اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه
امروز به بعد به لطف خدا داريم، بحث استصحاب است و مهمترين بحثها در اصول و
مشكلترين بحثها در اصول و مفيدترين
بحثها در اصول و اتفاقا بعدش هم قواعد است، آن هم مهمترين بحثها، مشكلترين
بحثها و مفيدترين بحثها است، مثل قاعده تعادل و تراجيح،
قاعده اجتهاد و تقلييد، قاعده لا ضرر، قاعده فراغ، قاعده يد، قاعده تجاوز، قاعده
اصالة الصحه و امثال اينها.
لذا بحث
از امروز به بعد از بحثهايى است كه هر چه عمر صرف او كنيم مرضى پروردگار عالم
است، مثل بعضى از مباحث اصول نيست كه
احتياج به چيزى داشته باشد.
يادم
نمىرود كه حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» در مقدمه واجب دو سه ماه بحث
كردند، بعد خود ايشان با يك عذر موجه بحث را تمام كردند و
فرمودند نتيجهاى نداشت جز نتيجه علمى وروز قيامت اگر از ما پرسيدند چرا؟ مرحوم
شيخ را جلو مىاندازيم. قبل از آنكه وارد بحث استصحاب
بشويم، دو سه نكته ضرورى بحث است و بعضى از اين دو سه نكته در كتابها نيامده است،
اينها را عرض مىكنيم و ان شاءاللّه وارد اصل بحث
مىشويم.
مقدمه
اول: اين كه استصحاب ما هو؟ البته نمىخواهيم تعريف منطقى بكنيم كه بگوييم جامع
افراد است يا نه، مانع اغيار است يا نه، دقيق است يا
نه، عكس دارد يا نه، تعريف منطقى نمىخواهيم بكنيم، تعريف باندازهاى كه براى
تقريب به ذهن و براى تعليم و تعلم و آشنايى به مباحث استصحاب
مفيد باشد، كه اسم او را مىگذاريم تعريف لفظى، يعنى الان بيش از تعريف لفظى در
استصحاب نمىخواهيم بكنيم. فرمايش مرحوم آخوند اين است
كه اين تعريفها همه تعريف لفظى است -تبديل لفظ به لفظ ديگر- و اين تعريف براى
تقريب به ذهن و آشنائى با كتاب است و بالاخره براى تعليم و
تعلم است.
مرحوم شيخ
انصارى و بسيارى بعد ايشان، من جمله مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليهم» تعريف كردهاند:
الحكم بابقاء ما كان؛ گفتهاند
اين استصحاب است، يعنى آنكه بوده حكم بكنيم الان هست. مثلاً لباس من پاك بوده،
الان حكم مىكنيم به اينكه لباس پاك است. اين تعريف ايشان
كه پس از شيخ انصارى بسيارى پسنديدهاند و من جمله مرحوم آخوند در كفايه
آوردهاند.
حرف اين
است كه اين الحكم با بقاء ما كان كه شيخ فرمودهاند براى افرادى كه استصحاب را حجت
بدانند بگوييم تعريف خوبى است، اما
كسانى كه استصحاب را حجت ندانند حكم به بقاء ما كان نيست و اين تعريف براى آنها
نيست و اين تعريف مختص مىشود براى افرادى كه
استصحاب را حجت مىدانند و ما بايد در عناوين بحث مان قطع نظر از اينكه استصحاب
حجت است يا نه تعريف بكنيم، يعنى تعريفى كه هم
شامل آنكه استصحاب را حجت مىداند بشود و هم شامل كسى كه استصحاب حجت نمىداند.
حالا كسى كه استصحاب را حجت نداند
نمىتوانيم به او بگوييم «الحكم با بقاء ما كان»، بايد بگوييم عدم الحكم بابقاء ما
كان. اين ايراد اولى كه به مرحوم شيخ وارد است.
و به
عبارت ديگر اين تعريف اخص از كتاب ما است، اخص از مدعاى است، يا آن اصطلاحى كه هست
جامع افراد نيست. گفتم جامع افرادمنطقى
و آن تعريفى كه آنها كردهاند نه شده بكنيم، نه مىشود كرد. به قول ملا كبرى تمام
تعريفهاى منطقى هم تعريف مشهورى است، فصل او هم فصل
مشهورى است، جنس او هم جنس مشهورى است، چه رسد به الفاظش. اما اين حرف هست كه به
مرحوم شيخ مىگوييم شما كه مىخواهيد تعريف استصحاب بكنيد، بايد يك تعريفى باشد كه
نافى و مثبت، هر دو را بگيرد و اين تعريف «الحكم با بقاء ما كان» براى شما كه
استصحاب را حجت
مىدانيد، خوب تعريفى است، اما كسانى كه استصحاب راحجت نمىدانند اين تعريف براى
آنها نيست، اين اولاً.
و ثانيا
اين «الحكم با بقاء ما كان» بر مىگردد به اينكه الاستصحاب حجةٌ، براى اين كه
«ابقاء ما كان» يعنى استصاحب حكم به ابقا ما كان، يعنى
حجةٌ. الاستصحاب حجةٌ، عبارةٌ اخراى اين است كه بگوييم «الحكم با بقاء ما كان».
حالا اگر مرحوم شيخ بگويند الاستصحاب حجةٌ، حمل هو هو
مىشود نه حمل شايع صناعى. پس اين ايراد دوم هم هست كه الاستصحاب حجةٌ نظير
الانسان انسان است و ما مىخواهيم در
تعريفهايمان بعد از آنكه براى استصحاب دليل آورديم، بگوييم استصحاب حجة و مرحوم
شيخ توى تعريف گفتند الاستصحاب حجة و ما
بايد اول تعريف استصحاب را بكنيم، نه تعريف استصحاب حجت و مرحوم شيخ و همچنين
مرحوم آخوند تعريف الاستصحاب حجة را
كردهاند. الاستصحاب ما هو؟ تعريف
كردهاند: الاستصحاب حجةٌ. ظاهرا ايراد واردى به مرحوم شيخ و ديگران من جمله مرحوم
آخوند. لذا ما گفتيم
اسد و اختصر از همه تعريفها اين است. «الاستصحاب ابقاء ما كان»، نه «الحكم با بقاء
ما كان».
ابقاء ما
كان يعنى چه؟ دو قسم است: يكى از طرف مكلَف و يكى از طرف مكلِف. يكدفعه فاعل ابقاء
ما كان را مكلِف مىگيريد، اگر مكلِف
گرفتيد معنايش اين است كه خداى تبارك و تعالى يا امام صادق عليه السلام فرموده است
لا تنقض اليقين بالشك. اين مىشود حكم به حجيت استصحاب، اين استصحاب نيست، اين
دليل استصحاب است، يعنى الان ما در مقام اين هستيم كه بگوييم كه استصحاب چيست، نه
اينكه دليل استصحاب چيست، ما در مقام اين هستيم كه بگوييم آن موضوعى كه حكم روى او
مىآيد، حجيت روى او مىآيد آن چيست؟ ما در مقام اين هستيم كه بگوييم آن موضوعى كه
حكم روى او مىآيد آن چيست. استصحاب ما هو؟ نه استصحاب حجت ما هو و چون در مقام
اين هستيم پس ابقاء ما كان
بر مىگردد به الحكم به ابقاء ما كان. لذا اينجا يك ايراد سوم به مرحوم شيخ هست و
آن اين است كه آقاى شيخ شما كه در مقام اين بودى كه تعريفها را مختصر كنى اصلاً
حكم بى خود آوردى؟ بگو ابقاء ما كان و فاعل ابقاء را خدا بدان و چرا فرمودى الحكم
با بقاء ما كان؟ و ديگر حكم را لازم نداشت. ابقاء ما كان، نسبت ابقاء را هم بدهيم
به خدا، يعنى به عالم تشريع، نه به عالم تكوين. معنايش اين جور مىشود كه شارع
مقدس فرموده «لا تنقض اليقين بالشك»، معناى «لا تنقض اليقين بالشك» يعنى چه؟ گفته
است «انت ذو يقين»، يعنى يقين خودت را باقى بدار. آنچه بوده بگو هست لذا اگر ما ابقاء
را ابقاء تشريعى گرفتيم، يعنى نسبت فاعل ابقاء را، نسبت ضميرى كه در ابقاء هست به
خدا، به شارع داديم، همان الحكم بابقاء ماكان مىشود و اين نمىشود استصحاب.
لذا ايراد
سومى كه به مرحوم شيخ و مرحوم آخوند وارد مىشود اين است كه به ايشان مىگوييم:
لازم نبود -مخصوصا مرحوم آخوند كه درصدد
اين هستند كه الفاظ را كم كنند، بگوييم لازم نبود- بگويد الحكم بابقاء ما كان،
بايدبگويد ابقاء ما كان و نسبت ضمير ابقاء را به خدا و شارع بدهيد،
بگوييد ابقاء ما كان تشريعا. پس بنابراين ابقاء ما كان را اگر نسبت فاعل او را به
خدا بدهيم، همان حكم بابقاء ما كان مىشود، اگر ابقاء ما كان كه ظاهرش هم همين است
و عرف هم همين را مىفهمد نسبت فاعل را به مكلَف بدهيم نه مكلِف، بگوييم آقاى
مكلِف انت ذو يقين كه آن ابقاء ما كان يك موضوع است، يعنى اين آقا يقين را الان
داشته باشد تعبدا، اين حجت است يا نه؟ شارع مقدس با لا تنقض اليقين مىگويد اين
كار تو درست است. آن وقت ابقاء ما كان مىشود، كار مكلَف، لا تنقض اليقين بالشك
مىشود كار مكلِف. دو تا با هم مىشود الاستصحاب حجةٌ. آن وقت تعريف
استصحاب مىشود ابقاء ما كان. ما يك چيزى در خارج داريم تكوينى نه تشريعى و آن كار
آقاى يقين دار است كه يقين سابق داشته است. گاهى يقين سابق را رها مىكند، چون
الان يقين ندارد. اين لباس قبلاً پاك بوده الان نمىداند پاك است يا نه، مىرود
لباس را آب مىكشد، اين يقين قبل را
باقىنگذاشت اما يك دفعه يقين سابق يقين خودش را نگه مىدارد، البته تعبدا؛ يقين
را نگاه مىدارد مىگويد لباس پاك بود، حالا هم پاك است. اين
ابقاء ما كان است، يعنى آقاى مكلَف يقين خودش را تعبدا نگاه داشت. دليل مىخواهد،
به چه دليل؟ لا تنقض اليقين بالشك دليل او است شارع
مقدس به اوگفته كار تو درست است. لذا لا تنقض اليقين بالشك به منزله حجة است به
منزله محمول قضيه است. ابقاء ما كان كار مكلَف است يك
كار تكوينى هم هست نه تشريعى، يعنى با همان لباس نماز خوانده، اين موضوع است، حجةٌ
محمول است، الاستصحاب حجةٌ يكى كار اين آقا
است، يكى كار اين شارع. شارع گفته است لا تنقض اليقين بالشك، اين هم باقى داشته
يقين را. الاستصحاب ما هو؟ ابقاء ما كان از طرف مكلَف كه اسم او را مىگذاريم
ابقاء ما كان تكوينا. آن وقت ايرادهايى كه به مرحوم شيخ كرديم واردنيست. ايراد اول
اين بود كه شما در ضمن دعوى نرخ تعيين
كردى. ما داريم بحث استصحاب مىكنيم شما گفتى حجةٌ، در صورتى كه حجةٌ براى بعد
است. اين ايراد به ما نيست، براى اين كه ما داريم تعريف
تكوينى را مىكنيم نه تشريعى را. به عبارت ديگر الاستصحاب حجةٌ. داريم تعريف موضوع
رامى كنيم نه تعريف محمول را، آن كسى كه مىگويد
استصحاب حجت نيست اين را قبول دارد، آن كسى هم كه مىگويد استصحاب حجت است اين را
قبول دارد.
ايراد دوم
هم وارد نيست، براى اين كه ايراد دوم به شيخ اين بود كه آقا شما تعريف استصحاب را
نكرديد، بلكه تعريف الاستصحاب حجة را
كرديد، تعريف نتيجه را كرديد، تعريف موضوع را نكرديد، تعريف صغرى را نكرديد، بلكه
تعريف موضوع و كبرى را هر دورا كرديد الحكم بابقاء ما كان،
يعنى الاستصحاب حجة. ما يك صغرى درست مىكنيم، مىگوييم: فعل هذا فعل مكلَف با
بقاء ما كان، ابقاء عملى و كل ما يكون كذلك فهو حجة،
روى قاعده لا تنقض اليقين بالشك. پس كار اين آقا حجةٌ، يعنى الاستصحاب حجة. يك
صغرى درست مىكنيم فعل مكلَف، يك كبرى
درست مىكنيم فعل شارع مقدس، يعنى حكم، يك نتيجه مىگيريم الاستصحاب حجة. پس
الاستصحاب صغرى «لا تنقض اليقين بالشك»
كبرى، الاستصحاب حجةٌ نتيجه است. مرحوم شيخ انصارى نتيجه را آوردهاند و گفتهاند
اين استصحاب است، در حالى كه بايد تعريفى بكنند كه
صغرى را بگيرد، نه نتيجه را و ما كه معنا كرديم ابقاء ما كان، تعريف صغرى كرديم نه
تعريف كبرى كرديم و نه تعريف نتيجه. وقتى كه استصحاب را ما
درست كرديم، آن وقت بحث مىكنيم كه ام هو حجة ام لا؟
بحث بعدى
ما است: به چه دليل اين ابقاء ما كان حجت باشد؟ يك كسى مىگويد با لا تنقض، يكى
مىگويد بناى عقلاء، يكى مىگويد اماره.
آنها بحث هاى بعدى است و الان كه ما اين بحث را نمىخواهيم بكنيم كه انّه حجة يا
انّه ليس بحجة يا ما الدليل على حجة، اين بحثهاى بعدى
است. الان مىخواهيم بحث كنيم كه الاستصحاب ما هو؟ در استصحاب ما هو، بايد صغرى
راتعريف بكنيم و تعريف كبرى كردن غلط است، چون تعريفِ دليل است، تعريف نتيجه را هم
كردن غلط است، در ضمن دعوى نرخ تعيين كردن است و درست او تعريف موضوع است. در همه
جا اين
جور است، من جمله در استصحاب. پس بنابراين تعريف ما كه مىگوييم ابقاء ما كان،
ظاهرا اشكالى به او وارد نباشد. دنباله بحث فردا.
و صلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، 2
جلد (چاپ اول، انتشارات دارالاعتصام للتباعة والنشر، قم، 1416 هـ.ق) ج2، ص 174.
البته مرحوم شيخ «الحكم» را در تعريف نياوردهاند و فرمودهاند: و عند الاصوليين
عرّف بتعاريف اسدّها و اخصرها: «ابقاء ما كان».
- مرحوم آخوند
در صفحه 435 فرمودهاند: «و هو الحكم ببقاء حكم او موضوع ذى حكم شك فى بقائه».