اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة
من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه ناقص ماند
در جلسه قبل، كلام شيخ طوسى در عُده بود، كه ايشان دليل حظر را جور ديگرى معنا
مىكردند.
اخباريين دليل حظر
را اين جور معنا مىكردند كه ما عبديم و همه چيز مال خداست و تصرف ما اجازه
مىخواهد. كه ما در جوابش گفتيم اجازه هست.
مرحوم شيخ طوسى
فرمودهاند كه قاعده حظر اين است: اقدام بر چيزى كه از ضررش مأمون نيستيم عقلاً
قبيح است؛ اقدام على ما لا تؤمن قبيحٌ عقلا. پس بنابراين هر چه كه نمىدانيم آيا
امن از عقات او هستيم يا نه، بايداحتياط كنيم. كه مرحوم آخوند هم اين حرف را بعد
از حرف اخبارىها نقل مىكند.
اين اقدام على ما
لاتؤمن عقابه، را ما هر چه فكر مىكنيم، همان قبح عقاب بر ضرر محتمل است، كه سابقا
دربارهاش صحبت كرديم كه ضرر محتمل را بايد از او پرهيز كرد. اين ظاهرا همان است،
آنجا اسم او را گذاشتيم دفع ضرر محتمل واجب است، مرحوم شيخ طوسى بجاى دفع ضرر
محتمل واجب است، فرمودهاند: الاقدام على ما لا تؤمن عقابه، يعنى مأمون از ضررش
نيست. عبارت اخرى او اين است كه اگر ما احتمال ضرر در چيزى بدهيم دفع آن ضرر براى
ما لازم و واجب است.
ظاهرا زائد بر اين
كلام شيخ طوسى چيزى زائد نداشته باشد، يعنى اينجورنيست كه ما بتوانيم بگوييم دفع
ضرر محتمل، قاعده يك است، الاقدام
على ما لاتؤمن عقابه يك قاعده ديگر به دقت آن قاعد برمىگردد به آن قاعده. از نظر
لفظ با هم مختلف هستند، نه از نظر محتوى، نه نظر معنى.
اگر حرف مرا
بپسندد و اينكه دو قاعده نباشد، يك قاعده باشد، جوابش همان است كه گذشت، يعنى در
دفع ضرر محتمل گفتيم مراد از اين ضرر، اگر
عقاب باشد، رفع مالايعلمون مىگويد ضررى در كار نيست. در مثل شبهه حكمى در مثل
شبهه موضوعى نمىدانم ارتكابش عقاب دارد يانه، رفع ما
لايعلمون مىگويد نه، قبح عقاب بلا بيان مىگويد نه. لذا رفع مالايعلمون حكومت
پيدا مىكند بر اين قاعده الاقدام على ما لاتؤمن عقابه. اگر مراد از
عقاب يعنى عقاب اخروى، يعنى حرمت، افتادن در چاه از نظر تكيلف، كه در شرب توتون
احتمال است كه حرام باشد. الا اينكه همين جا يك جواب ديگر
من عرض كردم در مقابل مرحوم شيخ انصارى، كه اصلا مشتبه نمىتواند عقاب داشته باشد.
الا اينكه دليل بيايد و بگويد احتياط كن كه آن قف عندالشبهة براى ما عقاب درست
بكند و الا تا قف عندالشبهة نيايد، ما نمىتوانيم بگوئيم مولى مىتواند روى مالانص
فيه عقاب بكند و لو در واقع و نفس الامر حرام باشد،الا اينكه حكم او به ما نرسيده
است. حالا مجتهدى تفحص كرد و نيافت مولى بخواهد عقاب بكند، نمىشود، براى اينكه
عقاب وقتى درست است كه تكليف از صورت اقتضاء بيايد به صورت انشاء، از انشاء بيايد
به فعل و از فعل بيايد به تنجز و در مالا نص فيه معنايش اين است كه اين آقا تفحص
خودش را كرده است هر چه گشته، نيافته است. لذا تكليف بالفعل نمىشود. وقتى تكليف بالفعل
نيست عقابى در كار نيست.
لذا در دفع ضرر
محتمل مىگفتيم اگر مراد عقاب باشد، اولاً رفع ما لايعلمون حكومت دارد و مىگويد
عقاب نيست. ثانيا اينكه اصلاً از نظر عقل نمىتوانيم بگوييم در ما لانص فيه عقاب
هست، مگر اينكه يك دليل بيايد وآن دليل بالفعل باشد، منجز باشد، بما بگويد بايد
توقف كنى. آن تكليف مستقل مىشود براى خودش، لذا عقاب روى قف عندالشبهه است، نه
روى حرمت واقعى و نفس الامرى و اگر مراد ضرر دنيوى باشد، مرحوم آخوند گفتند اقدام بر
ضرر دنيوى مانعى ندارد و گفتند اصلاً سيره عقلاء اين است كه در ضرر محتمل راجع به
دنيا اقدام مىكنند.
ما عرض كرديم حرف
مرحوم آخوند خوب است، اما نه در مهام امور، در موارد جزئيه خوب است. اما در مهام
امور، آنجا ضرر محتمل مى گويد حتما
بايد توقف كنى و گفتم دراسلام مسلم است كه بايد در باب دماء و فروج و اموال احتياط
كرد، مخصوصا در باب فروج و دماء. اما اگر مهام امور نشد، ضرر
دنيوى آنجا كه اهمّى نباشد، اقدام مىشود. احتمال مىدهد برود به مسافرت و ضرر
ببيند، اهميت نمىدهد.
اين حرفها همهاش
عليه شيخ طوسى مىآيد؛ به شيخ طوسى عرض مىكنيم اينكه مىگوييد الاقدام على مالا
تؤمن عقابه قبيحٌ، اين چه عقابى
است؟ عقاب اخروى است، كه عقاب اخروى را ما اولاً احتمال او را نمىدهيم در ما لا
نص فيه، براى اينكه گشتهايم و پيدا نكردهايم، نمىشود تكليف محتمل منجّز باشد.
ثانيا رفع ما لايعلمون حكومت دارد بر اين قاعده شما، شما مىگوييد اقدام على لا
تؤمن عقابه قبيحٌ، مىگويم بله، اما رفع ما لايعلمون اجازه مىدهد، مىگويد ارتكاب
بكن و عقابى در كار نيست و اگر مرادتان از عقاب، عقاب دنيوى باشد در مهام امور،
قاعده شما را قبول داريم، مثل اينكه مىخواهد با زنى ازدواج كند مىداند بعد دردسر
مىشود براى او، يا احتمال مىدهد خواهر رضائى او از كار در بيايد، عقل ما مىگويد
نكن، شرع هم مىگويد در باب دماء و فروج اقدام نكن. اما آنجا كه مهام امور نباشد،
الاقدام على ما لاتؤمن عقابه را قبول نداريم.
الحمدللّه مطلب
برائت تمام شد، الا اينكه مرحوم شيخ انصارى يك تنبيهات خيلى عالى در اينجا عنوان
فرمودهاند.
تنبيه اول از نظر
كبراى كلى يك چيز بديهى و مسلمى است اما مسأله اصالة عدم التذكيه را آوردهاند جلو
و آن مسأله را خيلى مشكل كردهاند.
تنبيه اول اين است
كه اگر ما اصل موضوعى داشته باشيم، نوبت به اصل حكمى نمىرسد. مثلا يك زنى خانم
اين بوده است، اما او را به صيغه فارسى طلاق داده است، حالا نمىداند كه زن او است
يانه. بخواهد بگويد رفع مالايعلمون، همبستر شدن با اين طورى نيست، بخواهد بگويد كل
شىء لك حلال حتى تعلم، اين زن حلال است، در شبهه حكمى برائت جارى كنيم، نوبت به
اينها نمىرسد. چرا؟ براى اينكه استصحاب زوجيت دارد؛ سابقا زن او بوده است. الآن
نمىداند طلاق داده شده يا نه، مىگويد كان الان يكون كذلك. استصحاب در موضوع آمده
است و برائت در حكم را سالبه به انتفاء موضوع كرده است.
يا عكس اين، كسى
كه زن او نبود، عقد فارسى خواند مثلاً و يا بين ايجاب و قبول فاصله انداخته است،
حالا نمىداند زن او است يا نه، بخواهد رفع ما لا يعلمون جارى كند، يا كل شىء لك
حلال جارى كند، نمىشود. چرا؟ براى اينكه اصل موضعى دارد. اصل موضوعى چيست؟
استصحاب حرمت، سابقا به اين زن نامحرم بوده است، الان يكون كذلك. وقتى استصحاب
مىگويد به اين زن نمىشود نگاه كرد، اصلاً نوبت نمىرسد به اصل حكمى. بعبارت ديگر
اصل موضوعى مىآيد ورود پيدا مىكند بر اصل حكمى و اصل حكمى را ـ يعنى برائت را ـ
سالبه به انتفاء موضوع مىكند. مثل همين مثالى كه زدم؛ المرأة المردّدة بين
الزوجية و الاجنبية، كه يك صورتش استصحاب زوجيه دارد، يك صورتش استصحاب اجنبيه
دارد. على كل حال هيچ وقت نوبت به رفع مالايعلمون، كل شىء لك حلال و امثال اينها
نمىرسد.
الا اينكه مرحوم شيخ براى اينكه ما را گير بيندازند و
وزنه علمى براى ما درست بكنند و يك مسأله مشكل بياورند جلو و عقل ما را ورزيده در
كار
بكنند، بعد از آنكه اين حرفهايى كه من زدم مىزنند، او را مىبرند روى اصالة عدم
تذكيه. مىگويند مثالش اين است كه يك گوسفندى را نمىدانم ذبح
شرعى شده يا نه، آيا اين شرائط ذبح شرعى داشت؟ قطع او داج اربعه شد؟ آيا او را
مسلمان سر بريد؟ آيا رو قبله بوده است؟
ذابح بايد مسلمان باشد، آيا مسلمان بوده است يا نه؟ بايد با آهن باشد، آيا با آهن
بوده است يا نه؟ اين پنج شرط لازم است. حالا اگر در يكى از اين پنج شرط، يا هر پنج شرط شك كرد، مثلاً يك پوستى،
چرمى مثل زين چرخ، مثل كمربند از خارج آوردند، شك مىكند كه آيا اين از حلال گوشت
است ياحرام گوشت، براى اينكه نمىداند از گوسفند هائى است كه آنها سر بريدهاند،
هيچ كدام از شرائط را ندارد، يا بعضى را ندارد، آيا اين كمربند از پوستهائى است كه
بردهاند در خارج و به صورت چرخ كردهاند و بر مىگرداند، اگر اين باشد حلال است،
اگر آن باشد حرام است.
مرحوم شيخ
گفتهاند اصالة عدم تذكيه جارى كن و بگو نمىدانم مذكى است يا نه، مذكى نبود پس
الان هم مذكّى نيست و نوبت نمىرسد به كل شىء لك حلال، نوبت نمىرسد به رفع مالا
يعلمون، نوبت نمىرسد به اينكه استعمال كمربند مانعى ندارد.
مرحوم شيخ مثل
اينكه اصالة عدم تذكيه را جارى مىدانند، كه اسم او را مىگذاريم استصحاب عدم
ازلى، يعنى اين گوسفند قبل از خلقتش تذكيه نشده بود، الآن هم تذكيه نشده، ياقبل از
ذبح تذكيه نشده بود، الان هم تذكيه نشده، كه اسم او را گذاشتهاند استصحاب عدم
ازلى. مرحوم شيخ اين استصحاب عدم ازلى را جارى مىدانند و مسلم همه شما مىدانيد
اصالة عدم تذكيه يك چيزى است كه در فقه ما مشهور شده است.
آقايان نجفىها همه
شان اين اصالة عدم تذكيه را جارى مىدانند. مرحوم آخوند خراسانى، بعدش شاگردان
مرحوم آخوند، نظير مرحوم آقاى نايينى، آقا ضياء، نظير كمپانى، بعدش اواخرها نظير
مرحوم آقاى حكيم، مرحوم آقاى خوئى، نظير مرحوم آقاسيد عبدالهادى شيرازى، مرحوم آقا
سيد جمال شيرازى همه شان اين اصالة عدم تذكيه را جارى مىدانند، تبعا لشيخ و من
ياد ندارم كه يك كسى از نجفىها بگويد اصالة عدم تذكيه جارى نيست. در مقابل آنها اساتيد
ما در قم، مرحوم آيهاللّهالعظمى بروجردى، مرحوم آقاى داماد و مخصوصا مرحوم حضرت
امام اينها مىگويند اصالة عدم تزكيه جارى نيست. اين و خيلى هم جدى هستند، حتى
مرحوم آقاى بروجردى بارها روى منبر هو مىكردند و مىگفتند اين اصالة عدم تذكيه از
توى حجرهها بيرون آمده است و عرفيت ندارد و هوى آقاى بروجردى هميشه بوده است كه
اين اصالة عدم تذكيه از حجرهها از قيل و قالها بوجود آمده است، اما عرفيت ندارد.
لذا چون مسأله
اينجورى است، قمىها چون در مقابل آنها واقع شدهاند، خيلى مفصل اين بحث را عنوان
كردهاند. حضرت امام در دو سه جا، يكى همين جا كه داريم بحث مىكنيم، يكى هم
مىرسيم در الفاظ، يكى هم جاى ديگر، اين اصالة عدم تذكيه را ايشان متعرض مىشدند و
هر دفعه يك ماه دربارهاش صحبت مىكردند. اين رسم حضرت امام بود. همچنين مرحوم
داماد و آقاى بروجردى خيلى مفصل، با فرضى كه بناى آقاى بروجردى نبود خيلى مفصل درباره
چيزى صحبت كنند، اما در اين باره مفصل صحبت مىكردند. ما هم بايد يك بررسى بكنيم و
ان شاءاللّه از فكر شمااستفاده كنيم.
حالا اينجا شرائط
ذبح را مىدانيم، يعنى مىدانيم كه اگر از ما بپرسند كه شرائط ذبح چيست، فورا
مىگوئيم: پنج چيز؛ بايد اوداج اربعه قطع شود، بايد
بسماللّه گفته شود، بايد مذبوح رو به قبل باشد، بايد با حديد باشد، بايد آن ذابح
مسلمان باشد. اما نمىدانيم در اين گوسفند بخصوصه، فرى اوداج اربعه شده يا نه. اين
را مىگويند شبهه موضوعى، كه حكم را مىدانم و شك در موضوعى داريم.
حالا آيا اصالة
عدم تذكيه روى اين گوسفند جارى است يا نه؟ يا يك مقدار گوشت الآن در مقابل من است،
نمىدانم تذكيه شده است يا نه، يا
مثالىهاى مشهورش، اين چرمهايى است كه از خارج مىآورنند كه نمىدانم اين چرمها كه
از حلال گوشت است، نمىدانم آن گوسفند ذبح شرعى شده است يا نه، به اين مىگويند
شبهه موضوعى، كه همين يك قسم است.
گاهى شبهه، شبهه
حكمى است، كه منقسم مىشود به سه قسم: يك دفعه شك مىكنم اين حيوان كه زنده هم است
و پنج شرط هم روى او جارى است، نمىدانم قابليت براى ذبح دارد يا نه، مثلاً خرگوش
را نمىدانم قابليت ذبح دارد يانه. عوام مىگويند قابل ذبح است.
يك دفعه مىدانم
قابل ذبح است، اما نمىدانم گوشت او حلال است يا حرام. ظاهرا از نظر اسلام اينجورى
است كه آنها كه فرى اوداج اربعه داشته
باشند، قابل ذبح هستند، بغير سگ و خوك. لذا همين لاك پشت را اگر ذبح شرعى بكنند
پاك است و گوشت او خوردنش حرام است. و اما بعد از آنكه آن خون متعارف رفت، گوشت او
پاك است. حالا حرف ديگر هست كه پوست خرگوش را اگر ذبح شرعى نكنند، نجس است اما اگر
ذبح شرعى كردند، پوست او پاك است، اما آيا با اين پوست مىشود نماز خواند يا نه؟
يك حرف ديگر است و بايد در باب نماز صحبت بكنيم.
بله يكدفعه فرى
اوداج اربعه ندارد، مثل مار و سوسمار، اينها قابليت براى ذبح ندارند. حالا
نمىدانيم اين قابليت ذبح دارد يا نه. يا اگر قابليت ذبح دارد، باز اين شك مىآيد،
خوردن او حلال است يا نه، پلنگ را مىدانم خوردن او حرام است، اما آيا خوردن الاغ
حرام است يا نه؟ و خرگوش را بعد از آنكه ذبح شرعى كردم، خوردن او حلال است يا نه؟
شك ماناشى از اينهاست؛ درقابليت، يا در حليت و حرمت.
يكدفعه هم شك در
شرطيت دارم، به اين معنا كه اگر ذابح كافر نباشد، اين بسم اللّه مىگويد، فرى
اوداج اربعه مىكند، رو به قبله ذبح مىكند، با آهن ذبح مىكند، اما مسلمان نيست،
آيا ذبح او درست است يانه؟ كه بعضى از فقهاء مىگويند درست است و لازم نيست ذابح
مسلمان باشد. با اينكه بسماللّه بايد بگويد، در صورت نسيان نگفت، شك در شرطيت
است. وضع او چيست؟ اين هم صورت دوم.
صورت سوم: شك در
مانعيت، موضوع را مىدانم، اين مرغ را مىدانم عذره خورده، نمىدانم حلال شد يا
نه. حالا سر او مىبرد، اگر جلل باشد، مانع از اين است كه ذبح شرعى بتواند او را
حلال كند، اگر جلل نشده باشد، ذبح شرعى او را پاك مىكند، شك در مانعيت است، آيا
جلل مانع است يا نه؟ هر سه شك در حكم است،
هم شك در قابليت، هم در شرطيت و هم شك در مانعيت. همهاش برمى گردد به شك در حكم و
آن اولى برمىگردد به شك در موضوع.
فردا راجع به شك
در موضوع مثل چرمهايى كه از خارج مىآورند پاك است يا نجس، صحبت مىكنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.