اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما اين بود كه
اگر يك طرف از علم اجمالى از مورد ابتلاء بيرون رفت يا بيرون بود آيا اين علم
اجمالى منجز تكليف است يا نه؟ يعنى از آن
اطرافى كه مبتلاءبه است بايد اجتناب كنيم يا نه؟ مشهور در ميان علما كه از شيخ
بزرگوار گرفتهاند، فرمودهاند فرق مىكند، اگر علم اجمالى اول بوده، بعد از محل
ابتلا بيرون رفته است، علم اجمالى تنجيز تكيف كرده است و از اطراف ديگر بايد
اجتناب كنيم، اما اگر از محل ابتلا بيرون رفت، ثم علم اجمالى آمد ديگر علم اجمالى نمىتواند
تكليف را منجز بكند.
ما گفتيم
نمىتواند تكليف را منجز كند براى اين كه تكليف بالفعل كه بدرد ما نمىخورد، بايد
به ما بگويد اجتناب كن، يا از اين يا از آن و چون طرف ندارد،
علم اجمالى نمىتواند به ما بگويد اجتناب كن از طرفى كه الان محل ابتلاء تو نيست و
يا از اين طرفى كه محل ابتلا تو است و چون تنجيز تكليف شرط او اين است كه محل
ابتلاء باشد، پس بنابراين علم اجمالى نمىتواند تنجيز تكليف بكند. بالاخره شيخ
بزرگوار هم همين را مىفرمودند اما با راه ديگر كه ما آن را اشكال داشتيم.
بحث امروز اين است
كه اگر ما شك كرديم كه آيا طرفى محل ابتلا است يا نه، آيا علم اجمالى اينجا منجز
است يا منجز نيست؟ مثلاً يك ترشحى شد، نمىدانم به عباى من يا به عباى شما؛ اين
علم اجمالى هست كه حتما يا عباى من نجس است يا عباى شما، حالا شك مىكنم كه عباى
شما محل ابتلا من هست يا نه؟ اين را عرف نمىگويد محل ابتلاء. غير محل ابتلاء
آنجاست كه بحسب عرف دقى نتوانيم بگوييم محل ابتلا، چنانچه ديروز مرحوم شيخ مثال مىزدند
به كاسهاى كه پيش پادشاه هند است كه عقلاً آن كاسه هيچ وقت مورد ابتلا من
نمىشود، نه عقل دقى فلسفى، بلكه عقل عرفى. اما راجع به عباى شما ممكن است شما
وعده من را بگيريد، بيايم خانه شما با عباى شما نماز بخوانم.
حالا شك مىكنم كه آيا اينجور چيزها محل ابتلا است يا نه؟
كه ديروز من
مىگفتم اينها عرفا محل ابتلا نيست، اگر هم حجره باشد چيزى، يا پدر و پسر باشد،
بگوييم آنچه ابتلاء پسر است، ابتلاء پدر هم هست و
اما دو تا آشنا كه هيچ رفت و آمد با هم ندارند و عرفا و عادتا نه عباى او محل ابتلاى
اين است، نه عباى آن محل ابتلاى اين، مىگفتيم اين از محل ابتلا بيرون است. حالا
همين جا اگر شك كرديم كه محل ابتلا چيست، محل ابتلا يك قدر متيقن دارد و آن عباى
خودم است، يك موارد مشكوك دارد و آن، عباى شماست، محل ابتلا نبودن هم يك قدر متيقن
دارد، مثل اين كه مىدانم اين عبا را برداشت و رفت. در مورد مشكوك، عباى من و عباى
شما كه نمىدانيم مورد ابتلا واقع مىشود يا نه، حالا علم اجمالى اينجا منجز است
يا نه؟
مرحوم شيخ انصارى
بطور فشرده و اجمالى فرمودهاند تمسك مىكنيم به اطلاق دليل و مىگوييم مشكوك محل
ابتلا است، يعنى «اجتنب عن النجس فى البين» مىگويد لا فرق به اينكه محل ابتلا
باشد يا محل ابتلاء نباشد. آن وقت آنجا كه يقينا بيرون است، آن اجتنب او را
نمىگيرد. اما اگر شك داريم، اجتنب عن النجس مىگويد: مورد مشكوك علم اجمالى منجز
تكليف است. اين حرف مرحوم شيخ بزرگوار است.
اين حرف بحسب ظاهر
خيلى ناتمام است براى اين كه تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است. اكرم
العلماء، نمىدانم زيد عالم است يا نيست، تمسك كنم به اكرم العلماء براى مورد
مشكوك و مورد مشكوك را بگويم عالم است، اين نمىشود «اجتنب عن النجس فى البين»،
حالا من نمىدانم اين كه مشكوك است اين بين بر او صادق است يا نه، چون نمىدانم
محل ابتلا است يا نه، اگر محل ابتلا نباشد «اجتنب عن النجس فى البين» نداريم، اگر
محل ابتلا باشد «اجتنب عن النجس فى البين» داريم. تمسك كن به «اجتنب عن النجس فى
البين» و بگو مورد مشكوك محل ابتلا است. خيلى ايراد واضحى است به مرحوم شيخ
بزرگوار كه تمسك به اطلاق در صورت شك در موضوع تمسك به عام است در شبهه مصداقى خود
عام.
مرحوم حاج آقا رضا
ديدهاند اين مطلب خيلى نارسااست كه ما بخواهيم بگوييم تمسك به اطلاق دليل براى
اثبات فرد مشكوك، لذا ايشان گفتهاند
مراد شيخ اين است كه ما يك دليلى داريم «اجتنب عن النجس فى البين»، يك مخصص داريم
كه آن مخصص مىگويد الا آنجا كه محل ابتلا نباشد، اين
تخصيص مىدهد. عام مىگويد «اجتنب عن النجس فى البين» چه محل ابتلا باشد و چه محل
ابتلا نباشد، يك دليل ديگر داريم مىگويد الا آنجا كه محل ابتلا نباشد. وقتى
اينجور باشد مرحوم حاج آقا رضا مىفرمايند مخصص ما مجمل است، مخصص ما مجمل است
يعنى چه؟ يعنى الآن اينكه نمىدانم از محل ابتلا بيرون است يا نه مخصص آيا او را
مىگيرد يا نه، چون مخصص مجهول است، فرمودهاند بايد قدر متيقن بگيريم. قدر متيقن
از مخصص ما آنجاست كه قطعا از محل ابتلا بيرون باشد. وقتى چنين شد ديگر مخصص ما نمىتواند
تخصيص بدهد الا بقدر متيقن. عام ما به حال خود باقى مىماند و آن اين است كه
«اجتنب عن النجس فى البين» مطلقا، من جمله فرد مشكوك كه نمىدانى آيا از محل ابتلا
بيرون است يا نه، پس از فرد مشكوك بايد اجتناب كرد. اين حرف مرحوم حاج آقا رضا
همدانى است.
به ايشان عرض
مىكنيم كه حالا ما اينها را درست هم بكنيم برمىگردد به تمسك به عام در شبهه
مصداقى مخصص كه آن هم جايزنيست. تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص، مثل اكرم
العلماء، لا تكرم الفساق منهم، مىدانم زيد عالم است، اكرم العلما او رامى گيرد،
نمىدانم فاسق است يا نه، لاتكرم الفساق او را نمىگيرد. وقتى اكرم العلما او را
گرفت و لا تكرم الفساق او را نگرفت، چى مىشود؟ آنها گفتهاند تمسك به عام بكن،
مخصص هم كه كارى به او ندارد، لذا مىگويند تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص
مىشود كرد. مرحوم آقاى بروجردى «رضوان اللّه تعالى عليه» و مرحوم آقا ضياء عراقى
هم مىگويند اين تمسك مىشود و دليل هم همين است.
قديما و حديثا اين
دو بزرگوار را رد كردهاند به اين كه لا تكرم الفساق منهم در واقع و نفس الامر
متصل به اكرم العلما است؛ جد مولى اين است: اكرم
العلماء الا الفساق منهم. وقتى اين جد مولى شد، زيد عالمى كه نمىدانم فاسق است يا
نه، اين مصداق مجهول اكرم العماء الا الفساق منهم است. لذا مىگويند تمسك به عام
در شبهه مصداقى مخصص نمىشود كرد، چون شبهه مصداقى اصالة الجد است، يعنى جد مولى
روى اكرم العلماء نيست، جد مولى روى اكرم العلماء الا الفساق منهم است و زيدى كه
عالم است و نمىدانم فاسق است يا نه، نمىدانم مصداق اكرم العلماء الا الفساق منهم
است يا نه، بخواهم تمسك به عام بكنم مىگويم شبهه مصداقى اصالة الجد است.
برمىگردد به اينكه تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام و هو لا يجوز. اين بحث
اصولى است.
حالا در بحث
خودمان يك دليل داريم «اجتنب عن النجس فى البين» است. يعنى علم اجمالى شما كه ترشح
كرد اين نجاست يا به عباى من يا به عباى شما، اين مىگويد «اجتنب عن النجس فى
البين». يك دليل ديگرى هم هست كه مىگويد الا آنجا كه محل ابتلا نباشد؛ اين هم
مخصص است. يك جا را مىدانم محل ابتلا نيست - آن ظرف پيش پادشاه هند - يك جا را
مىدانم محل ابتلا است - عبا و قباى خودم - يك جا را نمىدانم محل ابتلا من هست يا
نه - عباى شماست - مىشود شبهه مصداقى، به اين مخصص كه الا محل ابتلا نباشد
نمىتوانم تمسك كنم، اين را خارج كنم چرا نمىتوانم تمسك كنم؟ چونكه شبهه مصداقى
اوست.
مىآئيم سر «اجتنب
عن النجس فى البين»، آيا به او مىتوانم تمسك كنم يا نه؟ مرحوم شيخ مىگويند بله.
مىگويم اين هم نمىشود، چرا؟ چون اصالة الجد «اجتنب عن النجس فى البين» اين است
كه «اجتنب عن النجس فى البين» الا آنجا كه
محل ابتلا نباشد و اينجا را نميدانم محل ابتلا هست يا نه، مىشود شبهه مصداقى
اصالة الجد. برمىگردد به اينكه ايرادى كه به مرحوم حاج آقا رضا داريم اين است كه
آقا تمسك به عام نكرديد، اما بالاخره تمسك به عام در شبهه مصداقى مخصص است و تمسك
به عام در شبهه مصداقى مخصص برگشت او به تمسك عام در شبهه خود عام مىشود، البته
اصالة الجد. لذا اگر حرف حاج آقا رضا نباشد، ظاهر حرف مرحوم شيخ خيلى نارسا است.
براى اين كه مرحوم شيخ مىفرمايند در صورت شك تمسك كن به عام. اگر حرف مرحوم حاج
آقا رضا باشد تمسك به عام نيست، اما تمسك به عام است در شبهه مصداقى مخصص و اين
برگشتش به تمسك به عام است در شبهه مصداقى خود عام.
فتلخص اينكه اگر
شك كرديم كه چيزى محل ابتلا است يا نه بايد بگوييم محل ابتلا نيست، براى اين كه
نمىدانيم «اجتنب عن النجس فى البين» او را
مىگيرد يا نه، پس نمىتوانيم تمسك كنيم به «اجتنب عن النجس فى البين».
هذا كله اگر ما «اجتنب
عن النجس فى البين» داشته باشيم، اگر يك مخصص - الا آنجا كه محل ابتلا نباشد -
داشته باشيم، در حالى كه ما نه چنين
عامى داريم و نه چنين خاصى و اين فرمايش مرحوم شيخ و فرمايش مرحوم حاج آقا رضا كه
تمسك به عام، تمسك به خاص، خاص مجهول، عام معلوم، اينها اصلاً سربىصاحب تراشيدن
است. چرا؟ براى اين كه بحث ما اصلاً يك بحث عقلى است؛ ما «اجتنب عن النجس فى
البين» نداريم. علم الاجمالى كالعلم التفصيلى فى ثبوت التكليف، فى اسقاط التكليف،
اين لفظ نيست بلكه اين عقل است، مقام تنجيز تكليف است. عقل ما كه لفظ ندارد، عقل
ما كه عام ندارد، عقل ما حكم دارد. البته حكم مىكند روى يقينيات، روى قدر متيقن،
ما هستيم كه «اجتنب عن النجس فى البين» درست مىكنيم و الادليل عقلى لسان ندارد كه
شما بخواهى بگويى دليل عقلى عام است. مخصص ما هم دليل عقلى است.
ديروز گفتم آنجا
كه محل ابتلا نيست لازم نيست اجتناب كنى، گفتيم براى خاطر اين كه علم اجمالى
نمىتواند منجز تكليف باشد اين حكم عقلى ماست، به قول خود مرحوم شيخ مىگفتند
استهجان خطاب است، اين عقل است، عام ما عقل است، خاص ما عقل است، نه عامى در كار
است نه خاصى. در شرع مقدس اسلام اجتنب عن هذا او هذا نداريم، در شرع مقدس اسلام
اين را داريم كه خون نجس است. شما يك دفعه علم تفصيلى پيدا مىكنى كه هذا دمٌ، كه
علم تفصيلى شما صغرى واقع مىشود، آن دليل شرع مقدس كبراى واقع مىشود، مىگويى: «هذا
دمٌ وكل دمٍ يجب الاجتناب عنه فهذا يجب الاجتناب عنه». اينها ديگر حكم عقلى است،
يعنى صغرى و كبرى تشكيل دادن و نتيجه گرفتن كه اسم او را مىگذاريم تنجيز تكليف،
عقلى است. آنكه شرعى است، آن كبراى كلى است. اين در علم تفصيلى.
در علم اجمالى او
هم همين است؛ مىگويى شارع فرموده است خون نجس است، علم اجمالى پيدا كردى كه يا
دست تو نجس است، يا عباى تو، يك صغرى و كبرى تشكيل مىدهى، مىگويى الدم موجود فى
البين اما فى اليد و اما فى العباء. اين صغرى است. كبرى چيست؟ يجب الاجتناب عن
الدم. نتيجه چيست؟ فيجب الاجتناب اما عن هذا او هذا. كه اسم او را مىگذارند يجب الاجتناب
عن النجس فىالبين. اين صغراى شما عقلى است، نتيجه شما هم عقلى است، كبرى كه يك
كبرى كلى است، شرعى است. لذا اجتنب عن النجس فى البين ما اصلاً در شرع مقدس
نداريم. آنكه شارع دارد، اين است كه خون نجس است. اين كبرى كلى است و شما بايد
تعيين مصداق بكنيد به علم تفصيلى يا به علم اجمالى، كه به آن مىگوييم تنجيز
تكليف. اينكه شما تنجيز تكليف بكنيد، يعنى عقل شما كه مىگويد اجتنب عن هذا يا
مىگويد اجتنب عن هذا او هذا، اين امر شرعى نيست، اين تنجيز تكليف است. گاهى هم
مخالف با واقع است، گاهى هم موافق با واقع است، يعنى همان طور كه علم تفصيلى شما
گاهى جهل مركب است، گاهى هم علم اجمالى شما جهل مركب است و اصلاً چيزى در كار
نيست، اما عقل شما تنجيز مىكند تكليف را. شارع مقدس جايى ندارد كه بگويد اجتنب عن
هذا، اين عقل ماست كه مىگويد اجتنب عن هذا. لذا ما اصلاً اجتنب عن النجس فى البين
نداريم. عقل ماست كه مطلق درست مىكند، عقل ماست كه صغرى تشكيل مىدهد، كبرى را
منطيق بر صغرى مىكند و عقل ماست كه نتيجه مىگيرد و عقل ما هر كجا شك كرد، قدر
متيقنگيرى مىكند و ما از نظر شرع «اجتنب عن النجس فى البين» نداريم كه بگوييم
تمسك مىكنيم به اطلاق دليل؛ عقل ما كه اطلاق ندارد، عقل ما نه اطلاق دارد و نه
عام. هر كجا شما شك بكنيد عقل مىگويد ما اينجا ديگر كارهاى نيستيم و قدر
متيقنگيرى
مىكند. برمىگردد به اينكه اينجا را نمىدانم محل ابتلا من هست يا نه؟ عقل ما مىگويد
ما اينجا حكم نداريم، ما حكم روى يقينيات داريم. «اجتنب عن النجس فى البين»، اينجا
نمىدانم نجس فى البين هست يا نه نيست، از اول نه تمسك به اطلاق است و نه تمسك به
عدم اطلاق، تمسك به اين است كه در مشكوكات عقل حكم ندارد وقتى نداشت آنجا كه محل
ابتلا نيست عقل ما مىگويد تنجيز تكليف نيست. روى مشكوك هم كه حكم ندارد و وقتى
نداشت برمىگردد به اينكه اين چيزى كه مبتلا به من است طرف ندارد عقلاً، وقتى طرف
نداشت، تنجيز تكليف نيست. رفع مالا يعلمون يا كل شىء طاهر مىگويد پاك است.
روى حرف من حرف
مرحوم شيخ سالبه به انتفاء موضوع مى شود، حرف حاج آقا رضا هم سالبه به انتفاء
موضوع مىشود.
بحث خوبي بود.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.