اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
راجع به موضوع
علم اصول رسیدیم به اینجا که اگر بگوییم: « هو حجه فی الفقه » بهتر از این است که
بگوییم: «ما یقع فی طریق الإستنباط» و اگر بگوییم «ما یقع فی طریق الإستنباط» بهتر
از این است که بگوییم: موضوع علم اصول، کتاب و سنت و عقل و اجماع است. ولی علی کل
حال هیچ کدامش اشکال ریشهای و مهم ندارد. قدماء که گفته اند: موضوع علم اصول،
کتاب و سنت و عقل و اجماع است، برایاینکه از اول تا آخر اصول اطراف همین چهار
چیز حرف میزنیم و موضوع هم بنا شد معنایش همین باشد که: «موضوع کل علم ما یبحث عن
عوارضه الذاتیه» یعنی: المسائله المرتبطه. اگر هم بگوییم «ما یقع فی طریق الإستنباط»
که مرحوم آخوند گفته اند. خُب، ، همان است؛ همان کتاب و سنت و عقل و اجماع را به
این صورت درآورده اند؛ اگر هم بگوییم: «هو حجه فی الفقه» که مرحوم آقای بروجردی،
استاد عزیز ما، میگویند، خُب، همان است؛
« هو حجه فی الفقه ». چه چیزی در فقه ما حجت است، کتاب و سنت و عقل و اجماع. این
موضوع علم اصول شد.
فائده علم
اصول هم، از همین موضوع، معلوم شد؛ به قول مرحوم آخوند: «ما من مسأله فی الفقه
اِلّا و یحتاج الی مسأله اصولیه»؛ خُب،
معلوم است، فائده خیلی بالاست. اگر فائده از خود علم فقه بالاتر نباشد،
قطعاً کمتر نیست.
و اما تعریف
علم اصول: گفتیم: قدماء که گفته اند: «هو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط
الأحکام الشرعیّه» خیلی خوب تعریفی است. برایاینکه ما در اصول یک قواعدی درست میکنیم
که در استنباط فقهیمان این قواعد را بکار میآندازیم و این قواعد در فقه درد ما میخورد
و از اول اصول تا آخر اصول کلیۀ این قواعدی که در اصول درست میشود ما باید در فقه
حاضر الذهن هم باشیم و از آن استفاده بکنیم. پس علم به قواعدی که در فقه به درد ما
میخورد: «هو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط الأحکام الشرعیّه». انصافاً تعریف
خوبی است. مرحوم آخوند (رضوان الله تعالی علیه) در حالی که همه جا، من جمله این جا
هم اشاره میکنند که این تعریفها، تعریف لفظی است، تبدیل لفظ به لفظ است، برای
تقریب به ذهن است، برای این که مبتدی که وارد علم اصول میشود، بداند که چه میکند،
بداند چه میخواهد بکند، ولی به این تعریف اشکال میکنند ولی به اینها میگوییم:
تعریف لفظی، یعنی تعریف میکنیم چیزی را برای تقریب به ذهن. دیگر حالا میخواهد
جامع افراد باشد، میخواهد مانع اغیار باشد، هرچه میخواهد باشد. همین مقدار که
بتواند مقرّب باشد کفایت میکند. خُب، این
را مرحوم آخوند در کفایه آوردهاند و خیلی نتیجه هم از آن میگیرند. شما اگر
قوانین خوانده باشید، اگر فصول دیده باشید، حتی معالم، توی هر مسألهای میرسند
این جامعل افراد است یا نه مانع اغیار است یا نه، یک بحثهای مشکلی دارد که این
جامع افراد نیست، مانع اغیار نیست و در علم اصول مخصوصاً این جامع افراد است یا
نه، مانع اغیار است یا نه؛ خیلی برای طلبه انصافاً مشکل ایجاد کرده بود و مرحوم
آخوند این مشکلها را تمامش کردند و گفتند: اینها تعریف لفظی است. إن قلت قلت کردن
دربارهاش بیخود است. برای خاطر این که برای تقریب به ذهن و برای آشنایی به علم
آورده شده است. بعد هم همان را میگویند که بزرگان قائلند. که اصلاً تعریف حقیقی
ممکن نیست، حتی در فلسفه؛ دیگر چه رسد به اینجا، که اعتباریات است و لایعلم اِلّا
الله تبارک و تعالی و افرادی که عملشان سرچشمه میگیرد از علم خدا. آنها میتوانند
یک تعریفی بکنند و بگوییم این تعریف جامع افراد است و مانع اغیار و الّا، «الإنسان
حیوان ناطق»، همین «حیوان ناطق» هم فصل مشهوری است.
خوب اینها را
مرحوم آخوند دارند، خیلی هم خوب است، خیلی هم به درد میخورد و به ما طلبه ها میفهماند
که نباید خیلی دنبال این تعریفها باشیم.
اما گاهی
مرحوم آخوند در حالی که اول تصریح میکنند که اینها تعریف لفظی است، میخواهد جامع
افراد باشد یا نه، میخواهد مانع اغیار باشد یا نه، و با این فرض وارد تعریف میشوند،
توی تعریف، هم جامع افرادیش را و هم مانع اغیاریش را یک مقدار صحبت میکنند. از جمله
اینجا که ایشان آن تعریف قوم را به آن قشنگی، به آن زیبایی، رها کردهاند و
خودشان یک تعریفی کردهاند که به عقیدۀ من ضعیف ترین تعریف هاست. فرمودهاند که
علم اصول این است: «صناعهٌ یُعَرفُ بِها القواعد التی یمکن أن تقع فی طریق
الإستنباط أو التی یَنْتَهی اِلیها فی مقام العمل.»«علم»
را برداشتهاند جایش «صنعت» را گذاشته اند. «ممهّده» را برداشتهاند جایش
«یمکنُ» را گذاشته اند. آنها میگفتند: «هو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط
الأحکام الشرعیّه»؛ ایشان میفرماید:«صناعهٌ» (به جای علم) «یعرف بِها القواعد» کدام
قواعد؟ قواعدی که یُمْکِنُ اینکه از آن استفاده بکنیم. یک جملۀ دیگر هم اضافه کرده
اند، یا این که نه، استنباطی نیست ولی منتهی میشویم به عمل: یعنی یک قاعده ایست
که ما را به عمل میرساند. که مرادشان اصول عملیه است، یعنی بواسطۀ اصول عملیه،
استنباط نمیکنیم، اما، ما را به عمل میرساند، یعنی مثلاً من نمیدانم دستم نجس
است یا نه؟ قبلاً پاک بوده حالا میگویم که: «لاتنقض الیقین بالشّک.» بگو: پاک
است، پس مرا رساند به عمل؛ یا قبلاً دستم نجس بوده، حالا نمیدانم نجس است یا نه؟
بگو که نجس است؛ حالا اگر گفتی نجس است منتهی میشود به عمل، یعنی من باید از دستم
اجتناب بکنم. که «القواعد التی یمکن أن تقع فی طریق الإستنباط أو التی یَنْتَهی
اِلیها فی مقام العمل».
خب، حرف اول:
این صناعت است یعنی چه؟ عرفاً صناعت را در اختراعات، استعمال میکنند، مثل آهنگر،
نجار، نویسنده، مخترع هواپیما اینها را اگر بگوییم: صانع و آنهم صنعت، خوب است.
حتی علوم طبیعی؛ توی دانشگاه، دانشگاه را اسمش را بگذاریم صنعتگاه، چه رسد مدرسۀ
طلبه ها را اسمش را بگذاریم صنعتگاه! آقای آخوند بالا سر مدرسه شان، به جای این که
بگویند، مدرسۀ امام زمان، بگویند صنعتگاه آخوند! نمیدانم چرا مرحوم آخوند اینجوری
کرده اند.
خود مرحوم
آخوند در باب اجتهاد میفرمایند: «ما من مسأله الاّ و یحتاج فی استنباط حکمها الی
قاعده او قواعد برهن علیها فی الأُصول».
حالا این علم اینقدر مهم که اگر نباشد مسلماً فقه لنگ است. فقهی که در روایات ما
آمده که: «إنّما العلم ثلاثهٌ: آیهٌ محکمهٌ، او فریضهٌ عادلهٌ، او سنهٌ قائمهٌ و
ما خلاهن فضل»در
روایت هم نیامده «و ماسواهن صنعه». حالا ما بگوییم این علم اصول که مقدمه برای علم
فقه است و علم فقه فریضه عادله، سنه قائمه است، این اصول علم نیست، صنعت است!
اشکال: شاید
چون اصول علم آلی بوده از آن تعبیر به صنعه شده؟
جواب: آلی و
غیر آلی در بحث ما دخل ندارد، علم فقه هم آلی است جزء علم عرفان، حتی علم اعتقادات
هم آلی است و حتی عبادات آلی هستند؛ «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین».آن
یقین و عرفان و معرفت را بگذار کنار، ما بقی آلی است. حتی عبادات همه مقدمه هستند؛
«لا اِله اِلّا أنا فاعبدنی وَ اقم الصلاه لِذکری»همۀ
آنها «لذکری» است. علم فقه همین است. علم فلسفه همین است. تمام علوم آلی است. و
آلی بودنش برای چیز دیگر که همان علت غایی است، آلی بودنش دلیل بر این نیست که از
علم بیفتد و بشود صنعت لذا نمیدانم مرادشان چیست، نمیشود درستش کرد، این اصلاً
جسارت به خودشان هم هست، چون خودشان، اول عالم در این فن هستند؛ خریّت این فن
هستند. این جسارت به کفایه شان هم هست. کفایه شان را بگوییم کتاب صنعت! لذا، چرا
ایشان این کار را کردهاند؟ چه در نظر مبارکشان بوده که «صناعهٌ»بهتر از «علمٌ»
است؟ خُب، نه، مسلماً «علم» بهتر از
«صناعه» است.
حالا چرا،
قدماء گفته اند، استادهایشان گفته اند، اساتید مرحوم آخوند گفته اند، که «علم»
بهتر از صناعه است، حالا ایشان گفتهاند که، نه، اَوْلی این است که این را بگوییم
«صناعه»؟
این است که
نمیشود ،درستش کرد خودِ علمِ اصول مثل علم فقه تصور دارد، تصدیق دارد، و مسائل
دارد، محمولات دارد؛ اصلاً معنای علم همین است، معنای علم یعنی یک نحو تصورات. علم
حُصولی؛ علم حضوریش هم یعنی وجود شیء عند النفس، خُب، آیا الان علم اصول اینجور نیست؟ تمام تصورات و
تصدیقش، تمام مسائلش، حصول الشیء عند النفس است. همان تعریفی که در حاشیۀ
ملاعبدالله کرده اند. لذا، این اولویتش را نمیفهمیم. حالا مرحوم آخوند تعیین که
نگفته اما این «علم» رابرداشته اند، «صنعت» گذاشته اند. نمیدانم چرا.
یک حرف دیگر
هم اینکه، این «ممهَّده» را برداشته «یمکن»به جایش گذاشته اند. چرا این کار را
کردهاند؟ برای این که قدماء گفتهاند که « هو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط
الأحکام الشرعیّه» ایشان میگویند: هو العمل بالقواعد یمکن ان تقع فی طریق
الاستنباط، «ممهَّده» را برداشته و «یمکن»به جای آن گذاشته اند. چرا؟ اگر ممهده
بهتر نباشد، کمتر نیست.
«ممهَّده»
یعنی ممهَّد کردم یک قواعدی را، مهیا کردم یک قواعدی را، تا از آن استفاده کنم و
بیرون بیاورم. اما حالا مرحوم آخوند میگوید: علم اصول قواعدی است که « یمکن أن
تقع فی طریق الاستنباط ». این سؤال پیش میآید که من «ممهَّد» کردهام یا نکرده
ام؟ چگونه است؟ دیگر «یمکن» کدام است؟!یعنی ما داریم راجع به علم صحبت میکنیم.
«قواعد یمکن أن تقع» یعنی کفایه، ممکن است در علم فقه بکار بخورد! ما که نمیخواهیم
کفایه را معنا کنیم، علم را میخواهیم معنا کنیم. میخواهیم علم اصول را تعریف
کنیم. علم باید توی دست من باشد و «یمکن» علی الظاهر درست نیست. اگر نه «یمکن»
بود، نه «ممهَّده»، شاید خوب بود؛ بگوییم: «هو العلم بالقواعد لاستنباط الأحکام
الشرعیّه» به این بیان که «ممهَّده» و «یمکن»اش از خود این «علم بالقواعد» فهمیده
میشود، شاید بهتر بود؛ اما «ممهَّده» رابرداریم و «یمکن» جای آن بگذاریم علی
الظاهر نمیشود. «قواعد ممهّده» یعنی مجتهد جامع الشرایط آن است که همۀ قواعد
اصولیه در ذهنش باشد. این را میگویند «قواعد ممهده». لذا «قواعد ممهده» بهتر از
«قواعد یمکن اَنْ تقع فی طریق الإستنباط» است.
اگر هم بهترش
را میخواهید، نه «یمکن» باشد نه «ممهده» خیلی خوب است.
خب، حالا
اینها هیچ، آن حرف بعدشان، چیست؟ «ما ینتهی الیها فی مقام العمل» این را برای چه
میخواهیم. خُب، کلیه قواعد، چه قواعد
لفظی، چه اصول عملیه، اینها، « قواعدٌ ممهّدهٌ لاستنباط الأحکام الشرعیّه» کلیۀ
اینها چنین است. اصلاً آنها بیشتر برای استنباط به درد میخورد تا حجیت خبر واحد؛
لذا، شما میبینیند که دو ثلث این فرائد شیخ راجعبه اصول عملیه است. اصول عملیّه خیلی
به درد میخورد برای استنباط. خُب،
«القواعد الممهّده لاستنباط الأحکام الشرعیّه» این «قواعد» گاهی مربوط به
علم است و گاهی مربوط به ظن است، گاهی مربوط به شک است. همینجور که آنجا که مربوط
به علم است برای استنباط به درد میخورد آنجا که مربوط به ظن است برای استنباط به
درد میخورد و آنجا که مربوط به شک و تعیین وظیفه در ظرف شک است به درد میخورد.
حالا بگوییم این«قواعد» نیست؟! چه مرادشان است؟!
اشکال:
«قواعد» استنباطی نیستند، استنباط یعنی صغری و کبری چیدن؛ در حالیکه قواعد صغری و
کبری ندارند.
جواب: قواعد
هم همینطور است. لذا میگوییم: «این پاک است»، صغری، کبری که لازم نیست. حالا اگر
صغری و کبری هم درست کنیم، میگوییم: که این دست من پاک است. چرا؟ چون هرچه که
استصحاب بگوید پاک است، پاک است، پس دست من پاک است اگر صغری و کبری باشد، اگر هم
تطبیق کبری بر کلی باشد میگوییم: این خبر حجت است. برای خاطر این که خبر واحد را
در اصول، حجتش کرده اند. یک قاعدهای در اصول درست میکنیم مثل حجیت خبر واحد، یک
قاعده هم درست میکنیم در اصول مثل حجیت برائیت، حجیت استصحاب، حجیت قاعدۀ «ید».
همۀ اینها«قواعد الممهده لاستنباط الأحکام الشرعیه» است. اگر هم مجتهد را در مقام
عمل به جایی میرسانند حجیت خبر واحد هم همین است، حجیت 0خبر واحد هم ما را به عمل
میرساند؛ حتی برای عامی که مجتهد نیست، مستنبط هم نیست، اگر استصحاب موضوعی (نه
حکمی) بخواهد درست بکند (البته مجتهدش باید اجازه بدهد) آنهم یک نحو استنباط است.
میگوید دست من پاک است، به چه دلیل؟ قبلاً پاک بوده و چیزی که قبلاً پاک باشد،
حالا نمیدانم پاک است یا نه، «لانتقض الیقین بالشک» میگوید: پاک است. همین عامیای
که اصول عملیه در عمل جاری میکند همین هم به طور ناخودآگاه یک استنباط میکند.
الّا این که استنباطش آبکی است توی موضوعات است؛ اگر جایز بدانیم.
همۀ اینها «
العلم بالقواعد لإستنباط الأحکام الشرعیّه» است. دیگر باقی میماند که ما بگوییم
«أو التی ینتهی الیها فی مقام العمل»؟ بله اگر ایشان حرف قدماء را که فرموده اند:
« العلم بالقواعد لإستنباط الأحکام الشرعیّه» برداشته بودند و گفته بوند که علم
اصول این است:«هو المنتهی الیها فی مقام العمل» طوری نبود، اما دو تا را با هم
آوردند. هم علم اصول «قواعد است» هم علم اصول منتهی الیه فقه است.
علی الظاهر،
مرحوم آخوند باید بجای آن «صناعت»، «علم» بگذارند.«یمکن» را هم یا باید بَردارند
یا به جایش «ممهّده» بگذارند. آخر تعریف را هم حذفش بکند. برمیگردد به تعریف
قدماء «هو العلم بالقواعد الممهّده لإستنباط الأحکام الشرعیّه» و کلیه آنچه در
اصول گفته شده است این تعریف صادق بر آن است.
سؤال: شاید
آخوند میخواسته بین قاعده فقهی و مسألۀ اصولی تفکیک قائل شود.
جواب: ما دیگر
قاعدۀ فقهی روی این قاعده که عرض میکنیم، نداریم شماها اسمش را قاعدۀ فقهی میگذارید
قاعده فقهیمان دیگر کدام است؟! اگر مثلاً قاعده «ید» قاعده فقهی است، خُب، حجیت خبر واحد را هم من میگویم قاعدۀ فقهی است
چرا؟ با هردوشان استنباط میشود. اگر خبر واحد مسألۀ اصولی است برای این که با آن
استنباط میشود با قاعده «ید»هم استنباط میشود؛ حالا ما بگوییم قاعدۀ «ید» قاعده
فقهی است و برائت قاعدۀ اصولی است.
این «أو
یُنْتَهی فی مقام العمل» را ایشان مثل اینکه یک قواعد فقهی درست کرده اند. این را
قواعد اصولی نمیدانند و یک مسائل اصولی درست کردهاند خواستهاند که تعریف هردو
را بگیرد. لذا گفته اند: «أو یُنْتَهی الیها فی مقام العمل» ولی حرف ما این است که
ما دیگر قواعد فقهی و مسائل اصولی، دو تا با هم نداریم. همۀ اینها مسائل اصولی است
چرا؟ برای این که علم اصول، «هو العلم بالقواعد الممهّده لاستنباط الأحکام
الشرعیّه» برای خبر واحد همین است. دلیل انسداد همین است. برائت همین است قاعده ید
و قاعدۀ فراغ هم همین است. قواعدی که یک آلت برای استنباط است، مثل: چکش برای
آهنگر. علم اصول هم به همان اندازه برای فقیه توی فقهمان است. از اول تا آخر اصول،
قواعد فقهیش باشد یا مسائل اصولیش. این خلاصه حرف است.
فتلخص مما
ذکرنا، آنچه قدماء (رضوان الله تعالی علیه) راجع به علم اصول و فائدۀ علم اصول و
تعریف علم اصول فرموده اند، هر سه مخصوصاً تعریف اصول بسیار عالی است و اشکال ریشهای
و اشکال جدی ندارد و ما بخواهیم تغییر الفاظ بدهیم و این طوری طلبه ها را معطل
بکنیم وجهی ندارد.
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- کفایه الاصول، اصلاً 9 .
- کفایه الاصول، اصلاً 468
- اصول کافی، حجت 1، اصلاً 32.