اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى.
مرحوم در كفايه در اقل و اكثر ارتباطى از نظر
عقلى اشتغال شدند و از نظر نقلى برائتى شدند و مىگويند از نظر عقل، به
ما مىگويد اشتغال يقينى برائت يقينى، اما از نظر نقلى به ما مىگويد اقل را
بياور كفايت مىكند و آن كسانى كه
برائتى شدند و علم اجمالى را منحل كردند ايشان يك وجهى از آنها نقل مىكنند و
آن وجه را رد مىكند و از جاهاى مشكل كفايه اينجاست.
راجع به امر اول، آن كسانى كه گفتهاند
برائت، تقريب انحلال علم اجمالى را چنين كردهاند: گفتهاند براى اينكه اقل
را مىدانيم ـ علم تفصيلى ـ كه واجب است، يا مستقلاً واجب است ـ اگر اكثر واجب
نباشد ـ يا در ضمن اكثر واجب
است ـ اگر اكثر واجب باشد ـ و على كل حال من علم دارم به وجوب اقل، اما لنفسه او
لغيره، اما شك دارم در وجوب اكثر؛ يك علم تفصيلى است و يك شك بدوى. اسم او را گذاشتهايم علم اجمالى،
يا اسم او را بگذار علم اجمالى
منحل مىشود به علم تفصيلى و شك بدوى؛ علم تفصيلى به وجوب اقل، شك بدوى به
وجوب اكثر، راجع به اكثر مىگوييم رفع ما لا يعلمون. اين حرف آن آقايان
است.
مرحوم آخوند دو تااشكال مىكنند، مىفرمايند:
اولاً خلف است و ثانيا، يلزم من وجود انحلال، عدم انحلال چيزى كه
يلزم من وجوده عدم، معلوم است كه محال است. ايرادى كه براى خلف مىكنند ـ
يعنى خلاف فرض ـ اينجور مىگويند: شما مىگوييد اقل واجب است يا
لنفسه يا لغيره، بعد مىگوييد اكثر واجب نيست. اين خلاف ما فرضنا است، اين خلاف
علم اجمالى است، براى اينكه شما اكثر را طرف قرار داديد براى علم
اجمالى و حالا مىگوييد اكثر شبهه بدوى است، رفع مالا يعلمون و اين خلاف فرض
شماست. چون شما اول گفتيد: الاقل واجب لنفسه او لغيره، يعنى يا خودش
واجب است يا در ضمن اكثر، يعنى اكثر واجب است. ولى رفع مالا يعلمون مىگويد
اكثر واجب نيست. دو دفعه مىگويند يلزم من وجوده عدمه، يلزم من وجود
انحلال، عدم انحلال. چرا؟ مىگويند براى اينكه انحلال كه مىكنى اين
جور مىگويى، كه اقل واجب است اما لنفسه او لغيره به اقل علم تفصيلى داريد
و به اكثر شك بدوى؛ آنوقت كه مىرسى روى اكثر شبهه بدوى است و واجب نيست،
آنجا مىگفتى اقل واجبٌ اما لنفسه او لغير، اينجا مىگويى واجب نيست
و اين خلاف فرض است و بقول ايشان يلزم من وجود انحلال عدم انحلال.
اين عبارت كفايه را بخوانم. مىفرمايند: «و
المقام الثانى فى دوران الامر بين الاقل و الاكثر الارتباطيين و الحق». اينجا بيان اين است كه در اقل و اكثر ارتباطى
عقلاً اشتغالى هستيم. همين طور كه از سيد مرتضى و شهيدين، شيخ
طوسى و صاحب جواهر نقل مىكنند كه اينها اشتغالى هستند، ايشان هم مىخواهند
بگويند ما عقلاً اشتغالى هستيم.
«والحق انّ العلم الاجمالى بثبوت التكليف
بينهما ـ يعنى بين اقل و اكثر ـ ايضا يوجب الاحتياط عقلاً»؛ همين طور كه در
متباينين علم به ثبوت تكليف فى البين داشتى، در اينجا هم علم به ثبوت تكليف
فى البين دارى، اشتغال يقينى برائت يقينى است. علم دارى نماز برايت واجب
است، امّا به اقل، امّا به اكثر، اين صلوة را بايد تحويل بدهى، اشتغال يقينى
برائت يقينى مىگويد اكثر را بياور. «باتيان الاكثر لتنجزه به»؛ بخاطر
تنجز اين تكليف به علم اجمالى. اين تنجز تكليف فى البين كدام است؟ امر به صلاة،
كه ما گفيتم امر به عنوان دارد، يعنى نماز را بياور، اين نماز را بياور
نمىدانيم در ضمن اقل يا در ضمن اكثر، اگر در ضمن اكثر بياورم حتما نماز را آوردهام،
در ضمن اقل بياورم نمىدانم نماز راآوردهام يا نه، اشتغال يقينى مىگويد اكثر
را بياور. «حيث تعلق بثبوته فعلاً»؛ براى اينكه تعلق گرفته است ذمه من بثبوت صلاة
فعلاً، يعنى يك تكليفى فعلى و امر فعلى دارم به نماز. امر فعلى به نماز
را مىگويد بياور، اگر اقل را بياورم معلوم نيست چه جور است، اگر اكثر را بياورم
مىدانم آن تكليف، آن صل را مسلم آوردهام. تا اينجا راه اشتغال كه در
اقل و اكثر ارتباطى بايد اكثر را بياورم. حالا گفتهاند همانطور كه در اقل و اكثر
استقلالى علم اجمالى منحل مىشود به علم تفصيلى و شك بدوى، اينجا هم همين طور
است.
«و توهم انحلاله الى العلم بوجوب الاقل
تفصيلاً و الشك فى وجوب الاكثر بدوا»، اگر كسى اينجورى بگويد كه اقل
را علم تفصيلى به او دارم، اكثر را شك بدوى دارم، او به چى تقريبى؟ «ضرورت
لزوم الاتيان با لاقل لنفسه او لغيره»؛ براى اينكه اين اقل را مىدانم واجب
است يا منهاى اكثر، يا با اكثر، بالاخره اقل واجب است. مثل اينكه نماز را
مىدانم واجب است، نمىدانم نُه جزئى است است يا ده جزئى، «اما لنفسه او
لغيره كذلك او عقلا و معه ـ يعنى با اينكه مى دانم علم تفصيلى هست ـ لايوجب تنجز
التكليف لو كان متعلقا بالاكثر»؛ اگر به اكثر باشد، ديگر تنجز تكليف
ندارد، يعنى علم تفصيلى دارم اقل واجب است، شك بدوى دارم كه آيا اكثر واجب است
يا نه، رفع ما لايعلمون مىآيد.
مرحوم آخوند دو تا ايراد مىكنند يكى خلف و
يكى يلزم من وجوده العدم و مىگويند اين انحلال درست نيست «و توهم
انحلاله فاسدٌ قطعا» چرا؟ يكى «لا ستلزام الانحلال
المحال»، انحلال شما انحلال محال است، چرا انحلال محال است؟ «بداهة توقف لزوم الاقل فعلا اما
لنفسه او لغيره على تنجز التكليف مطلقا». بايد اينجور درست بكنيم و
بگوييم تكليف روى اقل مطلقا هست اما لنفسه او لغيره. «و لو كان متعلقا
بالاكثر»، براى اينكه شما مىگوييد اين اقل را مىدانم، كه دو طرف دارد اما
واجبٌ لنفسه او لغيره، حالا اگر بخواهى اين لغيره را بگيرى، يعنى طرف علم تفصيلى را
بگيرى، علم تفصيلى از بين مىرود.
«فلو كان لزومه كذلك» يعنى لزوم اقل اما
لنفسه او لغيره «مستلزما لعدم التنجزه الا اذا كان متعلقا بالاقل». نتيجه
كه مىگيرى مىگويى اقل واجب است نه اكثر رفع ما لا يعلمون مىگويد اقل واجب
است نه اكثر، «كان خلفا». خلفا يعنى چه؟ يعنى خلاف ما فرضنا؛ اول فرض كردى
اقل واجبٌ لنفسه او لغيره، نتيجه گرفتى اقل واجب است لنفسه لالغيره و
اين محال است، يعنى خلاف فرض است، يعنى تناقص است، براى اينكه اول
اينجور مىگويى كه اقل يا واجب است لنفسه او لغيره، نتيجه مىگيرى كه
اقل واجب است لنفسه لا لغيره. اول گفتهاى
واجب است ولو با اكثر، حالا مىگويى واجب است منهاى اكثر اين يك وجه
ايراد به مرحوم آخوند است.
وجه دوم مىگويد: «يلزم من وجوده العدم؛ «مع
انّه يلزم من وجوده عدمه»، لازم مىآيد از وجود انحلال عدم
انحلال. چرا؟ «لاستلزامه عدم تنجز التكليف على كل حال المستلزم لعدم لزوم الاقل
مطلقا المستلزم لعدم الانحلال»؛ براى اينكه مىگويى اما لنفسه او
لغيره تكليف منجز است روى اقل، بعد مىگويى اگر تكليف روى اكثر باشد
منجز نيست. برمى گردد به اينكه تكليف منجز است، منجز نيست. «و ما يلزم من
وجود انحلال عدم انحلال محال»، براى اينكه اگر تكيلف منحل بشود،
معنايش اين است كه اكثر را اصل جارى مىكنى و در اكثر كه اصل جارى شد،
معنايش اين است كه اگر صلاة روى اكثر بوده، اصل نماز بر تو واجب نيست، و
عدم انحلال اين است كه بگويى ياواجب است اقل، يا واجب است اكثر،
وقتى يا واجب است اقل و يا واجب است اكثر، اين علم اجمالى موجب سقوط
تكليف است. اگر بخواهم
تكليف را بياورم چه بايد بكنم؟ اكثر را بياور تا علم تفصيلى پيدا كنى كه تكليف آمده است.
انصافا اين حرف خوب است، يعنى حرف اين آقا كه
مىگويد من مىدانم نماز برايم واجب است، در اقل تفصيلاً. چرا
تفصيلاً؟ مىگويد اما لنفسه او لغيره، بعد نتيجه مىگيرد، مىگويد پس بنابراين من
اكثر را كه نمىدانم واجب نيست يا
نه، يك علم تفصيلى و يك شك بدوى مىگذارم پهلوى هم و مىگويم راجع به شك بدوى
برائت جارى است.
من خيال مىكنم ايراد مهمترى وارد است كه مرحوم آخوند آن را نگفتهاند در آن دقت
خودشان. ايراد مهمتر اينكه گفتهاند: يك علم تفصيلى دارم و يك شك بدوى،
جوابش اين است كه تو هيچ وقت علم تفصيلى ندارى، براى اينكه
مىگويى اقل اما واجبٌ لنفسه او لغيره و اين علم اجمالى است و علم تفصيلى آنجاست كه
طرف نداشته باشد و اين طرف دارد و اينكه شما مىگوييد اقل اما واجبٌ
لنفسه او لغيره، مىگويم اين علم اجمالى است نه علم تفصيلى. مثل اين است كه
بگويى در انائين مشتبهين علم اجمالى دارم يا اين نجس است يا آن، پس علم
تفصيلى دارم كه اين نجس است. اين را نمىشود گفت. اين عينا همان است و
نمىدانم چرا مرحوم آخوند اين چيز خيلى واضح را رها كردند و رفتند توى دور و
تسلسل و يلزم من وجوده العدم و محال و امثال اينها.
جواب اين آقا اين است كه تو اصلاً علم تفصيلى
ندارى. تو اسم علم اجمالى را گذاشتهاى تفصيلى، مىگويى اقل
واجب است، علم تفصيلى دارم. مىگويم علم تفصيلى تو چيست؟ مىگويى اما
لنفسه واجب است، يعنى خودش، اما لغيره واجب است، يعنى اكثر. در هر
علم اجمالى در طرفها من مىتوانم اين حرف را بزنم، مثلاً مىدانم يك
كدام اين عبا و قباى مىدانم نجس است، حالا بگويم اين عبا لنفسه او لغيره نجس
است. اين علم تفصيلى نشد، اين
همان علم اجمالى است و ظاهرا مرحوم آخوند اشتباه بزرگى كردهاند و اينكه مرحوم
آخوند ما را بردند در خلف ويلزم من وجوده العدم لازم نيست. اين آقا مىگويد
من اقل را مىدانم به علم تفصيلى، مىگويم دروغ مىگويى، اقل را
مىدانى با علم اجمالى و دو سه صفحه بعدش مىروند در چيزهاى ديگر كه كار نداشته
باشيم.
بعد مىگويند و اما النقل، يعنى از نظر عقل
اشتغالى مىشوند، اشتغالى شدند. از نظر عقل و نتوانستند از نظر عقل
برائتى بشوند، اما ديدهاند در اقل و اكثر ارتباطى نمىشود اشتغالى بشوند،
آمدهاند سر نقل و اينجاها را بايد اهميت
بدهيم. مىگويد: «و اما النقل و الظاهر انّ عموم مثل حديث الرفع قاضٍ برفع جزئية ما
شك فى جزئيته؛ فبمثله يرتفع الاجمال و التردد عمّا تردّد امره بين الاقل و
الاكثر و يعينه فى الاول». مىگويد ما راجع به اكثر مىگوييم رفع ما
لايعلمون، وقتى رفع ما لايعلمون گفتيم، اين اصل مىگويد اقل واجب است نه اكثر.
ايراد اولى كه به مرحوم آخوند وارد است، اين
است كه اصل مگر در اطراف علم اجمالى جارى است؟ و فرض ما در علم
اجمالى است و شما صاف مىگويى در اكثر اصل جارى است و شما علم
اجمالى را منحل كن و شما كه مىگفتى علم اجمالى منحل نمىشود و شما كه
قبول ندارى در اطراف علم اجمالى اصل جارى است و بالاخره هيچ كس نگفته
است اقل در ضمن اكثر واجب است. حال اگر راستى بدانم اين نماز با
ركوع است، حالا اگر ركوع را نياوردم، هيچى نياودهام. اگر ندانم قيام
متصل به ركوع جزء نماز است يا نه و من نياوردم، هيچ چيز نياوردهام، الا اينكه
اگر اصل جارى باشد، معذور هستم و اگر اصل جارى نباشد، توى سرم مىزنند و
مىگويند چرا نياوردى؟ اقل منهاى اكثر ـ اگر اكثر واجب باشد ـ واجب نيست، يعنى
امر روى اقل نيامده، امر آمده روى عنوان، و عنوان صلاة اين است كه اگر اكثر
واجب باشد، آن است كه اسم او مىشود نماز.
لذا يقين ندارم كه اقل در ضمن اكثر واجب
باشد، اگر امر آمده باشد روى اقل، همه چيز آوردهام و اگر امر آمده باشد
روى اكثر، هيچى نياوردهام، اگر عمدا باشد نماز باطل است. اگر سهوا باشد،
بايد ببينم آيا لاتعاد او را مىگيرد يا نه، يا رفع مالا يعلمون او را مىگيرد يا نه و
اگر رفع ما لا يعلمون او را گرفت مىگويم نماز صحيح است. الا يا نه اگر واقعا
امر روى اكثر باشد، هيچى نياوردهام و معذورم. باز حرف داريم، عبارتها
را فردا مىخوانيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.