اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
عرض كردم در دوران
امر بين محذورين ده تا قول در مسأله ديده مىشود.
قول اول، كه قول
مرحوم آخوند در كفايه بود اين بود كه فرموده بودند تخيير عقلى با اباحه ظاهرى
شرعى، كه ديروز در بارهاش صحبت كرديم و گفتيم
تخيير عقلى اگر حكم عقل باشد، ديگر با اباحه بمعنا اصل عملى معنا ندارد. اگر راستى
عقل حكم بكند روى موضوعى، ديگر نوبت نمىرسد به اينكه اصل در آن موضوع كار بكند و
اگر هم مرادشان اباحه ظاهرى يعنى آن ادله تعارض است، كه گفتم ادله تعارض مختص به
باب تعارض در روايت است. اما اگر غير دو روايت
شد، قاعده اقتصاء مىكند تساقط را و بايد ببينيم عقل ما چه اقتضاء مىكند.
لذا در ما نحن فيه بنابر قول خود مرحوم آخوند عقل ما اقتصاء مىكند تخيير را و
نوبت به باب تعارض نمىرسد.
يك حرف ديگر هم به
مرحوم آخوند داريم و آن اين است كه اين حكم عقل يعنى چه؟ يعنى تحميل بر مرد، يا
ادراك عقل من؟ گاهى عقل ما چيزى را درك مىكند اما حكم روى او ندارد، مثلاً دو و
دو چهار، اين حكم منجز عقل است و اين را حكم عقل نمىگوييم، بلكه اين را درك عقل
مىگوييم يعنى عقل ما درك مىكند جمع بين ضدين محال است، جمع بين نقيضين محال است.
اما يكدفعه عقل ما
حكم دارد. در «اطيعواللّه و اطيعوالرسول و اولى الامر منكم» عقل ما اينجا حكم
دارد. شاكر منعم واجب است، ظلم قبيح است،
عدالت خوب است، انسان بايد صفت رذيله نداشته باشد، اينها همه حكم عقل است، يعنى
عقل تحميل مىكند، يعنى وا مىدارد عقل ما، كه بر طبق او عمل بكنيد. به اين
مىگوييم حكم عقل حالا بياييم در مانحن فيه كه مىگويد حكم عقل بتخيير، يعنى ادراك
عقل به تخيير؟ اين كه حكم عقل نيست. يا معنايش تحميل عقل است؟ اگر مراد تحميل
باشد، يعنى وا مىدارد كه من اينجور باشم. حالا وا ندارد، من چه جورم؟ يا فاعلم
ياتارك، لذا اين حكم عقل كه مىگويد مخيّرى، چه فايدهاى دارد؟ ادراك عقل خوب است
كه بگوييم عقل ما درك مىكند كه اينجا تخيير است، براى اينكه تو يا فاعلى يا تاركى
تكوينا.اما اگر بخواهيم حكم عقل بگوئيم، نمىشود. وقتى نشد، اين حرف مرحوم آخوند
كه مىگويند تخيير عقلى اين هم درست نيست.
لذا مرحوم نائينى حرف
بهتر و خوبى دارند، مىفرمايند تخير تكوينى، كه غير از تخيير عقلى است. تخيير
تكوينى بدون اينكه عقل ما در اينجا كار بكند،
يعنى تحميل بكند، بدون اينكه اصلى از اصول براى ما كار بكند. دوران امر بين محذورين
از باب تخيير تكوينى است. اصل جارى نيست، نه اصل شرعى و نه اصل عقلى. در خود اين
تخيير، عقل ما، شرع ما، تابع است. پس چى است؟ براى اينكه از نظر خارج من بخواهم يا
نخواهم، من فاعلم يا تارك. به او مىگوييم تخيير تكوينى.
انصافا حرف خوبى
است. لذا ما در ميان اين ده قول، قول مرحوم نائينى «رضوان اللّه تعالى عليه» را انتخاب
كرديم، و مىگوييم در باب دوران امر بين
محذورين حكمى از احكام وجود ندارد، نه حكم عقل و نه حكم شرع، براى اينكه لازم
مىآيد لغويت. نه اصلى از اصولى، براى اينكه آن اصول عمليه هم
در اطراف علم اجمالى جارى نيست و جارى هم باشد نتيجه عملى ندارد و تخيير باب تعارض
هم در اينجا نمىآيد، مىشود تخيير تكوينى. اگر بخواهيم حكم به تخيير بكنيم، ملاك
مىخواهد. در جاهائيكه ملاك باشد تخيير عقلى خيلى خوب است، مثل واجبين متزاحمين دو
نفر افتاده باشند در دريا يك دفعه ترجيح در كار است، مثل اينكه يك كدام اهل علم
است، اين ترجيها را عقل درست مىكند، مىگويد برو دنبال مرجح دار. يك دفعه هيچ
ترجيحى نيست، عقل ما مىگويد برو دنبال هركدام كه مىخواهى، اين را مىگوييم تخيير
عقلى. يا در خصال كفارات شارع مقدس مىگويد اگر كسى عمدا روزهاش را افطار بكند،
يا بايد دو ماه روزه بگيرد، يا شصت مسكين را طعام بدهد. اينجا هر دو ملاك دارد و
ترجيح هم بر يكديگر ندارد؛ شارع مقدس مىگويد تو مخبرى. اين را مىگوييم تخيير
شرعى، يعنى ملاك دارد. اما در دوران امر بين محذورين ملاك توى كار نيست و يك امر
قهرى است، مىخواهى بياور مىخواهى نياور. مىشود تخيير تكوينى.
لذا بطور اماره،
يعنى حكم عقل، ملاك مىخواهد؛ حكم شرع در تخيير ملاك مىخواهد و اينجا بىملاك
است. مثل لوازم تكوينى كه براى انسان
هست، حكم عقل روى او باشد، نه، حكم شرع روى او باشد، نه اگر اين ايراد را بپسندد و
به مرحوم آخوند وارد باشد، به مرحوم آخوند مىگوييم اين تخيير عقلى كه گفتيد درست
نيست، آن اباحه شرعى هم كه فرموديد، آن هم درست نيست. براى اينكه اگر اباحه شرعى
اصل باشد، در اطراف علم اجمالى جارى نيست.
لذا علم اجمالى ما
مىگويد اينكه مىگويى رفع ما لا يعلمون و اين يعلم است و كسى نگفته است رفع ما لا
يعلمون. آنجا جارى نيست كه تفصيلاً بدانى، بلكه ما لا يعلم مرفوع است، پس حالا اگر
بدانى، ديگر مرفوع نيست.
در ما نحن فيه
همين طور است، يا ان شاءاللّه در شك در مكلف به كه مىآييم، همين است، مىداند
تكليف هست، نمىداند ظهر است يا جمعه،
نمىتواند بگويد رفع ما لا بعلمون.
فرق اينجا اين است
كه علم اجمالى است، وقتى علم اجمالى است، اصل در اطراف علم اجمالى جارى نيست، وقتى
اصل در اطراف علم اجمالى جارى نشد، اباحه معنا ندارد. اباحه به معناى اصل معنا
ندارد، اباحه به معناى آن اصل تعارضِ باب تعادل و تراجيح هم كه نيست.
امروز يك قدرى پا
را فراتر مىگذاريم و مىگوييم اين حكم عقلى هم كه مرحوم آخوند مىگويند جارى
نيست، براى اينكه حكم عقل آنجاست كه ملاك
باشد و اينجا ملاك ندارد. حكم عقل آنجا كه بتواند تحميل كند واينجا تحميل نمىتواند
بكند، براى اينكه تكوينا و قهرا من يا فاعلم يا تارك. اين حرف اول
است.
حرف مرحوم شيخ
بزرگوار با مرحوم آخوند در اينجا تفاوت دارند. مرحوم شيخ و مشهور مىگويند: تخيير
عقلى، اباحه عقلى و شرعى هر دو، يعنى مرحوم شيخ بزرگوار مىفرمايند: عقل ما حكم
مىكند كه مخيرى، پس تخيير عقلى است، اما وقتى دست روى كل واحد بگذاريم، مىگوييم
قبح عقاب بلابيان، دست روى كل واحد بگذاريم، مىگوييم رفع ما لا يعلمون جارى است.
مرحوم شيخ انصارى
به خودشان ايراد مىكنند كه اينجا اطراف علم اجمالى است و اصل كه در اطراف علم
اجمالى جارى نيست. مىفرمايند اصل
در اطراف علم اجمالى جارى نيست، آنجا كه مخالفت عمليه لازم بيايد و اينجا چون
مخالفت قطعيه عمليه لازم نمىآيد، پس اصل در اطراف علم اجمالى جارى است.
ايرادى كه به شيخ
بزرگوار است، همان ايرادهايى است كه به مرحوم آخوند كرديم. غير از آن حرفها، راجع
به قاعده قبح عقاب بلابيان كه به مرحوم
شيخ مىگوييم تخيير عقلى معنا ندارد، براى اينكه تخيير عقلى آنجاست كه ملاك دار
باشد؛ عقل ما بتواند تحميل كند و اينجا عقل ما لغو است تحميل بكند. حكم عقل لغو
است، چون من يا فاعلم يا تارك و ملاك هم ندارم. و اين كه از حكم عقل بيائيم سر اصل
در اطراف علم اجمالى و مىفرمايند اصل در اطراف علم اجمالى آنجا جارى نيست كه
مخالفت عمليه لازم بيايد و اينجا كه مخالفت عمليه لازم نمىآيد، چون تو هم
نمىتوانى فاعل باشى و هم تارك، تا مخالفت قطعيه عمليه لازم بيايد.پس جارى بودن
اصل طورى نيست.
به شيخ بزرگوار
عرض مىكنيم كه قضيه مخالفت عمليه نيست، قضيه تنافص صدور ذيل است، كه خودتان ياد
ما داديد.
خود مرحوم شيخ در
اطراف علم اجمالى دو وجه دارند يكى اينكه مىفرمايند تعارض مىكند، تساقط مىكند و
اصل جارى نيست. بخواهم بگويم
واجب نيست آن يكى مىگويد حرام نيست، بخواهم بگويم حرام نيست، آن ديگرى مىگويد
واجب نيست. مىدانم يا واجب است يا حرام. تعارض مىكند، تساقط مىكند.
يك حرف هم اين است
كه مرحوم شيخ مىفرمايند تناقض صدر و ذيل است، يعنى رفع ما لا يعلمون، يعنى كل
شىء مشكوك تا ندانى مرفوع است
مىگويم حرمت او مشكوك است، وجوب او هم مشكوك است بخصوصه، اما علم اجمالى اينجا ـ
مالم يعلم ـ نمىگذارد، براى اينكه مىدانم يا اين است يا آن، يعنى مل لم يعلم اعم است از علم تفصيلى و
علم اجمالى. مىگويد تا ندانى اجمالاً يا تفضيلاً، مرفوع است. علم اجمالى در بين
مىگويد: مىدانم مثل انائين مشتبهين، كه شما بخواهى بگويى كل شىء طاهر حتى تعلم،
در كل واحد، كل شىء طاهر حتى تعلم درست است. اما آن علم اجمالى كه در بين است، كل
شىء در كل واحد مشكوك است و اما كل شىء با آن علم اجمالى كه در بين است مشكوك
نيست و معلوم است.
لذا مرحوم شيخ در
باب احتياط مىفرمايند: اصل در اطراف علم اجمالى جارى نيست، براى اينك تناقض صدر و
ذيل است. و اين تناقض صدر و ذيل
چه در شك در مكلف به، مثل انائين مشتبهين، چه اينجا، هر دو جارى است. مىخواهد
مخالفت عمليه لازم بيايد، يا مخالفت عمليه لازم نيايد.
لذا كل شىء طاهر
اگر بخواهد اطراف علم اجمالى را امام عليهالسلام در توى همين كل شىء طاهر حتى
تعلم تناقض گفته است، يعنى كل شىء اطراف علم اجمال را مىگيرد، حتى تعلم اطراف
علم اجمالى را نمىگيرد. لذا صدر روايت كه كل شىء طاهر باشد، مىگويد اصل در
اطراف علم اجمالى جارى كن، حتى تعلم مىگويد اصل جارى نكن و خود اين روايت تناقص
صدر و ذيل دارد الا اينكه يك كسى بگويد حتى تعلم علم اجمالى را نمىگيرد و اين را
هيچ كس نگفته است كه حتى تعلم يعنى علم تفصيلى. بگويد كل شىء طاهر حتى تعلم بعلم
تفصيلى اين نمىشود و حيث اينكه تناقض صدور ذيل محال است، پس اصل در اطراف علم
اجمالى جارى نيست. اين خلاصه حرف است.
اما وقتى كه مرحوم
شيخ انصارى دارند و مرحوم آخوند ندارند اين است كه قاعده قبح عقاب بلا بيان
مىگويند اينجا جارى است.
مرحوم آخوند
مىگويند: جارى نيست، چرا؟ مىگويند براى اينكه جنس تكليف دراينجا معلوم است و چون
جنس تكليف در اينجا معلوم است، تو
مىدانى يا واجب است يا حرام.
لذا تو مىگويى
قاعده قبح عقاب بلابيان، شارع مىگويد من بيان كردم، چه چيز را بيان كردم؟ جنس
تكليف را. اين حرف مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» است.
مرحوم شيخ كه
مىفرمايند قاعده قبح عقاب بلا بيان جارى است، اينجا، در كل واحد مىآيد. ايشان
مىگويند جنس تكليف معلوم است، اما تكليف كه
منجز نيست كه ما سابقا رد مرحوم
آخوند مىگفتيم آقا جنس تكليف معلوم باشد،
نوع او معلوم باشد، اين نمىتواند براى ما كار بكند، تا احراز موضوع نكنم، بعبارت
ديگر تا تكليف منجز نشود. تكليف بايد منجز بشود، بايد مقام اقتضاء او تمام باشد،
مقام انشاء او تمام باشد، مقام فعليت معلوم باشد، تنجز او هم معلوم باشد، يعنى
موضوع محرز باشد. پس بايد تكليف منجز باشد، بيان فقط فايدهاى ندارد. به شما بگويد
وضو بگير و چشم شما درد مىكند، تكليف براى شما منجز نيست، گفته است شراب نخور،
اماكسى مجبور است شراب بخورد، تكليف براى او منجز نيست، اما بالفعل است. بالفعل
است يعنى چه؟ يعنى تكليف بيان شده، گفته است الخمر حرام. ولى «الخمر حرام» فقط نمىتواند
عقاب آور باشد. تا موضوع معلوم نباشد، چيزى مشتبه است، من نمىدانم خمر است يا نه،
الخمر حرام نمىتواند اين را خمر كند. بايد بگويم هذا خمر و كل خمر حرام فهذا
حرام. تكليف مىشود منجز، آن كلى مىشود جزئى.
اگر اين حرف را
قبول داشته باشيد، حرف مرحوم شيخ درست مىشود، كه ايشان مىگويند قاعده قبح عقاب
بلا بيان اينجا مىآيد. چرا مىآيد؟ اينكه
مرحوم آخوند مىگويند من جنس تكليف را مىدانم جنس تكليف فايدهاى ندارد. مرحوم
شيخ مىفرمايند جنس تكليف را مىدانيم، اما بيان ناتمام است، بيان فقط فايدهاى
ندارد. بيان منجز به درد شما مىخورد و عقاب آور است و اينكه نماز جمعه را
نمىدانم حرام است يا واجب، كل واحد تكليف منجز نيست. پس قاعده قبح عقاب بلا بيان
جارى است.
لذا اگر شما
بپذيرى كه اصل در اطراف علم اجمالى جارى است، ديگر معنا ندارد حرف مرحوم آخوند كه
بگويد اباحه شرعى جارى است امااباحه عقلى
جارى نيست. اگر جارى باشد، هم اباحه عقلى جارى است، هم اباحه شرعى جارى است. پس
حرف مرحوم شيخ كه مىفرمايند تخيير عقلى، اباحه عقلى، اباحه شرعى خوب است. فقط
ايراد به مرحوم شيخ اين است كه تخيير عقلى معنا ندارد، چون ملاك ندارد، تخيير شرعى
هم معنا ندارد، اصل در اطراف علم اجمالى جارى نيست، چون تناقض صدر و ذيل است.
قاعده قبح عقاب بلا بيان هم جارى نيست، براى اينكه تناقض صدر و ذيل است، يعنى كل
واحد منجز نيست، قبول دارم، اما بيان مولى هم روى كل واحد هست، يعنى آن علم اجمالى.
لذا او مىگويد قبح عقاب بلا بيان، علم اجمالى مىگويد من بيان هستم. پس منجز
نيست، اما مىگويد من بيان هستم. اگر بخواهم بگويم قاعده قبح عقاب بلا بيان در كل
مشكوك جارى است. اما قاعدهقبح عقاب بلا بيان در كل واحد جارى نيست، براى اينكه در
آن جارى كنى، در آن هم جارى كنى،
مىشود يك بيان معلوم در بين. مثل همان كل شىء طاهر حتى تعلم، كه مىشود تناقض
صدر و ذيل. از اين جهت مىگوييم حرف مرحوم شيخ بزرگوار هم كه مىفرمايد تخيير
عقلى، اباحه عقلى. اباحه شرعى آن هم درست نيست. قول چهارم: قول مرحوم آقاضياء
عراقى است كه مىفرمايد: تخيير عقلى بدون اينكه اصل در اطراف علم اجمالى جارى
بشود. فردا دربارهاش صحبت مىكنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد