عنوان: تنبيه اول / اصالة عدم تذكيه
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره اصالة عدم تذكيه  بود و بنابه آنچه از اساتيد قوم تقرير كرديم، اصالة عدم تذكيه به معناى استصحاب عدم ازلى جارى نيست و اشكالها دارد.

حرفى جلو آمد اين بود كه آيا استصحاب عدم، نه استصحاب عدم ازلى جارى است يانه؟

گفتم استصحاب عدم بطور كلى جارى است. قبلاً كسى فاسق بوده است و الآن نمى‏دانيد عادل است يانه، شما مى‏توانيد اصالة عدم عدالت، يا اصالة الفسق جارى كنيد. سابقا جاهل بوده است، الآن نمى‏دانيم عالم است يا نه، استصحاب عدم علم جارى است. آن اشكالهاى استصحاب عدم ازلى هم اينجا نيست. قضيه متيقنه عين مشكوكه است و مشكوكه عين متيقنه و هذويت هم محفوظ است. 

اما در خصوص اصالة عدم تذكيه اشكال داشتيم. همان اشكال كه در استصحاب عدم ازلى بود، اينجا هم هست. گوسفندى كه زنده است، يصدق
عليه انه غير مذكى. به چه تقريب به تقريب اينكه نمرده است تا صفت ميته براو بار باشد، يا صفت مذكى بر او بار باشد و مذكى آن است كه مرده باشد با آن خصوصيات. حالا اين گوسفند نمرده است باآن شرائط، اما قضيه سالبه به انتقاء موضوع است، نه به انتفاء محمول. اين قضيه متيقنه شما است كه مى‏گويند اين گوسفند غير مذكى است. حالا همين گوسفند را سر بريدند، نمى‏دانم شرائط پنجگانه روى او آمد تا بشود مذكى، آيا مى‏توانم بگويم هذا لم يكن بمذكى الان يكون كذلك؟ نمى‏توانم. چرا؟ چون قضيه متيقنه غير مشكوكه است قضيه مشكوكه غير از متيقنه است. قضيه متيقنه يك قضيه سالبه به انتفاء موضوع بود، قضيه مشكوكه يك قضيه سالبه به انتفاء محمول است.

در باب تقليد از ميت همين اختلاف هست، كه مشهور در ميان فقها من جمله مرحوم آخوند مى‏فرمايند نمى‏شود استصحاب كرد، كه بگوييم مى‏شد از اين تقليد كرد، الآن هم يكون كذلك. مى‏گويند اين استصحاب جايز نيست، براى اينكه عرف مرده را با زنده دو تا مى‏بيند و مشهور در ميان فقهاء مى‏گويند اين استصحاب جارى نيست.

 لذا مرحوم آخوند استصحاب اين ميّت را نمى‏كرد و او را مى‏برد روى روح، كه يك جور ديگر هم از نظر من استصحاب مى‏شود و آن استصحاب رساله است و اين كه به رساله آقا مى‏شد عمل كنى، الان يكون كذلك و در همانجا در اينكه تقليد ميت جايز است يا جايز نيست، دو تا موضوع است يا دو
موضوع نيست، مشهور مى‏گويند دو تا موضوع است. اما در همين اصالة عدم تذكيه دو تا موضوع بودنش خيلى واضح است، يعنى قضيه متيقنه غير
مشكوكه، قضيه مشكوكه غير از متيقنه خيلى واضح است، براى اينكه اشاره كند، بگويد اين گوسفند مذكى نبوده، مى‏گوئيم مذكى نبود، يعنى چه؟ چون زنده بود، پس مذكى نبود، يعنى سالبه به انتفاء موضوع بود. الان بگويم يكون كذلك و اشاره كنيم به گوسفند مرده و بگوييم اين بگوييم مذكى نيست، يعنى چه؟ بگويد موضوع او هست، سالبه به انتفاء محمول است. اين وصف تذكيه را نمى‏داند حادث شد يا نه، بگويى سابقا نبود، الآن يكون كذلك، آنوقتى كه شما يقين داشتيد گوسفند يمشى و يرتع بود و مذكى اصلاً بر او صادق نبود، نمى‏توانستيم بگوييم هذا مذكى، يا هذا غير مذكى، يعنى بطور وصفى براى غير مذكى يك موضوع داشته باشيم، يك محمول.

اينكه مى‏گوييد غير مذكى، اگر از شما بپرسند غير مذكى يعنى چه، مى‏گوييد: نمرده است و چون اين گوسفند نمرده است و مذكى مى‏آيد روى
مرده، چون فرى اوداج اربعه نشده است و عدم تزكيه آنجاست كه فرى اوداج اربعه نشده باشد. مرتب او را مى‏بريد روى قضيه سالبه به انتفاء موضوع. در حقيقت اصلاً قضيه نداريم، يك قضيه شماموضوع ندارد، محمول دارد، يك قضيه شماموضوع ندارد، اينجورى است. اصلاً قضيه متيقنه نداريم براى اينكه قضيه شما سالبه به انتفاء موضوع است، بخلاف قضيه مشكوكه شما،كه قضيه است، قضيه سالبه به انتفاء محمول است و چه جورى مى‏شود من يك قضيه سالبه به انتفاء موضوع  را يك قضيه متيقنه قرار بدهم؟ چه جور مى‏شود سالبه به انتفاء محمول را مشكوكه قرار بدهم و بگويم كان، الان يكون كذلك؟ نه وحدت دو قضيه هست يك قدرى بالاتر هذويت محفوظ نيست، يك قدرى بالاتر بقول آقاى بروجردى عرفيت ندارد.

پس بنابراين بخواهيم استصحاب را استصحاب عدمى حساب كنيم به اين معنا كه گوسفند زنده را قضيه متيقنه بگيريم و بگوييم هذا غير مذكى، باعتبار سالبه به انتفاء موضوع، يعنى چون نمرده است، تذكيه‏اى نبوده است. كه مذكى بودنش هم مشكل است، ولى مرحوم حاج شيخ مى‏گفتند مذكى بر او صادق است.

ولى اين ايرادى كه الآن داريم اين است كه اين گوسفند در حال حيات كه يمشى و يرتع، اين را مى‏توانيم بگوئيم غير مذكى است. كه منطقى به او
مى‏گفت مصدوق عليه، نه مصداق و مى‏گفت مثلاً عدم عمرو بر زيد صادق است و مى‏گفت زيدٌ انسانٌ مصداق اوست، عدم عمرو مصدوق عليه اوست. لذا قضاياى متعددى بعنوان مصدوق عليه بر زيد صادق است. ايراد ما همين است كه قضيه متيقنه غير مشكوكه است و قضيه مشكوكه غير از متيقنه است. 

يك حرف ديگردر اجزاء داريم مثل اينكه سر گوسفند را بريدند و نمى‏دانيم فرى اوداج اربعه شده يا نه، شك در شرطيت است، نه در مذكى، مثل
اينكه يك گوسفندى را مى‏دانم تذكيه شده است، اما نمى‏دانم رو به قبله بوده است يا نه. اگر شك در شرطيت بكنيم، در اينجا استصحاب جارى است. مثل اينكه گوسفندى را مسلمان با آهن  سر ببرد، بسم اللّه‏ هم گفت، رو به قبله هم سر بريد، حالا شك داريم كه آيا چهار رگ بريده شد يانه، براى اينكه اگر يك مقدار از آن حلقوم برود بالا، بريده نمى‏شود. اين استصحاب جارى است، يعنى قبلاً چهار رگ بريده نشده بود الان هم چهار رگ بريده نيست، يا قبلاً بسم اللّه‏ گفته نشده، الان هم بسم اللّه‏ گفته نشده است. 

حالا حرف در اين است كه اگر شك در شرطيت كردى. آيا مى‏توانى غير مذكى را اثبات بكنى يانه؟ اصل مثبت است يا نه؟ اين برمى گردد به همان كه
در نماز اصل جارى مى‏كنى و اثبات مى‏كنى صحت نماز را، در اينجا هم مى‏گوييم اينجور اصل مثبت چون حكم بار بر اوست، مانعى ندارد.

هذا كله راجع به شبهه موضوعيه كه در شبهه موضوعيه حرف رسيد به اينجا كه اگر استصحاب عدم ازلى باشد، جارى نيست، اگر استصحاب عدم
باشد، در خصوص اينجا جارى نيست و همان اشكال استصحاب عدم ازلى را دارد و اما اگر شك در شرطيت باشد استصحاب عدم جارى است.

آنوقت يك حرف ديگر جلو مى‏آيد كه اگر اصالة عدم تذكيه نتوانستى جارى كنى، پاك است يا نجس؟

اگر دليل نداشته باشيم مى‏گوييم حلال است؛ كل شى‏ء لك حلال، كل شى‏ء طاهر حتى تعلم و اگر دليل داشته باشيم آن دليل براى ما كار مى‏كند و ما از قرآن، از روايات اثبات مى‏كنيم كه احراز تذكيه بايد باشد. قرآن شريف مى‏فرمايد: حرام است«الا ماذكّيتم»[1] و هر وقت كه احراز نكنيم، استصحاب عدم تذكيه نمى‏كنيم، اما همين مقدار كه موضوع را نتوانستم احراز بكنم، حليت بار بر او نمى‏شود.

نتيجه همان مى‏شود كه آقايان در رساله نوشته‏اند اصالة عدم تذكيه و اين چرمهائى كه از خارج مى‏آيد نجس است و استعمال او جايزنيست.

الا اينكه ما تبعا مرحوم نائينى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» كه مرحوم آقاى خويى هم از نظر اصول مى‏گويند، اما در فقه نمى‏گويند، اما ما در فقه هم مى‏گوييم كه اصالة عدم تذكيه جارى است، اما از آن طرف هم كل شى‏ء طاهر جارى است و منافات باهم ندارد.

لذا اين چرمهايى كه از خارج مى‏آورند، پاك است. اگر گوشت و پى از خارج بياورند، نمى‏شود خورد، اما پاك است. يا همين كفشهايى كه از خارج
مى‏آورند اصالة عدم تذكيه نمى‏خواهد. نمى‏دانيم پاك است يا نجس، كل شى‏ء طاهر مى‏گويد پاك است.

اصالة عدم تذكيه كه نداريم، نوبت مى‏رسد به حكم، وقتى نوبت رسيد به حكم، كل شى‏ء لك حلال داريم و كل شى‏ء طاهر داريم. كل شى لك حلال را «الا ماذكيتم» مى‏زند، كل شى‏ء طاهر حتى تعلم بحال خود باقى مى‏ماند. مائيم و قواعد، كه قواعد به ما مى‏گويد اين مذكى نيست، يعنى نخور. اما پاك است يا نجس؟ نمى‏دانم. وقتى ندانستم ،كل شى‏ء طاهر مى‏گويد پاك است. اين خلاصه حرف در شبهه موضوعيه است.

حالا بياييد سر شبهه حكميه، شبهه حكيمه منقسم مى‏شود به سه قسم، كه در اصالة عدم تذكيه شبهه، شبهه حكمى شد.

يكى اينكه شك در قابليت كنيم، مثل اينكه نمى‏داند خرگوش قابليت ذبح دارد يا ندارد، آيا مار قابليت ذبح دارد يا نه. اگر شك در قابليت بكنيم، حرفها همان است كه در شك در موضوعيت بود، يعنى نجفى‏ها با اصالة عدم قابليت جلو آمدند و همين مرحوم شيخ در فرائد با اصالة عدم قابليت مى‏گويند قابليت نيست؛ مى‏گويند اين گوسفند قبل از وجودش قابليت براى ذبح نداشت، الآن هم كه بدنيا آمده قابليت براى ذبح ندارد.

همان حرفهايى كه زديم، اينجا هم مى‏آيد، يعنى قضيه متيقنه شما گوسفند قبل از وجود است، قضيه مشكوكه شما گوسفند بعد از وجود است و بخواهى بگوئى لم يكن فى الازل قابلاً لتذكيه، الان يكون كذلك، قضيه متيقنه غير از مشكوكه است اين يك اشكال. هذويت هم ندارد، يعنى اصلاً قضيه متيقنه نداريم. اين دو اشكال، يكى هم عرفيت ندارد. اين راجع به شك در قابليت.

اما يك دفعه مى‏دانيم قابل ذبح است. اين را از ادله بيرون آورده‏ايم، چنانچه از ادله بيرون مى‏آيد كه هر چه فرى اوداج اربعه داشته باشد، قابل ذبح
است، هرچه خون جهنده داشته باشد قابل ذبح است. لذا مى‏داند قابل ذبح است، اما نمى‏داند مثل پلنگ است كه اگر ذبح هم بكنى حرام گوشت است، يا مثل خرگوش است مثلاً، كه پيش فقهاء قابليت ذبح دارد، اما خوردن گوشت او حرام است. اين خرگوش را نمى‏دانم مثل پلنگ است كه قابل ذبح است، اما حرام گوشت است، يا مثل گوسفند است كه حلال گوشت است.  اگر شك اين باشد، آيا مى‏شود بگوييم اصالة عدم الحرمة، يا اصالة الحلية؟ استصحاب بخواهم جارى كنم، اينجا اصلاً استصحاب عدم ازلى هم ندارد، براى اينكه همان كه در ازل هم درست مى‏كنى، همان وقت هم مشكوك است، يعنى اگر قضيه هم فرض كنيد، اين كلما وجد و لو در عالم خيال، باز نمى‏دانيم خوردن گوشت او حلال است يا حرام.

 لذا وقتى كه قضيه متيقنه نداشت، استصحاب ندارد. حالا كه استصحاب نداشت نوبت مى‏رسد به اصل، كل شى‏ء لك حلال مى‏گويد خوردنش طورى
نيست، يعنى بعد از ذبح كل شى‏ء لك حلال مى‏گويد خوردنش طورى نيست. مگر اينكه كسى بگويد«الا ماذكيتم» بايد در اكل او اثبات بشود كه اين قابليت براى خوردن داشته است، كه مسئله فقهى مى‏شود، مسأله اصولى نمى‏شود و على كل حال درفقه اختلاف است الان ما بخواهيم مسأله اصولى بحث بكنيم اين است كه استصحاب عدم حليت ندارد، استصحاب حليّت هم ندارد، يعنى در موضوع نمى‏توانى استصحاب جارى كنى. نوبت مى‏رسد به حكم و حكم«ما كل شى‏ء لك حلال حتى تعلم» است، حكم ما «كل شى‏ء طاهر حتى تعلم» است  هذا كله راجع به قابليت است.

و عدم قابليت و اما اگر شك در شرطيت كنم، مثل اينكه نمى‏دانم قبله شرط است يا نه، ـ اختلاف هم هست ـ اسلام شرط است يا نه، يك گوسفند را يهودى كشته، نمى‏دانم درست است يا نه، فرى اوداج اربعه شده، يهودى بسم‏اللّه‏ هم گفته است، رو به قبله هم بوده، با آهن هم بوده است، نمى‏دانم آيا حلال گوشت است يا نه.

استصحاب حكمى دارد. استصحاب حكمى چيست؟ نمى‏دانم در تذكيه اسلام شرط است يا نه. رفع ما لا يعلمون جارى است. لذا هر شرطى را دليل به ما بگويد، شرط است و هر شرطى را شك بكنيم، استصحاب عدم جارى است، نه آن استصحاب عدم ازلى كه جايز نباشد. نمى‏دانم اگر شك بكنيم كه در تذكيه مسلمان بودن هم شرط است يا نه، رفع مالا يعلمون جارى است. اين هم راجع به شك در شرطيت است.

 حرف آخر شك در مانعيت است، مثل جلل كه يك دفعه شبهه موضوعى است، مى‏دانم اگر گوسفند نجاست خوار بشود، گوشت او نجس است، حتى فضله او نجس است، اين را مى‏دانم يك مقدار نجاست خورده نمى‏دانم حرام گوشت شده است يا نه. استصحاب عدم جارى مى‏كنم؛ سابقا حلال گوشت بود، الان يكون كذلك. استصحاب عدم مانع هم دارد؛ سابقا مانع نداشت، الآن يكون كذلك شبهه موضوعى او شكال ندارد، شبهه حكمى او هم اشكال ندارد. مثل اينكه جلل در مرغ مانع است، اما در گوسفند نمى‏دانى مانع است يا نه. اگر گوسفند جلل بخورد خيلى، حالا نمى‏دانم اين گوسفند كه جلل است، آيا مانع است يا نه. معلوم كه اصل عدم مانع است، استصحاب عدم ازلى هم نيست، استصحاب شرعى است. نمى‏دانم شارع مقدس اين را مانع قرار داده يا نه، رفع ما لايعلون جارى است. اين خلاصه تنبيه اول است.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]-«حرمت عليكم الميتة و الدم و ما اكل السبع الا ما ذكيتم». سوره بقره، آيه 3.