اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ديروز راجع به
اين بود كه آيا استصحاب، اگر شك در مقتضى باشد حجت است يا نه؟ كه مرحوم شيخ «رضوان
اللّه تعالى عليه» در اصول فرمودند استصحاب اگر شك در مقتضى باشد حجت نيست و مثال مشهورى
مرحوم شيخ فرمودهاند بعد هم مثال فقهى زدهاند و زده شده است. آن مثال عوامانه كه
زده شده اين است كه اگر ساختمانى را بدون استحكام لب دره ساختهاند بعد شك كند كه
آيا اين خراب شده يا نه، ما بخواهيم بگوييم كان الان يكون كذلك اين استصحاب حجت
نيست. يا مثال ديگرى شيخ زدهاند براى شك در موضوع، يك مقدار نفت در چراغها
كردهاند، حالا شك مىكند كه نفت او تمام شد يا نه، گفتهاند اين استصحاب جارى
نيست. پس كى استصحاب در اين دو مثال جارى است؟ گفتهاند در وقتى كه بداند اگر مانع
نباشد، بناء باقى است، مقتضى را مىداند هست، نمىداند رافع آمد كه مقتضى را از
بين ببرد يا نه. گفته است اينجا استصحاب جارى است. مثال نفت هم اينكه مىدانيم نفت
هست، نمىدانيم باد آمده آن چراغ را خاموش كرده باشد يا نه. گفته است استصحاب جارى
است كم كم آمده در فقه مثال فقهى زياد دارد. مثلاً روزه است و استتار قرص شد، حالا
نمىداند الان آيا مىتواند روزه را بخورد يا نه، ناشى از اينكه از نظر دليل،
استتار قرص مطرح است يا ذهاب حمره مشرقيه. كم كم آمده در باب وضوء، گفته وضوء
گرفته است، نمىداند وذى و مذى كه از او سرزده آيا اين وضوء قدرت دارد كه بعد از
وذى هم باقى بماند يا نه. على كل حال مرحوم شيخ آنجا كه شك ما از ناحيه اقتضاء
باشد، گفتهانداستصحاب جارى نيست، آنجا كه شك در رافع باشد گفتهاند استصحاب مختص
به اينجا است و حجت است. ممكن است مثال غسل وضوء را هم برگردانيم به شك در رافع،
كه ديروز مىگفتم مرحوم امام خيلى از مثالهاى شيخ را بر مىگردانند به شك در رافع.
اما اين كه ما بخواهيم همه مثالها را برگردانيم به شك در رافع، على الظاهر نمىشود.
حالا آن بحث را نمىكنيم.
آن بحثى كه هست
اين است كه مسلم شيخ انصارى و شاگردانشان، مثل حاج آقا رضا همدانى، شاگرد مرحوم
حاج آقا رضا، مرحوم نائينى و امثال اينها مىگويند اگر استصحاب شك در مقتضى باشد
حجت نيست، در مقابل اينها مرحوم ميرزاى شيرازى، مرحوم آخوند در كفايه، شاگردشان
مرحوم آقا ضياء عراقى در مقالات مىفرمايند كه استصحاب مطلقا حجت است، چه شك در مقتضى
باشد و چه شك در رافع.
حرف اين بود كه
مىگفتم مرحوم شيخ و من تبع شيخ يك حرف دارند و آن حرف لغوى و ادبى است، يعنى
پايههاى اين حرف يا لغوى است يا ادبى. يكى اينكه نسبت نقض را به اصول معنوى
نمىشود داد، اگر بدهيم مجاز است. دوم گفتهاند نسبت نقض را به يقين نمىشود داد و
بايد به متيقن داد، سوم اين كه اگر متيقن ما مبرم و مستحكم باشد اقرب المجازات است
و اگر غير مبرم و مستحكم باشد ابعد المجازات است و اذا دار الامر بين ابعد
المجازات و اقرب مجازات، اخرب را بايد بگوييم، پس نسبت نقض را بدهيم به متيقن كه
مبرم و مستحكم باشد و آن آنجا است كه شك در رافع باشد نه شك در مقتضى و اگر شك در
مقتضى باشد اين مبرم و مستحكم نيست، آنجا مبرم و مستحكم است كه بدانيم باقى است
هميشه، مگر اين كه رافعى و مانعى بيايد متيقن را از بين ببرد. اين خلاصه حرف مرحوم
شيخ و ديگران بود. ما گفتيم به همه اين حرفها يك اشكال داريم. اشكال اول ما اين
بود كه اين كه نقض رابايد نسبت به امر حسى بدهيم و اگر به امر غير حسى بدهيم مجاز است
به چه دليل؟ و ديروز مدعى بوديم همه لغات وضع شده براى معانى، اعم از معانى حسى و
معناى معنوى و عقلى، من جمله نقض. بعد هم مثال زدم به قرآن شريف كه گاهى كلمه نقض
را آورده براى امرمحسوس، مثل چله پيرزن، گاهى هم آورده براى امر معنوى مثل ميثاق و
عهد و يمين و ما بخواهيم در امور معنوى را بگوييم مجاز است، وجهى ندارد. چرا مجاز؟
اين ايرد اول ما بود، كه همه لغات وضع شده براى امور حسى و امور عقلى واختصاص به
امور حسى هيچ وجه ندارد.
ايراد دوم ما به
مرحوم شيخ اين بود كه شما چرا لقمه را دور سر مىگردانيد؟ و اينكه نسبت نقض را به
يقين نمىشود داد و به متيقن مىدهيم، بعد از متيقن اراده مىكنيد احكام متيقن را
و مىگوييد «لا تنقض اليقين بالشك»، كه راجع به نجاست عبا مىگويد تو نجاست همراه
دارى، يا راجع به طهارت مىگوييم تو طهارت همراه دارى. به مرحوم شيخ مىگويم چرا
اينجور؟ بگو تو يقين دارى، تو راجع به طهارت عبا يقين دارى. نسبت نقض را دادهايم
به يقين، بدون اينكه اول از يقين متيقن را اراده كنيم، ثم از متيقن احكام اراده
كنيم و نسبت نقض را به آن بدهيم. اين سبك مجاز در مجاز است، ما از اول نسبت نقض را
مىدهيم به خود يقين. پس بنابراين ما بجاى اينكه بگوييم تو متيقن دارى كه شيخ
مىفرمودند، مىگوييم لا تنقض اليقين بالشك مىخواهد بگويد تو يقين دارى. در خارج اينجور
نيست، بلكه تعبدا بايد باشد، تو يقين دارى تعبدا. اين مجاز است يعنى بايد اراده
كنيم از يقين آثار يقين را كه اسم او مىگذاريم مجاز در حذف. كه لا تنقض اليقين
بالشك را مرحوم شيخ مىگفتند لا تنقض الآثار المتيقن، ما هم مىگوييم لا تنقض آثار
يقين. يا بالاتر از اين مجاز ادعائيه، كه در رفع ما لايعلمون مىگفتيم كه اين حرفى
كه سكاكى در استعاره تخيّليه مىگفت، ما در همه جا مىگوييم و اصلاً مجاز، آن 24
علاقه را نمىخواهد بلكه مجاز يك امر ذوقى است. بايد ببينيم استعمال كجا حقيقت
دارد. آن وقت چه جورى مجاز است؟ يا اين جورى كه اول ادعا مىكند كه آن چيزى كه
مىخواهد حكم را بياورد در وى، او موجود است، ثم حكم را روى او مىآورد. مثل همين
جا كه اول ادعا مىكند اين آقائى كه سابقا يقين داشته، الان يقين دارد، ثم مىگويد تو يقين دارى، سكاكى در
زيد اسدٌ همين را مىگويد، كه زيدٌ كالاسد نيست. اول ادعا مىكند كه زيد شير است ـ
ادعاى ذوقى ـ چون كه خيلى اين شجاعت دارد در ميدانها. اينجا هم اول ادعا مىكند كه
تو يقين دارى، براى اينكه كسى كه سابق يقين دارد الان هم ادعا مىكند كه يقين
دارد، ثم مىگويد لا تنقض اليقين بالشك. به اين مىگوييم مجاز ادعائيه.
حالا اگر اين حرف
را بپسنديد كه ما همه جا مىگوييم، در رفع مالايعلمون گفتيم، در لا ضرر و لا ضرار
مىگوييم در مثل لا تنقض اليقين مىگوييم و اين علائق بيست و چهار گانه را قبول
نداريم و مىگوييم مجاز كه صدى هشتاد كلمات ما مجاز است، هم عربى زبانها و هم
فارسى، زبانها اين مجازها استعمال شىء در غير ماوضع له نسبت، بلكه استعمال شىء در
ما وضع له است، الا اينكه به عنوان حقيقت ادعائيه است، يعنى اول موضوع حكم را ادعا
مىكند هست، چون ادعا مىكند، ثم حكم را مىآورد. مثل زيدٌ اسدٌ، كه ادعا مىكند
شير است، آن وقت مىگويد اسدٌ و به قول سكاكى وقتى مجاز ما درست است كه راستى اسد
را حمل بر زيد بكنند حقيقتا و حقيقتا بگويد انّه هو، آن وقت انّه هو اينجور نيست
كه زيد شير باشد، اول ادعا مىكند كه شير دو تا معنا دارد: يكى حيوان مفترس و يكى
هم شجاع. وقتى آن ادعا را مىكند، مىگويد هذا اسدٌ. اينجا هم همين است ادعا
مىكند كه يقين دو تا مصداق دارد: يكى يقين وجدانى بالفعل و يكى اينكه سابقا يقين
داشته، الان شك روى اين يقين دارد. به قول حضرت امام قدسسره سنگ سنگ را مىشكند و كلوخ نمىتواند
سنگ را بشكند. لا تنقض اليقين بالشك يعنى شك كلوخ است نمىتواند سنگ بشكند. تو
سابقا يقين داشتى الان هم يقين دارى. مىشود مجاز ادعائيه. رفع مالايعلمون معنايش اين
است كه ما لا يعلم نيست. در زيد اسدٌ هم زيد شير است تعبدا، بگو شير است، بگو ما
لا يعلم مرفوع است، بگو يقين دار است، همهاش مجاز است، مجاز عرفى، كه اسم او
راشريعت مقدس اسلام مىگذاريم كه بگو تعبد. فرقش اين است كه مرحوم شيخ اول يقين را
به معنا متيقن گرفتهاند، اين يك مجاز، گفتهاند لا تنقض اليقين بالشك يعنى لا
تنقض المتيقين، ثم مجاز در حذف قائل شدهاند و گفتهاند مراد از متيقن يعنى آثار
لا تنقض المتيقن، يعنى آثار متيقن به مشكوك. ما هيچ كدام اينها را قائل نيستيم،
فقط يك مجاز و آن اينكه مىگويد تو يقين دارى. يقين سابق را فرض كرده است يقين
الان تعبدا و مىگويد تو يقين دارى. آن
وقت تعبدا را من مىگويم، يعنى مجاز ادعائيه ادعا مىكند كسى كه سابقا يقين داشته
الان يقين دارد. تقريبا مرحوم شيخ در لا
تنقض اليقين بالشك سه تا مجاز قائل شدهاند و ما يكى قائل مىشويم و مىگوييم از يقين،
خود يقين اراده شده نه آثارش، نسبت نقض به خود يقين داده شده، چرا؟ براى اينكه يك
ادعا آمده، يك ادعاى تعبدى و آن اين است كه تو كه يقين سابق داشتى الان يقين دارى،
بگو يقين دارم فقط همين مجاز است و وقتى خود همين يقين شد خواه ناخواه آثار بار بر
او است. اين هم اشكال دوم كه ما به مرحوم شيخ بزرگوار داشتيم.
اشكال سوم ما به
مرحوم شيخ اين است كه اينكه شما مىفرماييد ما يك متيقن شُل داريم، يك متيقن سفت و
آنجا كه شك در مقتضى باشد اين متيقن غير مبرم و غير مستحكم است، آنجا كه متيقن شك
در رافع باشد محكم و مبرم است. اين را نمىفهميم يعنى چه. يقين متعلق او هر چه
مىخواهد باشد، يقين در مقابل مظنه است و اين مظنه مقول به تشكيك است، اول احتمال
است بعد مظنه مىشود، بعد ظن متاخم للعلم مىشود بعد مىشود يقين، يقين متعلق او
هر چه مىخواهد باشد، حالت نفسانى خودم را مىتوانم بگويم يك شُل داريم و يك سفت
باعتبار متعلق. همچنين مظنه يك امر شلى است يعنى احتمال توى او مىآيد ولو ظن
متآخم للعلم باشد. اما اين مظنه كه گاهى هست و گاهى نيست و احتمال خلاف در او هست،
اين غير مبرم و غير مستحكم است، اما متعلق اين مظنه ممكن است خيلى مستحكم باشد،
مثل مظنه به عماره خيلى فوق العاده محكمى كه يقين داريم خراب نمىشود خود مظنه شُل
است، يعنى احتمال خلاف در او مىآيد، اما اين مظنه وقتى رسيد به مقام يقين، اين
ديگر شُل و سفت ندارد. وقتى چنين باشد متعلق ما هم همين طور است و تفاوت نمىكند.
يقين ما كه شُل و سفت ندارد، متعلق ما هم به اعتبار يقين، شُل و سفت ندارد و اينكه
ايشان مىفرمايند: اگر شك ذر مقتضى باشد متيقن ما شل و غير مبرم است و اما اگر شك
در رافع باشد، متعلق ما سفت و محكم است. به ايشان عرض مىكنيم كه آقا متيقن ما سفت
است، مبرم و مستحكم است باعتبار يقين، چه شك در مقتضى باشد و چه شك در رافع باشد.
در مثال مرحوم
شيخ، اين بناى لب دره سيل، اين بناى غير حكمى است. حالا ما يقين پيدا كردم به بقاء
اين بناء، اين متعلق ما محكم و مستحكم است و نمىشود بگوييم متيقن ما هم مثل اصل
بناء شُل است، بلكه متيقن ما سفت و محكم است، آنجا كه شُل مىشود آنجا است كه مظنه
داشته باشم كه لب دره بنايى هست يا نيست و مظنه داريم هست، اين مظنون ما شُل است.
پس متيقن شُل و سفت ندارد، مظنون شُل و سفت دارد. حالا شك در مقتضى كه من سابقا يقين
داشتم اين بناء لب دره سيل زده هست، حالا كه يقين دارم كه ابن بناء لب دره سيل زده
هست حالا كه يقين من خورد به اين چيز شُل و غير محكم آيا اين يقين سفت و شُل دارد؟
خير. حالا شك دارم در همين يقين، يا در همان متيقن، فرق نمىكند، يا آن بناء من
حيث انّه ذو يقين، من حيث انّه يتعلق به اليقين. مسلم اين سفت است، چه شك در مقتضى
باشد و چه شك در رافع باشد و اصلاً نمىتوانيم يك متيقن شُل پيدا كنيم تا مرحوم
شيخ بفرمايند شك در مقتضى شُل است. آن ذات خارجى شُل و سفت دارد، اما اگر به عنوان
صفت مفعولى، صفت فاعلى او را حساب كنيم كه مشتق بسيط است، وقتى مشتق بسيط باشد
اصلاً آن موصوف نمىتواند كار كند، آنكه مىتواند كار كند، آن صفت فاعلى است كه نه
سفت دارد و نه شُل دارد. اگر يقين باشد سفت و محكم است و اگر مظنون باشد، شُل است.
كه مراتب هم دارد مثل محتمل و احتمال مساوى، يك قدرى بالاتر ظن متاخم للعلم. لذا
اين حرف مرحوم شيخ سالبه به انتفاء موضوع است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- شيخ مرتضى
انصارى، همان كتاب، ص 197.