عنوان: دوران امر بين اقل و اكثر
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

بحث ما درباره اقل و اكثر استقلالى و اقل و اكثر ارتباطى بود، كه فرق بين اين دو را به اين گذاشتيم كه در اقل و اكثر استقلالى، اقل غير از اكثر است واكثر غيرازاقل است، به اين معنا كه دو تا امر دارد، دو تا غرض دارد، دو تا ملاك دارد.

راجع به اقل و اكثر استقلالى حرف زيادى نداريم از اين جهت هم مرحوم آخوند اين بحث را مستقل نكرده‏اند بلكه در ضمن كلام يك جمله موجزى
مى‏گويند و رد مى‏شوند.
[1] همچنين مرحوم شيخ هم در فرائد زياد به او اهميت نداده‏اند. آنكه خيلى حرف دارد و مسأله مشكلى است اقل و اكثر ارتباطى است. اينكه اقل و اكثر استقلالى حرف ندارد براى خاطر اين است كه وقتى شما يك قدرى ريشه يابى كنيد مى‏بينيد اصلاً علم اجمالى در كار نيست، بلكه صورتا علم اجمالى در كار است، وقتى ريشه يابى كنيد مى‏بينيد يك علم تفصيلى و يك شك بدوى را، پهلوى هم گذاشته است، اسم او را گذاشته علم اجمالى. نمى‏دانم ده تومان به شما بدهكارم يا بيست تومان، راجع به ده تومان علم تفصيلى دارم، در اين باره هيچ اشكالى نداريم، ده تومان ديگر را شك بدوى دارم و اصلاً علم اجمالى نيست؛ صورتا مى‏گويى يا ده تومان يا بيست تومان، بايد بگويى من ده تومان به شما بدهكارم، نمى‏دانم ده تومان اضافه به شما بدهكارم يا نه، يعنى اسم يك علم تفصيلى و يك شك بدوى را گذاشته‏ايم علم اجمالى. وقتى چنين باشد علم اجمالى اصلاً دركارنيست. راجع به علم تفصيلى كه بايد بدهكارى را بدهيد، راجع به شك بدوى، رفع مالايعلمون جارى است، اگر بدهيد خوب است اگر هم ندهيد هيچى، مثل اينكه ابتداءً نمى‏دانم به شما بدهكارم يا نه، رفع ما لايعلمون جارى است. اينجا هم در حقيقت ابتدائى است.

و همين جا يك قاعده كلى به شما بگويم و آن اين است كه اينكه مى‏گويند علم اجمالى منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى، اين منحل شدن، معنايش اين نيست كه علم اجمالى بود، حالا نيست، بلكه معنايش اين است كه از اول علم اجمالى نبود و تخيل علم اجمالى بود. وقتى يك قدرى فكر كرديم، ديديم يك علم تفصيلى و يك شك بدوى را پهلوى هم گذاشته‏اند، اسم او را گذاشته‏اند علم اجمالى. لذا اين كه علم اجمالى منحل به علم تفصيلى و شك بدوى مى‏شود، اصلاً يك واقعيت ندارد و نبايد اين عبارت را بگويند و اين كه مى‏گويند علم اجمالى منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى مثل يك گره مى‏ماند كه شما اين گره را باز كنيد اين را مى‏گويند انحلال عُقد؛ گره باز شد و اما اگر يك نخى از اول گره نداشت، معنا ندارد كه بگوييم گره منحل شد. ما نحن فيه هم همين است كه در اقل و اكثر استقلالى مى‏گويند علم اجمالى منحل مى‏شود به علم تفصيلى و شك بدوى، اين غلط است. به قول ايشان اين علم اجمالى صورت است؛ اول صورتا مى‏گوييم يا ده تومان يا بيست تومان، ولى با
دقت مى‏گوييم ده تومان حتمى است و ده تومان اضافه را نمى‏دانم هست يا نه و
اين انحلال نيست و ما نداريم جايى كه علم اجمالى منحل بشود. وقتى چنين باشد در اقل و اكثر استقلالى برائتى مى‏شويم و كسى را نداريم كه در اقل و اكثر استقلالى بگويد اشتغال.

آنكه حرف دارد اقل و اكثر ارتباطى است. عنوانى بر من واجب شده، نمى‏دانم اقل است يا اكثر. نماز بر من واجب شده نمى‏دانم ده جزئى است يا نُه
جزئى، كه اگر ده جزئى واجب باشد و من نُه جزئى را بياورم هيچ كار نكرده‏ام؛ لا
صلوة الا بفاتحة الكتاب. حالا اگر شك كنم كه حمد و سوره جزء نماز است يا نه و من حمد و سوره را نياورم، هيچى نياورده‏ام. اينجا چه بايدگفت؟ آيا مى‏شود برائتى شد؟

از نظر اقوال بعضى از بزرگان اشتغالى شده‏اند، مثل مرحوم شيخ طوسى كه در اقل و اكثر ارتباطى اشتغالى هستند، مثل سيد مرتضى وشهيدين اشتغالى هستند. صاحب جواهر هم در جواهر، گاهى اشتغالى هستند و گاهى برائتى اما بنابر آنچه شيخ انصارى در فرائد مى‏گويند مشهور در ميان فقهاء چه قديما و چه حديثا در اقل و اكثر ارتباطى برائتى هستند. هر كسى جورى براى برائت دليل آورده است.

آنها كه اشغالى هستند دليلشان خيلى واضح است. آنها مى‏گويند ذمه ما متعلق شده به عنوان، مثل اقم الصلوة اين صلوة يك عنوان است، طبيعت من حيث هى هى. مى‏گويد اين طبيعت را بياور. اگر من اين طبيعت را بياورم در اكثر مسلم درست شده است، اشتغال يقينى برائت يقينى، نماز را تحويل داده‏ام. اما اگر او را بياورم در اقل، نمى‏دانم نماز آمده يا نه. اشتغال يقينى برائت يقينى پيدا نشده، بايد بگويم ذمه من مشغول است. كى از ذمه من برائت پيدا مى‏شود؟ وقتى كه او را بياورم در اكثر. لذا اين را مى‏گويند قاعده اشتغال و قاعده اشتغال كه اصلاً اينجا نياورده‏اند براى همين است كه اسم علم اجمالى را گذاشته‏اند قاعده اشتغال. مثل همان متابينين، ذمه شما متعلق شده به آن واجب فى البين، به آن حرمت فى البين، اشتغال يقينى، برائت يقينى مى‏گويد در واجب بايد هر دو را آورد و در حرمت بايد از هر دو اجتناب كرد، كه صحبت كرديم. اينجا هم ذمه ما مشتغل شده به عنوان، به طبيعت من حيث هى هى وطبيعت را بايد توى خارج تحويل بدهيم. اقم الصلوة يعنى اوجد الصلاة فى الخارج. من اگر بخواهم
اين صلوة را بياورم در ضمن اقل، نمى‏دانم آيا طبيعت آمده يا نه و اگر بياورم در
ضمن اكثر، مى‏دانم طبيعت را تحويل داده‏ام. اشتغال يقينى برائت يقينى به ما مى‏گويد اكثر را بياور. اين دليل آنها.

جواب اين، كار مشكلى شده كه مرحوم آخوند در كفايه توى چه حيث و بيسى افتاده‏اند براى اينكه جواب اين اشكال را بدهند. حالا ما قبل از آنكه وارد
در كلمات شيخ وكلمات قوم و من جمله كلمات مرحوم آخوند بشويم، يك دليل
خودمان داريم، كه اگر بپسنديد مسأله اينجا حل مى‏شود. آن وقت برويم سر كلمات قوم و آن عرض ما اين است كه مثل نماز يك مركب اختراعى است و همين طور نماز يك امر وحدانى و يك طبيعت است، امر هم آمده روى اين طبيعت و مولى گفته است نماز بخوان. ذمه من متعلق شده به عنوان، اين عنوان را بايد تحويل بدهم. حالا كه اين عنوان را بايد تحويل بدهم، نمى‏دانم نماز چيست، از شارع مى‏پرسم نماز چيست؟ و او بايد تعيين كند و الا خود من اين مركب اختراعى را نمى‏دانم چيست. شارع مقدس فرموده كبّر، اقرء فاتحة الكتاب، اسجد، اركع، تشهد، صلّ، نماز صبح را فرموده دو ركعت، اينجور بخوان، نماز ظهر و عصر را هم چهار ركعت، نماز مغرب و عشا را هم يك سه ركعت و و يك چهار ركعت، اينها نمازهاى واجب است.اين رابدست آوردم، از اين مركب اختراعى مى‏رسيم به مشكوكات، مثلاً يك اجماع غير حجتى، يك روايت ضعيفى و امثال اينها به ما مى‏گويد قيام متصل به ركوع جزء نماز است و من نمى‏دانم هست يانه، وقتى ندانستم هست يا نه، رفع ما لايعلمون راجع به شرطيت يا جزئيت مى‏آيد، يعنى نمى‏دانم شارع مقدس شرطى ماوراى آن شروطى كه مى‏دانم، جزئى ماوراى آن اجزائى كه مى‏دانم گفته است در اين مركب اختراعى يا نه؟ اصل عدم شرطيت است، اصل عدم جزئيت است. وقتى چنين باشد آنچه را كه شارع مقدس فرموده است، من آورده‏ام. در حقيقت عنوان را تحويل مى‏دهم و مى‏گويم آقاى شارع تو گفتى نماز بخوان و نماز را هم گفتى اينهاست، من هم تحويل دادم. اشتغال يقينى برائت يقينى حاصل شد. آن مشكوكات هم كه ديگر نه جزء نماز مى‏تواند باشد و نه شرط نماز مى‏تواند
باشد و نه مولى مى‏تواند نسبت به آن به من عقاب كند. در حقيقت اگر چيز
ديگرى بر من واجب بود، من احتجاج به رسول مى‏كنم، مى‏گويم شما در مقام بيان اجزاء و شرائط بودى و چيزى غير اين ذكر نكردى، پس چيزى غير از اينها واجب نيست. مثل اطلاق، چه جور اگر مولى يك مطلقى گفت، مقدمات حكمت جارى مى‏كنيد، مى‏گوييد مولى در مقام بيان مراد است، قرينه ذكر نكرده است، پس مطلق اراده كرده است و اين اطلاق را گردن مولى مى‏گذاريد در حالى كه شك داريد، مثل اينكه مولى فرموده است اعتق رقبةً و شما شك كرديد كه آيا رقبه كافر را هم مولى مى‏خواهد من آزاد بكنم يا رقبه مؤمن مى‏خواهد، حالا رقبه كافر آزاد كرديد و در واقع و نفس الامر رقبه مؤمن مى‏خواسته است، نمى‏تواند احتجاج به شما بكند. مى‏گويى شما در مقام بيان مراد بودى، نگفتى رقبه مؤمنه، پس قيدمؤمن بودن را نمى‏توانى بر من تحميل‏كنى؛ اطلاق شما حجت بين من و شماست.

در باب اقل و اكثر ارتباطى هم باز همين مقدمات حكمت را جارى مى‏كنم كه اسم او را مى‏گذاريم سكوت حصرى و در ادبيت اسم او را مى‏گذاريم
سكوت در مقام بيان، افاده حصر مى‏كند. در ما نحن فيه اينجور است كه نُه جزء
گفت، حالا شك كردم نه جزء گفته، آن يك جزء را گفته يا نه؟ سكوت در مقام بيان افاده حصر مى‏كند. كه اصلاً اگر اينجور بيايد جلو، اقل و اكثر ارتباطى را از باب دليل درست مى‏كنيد. حالا اگر از باب دليل نتوانيد او را درست كنيد. لا اقل از باب رفع ما لايعلمون، از باب كل شيى‏ء لك حلال، از باب اصول عمليه، از باب استصحاب عدم مى‏توانيد درست كنيد. نمى‏دانم شارع مقدس آيا شرط را گفته است يا نه؟ اصل عدم شرطيت است. هم مى‏شود استصحاب عدم جارى كنى، هم مى‏شود برائت جارى كنى و اگر بگويى استصحاب عدم مقدم بر برائت است كه بهتر.

اگر عرض من را در اقل و اكثر ارتباطى بپسنديد، برائتى مى‏شويم و توى اين دردسرهاى دور و خلف و امثال اينها هم نمى‏افتيم و اگر هم نپسنديد  بايد ادله قوم را نقل كنيم ببينيم چه فرموده اند.

 

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1]- كفاية الاصول، ص 413.