اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
گرچه تكرار اين
بحث ديروز خوب نيست، اماچونكه بعضى آقايان فرمودهاند
تكراركنم، بطورفشرده يك مقداردرباره بحث ديروزصحبت مىكنم.
وبعدواردبحث امروز مىشوم كه آيااگراحتمال ضرر داديم، بايد دفع ضرر محتمل بكنيم يانه.
بحث اين بودكه
مرحوم شيخ مىفرمايند:براى برائت ادله اربعه؛ كتاب وسنت وعقل واجماع
دلالت دارد. درباره كتاب وسنت صحبت كرديم و نوبت رسيد به عقل،
تقرير عقل رااينجور كردند كه اگر ما بعد از تفحص دليلى از مولى پيدا نكرديم عقل
ما مىگويد مولى روى اين تكليف عقاب نمىتواند بكند، قبيح است عقاب
بكند،مولائى كه بيان نكرده، چه طور مىتواند روى عدم البيان عقاب بكند؛ قبح
عقاب بلابيان .بعد مرحوم شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه» همه، من جمله آخوند در
كفايه اين حرف راپسنديدهاند و در فقه و اصول يك قاعده پيداكرديم بنام
قاعده قبح عقاب بلابيان و اين عدم البيان راهم اعم دانستهاند از اينكه بيان
كردهاند و به ما نرسيده است، يااصلاً بيان نكردهاند. در كلمات اگرتوجه
كنيدمرادازعدم البيان يعنى مراد از تكليفى كه لم يصل الينا اعم است ازاينكه بيان
نكردهاست و به مانرسيده است، يا بيان كرده است وبه ما نرسيده است.
اساتيد بزرگوار
ما، نظير آقاى بروجردى و حضرت امام«رضوان اللّه تعالى عليهما» و ديگران
پسنديدهاند و مىفرمايند ازادلهاى كه به ما مىگويد در جايى كه تفحص كنيم
وچيزى نيابيم - چه شبهات وجوبيه وچه شبهات تحريميه، چه تكليف وچه موضوع -
برائت جارى است، قاعده قبح عقاب بلا بيان
است.
ديروز مىگفتم
استاد بزرگوار ما مرحوم داماد يك اشكالى اينجا دارند، كه ايشان قاعده قبيح
عقاب بلابيان راقبول ندارد، الا در يك موارد ضرورى و
موارد شاذى كه مربوط به بحث مانيست .ايشان مىفرمايند اين قاعده آنجا جارى است كه
دسترسى به مولى داشته باشيم و مولى نگويد، اين قاعده آنجاجارى است كه
مامولى راببينيم و مانع براى گفتن نداشته باشد و درحالى كه مانع نيست،
نگويد، اين قاعده آنجا جارى است كه مابدانيم صادرنشده است، ولى
اگربدانيم صادر شده، ياندانيم صادر شده است يانه، ديگر جارى نيست، اين قاعده
جائى جارى است كه مربوط به تكليف باشد، نه موضوع. لذا موردش خيلى مىشود
شاذ.
لذا يك مثال عرفى
مىزدند، مىگفتند مثل اينكه مولى را در حضورش است مانعى هم
دركار نيست، اماچيزى نگفت و بعد بخواهد نگفته عقاب بكند،
اينجا قاعده قبح عقاب بلابيان است، اما اگر دسترسى به مولى نداشته باشيم، جاى احتياط است،
نه قاعده قبح عقاب بلابيان، يا اگر مولى گفته باشد و به ما نرسيده باشد، تفحص
كرديم ونرسيد به ما، جاى احتياط است، نه قاعده قبح عقاب بلابيان. در
شبهات موضوعيه هم جاى احتياط است، نه قاعده قبح عقاب بلابيان، براى
اينكه گفته است. مثال مىزدند به اينكه اگر مولى در زندان است و من احتمال
مىدهم كه كار دارد با من و اما دسترسى به من ندارد، همين احتمال كه مىدهم،
بايد بروم زندان، ببينم كار دارد يا نه. بخواهم برائت جارى كنم، عقلاء
مىگويند نمىشود. يا پدر را گرفتهاند زندان كردهاند، احتمال عقلانى مىدهم كه
پدر كار داشته باشد، حالا به صرف عدم البيان بگويم رفع ما لا يعلمون، ياقبح
عقاب بلابيان، اين نمىشود. چون من نمىتوانستم بيان بكنم، بايد احتياط كرد،
پس حرف مرحوم داماد درست است.
همچنين آنجا كه
موانع در كار باشد، مثل اينكه رفتهام زندان، اطراف پدر را، يامولى
راگرفتهاند، نمىتواند حرف بزند، حالا احتمال مىدهم كه پتو
بخواهد و براى او پتو نبرم. چرا؟ براى قاعده قبح عقاب بلابيان. بگويد چرا پتو برايم نياوردى،
بگويم براى قاعده قبح عقاب بلابيان. مىگويد بايد احتياط
كنى، تو ديدى كه من نمىتوانستم حرف بزنم. امام باقر وامام صادق عليهماالسلام
نمىتوانستند بگويند، حالا كه نمىتوانستند بگويند بيان كدام
است؟ وقتى نتوانستند بيان كنند احتياط است، اما بخواهى قاعده قبح عقاب بلابيان را جارى
كنى، برائت را گردن امام هادى عليهالسلام بگذارى برائت راگردن امام صادق
عليهالسلامبگذارى، نمىشود. اين هم حرف دوم. حرف سوم: آقاى داماد مىفرمودند حالا
بگو مىتواند بيان كند، تقيه هم در كار نباشد، اما بايد دسترسى به تو داشته باشد
و اصلا اگر دسترسى نداشته باشد در اينجا دسترسى ندارد به تو حرف بزند. آيا
مىتوانيم بگوئيم قاعده قبح عقاب بلابيان؟ بيان مخاطب مىخواهد و وقتى
مخاطب نداشته باشد چه جور مىتوانى بگوئى قاعده قبح عقاب بلابيان؟ اين
بلابيان را مرحوم داماد روى او حرف دارند و مىگويند اين بلابيان را يك امر
تضايغى است، آنجا كه بتواند بگويد و نگويد. آنجا كه مانع در كار نباشد و
نگويد و آنجا كه دسترسى داشته باشد ونگويد، آنجا اين قاعده جارى است. ولى
آنجا كه نتواند بگويد، آنجا كه مانع در كار باشد، آنجا كه دسترسى نداشته
باشد، قاعده قبح عقاب بلابيان نيست. وقتى نيست، بايد برو دنبال چيز ديگر،
اگربرائت است و رفع مالايعلمون راتمام مىدانى، آن است، اگر «و ما كنا
معذبين» را تمام مىدانى،
آن است، اگر نه اخبارى مىگويد احتياطاً احتياط كن.
يك حرفم راجع به
شبهات موضوعيه است كه قاعده قبح عقاب بلابيان جارى نيست، مثل
اينكه قاعده قبح عقاب بلابيان را در كل شى لك حلال
بخواهى جارى كنى، در يك چيزى كه نمىدانى حلال است ياحلال نيست بخواهى جارى كنى،
نمىشود. ايشان مىگفتند اينجا بيان كرده است، پس در خصوص شبهه
موضوعى او نبايد بيان بكند، خودت بايد بدست بياورى. پس شبهات موضوعيه
بقول ايشان همه برود كنار، آنجا كه احتمال تقيه مىدهيم همه برود كنار،
آنجا كه دسترسى نداشته و نگفته، همه برود كنار، آنجا كه دسترسى نداشته و
نمى توانسته بيان كند، چون مخاطب نداشته، برود كنار. لذا در اسلام كه اصلاً
ممكن است نداشته باشيم و در غير اسلام، در موالى عرفيه و آنجايى كه
مىتوانسته بگويد، نگفته است، مانعى هم در كار نبوده، دسترسى هم داشته و حكم بوده،
نه موضوع، قاعده قبح عقاب بلابيان اينجا جارى است.
اين خلاصه حرف
مرحوم داماداست، كه به عقيده من حرف خوبى است و من سه چهار درس
خارج كه گفتهام نتوانستهام ايرادبه حرف مرحوم داماد وارد كنم. گرچه همه هم
عليه او هستند، ولى انصافا حرف خوبى است.
حرف ديگر اينكه
مرحوم حاج آقارضا توجه به اشكال داشتهاند و ايشان دست از قاعده قبح
عقاب بلابيان برداشتهاند و گفتهاند: قاعده قبح عقاب
برتكليفى كه علم به آن تكليف نداريم، كه ديروز مى گفتيم عبارت اخرى هر چهار ايراد مرحوم
داماد به مرحوم حاج آقارضا وارد است. براى اينكه مرحوم
داماد همين جا مىگويد تكليفى كه به ما نرسيده، مىتوانسته بگويد يانه؟ دسترسى داشته
يانه؟ مانع داشته يانه؟ اگر نمىتوانسته بگويد اين قاعده جارى نيست، اگردسترسى
نداشته اين قاعده جارى نيست، اگر مانع در كار است، اين قاعده جارى نيست،
اگر شبهات موضوعيه است، اين قاعده جارى نيست. پس اين قاعده كجا
جارى است؟ آنجا كه مىتوانسته بگويد و نگفته است، مانع نبوده، دسترسى
داشته و نگفته و شبهه هم حكمى است، نه موضوعى. آنوقت اسم او را
مىگذاريم قاعده قبح عقاب برتكليفى كه به ما نرسيده است.
اشكال دومى كه به
قاعده قبح عقاب بلابيان است اين است كه گفتهاند دفع ضرر محتمل لازم
است عقلا، پس مقدم است بر قاعده قبح عقاب بلابيان. حالا اين دفع ضرر محتمل
كه مشهور بين عوام وخواص است يعنى چه؟ مرحوم آخوند مىخواهند
مطلقا زير آن
او را بزنند، كه اصلاً وجوب دفع ضرر محتمل نداريم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.