اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه
اخبارى تمسك كرده است براى احتياط قاعده حظر و قاعده حظر مرحوم
شيخ طوسى در عده معنا كردهاند و همان حرف شيخ طوسى در كلمات مرحوم
شيخ انصارى و بعد از ايشان آمده است، كه اخبارى گفته است ما عبديم،
تمام افعال و اقوال ما بايد تحت فرمان خدا باشد. همه عالم هم ملك خداست، پس عبد
اگر بخواهد تصرف بكند در ملك خدا بايد با اجازه خدا باشد. مثلاً در
شرب توتون نمىدانيم خدا اجازه داده است يانه، پس نمىتواند تصرف كند در ملك
خدا، بايد احتياط كند؛ قف عند الشبهة، اخوك دينك فاحتط لدينك.
اين حرف آقاى
اخبارى بود، كه گفتم حضرت امام«رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمودند: اينكه
مىگويى عالم ملك خداست، ما قبول نداريم. عالم ملك
خداست به ملك حقيقى نه ملك اعتبارى. لذا ايشان
مىفرمودند اين امور اعتبارى در ساحت مقدس ربوبى نيست، ملك اعتبارى ندارد.
پس بنابراين
حرف اين آقا سالبه به انتفاء موضوع است.
كه ديروز عرض كردم
ما از قرآ ن و روايات مىفهميم همين طور كه ملك حقيقى براى خدا
هست ملك اعتبارى هم براى خدا هست و ما بخواهيم اينها را تاويل كنيم، قابل
تاويل نيست. اين آيه شريفه «لمن الملك اليوم للّه الواحد القهار». همين سلطنت
اعتبارى است، نه واقعى و حقيقى. لذا اينجور مىشود كه خدا سلطان
السلاطين است و ما علاوه بر اينكه بنده خدائيم، زير نفود سلطنت خدائيم،
همين طوركه اين سلطنت اعتبارى را داده است به پيغمبر اكرم، داده است به ائمه
طاهرين عليهمالسلام.
ولايت معانى
مختلفى دارد:
يك معناى ولايت،
آن ولايت تكوينى است كه خيلى از متشرعه قبول ندارند و اين مختص
به فلاسفه و عرفاست و اين است كه پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين
عليهمالسلام. اينها واسطه فيض اين عالم هستند و قيوميت اين عالم بواسطه پيامبر و ائمه
طاهرين عليهمالسلام است، «لولا الحجة لسخت الارض باهلها». اين يك معناى اوست.
يك معناى ولايت
يعنى مبين احكام، مبين قرآن. تبيين علم پيامبراكرم مال ولايت است؛ «انا
مدينة العلم و على بابها». همين طور كه قرآن
آمده لتبين
لناس، همين طور هم ائمه طاهرين، يعنى ولايت مبين قرآن هستند، علم ما كان و ما يكون و ما هو
كائن، علم پيغمبر اكرم همه و همه مال ائمه طاهرين است. اين هم يك معناى ولايت
كه اين را همه شيعه قبول دارند.
ولى يك معناى
ولايت همان حكومت انتزاعى است، آنكه پيغمبراكرم در غدير خم گفت: «من
كنت مولاه فهذا على مولاه». ولايت تكوينى را
على عليهالسلامداشت، ولايت علمى را هم داشت، پس چه چيز داد؟ آن كه زمينه بود، بالفعل كرد، يعنى
گفت امام و معناى امامت در آنجا، «من كنت مولاه فهذا على مولاه» است، كه
آنوقت دين ناقص تمام شد؛ همان امامت هم به معناى جانشينى است، يعنى
پيغمبر اكرم حكومت اسلامى را دارد به اميرالمؤمنين
عليهالسلامو خودشان هم مىفرمودند كه امر بعد از آن مال امام حسن
عليهالسلاماست، يعنى امر دين، يعنى حكومت. اين حكومت انتزاعى است و كه فرق بين ما و عامه
در همين است كه ما مىگوئيم اين حكومت را بايد خدا تعيين كند، بدست نبى يا
ولى بايد تعيين گردد، آنها مىگويند: نه، مردم مىتوانند تعيين كنند. شيعه
مىگويد به دست خداست و آن هم كسى است كه از نظر
فضائل و علم، نفس پيامبر اكرم باشد، عين پيغمبر اكرم باشد.
خلاصه حرف اين است
كه ولايت اگر بمعناى ولايت تكوينى باشد، اين را همان وقتى كه ائمه
بدنيا مىآيند دارند، اگر ولايت بمعناى ولايت فضيلتى
باشد، اين ولايت را همان وقت كه بدنيا مىآيند دارند، همه فضائل عالم مال آنهاست. اما اگر
بمعنا حكومت باشد، ديگر دو حاكم در آن واحد نمىشود؛
حكومت طولى است، اول پيغمبر اكرم، بعد اميرالمؤمنين. در همه فضائل على
عليهالسلامنفس پيامبر اكرم است و اما اميرالمؤمنين در زمان پيامبر اكرم امامت به معناى حكومت
نداشت؛ امامت بمعناى حكومت بعد پيداشد. «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت
عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» اين امر اعتبارى است. اما
آن ولايت تكوينى، آن ولايت علمى را نداشت، معنا ندارد و ديگر وقتى كه اين
عالم نبود اينها در ساق عرش بودند، اصلاً ماسوى اللّه وابسته به اينهاست، اين
امامت براى اميرالمؤمنين عليهالسلام هميشه بوده است، اما بمعنا حكومت، يك امر
اعتبارى است آن وقتى كه منسوب نشده بود، نداشت، آنوقت كه منسوب
شد، پيدا كرد و «اليوم اكملت لكم دينكم» معنايش همين است. يعنى حالا او
را نسب كرديم و شد امام و قبلاً نبود، اما نبوت منتقل نمىشود.
اگر حساب تكوين را
بكنيم، قيوميت اين عالم مال خداست. اين معلوم است. اما جداى از
اين حرف خدا سلطان السلاطين است. همين طور
كه خدا
سبب الاسباب است، همين طوركه خدا واجب الوجود است، پروردگار عالم مالك الملوك است.
مالك الملوك يعنى چه؟ يعنى من ملك دارم، خدا هم
ملك دارد، اما من و ملك من هرچه هست مال خدا است، مال من مال خداست، امر
اعتبارى مىشود و نه تكوينى. قدرت من مال خداست، من عبدم
و همه چيزم مربوط به خداست.
در روز قيامت وقتى
همه قدرتها نابود شد، خطاب مىشود: «لمن الملك اليوم»، بعد خودش
جواب مىدهد: «للّهالواحدالقهار». اين ملك اعتبارى
است.
«يسئلونك
عن الانفال، قل الانفال للّه». و شما در باب
انفال همين جور معنا مىكنيد،
مىگوئيد كه همه زمينها، زمينهاى باير مال خداست، اين بيابان باشد، دامنه كوه
باشد، روى كوهها باشد، همه مال خداست، براى اينكه كوهها معدن دارد، اين
معدنها، دامنه كوهها، يعنى آبها، همه بيابانها، اينها مال خدا است. الا اينكه
خدا امرش را داده بدست رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم، رسول اللّه هم امرش را داده است
به دست ائمه طاهرين عليهمالسلام.لذا حالا مىگويند همه انفال مال امام زمان است
و چون امام زمان«عجل اللّه تعالى فرجه» ولايت فقيه را به
عنوان حاكم معرفى كرده است، پس همه مال مجتهد جامع الشرائط است. انفال از مجتهد جامع
الشرائط است. از كجا پيدا كرده است؟ امام زمان به او داده است، امام زمان هم
از رسول اللّه گرفته است، رسول اللّه از كجاآورده است؟ خدا به او داده است.
همه امر اعتبارى است، يعنى ملك زمين، ملك اعتبارى است از طرف خدا.
و به حضرت امام
مىگفتيم اين مسلّم است و شما از آن افرادى هستى كه توغّل در آن ولايت
تكوينى داريد، ايشان از نظر ولايت خيلى بالا بود. يك
كسى بتواند ادعا كند به اينكه پروردگار عالم يك تجلى كرد با همه اسماء و صفاتش، حتى اسماء
و صفات مستأثر و على پيدا شد، اين خيلى ادعا است و احدى رانديدم
اينجور با جرأت بگويد. على كل حال به ايشان مىگفتيم آقا شما چون متوغل در عالم
وحدت هستيد، از اين جهت ملك اعتبارى نمىتوانيد درست بكنيد و الا
ملك اعتبارى درست كردن براى خداامر سادهاى است، چنانچه ملك
اعتبارى درست كردن براى پيغمبر، براى ائمه طاهرين عليهمالسلام و براى مجتهد جامع
الشرائط يك امر سادهاى است از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهمالسلام.
حالا اگر اين را
نمىپذيريد، آنچه مسأله را حل مىكند و رد آقاى اخبارى است اين است كه ما
صغرى و كبراى او را مىپذيريم، مىگوئيم ما عبديم و
العبد و ما فى يده كان لمولاه اعتبارى است و از آن طرف هم همه چيز ملك خداست، ملك
اعتبارى اوست و اجازه مىخواهد كه ما در ملك خدا تصرف
كنيم. در شبهات وجوبيه، در شبهات تحريميه، نمىدانم اين اجازه هست يا نه، همين مقدار كه
نمىدانم لايجوز لاحد ان يتصرف فى مال الغير الا باذنه، پس بايد توقف كرد.
الا اينكه مىگوئيم قرآن در آيات فراوانى اجازه تصرف داده است، زياد هم
داريم كه پروردگار عالم اجازه داده است. «هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» اجازه است؛ زمين
مال شما است. «كلوا من الطيبات»، «كلوا ما فى الارض حلالاً طيبا». اينها قرآن است،
اينها اجازه است.
بنابراين قرآن
بالاتر از اينها مىگويد، زمين را كه مىگويد، آسمان را هم مىگويد.«الم تروا
انّ اللّه سخر لكم ما فى السموات و الارض واسبغ عليكم
نعمه ظاهرةً و باطنةً». مىگويد اجازه
دادم كه تسخير كنى آسمان دوم و سوم و چهارم را، تسخير
كنى عالم ملك و ملكوت را، تسخير كنى ما سوى اللّه را. اينها اجازه است،
يعنى قدرت به شما داده كه مسخر كنيد، نيرو داده به شما كه مسخر كنيد، اين
آيه مىگويد علاوه بر كره زمين، عالم مسخر توست ونظير اين آيات كه خواندم
اين آيه است كه مىفرمايد: «قل من حرم زينهاللّه التى اخرج لعباده والطيبات
من الرزق» بلكه نهى مىكند
كه ما از اين حرفها بزنيم كه اجازه خدا مىخواهد، قرآن مىگويد چه كسى گفته است و
بعد مىفرمايد اصلاً براى كافر هم كه هست، براى توست؛ «قل هى للذين آمنوا
فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة». دنيا مال توست،
اما كافر هم مىتواند استفاده كند. اما آخرت فقط مال توست؛
«خالصة يوم القيامة». اين آيه مىگويد كافر مىتواند استفاده كند، تو
هم مىتوانى استفاده كنى، هر دو مجاز هستيد.
بنابراين حرف آقاى
اخبارى حرف با ريشهاى نيست. ما اگر بخواهيم حرف را ريشه دار كنيم،
يك چيز ديگر جلو مىآيد و آن اين است كه مسلم محرماتى داريم كه اجازه
داده نشده و قرآن شريف هم مىفرمايد:«و يحرم عليهم الخبائث». معناى خبائث
يعنى محرمات. قرآن مىگويد:«كلوا من
الطيبات» و امثال اينها كه
در قرآن زياد است و اما اگر محرم باشد، اجازه داده نشده است.
شراب خوردنش حرام است، بعضى از پرندگان خوردنش حرام است، خوردن مال
مردم حرام است. مال اللّه است، اما خودنش حرام است. وقتى چنين باشد يك
حرفى جلو مىآيد و آن اين است كه قرآن كه مىفرمايد: «هو
الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا»، استثناء خورده
الا المحرمات. حالا كه استثنا
خورده، ما مثل شرب خمر را كه مىدانيم حرام است مىگوييم مستثنى منه او را
مىگيرد. مىدانم مثل گندم و ميوه خوردنش حلال است؛«هوالذى خلق
لكم ما فى الاض جميعا» او را مىگيرد، عام او را مىگيرد. شرب توتون را
نمىدانم حرام است يا نه. چه كنم؟ اگر بخواهيم بگوييم «هوالذى
خلق لكم ما فى الارض جميعا» او را مىگيرد، تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص است و
جايز نيست.
درباره اين تمسك
به عام در شبهه مصداقى مخصص يك قدرى صحبت بكنيم، تا فردا
تطبيق كنيم.
تمسك به عام در
شبهه مصداقى خود عام معلوم است كه جايزنيست. مثل اينكه شما به من
مىفرماييد: اكرم العلماء. زيد را نمىدانم عالم است
يانه.نمىتوانم تمسك كنم به اكرم العلماء و بگويم زيد عالم است.ثبت العرش ثم انقس، موضوع را
حكم نمىتواند تبيين كند، موضوع را از خارج بايد تبيين كنم. پس اگر زيد
را ندانم عالم است يا نه، نمىتوانم تمسك به اكرم العلماء بكنم. چرا؟
مىگويند تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است و هو لايحوز، چون دور
است، از همه اينها گذشته ثبوتش فرع ثبوت مثبت له است. به قول حاشيه ملا
عبداللّه گاهى تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص است، مثل اينكه
شمابه من مىگوئيد اكرم العلماء، دو دفعه مىگوييد لاتكرم الفساق منهم. زيد
را مىدانم عالم است، پس اكرم العلماء او را مىگيرد، اما لاتكرم الفساق
منهم نمىتواند او را بگيرد، چون نمىدانم فاسق است يا نه، يعنى زيد را
مىدانم عالم است، نمىدانم فاسق است يا نه. لاتكرم الفساق منهم نمىتواند او را
بگيرد. چرا نمىتواند؟ تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام مىشود، براى
اينكه نمىدانم فاسق است يانه، بخواهم تمسك كنم به لاتكرم الفساق
منهم، مثل همان مثال قبل است.
حالا در اينجا
تمسك به عام مىتوانم بكنم يا نه؟ حالا كه زيد را نمىدانم فاسق است يا نه،
شبهه مصداقى خاص شد و شبهه مصداق عام نيست. آيا مىتوانم تمسك به
عام بكنم و زيد را اكرام بكنم؟ آيا مىشود يا نه؟
قد ماء مسأله را
معترض شدهاند، ولى معمولا مىگويند نه، اما متأخرين ـ از شيخ به اين طرف
ـ همه مىگويند نه. كسى كه مىگويد مىشود، مرحوم محقق عراقى ـ آقا
ضياء ـ و استاد بزرگوار ما حضرت آية اللّه بروجردى است. اين دو بزرگوار
هستند كه مىگويند تمسك به عام درشبهه مصداقى مخصص مىشود. استدلال
هر دو يك چيز است، يعنى استدلالى كه مرحوم بروجردى مىكردند، همان
استدلالى است كه مرحوم آقا ضياء مىكنند. مىگفتند اكرم العلماء مىگويد
زيد مال من، براى اينكه عالم استو لاتكرم الفساق منهم مىگويد من
نمىخواهم او را، چون مشكوك است، نمىدانم مصداق من است يا نه. مىگفتند
تعارض نيست، چون اكرم العلماء مىگويد مال من، لاتكرم الفساق هم مىگويد
من نمىخواهم او را، پس تمسك به عام مىكنم در شبهه مصداقى مخصص و
مىگويم: زيد را كه نمىدانم فاسق است يا نه، اكرام كن اين حرف آقا ضياء است
كه مرحوم بروجردى هم متابعت از ايشان كرده است.
حرفى كه در مسأله
هست و ما به آقاى بروجردى هم مىگفتيم و ايشان زير بار نمىرفتند،
اين است كه اين دو تا دليل، يعنى اكرم العلما، لاتكرم الفساق منهم در واقع و
نفس الامر يك دليل است. بعبارت كفايه اراده جدّ روى اكرام عالم غير فاسق
است. اگر مىگويد اكرم العلماء، اراده استعمالى است، يعنى جد روى او نيست، همه
علماء را نمى خواهد اكرام كند. لاتكرم الفساق منهم هم كاشف از همين است
كه مىخواهد عالم غير فاسق اكرام شود اين دو تا دليل را كه روى هم بريزند،
لبّ او اين است كه عالم غيرفاسق را اكرام كن. كه از نظر علمى مىگويند
اراده جد روى مخصص است، نه روى عام و اگر گفته است اكرم العلماء،
ضربا القانون است، اراده استعمالى است، نه جدى. وقتى چنين باشد اكرم العلما،
لاتكرم الفساق منهم بحسب ظاهر همين است كه مرحوم آقا ضياء و مرحوم
بروحردى مىفرمودند، اما در واقع اراده جد اين است كه اكرم العلماء الغير
الفاسق و زيدى كه عالم است، نمىدانم فاسق است يا نه اكرامش بر من واجب نيست.
وقت تمام شد بقيه
بحث مال فردا.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-وسائل الشيعه، ج 18، ص 116، باب 12،
از ابواب صفات قاضى، ح15.
-وسائل الشيعه،
ج 18، ص 123، باب 12، از ابواب صفات قاضى، ح41.
-الكافى، ج 1،
كتاب حجة، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، ح 10 و لفظ روايت اين است: «لوبقيت الارض
بغير امامٍ لساخت».