه‏السلام برخورد كردكه ابن عباس مجبور شد جواب مسأله رابدهد.
وضع ائمه طاهرين عليهم‏السلام اينجور بود همه ايشان بغيرامام باقر عليه‏السلام فى الجمله
امام صادق عليه‏السلام فى الجمله كه اين بحث‏هاى ما وروايت مادرفقه ومعارف واخلاق ازاين دوبزرگواراست، همه اينجور بودند.

لذا ايشان مى‏فرمودند اين صدور تقيه يعنى چه؟ معنايش اين است كه اينها نمى‏توانستندبگويند، آنوقت هم كه مخاطب داشتند. اگرامام باقر عليه‏السلام وامام صادق عليه‏السلام مى‏توانستند همه چيز را بگويند، تقيه معنا نداشت اين
رواياتى كه شما ازامام باقر عليه‏السلام و ازامام صادق عليه‏السلام حمل برتقيه مى‏كنيد،
معنايش اين است كه درميان مردم بودند ونمى‏توانستند بگويند.

حرف سوم اينكه مگركتابخانه كوفه كه مربوط به شيعه بود آتش نزدند؟ مگر اصول اربعما ازبين نرفت؟ اين رواياتى كه بدست مارسيده است، يك درصد از روايات است، يك درصد از روايات ائمه طاهرين عليهم‏السلام بدست
مارسيده است، نود و نه درصد او را گم كرده‏اند. لذا باتوجه به اين مطلب قاعده
قبح عقاب بلابيان اصلا در فقه مانمى‏شود جارى باشد، براى اينكه جاى قاعده قبح عقاب بلابيان آنجاست كه بتواند بگويد ونگويد، جايش آنجاست كه مانعى براى گفتن نداشته باشد، جايش آنجاست كه نگفته باشد و چون نگفته است، به شما نرسيده است واما اگراحتمال بدهى كه نمى‏توانسته بگويداگراحتمال بدهى مانعى دركاربوده است، يااحتمال بدهى گفته است وبه شما نرسيده‏است، قاعده قبح عقاب بلابيان نداريم وروايات ومعارف ماچنين است، بسيارى ازآنها كسى
رانداشت كه به اوبگويد، مثل حضرت اميرالمومنين عليه‏السلام كه سردر چاه مى‏كرد
و درد دل مى‏كرد وبسيارى ازاينهاتقيه بود، نمى‏توانستند بگويند بسيارى را هم گفته‏اند و دشمن نگذاشت بدست مابرسد، پس قاعده قبح عقاب بلابيان نداريم.

مرحوم محقق همدانى دركتاب الصلاة مثل اينكه توجه به اشكال پيدا كرده‏اند، همين طور در حاشيه برفرائدكه ازحواشيش خيلى مفيد حاشيه ايشان بر فرائد است. ايشان توجه به اشكال داشته است وبدون اينكه ان قلت قلت بكنند، اصلاً قاعده راعوض كرده‏اند، مخصوصاكه بناى مرحوم حاج آقارضا در كتاب الصلاة برتفصيل بوده است بايد، توضيح داده باشدكه چراازقاعده برگشته‏اند، ولى بدون تفصيل درحاشيه برفرائد و دركتاب الصلاة نگفته‏اند قاعده قبح عقاب
بلابيان، گفته‏اند قاعده قبح عقاب روى تكليفى كه بما نرسيده است، تكليفى كه
ماعلم وجدانى وعلم شرعى وعلم عقلى به اونداريم، مولى بخواهد روى اوعقاب بكند جايز نيست واين قبيح است.

به مرحوم محقق همدانى عرض مى‏كنيم كه شمامى كوئيدقبيح است تكليفى كه بما نرسيده است مولى روى اوعقاب كند. حالا اگرتكليف رااو گفته باشد و بمانرسيده باشد آياقبح عقاب دارد يامن بايداحتياط كنم؟ مثل مثال
مرحوم دامادكه احتمال مى‏داده، نامه رانوشته ولى بدست اونرسيده، بگويد ما
با قاعده قبح عقاب بلابيان جلو رفتيم، اگرمولى او را تعيير وسرزنش كند وبگويد توكه احتمال مى‏دادى كه نامه به تونوشته‏ام نبايدبيايى؟ مرحوم داماد
همين جابه مرحوم محقق همدانى مى‏گويند: آقاى محقق همدانى همين احتمال
وصول است ومنجزتكليف واين احتمال راشمابخواهى ناديده بگيرى، كى مى‏گويد جايز است؟ عقلاء مى‏گويند: بايد بروى ببينى چه مى  گويند، مثل
اينكه پدر در زندان است و پسر احتمال عقلايى مى‏دهد كه پدر او را كار داشته
باشد، باقاعده قبح عقاب بلابيان نرود دنبال كارپدر، عقلاء اين را نمى‏پسندند.

از آنطرف هم اين جمله مرحوم حاج آقارضاكه  قاعده رابرگرداندند به قاعده قبح عقاب بلابيان روى تكليفى كه بمانرسيده است، خب اين تكليف بمانرسيده است. آقاى دامادهمين جامى گويدكه تكليف رايك دفعه نگفته است
بشمانرسيده، يك دفعه نتوانسته است كه بگويد. گفتم مثل امام هادى عليه‏السلام كه
در زندان است، نمى‏تواند بگويد، حالا در اينجا تكليف به مانرسيده، نتوانسته بگويدتاتكليف به مابرسد، بازهم مى‏توانى اصل جارى كنى وبگوئى قاعده قبح عقاب بلابيان؟ قاعده قبح عقاب بلابيان يك امر اضافى است، يعنى آنجاكه
مى‏توانست بگويدونگفت قاعده قبح عقاب بلابيان جارى است، اين  خيلى
خوب است. اما اگر نتواند بيان كند، ديگراين قاعده جارى نيست، پس اينكه مرحوم محقق همدانى قاعده قبح عقاب بلابيان رانمى‏آورند ومى‏گويند قاعده
قبح عقاب روى تكليفى كه به من نرسيده است، آقاى داماد به او مى‏گويد كه
اگرنتوانست برساند، مثل اينكه تقيه بود، مانع داشت، آيا اينجاهم مى‏توانى بگويى قبح عقاب بلابيان درصورتى كه عقلاء مى‏گويند اينجا احتياط كنى؟

همچنين حرف چهارم آقاى دامادبه مرحوم حاج آقارضا اين است كه مى‏گويند آقاى حاج آقارضا شماخودتان مى‏گوئيد قبح عقاب روى تكليفى كه بمانرسيده است، درشبهات موضوعيه تكليف رسيده است، شبه از تواست، نه
از شارع مقدس، پس قاعده جارى نيست. وقتى قاعده جارى نشد، «اخوك
دينك فاحتط لدينك»[2] مى‏گويد بايد احتياط كنى.  

حرف ديگراينكه اگر راستى قاعده قبح عقاب بلابيان درست باشد – همه جا و صد در صد - اين بر مى‏گردد به اينكه اين آيات ورواياتى كه خوانديم همه ارشادى است واطلاقى توى كارنباشد، تابع حكم عقل باشد، مابراى برائت بجز
قبح عقاب بلابيان چيزى نداشته باشيم. درحالى كه شيخ انصارى اين همه
صدمه كشيد و آياتى درست كرد براى برائت، رواياتى را آوردند براى برائت، اين همه دردسرها، مايك دفعه باقاعده قبح عقاب بلابيان بگوئيم همه اينها ارشاد است. ديگرنه اطلاق در كار باشد، نه توسعه بدهى، نه ضيق كنى و بروى روى قاعده قبح عقاب بلابيان، ببينى چه مى‏گويد ورفع مالايعلمون هم امضاء آن بناء عقلاءاست. لذا اين را هم بايد درست كنيد كه اگر قاعده قبح عقاب
بلابيان رادرست كرديد، فرقش بارفع مالايعلمون چيست. آيافرق دارد، يا فرق
ندارد؟

مرحوم آخوند در علم اجمالى يك حرف دارند، مى‏گويند برائت عقليه جارى است، برائت نقليه جارى نيست. بعضى ازاوقات مى‏گويند برائت نقليه جارى است وبرائت عقليه جارى نيست. اين حرفها كه مرحوم آخوند در كفايه
دارند، يعنى انفكاك داده‏اند بين رفع مالايعلمون وقاعده قبح عقاب بلابيان. اگر
شما گفتيد قاعده قبح بلابيان درست است و حرف آقاى داماد را نزنيد. همه جا جاريست و لازمه‏اش اين است كه ماديگر رفع مالايعلمون نداشته باشيم. هر
كجا قاعده قبح عقاب بلابيان است، رفع مالايعلمون هم او را امضاء مى‏كند.
هركجاقاعده قبح عقاب بلابيان نيست، ديگررفع مالايعلمون نمى‏تواند كاربكند و گفتن اين حرف بسيار مشكل است. اين خلاصه حرف مرحوم آقاى داماد
است، كه اگر شما بپذيريد، بر مى‏گردد به اينكه قاعده قبح عقاب بلابيان نداريم.

و صلى اللّه على محمد و آل محمد.



[1]- سوره انفال، آيه 42.

[2]- وسائل الشيعه، ج 18، ص 123، باب 12 از ابواب صفات قاضى، ح 41.