عنوان: خواندن قرآن و اثرات آن براى يك طلبه
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح‏لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره اين دستورالعملى بود كه اوّل سوره المزّمّل به پيغمبر اكرم(ص) داده شده است. و فرموده است اى كسى كه عباى نبوّت به دوشت آمده «يا ايها المزّمّل». «إنّا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً» بار سنگينى به دوشت آمده و براى اينكه بتوانى اين بار سنگين را به منزل برسانى به اين دستورالعمل عمل كن. و معلوم مى‏شود بهترين دستورالعمل‏ها يعنى يك نسخه اخلاقى از طرف خداوند متعال كه بالاترين معلّم‏هاى اخلاق است. يك معلّم اخلاق به يك معلّم اخلاق يك دستورالعمل عملى ـ اخلاقى داده است. و انصافا ايندستورالعمل و نسخه خيلى مهم است. اگر كسى هميشه و سر تا پا به اين نسخه و به اين يازده چيزى كه آمده است عمل بكند مسلم مى‏تواند بارهاى سنگين را به منزل برساند و مخصوصا براى ما طلبه‏ها دستورالعمل خوبى است. جمله اوّلش اين بود كه «قم الليل الّا قليلا» «شب‏بيدارى به اندازه ممكن» كه گفتم اين شب‏بيدارى به اندازه ممكن يك فحوا دارد و يك لازم دارد. فحواى آن: عمل كردن به نمازهاى واجبى است. نماز اوّل وقت، نماز خواندن با ادب، «و استعينوا بالصبر و الصلوة» (البقره ـ آيه 45) خوب اين فحواى «قم اللّيل الّا قليلاً» است. يك لازم هم دارد اينكه «و من الليل فتهجت نافلة لك» كه اين قم اللّيل إلّا قليلاً از جمله كارها يا كار مختص در بيدارى شب، خواندن نماز شب است. و در اين سه جزء از اين نسخه فى الجمله صحبت كردم. جزء چهارمش مى‏فرمايد «و رتّل القرءان ترتيلاً» (المزّمّل ـ آيه 4). قم اللّيل الّا قليلاً أو أنقص منه قليلاً أوْ زِدْ عليه وَ رَتِلِّ القرءان ترتيلاً. (المزّمّل ـ آيات 1 تا 4) قرآن بخوان امّا مؤدب. تند تند نخواندن. خيلى مؤدب در مقابل حق. براى اينكه كلام خدا به زبان تو جارى مى‏شود و چون كلام خدا به زبان تو جارى مى‏شود ادب حضور بايد مراعات بشود و ادب حضور اين است كه با ادب قرآن بخوانى. و مانعى هم ندارد تند تند بشود امّا شمرده شمرده باشد. ادب قرآن كه مى‏توانيد بگوئيد «تجويد متعارف» نه آن تجويدى كه افراط‏گرى بعضى از قرّاء است. نظير اختلاف قرائتى كه اينها مسلما درست نيست و خوب نيست. آن تجويد افراطى هم نه، تجويد متعارف و شمرده شمرده، بالاخره ادب در خواندن قرآن.

خوب اين خواندن قرآن كه در قالب «رتّل» آمده است. اين «رتّل» از مستحسنات قرآن است. مراد قرآن مراد اين نسخه نيست. آنچه مراد اين نسخه است يعنى خواندن قرآن. ظاهر اين آيه اين است كه در همان سحرخيزى هم قرآن خوانده شود. چنانچه بسيارى از بزرگان هم گفته‏اند در حالى كه نماز شب مى‏خواند ـ حالا قبلش يا بعدش ـ يك مقدارى قرآن بخواند كه صدق كند كه در سحرخيزى قرآن خوانده شده است. ولى على كل حالٍ اين «رتّل القرآن ترتيلا» يك جزء از دستورالعمل است كه ما بايد قرآن بخوانيم و اين قرآن خيلى كمك به مامى‏كند. همين خواندن قرآن. ولو توجّه به معنا نداشته باشد. يا معنا را بلد نباشد همين خواندن قرآن به ما خيلى كمك مى‏كند. در همين سوره «المزّمّل» آيه آخرش آيه‏اى است كه از نظر تأكيد مثلش در قرآن نيست.

در قرآن شريف بعض آيات بى‏نظير است. بعضى اوقات كم نظير است. بعضى اوقات كثير النظير است. و از آن آيات بى‏نظير از نظر تأكيد يكى همين آيه آخر سوره المزمل است. آن آيات اوّل سوره و الشمس، آيه اذا سألك عبادى عنى فإنى قريب... (البقره ـ آيه 186) كه مربوط به دعاست اينها از نظر تأكيد منحصر به فرد است. يعنى در سوره و الشمس يازده تا قسم مى‏خورد و در قرآن نداريم براى مطلبى يازده تا قسم خورده باشد. بعد هم با چند تا تأكيد بفرمايد رستگارى فقط و فقط براى كسى است كه بتواند درخت رذالت را از دل كنده باشد و بجاى آن درخت فضيلت را غرس كرده باشد بدبخت و شقى است آن كسى كه صفت رذيله‏اى بر  دلش حكمفرما باشد. اين معنا را در يك قالبى ريخته كه مثلش در قرآن نيست. همچنين «اذا سألك عبادى...» كه مربوط به تأكيد در دعاست در يك لفظى ريخته شده كه مثلش در قرآن نيست. يعنى هشت مرتبه ضمير متكلم تكرار شده است. (عبادى، عنّى، فإنى...) هشت مرتبه اين ضمير تكرار شده و در قرآن مثل اين نداريم. البته در اين آيه هفده تا تأكيد دارد و هشت تا از آن به صورت متكلم وحده است و مثل اين را در قرآن نداريم. اينآيه‏اى هم كه در آخر سوره المزمل است و مربوط به خواندن قرآن است مثلش را در قرآن نداريم. مى‏فرمايد «فَاقْرَءُوا ما تَيَسَّرَ مَنَ الْقُرءانِ عَلِمَ أن سَيَكُونُ مِنكُم مرضى و ءاخرونَ يضربونَ فى الأرض يبتغون مِن فضل اللّه‏ و ءاخرونَ يقتلونَ فى سبيل اللّه‏ فاقرءُوا ما تيسّر منه...» يعنى تا مى‏شود قرآن بخوان. خدا مى‏داند گاهى مريض هستى. همان وقت هم كه مريض هستى در رختخواب خوابيده‏اى و نمى‏توانى از جا بلند شوى، همان وقت هم تا آنجا كه مى‏شود قرآن بخوان. خدا مى‏داند كه مشغول كارها هستى و گاهى كار دنيا تو را مشغول كرده است و طورى است كه خيلى كار دارى باز هم تا آنجا كه مى‏شود قرآن بخوان. خدا مى‏داند گاهى در خط مقدم جبهه هستى و مشغول جهاد. همان وقت هم «فاقرءوا ما تيسّر منه.» خيلى انصافا تأكيد دارد. حالا شما اسمش را «وجوب اخلاقى بگذاريد» بالاخره اين امرهايى كه اينجا واقع شده است خيلى مهم است. «فاقرءوا ما تيسّر من القرءان» خوب براى يك واجبى اينگونه نداريم. «عَلِمَ أن سيكونُ منكم مرضى و ءاخرونَ يضربونَ فى الأرض يبتغون من فضل اللّه‏» در مسافرت كه به تو مى‏گويند نمازش را شكسته بخوان؛ «و ءاخرون يقتلون فى سبيل اللّه‏» در جنگ در خط مقدم جبهه كه به تو مى‏گويند نماز چهار ركعتى را يك ركعت بخوان؛ يا اينكه آن وضعِ نماز جنگ كه عجيب نمازى است. در همان وقت‏ها هم «فاقرءوا ما تيسّر منه». و اگر ما طلبه ها كه مروج قرآن هستيم براى وجوبِ اينكه بايد اقلاً در ماه يك ختم قرآن بخوانيم هيچ چيز نداشتيم جز اين آيه آخر سوره المزمل، همين يك آيه بس بود. كه بگوئيم براى ما طلبه‏ها واجب است اقلاً يك ختم قرآن در هر ماه بخوانيم.واجب است بر ما صبح به صبح قرآن بخوانيم. واجب است بر ما كه شب به شب قرآن بخوانيم. طلبه‏هاى متقيّد وقتى مى‏خواهند مطالعه بكنند اقلاً قبل از مطالعه يك حزب قرآن مى‏خوانند. و به  عبارت ديگر براى مطالعه‏شان از قرآن كمك مى‏گيرند. و اين را هم شما مى‏دانيد و تجربه كرده‏ايد كه بعضى اوقات انسان يك ساعت فكر مى‏كند امّا به جايى نمى‏رسد، پيشرفت نمى‏كند. ولى بعضى اوقات يك ربع فكر مى‏كند كار دو ساعت را مى‏كند. يك ربع مطالعه، كار دو ساعت مطالعه را مى‏كند. مى‏خواهد به ما بفهماند كه تفهيم و تفهّم دست خداست. مطالعه از ماست امّا تفهيم و تفهّم دست خداست. چه بكنيم كه تفهيم و تفهّم براى ما هم با بركت بشود و هم سرعت عمل پيدا كند؟ تقاضا دارم به اين نكات توجّه كنيد. چه بسيار ما ديده‏ايم يك عالم، حسابى عالم؛ يك متّقى، بسيار با تقوا؛ امّا يك خذلان براى او پيش آمد در يك ساعت مطالعه كردن يك جرقه
تاريكى براى او آمد و اين جرقه تاريك كم‏كم دين او را سوزاند. نه اينكه فقط طلبگى او را سوزاند. نه، بلكه دين او را هم سوزاند. خدا نكند اين جرقه‏هاى شيطانى گاهى در فكرهاى ما بخورد. اوّل يك شبهه مى‏شود. بعد شبهه بعد شبهه... شبهه قوى مى‏شود. ناگهان مظنّه مى‏شود، ناگهان جهل مركب مى‏شود، ناگهان زير پل همه چيز زده مى‏شود، زياد ديده شدهاست. چنانچه آن جرقه‏هاى الهى هم گاهى اينطور است. يك جرقه باعث مى‏شود كه اصلاً مبتكر علمى بشود. يك جرقه موجب مى‏شود كه اين فرد در راه معرفت، راه صد ساله را يكدفعه بپيمايد. و اين آيه شريفه مى‏فرمايد كه اگر از اين جرقه‏ها مى‏خواهى، اگر مى‏خواهى بار سنگين طلبگى را به منزل برسانى: «و رتّل القرآن ترتيلاً» و اين خواندن قرآن را خدا مى‏خواهد و معلوم هم هست. براى اينكه الآن گفتم كه اين قرآن كلام نازل است. چنانچه دعا كلام صاعد است. شما وقتى دعا مى‏كنيد از زبان خودتان با پروردگار عالم حرف مى‏زنيد. مثل حضرت موسى كه با خدا حرف مى‏زد. امّا گاهى «فاخلع نعليك إنك بالواد المقدس طوى...» (طه ـ آيه 12) است. يعنى خدا با ما حرف مى‏زند. چه موقع؟ آنوقت كه ما قرآن مى‏خوانيم. به زبان ما، خدا ما، با ما حرف مى‏زند. خوب خيلى مقام بالاست. گرچه ما توجّه نداريم. مقام خيلى بالاست. كه زبان ما بشود زبان خدا. بشود مورد تكلّم خدا. خوب چه كارى بالاتر از اين؟

امّا حيف كه ما توجّه به اينگونه مطالب نداريم و بعضى اوقات مى‏رسد به آنجا كه نشستى، گعده كردن و حرف زدنهاى دنيايى براى‏مان خيلى شيرين‏تر از خواندن قرآن است. از قرآن خسته مى‏شويم. بالاخره اين خواندن قرآن را ـ چه توجّه به معنا داشته باشيم يا نداشته باشيم، معنا را بفهميم يا نفهميم ـ پروردگار عالم از ما مى‏خواهد. اين خواندن قرآن را بطور صحيح خواندن خدا از ما مى‏خواهد در اين صورت اگر از حفظ بخوانيم، اگر تند تند بخوانيم مانعى ندارد. خيلى خوب است كه از روى خود قرآن قرآن را بخوانيم. چون قرآن نور است. و ما اگر آن نورش را نبينيم بالاخره آن نور بطور ناخودآگاه براى ما كار مى‏كند. از رو بخوانيم. مؤدب بخوانيم. ادب حضور را مراعات كنيم. به زبان‏مان كه مورد حرف خداست توجّه داشته باشيم. اگر اينگونه باشد خيلى مؤثر است. امّا از آيات ديگر فهميده مى‏شود كه براى يك مسلمان اين خيلى كم است. و رسم پيغمبر اكرم(ص) اين بود خود پيغمبر معلم قرآن بودند. چند تا معلم قرآن هم ايشان تربيت كرده بودند. اگر يك نفر مسلمان مى‏شد او را به دست كسى مى‏سپردند و ده آيه مثلاً ياد او مى‏دادند. بعد معناى آيات را براى او مى‏گفتند. بعد او را به عمل به آن وامى‏داشتند. و اصلاً در روايات مى‏خوانيم پيغمبر اكرم(ص) اينها را ده تا ده تا به مكه و مدينه مى‏داد تا اينكه قرآن را بخوانند، حفظ كنند، معنايش را بفهمند و به آن عمل كنند. پس از آن ده تا ديگر مى‏داد و مى‏گفت بخوانيد و حفظ كنيد. لذا اينها كه در صدر اسلام حافظ قرآن مى‏شدند معانى قرآن را هم مى‏دانستند. عمل به قرآن هم مى‏كردند. لذا قرآن خواندن مخصوصا براى ما طلبه‏ها كم است. بايد تفسير بدانيم. بايد تدبّر در قرآن داشته باشيم بايد اقلاً در 24 ساعت، يك ساعت كمتر يا بيشتر در قرآن تدبر بكنيم. يعنى تفسير مطالعه كنيم. اوّل ترجمه يك طلبه هر جاى از قرآن را به او بگويند ترجمه كن بايد بتواند درست معنا بكند. و علاوه بر اينكه معناى تحت اللفظى آيه‏اى را مى‏داند قبل و بعد اين آيه را بداند. يك طلبه بايد تفسير قرآن بداند. بايد بداند مفسرين مثل شيخ طوسى چه گفته‏اند. اين مردى كه انصافا بايد او را سرچشمه تفسير در شيعه دانست. تبيان چه عالى است. حتى مجمع البيان كه بسيار تفسير خوبى است مى‏بينيم كه از تبيان مايه گرفته است. على كل حال مجمع البيان با اينكه بعضى نواقص دارد خوب تفسيرى است. تفسير صافى مخصوصا در آيات مربوط به ولايت، در جمع كردن عترت با قرآن هم مختصر است، هم تفسير بسيار خوبى است. تفسير الميزان عمر استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى است. با يك خلوص خاصى هم نوشته شده است. و انسان اگر يك مقدار اهل دل باشد و يك مقدار وارد تفسير الميزان بشود مى‏بيند خلوص مرحوم علامه طباطبايى در آن كار مى‏كند. ولى على كل حالٍ از نظر معنا و ترجمه همه تفسيرها را ديده و ترجمه و معنا كرده است و مخصوصا ايشان علاقه خاصى به مجمع داشتند امّا بعضى اوقات علامه طباطبايى انصافا افتخارى براى شيعه شده‏اند. آيات مربوط به ولايت را خيلى عالى و كم نظير و خيلى جاها بى‏نظير تفسير كرده‏اند. در آيات علمى قرآن انصافا ايشان افتخارى براى شيعه شده‏اند. حالا گر براى كسى تفسير الميزان سنگين باشد ديگر تفسير مجمع كه براى او سنگين نيست بالاخره ما طلبه‏ها بايد تفسير بدانيم. كم‏كم مثل شما فضلا بايد از قرآن برداشت داشته باشيد. بايد مجتهد در قرآن باشيد. همين طور كه برداشت از فقه داريد، برداشت از اصول داريد، برداشت از كلمات قوم داريد، برداشت از روايات اهل‏بيت داريد، از قرآن هم بايد برداشت داشته باشيد. و الّا به شما بگويم كه قرآن به شما نفرين مى‏كند. و اين قرآن زنده است. حيات او هم نه اينكه حيات يك فرد مادى باشد ـ نه ـ حيات او حيات خداست، تجلى خداست. پروردگار عالم با همه اسماء و صفاتش حتى اسماء و صفات مستأثره‏اش، تجلى كرده است و قرآن پيدا شده است. چنانچه با همه اسماء و صفاتش تجلى ديگرى كرده است (حتى با صفات مستأثره‏اش)؛ اهل‏بيت پيدا شده است. و اين قرآن و عترت اينها دو تا تجلى از خدا هستند. لذا حيات اين‏ها حيات خداست. و به اين قرآن اگر بى‏اعتنايى شود نفرين مى‏كند. لذا عمر ما و علم ما و زندگى ما بى‏بركت مى‏شود و روز قيامت هم از كسانى كه نفرين مى‏كنند قرآن است اگر در فردى يا در خانه‏اى يا در اجتماعى به آن بى‏اعتنايى شده است. و نمى‏شود كه ما يك مجتهدى باشيم كه برداشت از كلمات قوم داشته باشيم، برداشت از روايات اهل‏بيت راجع به فقه‏مان راجع به اصول‏مان از كلمات قوم داشته باشيم وقتى به قرآن مى‏رسيم كوتاه باشيم. نمى‏شود آقا. حتما كار اشتباه است. و اين يك تأسفى است. من يادم نمى‏رود وقتى در اصفهان بودم آن وقت اصفهان ادبيّتش خيلى خوب بود. بهتر از قم بود. من آن وقت صمديه را حفظ كرده بودم. ـ البته اشتباه كرده بودم ـ چون شنيده بودم استاد بزرگوار ما مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمى بروجردى گاهى روى منبر شعرهاى سيوطى مى‏خواندند و ما مقلد ايشان بوديم و ايشان پيش ما محبوب بود تا سر حد عشق هنوز استادمان هم نبود. لذا به تبع ايشان اشعار سيوطى را از اوّل تا به آخر حتى از آخر به اوّل حفظ كرده بوديم و مى‏خوانديم تمام اشعار سيوطى را من حفظ كرده بودم. اشعار جلد اوّل مغنى را حفظ كرده بودم. چون استاد بزرگوار ما مرحوم احمد آقا مقدس كه يك اديبى بود. ايشان يك ساعت صحبت مى‏كردند و روى مغنى نگاه نمى‏كردند. لذا ما هم كه مباحثه مى‏كرديم روى مغنى نگاه نمى‏كرديم. بعضى اوقات شب جوانى‏مان را روى بيست تا شعر مغنى مى‏گذاشتيم. يادم نمى‏رود يك شب بيست و يك شعر از مغنى حفظ كردم. يك طلبه عزب برود در اشعار مغنى؛ چه اشعار هجوى، چه اشعار زشتى،... حالا الآن مى‏گويم چرا من حفظِ قرآن نكردم؟ چرا يادمان ندادند كه آقا حافظ قرآن شود. و چرا ما طلبه‏ها حافظ قرآن نباشيم؟ يعنى شما سراغ داريد شاگردهاى پيغمبر حافظ قرآن نبودند؟ من خيال نمى‏كنم در زمان پيغمبر اينگونه نبوده باشد. حتى كسى كه الفبا را بلد نبود قرآن را حفظ بود. در جنگ يمامه هفتصد حافظ قرآن كشته شد. يعنى دست كم نود درصد مسلمان‏هاى صدر اسلام حافظ قرآن بودند. ولى حفظ قرآن به تنهايى خيلى خوب است ولى اين يك ضبط صوت است. بلكه بايد اين حفظ با معنا همراه باشد. برداشت با او همراه باشد. اجتهاد با او باشد و اين لازم و واجب است. يك نكته‏اى را همين جا تذكر بدهم كه معلوم است قرآن منهاى اهل‏بيت(ع) حجّت نيست. يعنى عام قبل الفحص است و عام قبل الفحص حجت نيست. براى اينكه خصوصات قرآن اهل‏بيت هستند. يعنى آنها هستند كه مخصص مى‏زنند. آنها هستند كه مبيّن هستند. آنها هستند كه مجمل را تبيين مى‏كنند. آنها هستند كه مطلق را قيد مى‏زنند. و اگر ما بدون اهل‏بيت در قران برويم مثل كسى است كه عمل به عام بكند قبل الفحص. اين حجت نيست. لذا يك قاعده كلى اين است كه حتّى وقتى مى‏خواهيد ترجمه كنيد يا مى‏خواهيد تفسير و برداشت كنيد بايد اوّل در كلمات اهل‏بيت(ع) برويد. ببينيد اينها چيزى نگفتند آن وقت جايز است براى ما اينكه از خودمان اجتهاد كنيم. و امّا اگر آن‏ها مطلبى گفته باشند بايد در اطراف كلمات آنها حرف بزنيم و اين را توجّه داشته باشيد كه ما قرآنى را حجت مى‏دانيم كه عترت با قرآن و قرآن باعترت باشد و الّا قرآن منهاى عترت، خيلى ذلّت‏ها مى‏آورد. خيلى بدبختى‏ها براى اسلام آورده است. پس همه اينها براى برداشت از قرآن بايد باشد. تا إن‏شاءاللّه‏ كم‏كم اين برداشتهاى از قرآن موجب روشن شدن خيلى چيزها براى ما بشود. يك مرتبه حضرت امام رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه در درس اخلاق مى‏گفتند اين «سُبُل سلام» چيست كه در آيه شريفه مى‏گويد: «قد جاءكم من اللّه‏ نور و كتاب مبين» خوب اين قرآن نور است و ما بايد اين نورش را ببينيم. چنانچه بسيارى از بزرگان اين نور را مى‏بينند «قد جاءكم من اللّه‏ نور و كتاب مبين يهدى به اللّه‏ من اتبع رضوانه سبل السلام». آنكه خدا از او راضى باشد، آنكه او از خدا راضى باشد، به مقام رضا رسيده باشد، خدا بواسطه اين قرآن راههاى سلامتى را به او نشان مى‏دهد. بعد مى‏فرمايد «ليخرجهم من الظلمات الى النور و يهديهم إلى صراط المستقيم.» اين جمله «و ليخرجهم من الظلمات الى النور» را خوب مى‏دانيم يعنى قرآن ما را مى‏كشاند از ظلمت صفات رذيله به نور مطلق. از ظلمت هوى و هوس، از ظلمت نفس امّاره، از ظلمت اين دنيا كه سر تا پا ظلمت است، از ظلمت شيطان درون، شيطان برون، شيطان انسى، شيطان جنّى؛ يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه. «و يهديهم إلى صراط مستقيم.» اين را هم مى‏فهميم. «إن هذا القران يهدى للّتى هى اقوم» بهترين راه‏ها، نزديك‏ترين راه‏ها براى آدميّت، براى رسيدن به مقام لقاء را قرآن نشان مى‏دهد. اين را هم مى‏فهميم. امّا آن قبلش كه مى‏فرمايد: «قد جاءكم من اللّه‏ نور و كتاب مبين يهدى به اللّه‏ من اتبع رضوانه سبل السلام.» راههاى سلامتى؛ اين راهها چيست؟ غير از «يخرجهم من الظلمات إلى النور بإذنه» است؟ غير از «يهديهم إلى صراط مستقيم» است؟ خوب اگر غير از اينهاست ـ كه ظاهر قرآن غير از اينها است ـ پس اينها چيست؟ اينها چه راههايى است؟ اينها راههايى نيست كه انسان به مقام لقاء رسيده باشد بعد الهام از طرف حق به او بشود؟! يكى پس از ديگرى. اين سبل السلام غيرمتناهى است. راههاى سلامتى غيرمتناهى است. «يهدى به اللّه‏ من اتبع رضوانه سبل السلام» خدا بواسطه قرآن راههاى سلامتى را نشان مى‏دهد. و معلوم است همانطور كه خود خدا غيرمتناهى است، اگر كسى به مقام لقاء برسد، سير من الحق فى الحق او هم غيرمتناهى است. انسان هر كارى بكند «يخرجهم من الظلمات إلى النور و يهديهم إلى صراط مستقيم» بالاخره مى‏رسد به مقام لقاء و تازه اوّل كار است. اين «سبل السلام» يعنى تازه اوّل كار است. به مقام لقاء رسيده، خدا شده است معلم اخلاق براى وى. خدا شده هادى و راهنما براى او؛ اين به دنبال خدا، كجا مى‏رود؟ غيرمتناهى. كجا مى‏رود؟ به قول حضرت امام(ره): نمى‏دانم. اينها ديگر يافتنى است نه گفتنى؛ يافتنى است نه دانستنى. امّا بالاخره قرآن مى‏گويد هست. و ما بايد از همين خواندن قرآن، از همين ترجمه قرآن، از همين تفسير قرآن، از همين برداشت قرآن، كم‏كم به يك جايى برسيم كه بواسطه قرآن؛ خدا بشود معلّمِ ما و هدايت كند ما را به راههاى سلامتى. من كه نمى‏دانم «سُبُل السلام» چيست؟ حضرت امام(ره) هم همين را مى‏گفتند من كه نمى‏دانم. من كه نمى‏دانم سُبُل السلام چيست؟ معنايش چيست؟. بله قرآن مى‏گويد هست. هست يك جاهايى كه ما نمى‏دانيم. هست يك سلامتى‏هايى كه ديگر علم قالب براى او نيست. يعنى در علم نمى‏گنجد. ديگر مقام، مقامِ شهود است مقام، مقامِ يافتنى است. نه مقام، مقام دانستنى باشد. على كل حالٍ آنچه الآن مى‏خواهم بگويم اين است كه قرآن تدبّر در خودش را لازم دانسته است. ديگر اينجا وجوب اخلاقى هم ظاهرا نيست ممكن است يك كسى «فاقرؤا» را بگويد وجوب اخلاقى به معنا اينكه اگر قرآن هم نخواند امّا اعراض از قرآن هم نكرده باشد، كتك نداشته باشد. امّا اين «افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها» را ديگر نمى‏شود حل بر استحبابش كرد. ديگر نمى‏شود حمل بر وجوب اخلاقى‏اش كرد. مى‏فرمايد مگر قفل شقاوت بر دلت هست كه تدبّر در قرآن ندارى؟ يعنى چرا تدبّر در جواهر مرحوم صاحب جواهر دارى ـ كه بايد داشته باشى ـ امّا تدبر در قرآن چرا ندارى! و ما طلبه‏ها بايد در برنامه‏هايمان قرآن را زنده كنيم. اين كار بايد بشود. و هيچ جا نيست. در نجف نبوده در قم نبوده، الآن اينجا نيست. در ساير حوزه‏ها نيست. بايد از متون بشود نه از حواشى. و ما اگر روى برنامه‏هاى طلبه‏هاى مبتدى يك قرآن هم گذاشته‏ايم اين از حواشى است نه از متون. از متون درسى بايد باشد. يعنى قرآن به اندازه جامع المقدمات نيست؟ اندازه جواهر نيست و امثال كتابها؟ و اين جزء متون شدن به نظر من از اوجب واجبات است. همه‏مان بايد در اين زمينه تلاش كنيم. «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته.» در متن حوزه بايد قرآن باشد. بلكه مقدم بر همه چيز هم بايد باشد. بله اگر قرآن منهاى فقه و اصول باشد، اگر قرآن منهاى جواهر باشد، همان قرآن اخبارى‏گرى مى‏شود و به جاى بدى مى‏رسد. آن منظور ما نيست. امّا علم با قرآن و قرآن با علم بايد باشد. همين طور كه قرآن خودش مى‏گويد «تدبّر در قرآن» و تدبّر يك مقدماتى مى‏خواهد. ادبيّت مى‏خواهد. و پختگى مى‏خواهد. اين «تدبّر در قرآن» بايد باشد. در متن درسهاى ما بايد بيايد. مى‏خواستم اين بحث را تمام كنم امّا نشد. إن‏شاءاللّه‏ در جلسه‏هاى آينده آن را ادامه خواهيم داد.

و صلى اللّه‏ على محمّد و آل محمّد