اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تنبيه چهارمى كه
مرحوم شيخ منعقد كردهاند و بعد هم ديگران من جمله مرحوم آخوند از
ايشان متابعت كردهاند اين است كه اگر معذور شد از جزئى،
مثل اينكه نماز را نتوانست ايستاده بجاورد، حالا كه نمىتواند بايستد آيا مابقى نماز براى او واجب
است يا نه؟ با قطع نظر از ادلهاى كه مىگويد لايتركه بحالٍ اگر ما باشيم و
بحث اصولى، آيا اين نماز براى او واجب است يا نه، واجب باشد به اين معنا كه يك
جزء را نتواند بياورد، مابقى را مىتواند بياورد بايد بياورد، يا بگوييم هيچ براى
او واجب نيست براى اينكه اين مركب است، يك جزء را نمىتواند بياورد،
مركب را نمىتواند بياورد، پس هيچ براى او واجب نيست.
اين مسئله در
اصول، مسئله سنگينى مشكلى شده است. مرحوم شيخ «رضوان
اللّه تعالى عليه» خيلى اهميت به بحث اصل عملى ندادهاند و رفتهاند در قاعده ميسور كه انشاءاللّه
بعد در قاعده ميسور مفصل صحبت مىكنيم. پس از مرحوم شيخ به
اصل عملى بيشتر اهميت دادهاند، تا حتى قاعده ميسور. شيخ بزرگوار
فرمودهاند وقتى نتوانست جزئى را بياورد، اين اذا انتفى الجزء انتفى الكل ـ كارى هم به
اصل عملى نداريم ـ خود همين مىگويد اين معذور از كل است و چيزى براى
او واجب نيست. يك قدرى بيشتر اينكه اگر شك كند كه آيا چيزى براى او
واجب است يا واجب نيست، رفع مالايعلمون مىگويد چيزى براى او واجب
نيست، براى اينكه نمىداند من اول الامر كه نماز منهاى قيام بر اين واجب است يا
واجب نيست، رفع مالايعلمون جارى مىشود.
لذا مرحوم شيخ
بزرگوار تا اينجا راجع به
برائت صحبت كردهاند، اول قاعده درست كردهاند كه اذا انتفى الجزء انتفى الكل به
ما مىگويند هيچ چيز
واجب نيست و اگر هم شك بكنيم، شك برمى گردد به اين كه ما كل را نمىتواينم
بياوريم، پس بنابراين برايمان واجب نيست؛ كل منهاى جزء ـ يعنى
آن ناقص ـ را نمىدانيم برايمان واجب است يا نه، رفع مالايعلمون مىگويد نه. بعد يك تعارض
انداختهاند بين اين برائت و بين يك برائت ديگر و آن تعارض
بين دو تا برائت اين است كه مىفرمايد من نمىدانم من اول الامر اين جزئى كه من نمىتوانم
بياورم، آيا اين جزء على كل حالٍ براى من واجب است يا اينكه در صورتى كه مقدور
باشد و در صورتى كه مقدور نباشيم اين جزء براى من واجب نيست. مىفرمايند:
رفع ما لايعلمون مىگويد در صورتى كه مقدور نباشد من اول الامر برايت
واجب نيست، نه اينكه قاعده عسر و حرج بيايد وجوب را بردارد.
اگر اين برائت
جارى بشود معنايش اين است كه مابقى واجب است، چرا؟ براى اينكه اين
الان كه نمىتواند قيام بجابياورد من اول الامر قيام براى او
واجب نبوده، وقتى من اول الامر قيام براى او واجب نبود، پس در حالى كه معذور از اين قيام
است چى براى او واجب است؟ نماز ناقص، يعنى نماز منهاى قيام. برائت
مىگويد نماز منهاى قيام الان براى تو واجب است. نظير شرط ذكرى است، مثلاً
اگر حمد و سوره را نسيان كرد و نياورد، قاعده اذا انتفى الجزء انتفى الكل
مىگويد نماز باطل است. اما يك شك مىآيد جلو و آن اين است كه آيا حمد و سوره
على كل حال واجب است تا حالا كه نياورده است نماز باطل باشد، يا اينكه در
حال ذُكر واجب است و در حال سهو اصلاً حمد و سوره واجب نيست و اين آقاى
ساهى اصلاً حمد و سوره ندارد؟ اگر اين باشد خواه ناخواه نماز براى ساهى،
نماز منهاى حمد و سوره است به او مىگويند شرط ذكرى و شما در حديث
لاتعاد همين را گفتيد كه همه اجزاء ذُكرى است جز آن اركان، جز آن پنج تا كه در
حديث لاتعاد آمده است.
اينجا هم همين
برائت هست، اين نمىتواند قيام بجا بياورد شك مىكند كه آيا اين قيام شرط
است على كل حال حتى در صورت عذر، يعنى شرط واقعى است كه اگر حتى در
صورت عذر هم قيام واجب باشد، اين آقا اصلاً نماز برايش واجب نيست، براى
اينكه اذا انتفى الجزء انتفى الكل، جزء را نمىتواند بياورد، پس كل هم براى او
واجب نيست، يا اينكه قيام نظير شرط ذُكرى اين جورى است كه اگر معذور
از آن شد قيام واجب نيست و قيام لازم است در آن وقتى كه بتواند بياورد و
اما اگر نتواند بياورد قيام جزء نماز نيست؟ يك دفعه شما مىگويى قيام جزء
نماز است، قاعده ميسور مىگويد اين را كه نمىتوانى بياورى مابقى را
بياور. معنايش اين است كه قيام على كل حال جزء نماز است، اما وقتى نتوانستى
بياورى كارى به تو نداريم.
اما الان بحث اين
است كه اين آقا مىگويد من اصلاً نمىدانم در حالى كه عذر پيدا كردم از
قيام آيا قيام جزء نماز است يا نه، براى اينكه احتمال مىدهيم قيام على كل حال
واجب نباشد. قيام در صورت عذر، مثل حمد و سوره يا قيام در صورت سهو است،
چه جور اينها اصلاً واجب نيست، اينجا هم اصلاً واجب نباشد. اگر راستى
اصلاً واجب نباشد، لازمهاش اين است كه مابقى نماز را بايد بياورد و اين جزء
هم براى اين جزئيت ندارد. اين احتمال هست، وقتى اين احتمال آمد اصل
نيست. اصل اين است كه در حال عذر اين جزء نيست، رفع مالايعلمون جارى
است. نمىدانم على كل حال است يا جزء در صورت عدم عذر، پس در صورت
عدم عذر نمىدانم جزء است يا نه، رفع ما لايعلمون به ما مىگويد مابقى
نماز برايت واجب است. تعارض مىشود بين دو تا برائت. برائت اول اين جورى بود
كه اذا انتفى الجزء انتفى الكل و من الان نمىدانم آيا نماز منهاى اين جزء
برايم واجب است يا واجب نيست، رفع مالا يعلمون مىآيد. اين را مرحوم شيخ
فرمودند. آن متشكل مىگويد اين برائت معارض دارد و معارض او اين است كه اين
جزء كه الان معذور هستيم، جزء على كل تقدير است يا جزء در حال عدم عذر؟
رفع مالايعلمون مىگويد جزء در صورت عدم عذر است و على كل حال آن
برائت مىگويد ما بقى نماز واجب نيست، اين برائت مىگويد مابقى نماز واجب
است. چه كنيم اين تعارض را؟ مرحوم آخوند در كفايه جواب مىدهند،
مىفرمايند برائت اول جارى است، برائت دوم جارى نيست. چرا جارى نيست؟
مىفرمايند: براى اينكه در برائت چون كه امتنانى است بايد رفع حكم بكند نه اثبات
حكم و اگر برائت بخواهد براى ما چيزى بياورد، مىفرمايند: اين
برائت جارى نيست، چون دليل امتنانى است؛ رفع عن امتى و چون دليل امتنانى
است معنا ندارد اثبات حكم بكند، بلكه بايد رفع حكم كند. آن وقت مىفرمايند
برائت اول رفع حكم مىكند براى اينكه وقتى نتواند قيام را بجا آورد شك
مىكند كه ما بقى نماز برايش واجب است يا نه، رفع مالايعلمون مىگويد: ما بقى
نماز برايت واجب نيست، پس اين واجب اصلاً برايت واجب
نيست. اما برائت دوم اثبات حكم مىكند. چطور اثبات حكم مىكند، مىگويى در حالى كه معذورم
اين جزء جزئيت ندارد، پس مابقى نماز برايم واجب است، بايد بياورم.
مىشود اثبات حكم، مىگويد نماز منهاى قيام را بياور.
پس از مرحوم آخوند
هم اين حرف را پذيرفتهاند، مثل مرحوم نائينى، مرحوم آقا ضياء
عراقى، مرحوم كمپانى اين را پذيرفتهاند؛ مىفرمايند آن
برائتى جارى است كه رفع حكم بكند، نه آن برائتى كه اثبات حكم كند.
ما دو سه تا اشكال
اينجا داريم، اشكال اول ما اين است كه اصل مطلب كه برائت بايد رفع
حكم كند نه اثبات حكم، اين را قبول ندارم و كسى گفته اينجور بايد باشد. يعنى
برائت اگر اثبات حكم كند يك جا، اين خلاف امتنان باشد؟ ما اگر امتنان را
بپذيريم، كه اصل امتنان را پذيرفتنش مشكل است، حالا بگوييم امتنان اما حكم
امتنان معنايش اين نيست كه براى فرد فرد امتنان باشد، بلكه معنايش اين است كه
كل، يعنى اين حكم براى امت اسلامى امتنان است، اين معنايش اين است.
مثل باب ديات و قصاص است، كه اينها را در روايات داريم كه امتنانى است،
در روايات داريم كه اسلام وابسته به اين ديهها و به اين قصاصهاست، اما
براى همه امتنانى نيست، مثلا براى آنكه دست او را مىبرند، آنكه عليه او
قضاوت مىكنند. ما بايد بسنجيم كل را، يعنى حكم را با امت اسلامى بسنجيم،
ببينيم اين حكم براى امت اسلامى امتنانى است يا نه اگر كسى بگويند برائت
و حديث رفع امتنانى است، يعنى روى عنوان است و معنا ندارد كه حكم روى
شخص بيايد.
قاعده كلى روى
امتنان بودن يك قانون، يا لزوم يك قانون هيچ وقت نمىرود روى
افراد، كه بگويند اين قانون لازم است چون بايد در فلان شهر اين
قانون عمل بشود، هيچ وقت اين را نمىگويند. قانون را وقتى بخواهند وضع بكنند، مقنن، يعنى
مكلِّف حكم را تصور مىكند، مىبيند اين حكم براى اين
عنوان مفيد است بطور قضيه طبيعيه، مىبيند نماز براى امت اسلامى مفيد است، بعد مىبيند
اين نماز را مكلفين همه بجا نمىآورند، مىبيند اين قانون او زمين نمىماند و
مردم بجا مىآورند بطور قضيه طبيعيه. وقتى مىبيند زمين نمىماند، وضع
قانون مىكند، مىگويد اقيموا الصلاة. كه حكم روى عنوان است، يعنى امت
اسلامى نماز بخوانيد. در حالى كه مىداند خيلىها نماز نمىخوانند، امر
به عنوان مىكند، نه امر به شخص آنها، لذا لغو لازم نمىآيد. پس مىگويند «يا
ايهاالذين آمنوا اقيموا الصلوة». اينجا فرد در نظر نيست و عنوان در نظر
گرفته شده، مىداند هم كه اين حكم را خيلىها بجا نمىآورند و اما زمين هم
نمىماند، لذا ترغيب و تحريص مىكند و مىگويد يا ايها الذين آمنوا اقيموا
الصلوة.
ما در باب اوامر و
نواهى همه را الطاف مىدانيم. جملهاى كه مرحوم آخوند ـ كه بعد
مىرسيم ـ مىفرمايند: واجبات شرعية الطافٌ الى واجبات
عقليه، اين مسلم است پيش خواص و معنايش اين است كه رابطه با خدا موجب مىشود كه انسان
خداشناس بشود، يعنى الهام پيدا مىكند، نه خداشناس استدالى، يعنى
يقين، يعنى علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين. روزه و نماز و اين واجبات الطاف
الى واجبات عقليه، يعنى خود اينها لطف است. خود اينها امتنان است. لذا
ما همه احكام را لطف مىدانيم، حتى نواهى را هم لطف مىدانيم. حالا
شما بفرماييد بعضى از احكام امتنانى است، مىگوييم بعضى از احكام امتنانى
است، مثل حديث رفع، آيا براى شخص يا براى عنوان؟ اگر براى شخص باشد، اين
حرفهاى مرحوم آخوند مىآيد جلو، درست است اما اگر براى كل باشد ما ديگر
نظر نداريم به اينكه اين برائت براى اين آقا اثبات مىكند يا نه، نفى مىكند يا نه،
وضع برائت براى اين ضرر دارد يا نه، نفع دارد يا نه، مىسنجيم عنوان را
كه آيا براى مكلفين برائت امتنانى است يا نه، مىگوييم بله. بله، آن كلى اگر
بخواهد بيايد در خارج، بايد شخصى بشود.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-«الامر
الثانى: اذا ثبت جزئيه شيىء او شرطيته فى الجملة، فهل يقتضى الاصل جزئيته و
شرطيته المطلقين حتى اذا تعذر سقط التكليف بالكل او المشروط او...». فرائد الاصول،
ج 2، ص 119.
-ظاهرا مراد
مرحوم آخوند است، چنانچه جواب آن را هم مرحوم آخوند دادهاند و اين مطلب اشاره است
به كلام مرحوم آخوند كه فرمودهاند: «لايقال: نعم و لكنّ قضيه...» كفاية الاصول، ص
419.
-«فانه يقال: انه لامجال هاهنا لمثله،
بداهة انه ورد فى مقام الامتنان فيختص بما يوجب نفى التكليف، لااثباته». كفاية الاصول، ص 420.