اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درباره تعريف استصحاب گفتم كه گر چه مرحوم
آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمايند اين تعريفها چه در فلسفه و چه در فقه
و چه در اصول، تعريفهاى لفظى است و مانعى ندارد جامع افراد نباشد، مانع اغيار
نباشد، براى اين كه اين تعريفها تبديل لفظ به لفظ است، براى تقريب به ذهن و براى
اين است كه وارد مسئله كه مىشويم بدانيم چه مىخواهيم بگوييم. گفتم اين حرف گرچه
درست است و حرف خوبى است انصافا، لذا مىبينيم بعد مرحوم آخوند اين تعريفهايى كه
نقض و ابرام در او شده، مثل صاحب معالم، صاحب فصول، صاحب قوانين و حتى مرحوم شيخ مىبينيم
اين حرفها از كار افتاده است و مد طلبهها نيست. على كل حال گر چه تعريف لفظى است،
اما بالاخره بايد جورى باشد كه يك مقدار همين تعريف لفظى طلبه پسند باشد. از اين
جهت گفتم مرحوم شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه» تعريف كردهاند به حكم بابقاء ما
كان. اول مىفرمايند ابقاء ما كان و اى كاش ديگر توضيح نداشتند، كه مىفرمايند
مراد از ابقاء مان كان الحكم بالبقاء است، تا ما فاعل ابقاء را به خدا و شرع نسبت
دهيم، اى حكم بابقاء ما كان. كه شارع مقدس حكم مىكند آقاى مكلَف ابقاء ما كان
بكند، يعنى خودش كه الان نيست، تعبدا نگاه بدارد كه معنايش اين است كه شارع مقدس
مىفرمايد: «انت ذو يقين» و استاد بزرگوار ما بارها در باب استصحاب مىفرمودند
معناى لا تنقض اليقين بالشك يعنى انت ذو يقين. لذا مرحوم شيخ مىفرمايند: استصحاب
يعنى انت ذو يقين. گفتم بعد از مرحوم شيخ اين تعريف را خيلىها پسنديدهاند و من جمله
مرحوم آخوند«رضوان اللّه تعالى عليه» در كفايه و ما به اين تعريف اشكال داشتيم و
گفتيم مرحوم شيخ و مرحوم آخوند تعريف استصحاب را نكردهاند، تعريف حكم شارع را
كردهاند. به عبارت ديگر تعريف الاستصحاب حجةٌ را كردهاند. الاستصحاب حجةٌ. اين
تعريف را كردهاند و گفتهاند حكم بابقاء ما كان و ما مىخواهيم استصحاب را تعريف
بكنيم، نه استصحاب حجةٌ را، ما مىخواهيم موضوع و صغرى را تعريف بكنيم، نه كبرى را
و نه نتيجه را. اين عمده ايراد ما بود. ايراد ديگرى هم داشتم و آن اين كه آنها كه
استصحاب را حجت نمىدانند مىتوانند اين تعريف را براى استصحاب بكنند؟ آنها هم
كتاب مىنويسند درباره اين كه استصحاب حجت نيست، حالا بگويند استصحاب: الحكم
بابقاء ما كان، يعنى از اول رد بكنند خودشان را بعدبيايند رد خودشان را درست
بكنند. لذا ما گفتيم حكم را بينداز، همان را كه مرحوم شيخ از اول كه وارد مىشوند،
مىفرمايند اسد و اخصر در تعريفها اين است: ابقاء ما كان. كه گفتم فاعل ابقاء مىشود
خود مكلَف، كه خود مكلَف را چه به او بگويند تو مستصحب هستى و چه به او بگويند
يقين را باقى گذاشتهاى، تفاوت نمىكند. بگوييم ابقاء ما كان يعنى باقى گذاشتن
آنچه داشته است. چه بگوييم مُستَصحِب است يعنى همراه دارد يقين را. لذا ديروز
مىگفتم معناى لغوى و معناى اصطلاحى او يك چيز است. شما مىتوانيد همان تعريف لغوى
را تعريف استصحاب بكنيد. وقتى توى المنجد برويم، مىبينيم استصحاب را معنا كرده
است، همراه بودن چيزى، اگر كسى چيزى را همرا داشته باشد به اين مىگويند مستَصحِب،
كتاب همراه او است، اين مستصحِب است. يك دفعه هم يقين همراه او است، اين مستصحِب
است. حالا بگوييم «مستصحِب الانسان اليقين»، يا بگوييم ابقاء ما كان. گفتيم اين
تعريف خوب تعريفى است و تعريف موضوع هم شده، نه تعريف محمول، نه تعريف نتيجه. حالا
استصحاب يعنى اينكه يقين را همراه دارم آيا حجت است و مىتوانم ترتيب اثر بدهم يا
نه؟ اينها بحثهاى بعدى است، يعنى آيا دليل دارم بر اينكه من آن يقين گذشته را
همراه بياورم و آثار بر او بار كنم يا اين حق را ندارم؟ حالا كه حق دارم آيا اين
دليل او عقلى است، آيا بناى عقلاء است، آيا دليل او فقط از شارع مقدس لا تنقض
اليقين بالشك است آيا اصل است، چه اصلى است؟ اصل عملى است. اصل براى اين است كه
يقين را حفظ كنيم تحفظ على الواقع است، يا اين كه اصل عملى است، نه اماره است، نه
اصل نظير اصل احتياط است، بلكه اصل عملى است. اينها بحث هايى است كه بار مىشود
براين موضوع. اين خلاصه حرف تا اينجا.
حالا اين استصحاب غير از لا تنقض اليقين
بالشك است، چون استصحاب موضوع است، لا تنقض اليقين بالشك محمول است. مرحوم شيخ
بزرگوار اول مىفرمايند استصحاب ابقاء ما كان. اين استصحاب نيست، بلكه اين دليل
استصحاب است وقتى دليل استصحاب شد، يا تعريف كبرى كردهاند، نه صغرى، يا تعريف
صغرى و كبرى با هم كردهاند. هر دو غلط است ما تعريف نتيجه نمىخواهيم بكنيم.
فعلاً تعريف موضوع مىخواهيم بكنيم، تعريف صغرى كه الاستصحاب ما هو؟ كه خود مرحوم شيخ
كه وارد بحث شدهاند همين را گفتهاند كه الاستصحاب ما هو؟ نه ما هوى منطقى، بلكه
ماهوى لفظى. گفتهاند اگر كسى چيزى را همراه داشته باشد، به اين مىگوييم مستصحب
بعد گفتند اصطلاحا ما هو گفتند ابقاء ما كان هر دو خيلى عالى است، ناگهان
فرمودهاند اى الحكم بابقاء ما كان.
اينجا ايراد دارد كه شما اول خود استصحاب را
موضوعا معنا كرديد، اصطلاحا هم معنا كرديد، اصطلاح ولغت را هم يك جور معنا كرديد،
اما اين كه بعد مىگوييد الحكم بابقاء ما كان اين ديگر استصحاب نيست، بلكه بر
مىگردد به اين كه تعريف لا تنقض را كردهاند يا تعريف نتيجه را كردهاند. كه من
ديروز مىگفتم تعريف الاستصحاب حجةٌ را تعريف كردهاند. لذا مىگفتم روى فرمايش
مرحوم شيخ، الاستصحاب حجةٌ مىشود مثل الانسان هو هو. حمل اولى مىشود، تكرار
مىشود، مىشود الاستصحاب حجة حجة. براى اين كه روى فرمايش شيخ حجة توى خود
استصحاب خوابيده است گفتهاند الحكم بابقاء ما كان حالا چى در نظر مبارك مرحوم شيخ
بوده، نمىدانم. على كل حال مىدانم ايراد به مرحوم شيخ و مرحوم آخوند هر دو وارد
است و استصحاب حكم بابقاء ما كان نيست، بلكه استصحاب خود ابقاء ما كان است كه آيا
ابقاء ما كان دليل دارد يا نه؟ بعد بحث مىكنيم كه دليل دارد يا نه. مرحوم حضرت
امام «رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمودند ما براى استصحاب يك تعريف جامع نداريم
و اصلاً در تعريفهاى اعتبارى، تعريف ما هوى نداريم. مىفرمودند شما اگر استصحاب
را اصل عملى بگيريد، ابقاء ما كان خوب است. البته ايشان مىگفتند حكم بابقاء ما
كان. آن ايراد مرحوم شيخ به ايشان وارد است. مىفرمودند اگر اين باشد خوب است، اما
ايرادى كه ابقاء ما كان دارد اين است كه حجةٌ نمىشود بار بر او بشود، مىگفتند حجيت
يعنى كاشف و حجت به چيزى مىگوييم كه كاشف از واقع باشد و اصل عملى كاشفيت ندارد.
اگر كسى استصحباب را اصل عملى بداند، نمىخواهد بگويد يقين سابق كاشف است از واقع،
نه بلكه مىخواهد بگويد در ظرف شك اگر كسى يقين سابق داشته باشد، بگويد يقين دار هستم.
مثل اصول عمليه مثل احتياط، مثل تخيير را گفتهاند حجةٌ بار بر او نيست. اگر ما
بگوييم اصل عملى است، تعريف به ابقاء ما كان درست است و اما اگر بگوييم اماره حكم
به ابقاء ما كان، غلط است، براى اين كه بايد تعريف بكنيم اليقين السابق بشك الاحق
كشفا، يقين كاشف. مىگفتند يقين سابق با كشف لاحق اين يقين كاشف از واقع است. اين
معناى اماره است، پس بايد بگوييم اليقين سابق بشك الاحق كشفا. يا به تعبير ديگر
مىگفتند الشك المسبوق بيقين كاشف. ديگر حكم بابقاء ما كان را نمىشود گفت، براى
اينكه آن كشف را توى كار نياورديم. پس بنابراين تعريف نكرديم، پس بايد آن كشف را
بياوريم، بگوييم اليقين كه كاشف از واقع باشد. يقين سابق كشف لاحق، يعنى كشف
بالفعل، اما آن يقين كاشف ازواقع. پس اگر اماره دانستيم ابقاء ما كان نمىتوانيم
بگوييم، اگر اصل عملى دانستيم «اليقين السابق كشف» نمىتوانيم بگوييم و بالاخره
نمىتوانيم يك تعريف جامع درست بكنيم كه بنابر قول كشفىها يعنى امارهاىها،
بنابر قول اصل عملىها درست در بيايد، نمىشود. ما دو تا تعريف براى استصحاب بايد بكنيم،
اگر ما از كسانى شديم كه با اصول عمليه مىجنگيم، بايد بگوييم الحكم بابقاء ما كان
و اگر ما امارهاى شديم كه خود حضرت امام قدسسره در دوره اول گفته بودند استصحاب
اماره است، مىفرمايند اگر قائل به اماره بودنش شديم، ديگر نمىتوانيم بگوييم
ابقاء ما كان، بايد بگوييم اليقين السابق كشفا. اين خلاصه حرف حضرت امام است.
ما به حضرت امام مىگوييم ابقاء ما كان، همان
تعريفى كه ما كرديم اين يك جامع است براى اين كه اگر قائل به اصل عملى شديم، ابقاء
ما كان است، اگر هم قائل به اماره بودن شديم، باز هم ابقاء ما كان است و لازم به اين
كه كشف بياوريم نيست، چون تعريف حقيقى كه نمىخواهيم بكنيم، مىخواهيم تعريف لفظى
بكنيم، مىخواهيم اين تعريف صادق باشد و به ما بگويد استصحاب چيست، بنابراين كه
اماره هم باشد، مىگويد استصحاب چيست. ديگر يقين سابق و شك لاحق و آن يقين سابق را
مىگويد بگو هست، ابقاء ما كان. اگر گفتيم الحكم بابقاء ما كان، لا تنقض اليقين
بالشك مىگويد يقين سابق را بگو هست، چه به طور اماره بگويد هست و چه به طور اصل
عملى و اين كه شما مىگوييد جامع نداريم، ما جامع درست مىكنيم و جامع او همين
ابقاء ما كان است كه به قول مرحوم شيخ اسد تعريفا است از هر تعريفى. فقط ايرادى كه
هست، همين حرف حضرت امام است، كه كشف را نياورديم. طورى نيست، نياورده باشيم، براى
اين كه لازم نيست تعريف، تعريف واقعى و حقيقى باشد. اين ابقاء ما كان روى حرف كسى
كه استصحاب را اماره مىداند آيا صادق است يا نه؟ ما اين را مىخواهيم اگر كسى
بخواهد اشكال بكند بايد بگويد صادق نيست و اين را حضرت امام نمىگفتند، بلكه
مىگفتند صادق است، اما معلوم نمىكند كه اماره است يا نه، مىخواهد معلوم كند يا
معلوم نكند. اماره بودن را ما بايد بعد بحث كنيم و ببينيم دليل چيست، اگر بنا
عقلاء شد، استصحاب از راه بناى عقلا حجت است، اگر دليل عقلى شد، استصحاب از راه
عقل حجت است. چرا حجت است آيا كاشفيت دارد يا ندارد؟ اينها مال بحث بعد است.
ما الان بحثى كه مىخواهيم بكنيم اين است كه
الاستصحاب ما هو؟ بايد تبديل لفظ كنيم به لفظ، مثل المنجد تبديل لفظ به لفظ
مىكنيم، مىگوييم الاستصحاب يك معناى عام است، استصحاب خاص او است و آن ابقا ما
كان است. در مقابل كتابى را كه من همراه داشتم اين استصحاب اصطلاحى نيست، اما
استصحاب لغوى هست. ما اين را مىخواهيم كه عام بيايد توى اصطلاح و خاص بشود و آن
عام را اگر بخواهيم خاص كنيم، الاستصحاب ما هو؟ ابقاء ما كان، يعنى آن يقين سابق
را بگو هست. حالا يك دفعه مىگوييم بگو هست، الحكم بابقاء ما كان است، يك دفعه خودمان
را يقين دار مىدانيم، كه اسم او گذاشتيم تكوين. مىشود ابقاء ما كان. حالا خودمان
را يقين دار مىدانيم آيا اين حجت است يا نه؟ لا تنقض مىگويد حجت است پس استصحاب
بنابر اماره بودن ابقاء ما كان است، بنابر اصل عملى هم ابقاء ما كان است، بنابر
اين كه اصل التحفظ على الواقع باشد، باز هم ابقاء ما كان است و چرا جامع نداشته
باشد؟ جامع دارد.
بله اين ابقا ما كان ديگر معنا نمىكند كه
آيا كاشفيت هم دارد يا كاشفيت ندارد و ما ديگر اين را نمىخواهيم بفهميم كه كاشفيت
دارد يا كاشفيت ندارد. در اصل عملى او هم كه مىگوييم ابقا ما كان، به ما نمىفهماند
كه كشف نيست؛ همين كه حضرت امام مىفرمايند: در اصل عملى مىگوييم ابقاما كان. به
ايشان عرض مىكنم كه آيا دلالت مىكند كه كشف در كار نيست؟ بلكه دلالت ندارد كه
كشف در كار نباشد و اگر اصل عملى را بخواهيم يك مقدار بازش كنيم، بايد بگوييم
ابقاء ما كان تعبدا، همين جور كه مىگويد ابقاء ما كان كشفا، اما نه تعبد را
مىخواهيم و نه كشف را، آنكه مىخواهيم اين كه استصحاب ما هو؟ يقين سابق، شك لاحق
و آن يقين را نگه بدارد و خود را يقين دار بداند، شارع مقدس هم مىگويد تو يقين
دارى. حالا اين يقين مىخواهد كشف داشته باشد، يا كشف نداشته باشد. بنابراين شارع
مقدس مىفرمايد لا تنقض اليقين بالشك آن مىآيد يقيندار بودن من را، اين را
مىگويد حجةٌ مىشود ابقا ما كان، دليلش هم لا تنقض اليقين بالشك است. ما اگر
استصحاب را از راه بناى عقلا حجت بدانيم، مربوط به ابقا ما كان نيست، اگر از راه
كشف حجت بدانيم، مربوط به اين حال من نيست، اين كار من نيست اگر هم از راه تعبد
حجت بدانيم، مربوط به كار من نيست. ابقا اين معناى مصدرى در او نخوابيده است، كشف
يا غير كشف، حجت يا غير حجت از عقلا يا از شارع، از بناى عقلا يا از بناى ديگر.
وقتى اين جور باشد، پس ابقا ما كان يعنى خود
را يقين دار دانستن براى اينكه سابقا يقين داشته اين را مىگوييم استصحاب. حالا كه
اين استصحاب شد، آيا اين كشف هم دارد يا ندارد؟ بحث بعدى است. آيا تعيين وظيفه در
ظرف شك است تا اصل عملى بشود؟ بحث بعدى است. همين طور كه خود حضرت امام وقتى از
اين بحث خارج مىشود، وارد ادله مىشوند، وارد اين مىشوند كه استصحاب كشف دارد يا
ندارد، عقلا حجت مىدانند يا نمىدانند، از اصول عقلائيه است، از اصول عمليه است. اين
بحث هايى است كه مرحوم شيخ كردهاند، بعد هم مىرسند به دليل كه دليل استصحاب
چيست؟ آيا بناى عقلا است، مثل حجيت خبر واحد؟ آيا عقل دقى است كه بعضى گفتهاند،
يا اين كه نه بلكه لا تنقض اليقين بالشك است كه براى ما كار مىكند؟ آن وقت همه
مربوط به موضوع ابقا ما كان است، اين ابقاء ما كان يك موضوع است براى كتاب
استصحاب، در اطراف ابقاء ما كان بحث مىشود. يك بحث او همين بحث حضرت امام است كه اينجا
مىگويند كشف دارد يا ندارد، اصل عملى است يا اصل تعبدى. يك بحث او هم اين است كه
اين استحصاب به چه دليل حجت است. يك بحث او هم آن چهارده تنبيه است كه مرحوم شيخ
بعضى را و مرحوم آخوند بعضى را بار كردهاند بر همين ابقا ما كان. ظاهرا حرف حضرت
امام را هم نمىشود درست كرد، كه ما بگوييم تعريف جامع نداريم؛ اگر استصحاب اصل
عملى باشد، يك جور بايد معنا كنيم اگر اصل عقلى باشد جور ديگر بايد معنا كنيم و
اما اين فرمايش ايشان كه مىگويند (الاستصحاب حجة)، اگر اصل عملى باشد ديگر معنا
ندارد، اين با حرفهاى بعد خودشان هم جور نمىآيد، براى اين كه خود ايشان يك قدر كه
جلو بياييم، حجةٌ را مىگويند يعنى دليلٌ. حجت در اصول هر جا استعمال بشود، آن ما
يحتج به است، نه حجت فلسفى، آن حجت منطقى.
به ايشان مىگوييم حجةٌ مىتواند بار بر
استصحاب بشود، يك صغرى و كبرى اصولى درست بكنيم، مىگوييم اين استصحاب است و اين استصحاب
در شريعت مقدس اسلام حجت است. اين عبا سابقا نجس بوده، الان كه مىگويم نجس است،
يك صغرى و يك كبرى درست مىكنم، مىگويم اين عبانجس است، چون سابقا مىدانستم نجس
است و هر چه چنين باشد، با لاتنقض اليقين بالشك دليل است، حجت است، پس اين كار من
حجت است، لذا لا تنقض اليقين بالشك شد حجت و حجت يعنى دليل، به اين معنا كه اگر به
ما گفتند دليل اين استصحاب او چيست؟ مىگويم لا تنقض اليقين. پس اين حرف هم كه
ايشان مىفرمايند اگر ابقاء ما كان بخواهيم تعريف بكنيم استصحاب در اصول عملى ديگر
حجت بار بر او نمىشود، مىگوييم حجت به معناى كشف اين را قبول داريم، ولى اين در
منطق است، نه در اصول؛ در اصول هر كجا بگوييم حجت، يعنى دليل، حالا آن كاشفيت
داشته باشد، يا كاشفيت نداشته باشد. از همين جهت مرحوم امام مىفرمايند برائت حجت
است و برائت كه ديگر كشف نيست. اصالة التخيير حجت است، قاعده طهارة حجت است، قاعده
يد حجت است، قاعده اصالة الصحة حجت است، قاعده استصحاب حجت است. همان طور كه
حجتهاى آن جا به معنا دليل بود نه كشف، در اينجا همين طور است. حرف دوم اين است
كه آيا استصحاب مسأله اصولى است يا مسأله فقهى؟
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.