اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
اين بحث مرحوم شيخ
«رضوان اللّه تعالى عليه» كه فرموده بودند استصحاب اگر شك در مقتضى باشد حجت نيست
و مثال زدند به اينكه اگر چراغى روشن كرديم و نمىدانيم خاموش شده باشد، يك دفعه
شك ما ناشى از اين است كه نفت اين تمام شده يا نه، گفتهاند چون شك در مقتضى است،
استصحاب جارى نيست. اما اگر شك داشته باشيم كه باد آمد كه آن را خاموش كند يا نه،
چون شك در رافع است استصحاب جارى است. اگر باد نيايد، اقتضاء روشن بودن اين چراغ
است. مرحوم نائينى هم مثالهاى فراوانى در فقه زدهاند، كه يكى از كارهاى خوب مرحوم
نائينى هم در اصول همين است كه ايشان وقتى بحث اصولى را تمام مىكنند، يك فرع، دو
فرع مثل اينها چندين فرع فقهى بار بر مسئله اصولى مىكنند.
و عمده حرف مرحوم
شيخ اين بود كه نسبت نقض به يقين نيست، بلكه به متيقن است، نسبت نقض به امور
محسوسه است، نه به امور معقوله و چون متيقن يك امر معقول است نه محسوس، بالاخره لا
تنقض اليقين يك امر مجازى است. وقتى مجاز شد، اقرب المجازات به ما مىگويد نسبت
نقض را بده به شك در رافع، نه شك در مقتضى، براى اينكه اگر يك چيزى اقتضاء بنا داشته
باشد و ما ندانيم هست يا نه، آن مشكوك قريب به واقع نيست، اما اگر شك در رافع
داشته باشيم، آن مشكوك قريب به واقع است. وقتى چنين باشد، لا تنقض اليقين را
نمىدانم مىخورد به آن اقرب يا به آن ابعد، نمىدانم مىخورد به شك در مقتضى يا
شك در رافع، قاعده اقرب المجازات اين است كه اذا دار الامر بين مجاز اقرب و مجاز
ابعد، مجاز اقرب مقدم است، مىگويد مىخورد به شك در رافع نه شك در مقتضى. اين
بحثهاى ادبى و علمى شيخ بزرگوار را وادار كرده كه بگويد استصحاب اگر شك در مقتضى
شد، حجت نيست. ما به همه جملات مرحوم شيخ اشكال داشتيم. يكى اينكه نسبت نقض به خود
يقين داده مىشود، چرا به متيقن داده شود؟ و شارع مقدس مىگويد تو يقين دارى، آثار
يقين را بر او بار كن. ديگر اينكه، اينكه شما فرموديد: نقض به يقين كه نسبت داده
مىشود، به امر محسوس نه به امر معقول، ما مىگوييم نقض نسبت داده مىشود هم به
محسوسات و هم به معقولات و همه لغت هم چنين است، لغت وضع شده براى امور عقلى و
امور حسى و براى اختصاص دادن لغت به امور حسى، دليل نداريم، بلكه دليل عدم داريم.
اين هم اشكال دوم.
اشكال سوم اينكه
گفتيم اينكه شما شك در مقتضى را يك امر شُلى حساب كرديد و يقين را يك امر شُلى
حساب كرديد، اين را نمىدانيم يعنى چه. براى اينكه يقين به هر چه بخورد ولو اينكه
يقين به سراب بخورد، محكم است. يقين در مقابل مظنه است، كه محكم است، چه متعلق او
شُل باشد، يا متعلق او سفت باشد. لذا متيقن ما شُل و سفت ندارد. بله ذات متيقن كه
يك امر خارجى است، شُل و سفت دارد و مىگفتم مرحوم شيخ بزرگوار ذات متيقن را با
اسم فاعلى خلط كردهاند. ما در اسم فاعل كه ذات ثبت له الوصف است، كه اين از باب
تعليم و تعلم است كه در كفايه اگر يادتان باشد آمده بود «المشتق بسيطٌ»، قائم يعنى
ايستاده، متيقن و يقين يعنى يقين دار. همچنين اسم مفعول هم يك امر بسيط است، در
مقابل آن ذات، در مقابل مصدر. يك ذات داريم، آن نخ چله كه شل است، ذات طناب سفت
است، اما اگر نسبت يقين به او داده شد، ديگر شُل و سفت ندارد. متيقن ما اگر به چله
شُل خورده باشد، متيقن سفت و محكم است، در مقابل مظنون و اگر هم به طناب خورده
باشد، باز سفت و محكم است در مقابل مظنون كه شُل است. متيقن و مظنون، ظن و يقين،
اينها هيچ كدام شُل و سفت ندارد. حتى شك، شُل و سفت ندارد، ممكن است آن متعلق او
شل باشد. اما اين حالات نفسانى من اگر نه اين طرف بچربد، و نه آن طرف بچربد به او
مىگوييم شك، اگر يك طرف بچربد، مىشود مظنون، اما اگر رسيد به مرحله يقين، خيلى
مبرم و مستحكم است. به مرحوم شيخ مىگفتيم فرق است بين ذات و بين متيقن، فرق است
بين متعلق يقين و خود يقين. اگر متعلق يقين شُل و سفت داشت، ديگر سرايت به يقين نمىكند.
اين هم حرف سوم ما بود.
حرف چهارمى كه
داريم با مرحوم شيخ و من تبع شيخ ، اين
است كه اين قاعده اقرب و ابعد اين از كجا پيدا شده؟ چرا مىفرمايند مجاز اقرب مقدم
بر مجاز ابعد است؟ هر دو استعمال شىء در غير ما وضع له است. وقتى استعمال در ما
وضع له نشد، به چه دليل شما ميگوييد مجاز اقرب مقدم بر مجاز ابعد است؟ اگر يك جورى
بود كه بگوييم استعمال او در غير ما وضع له كمتر است، كه مجاز اقرب را بگوييم
استعمال شىء در غير ماوضع له او كمتر است، پس مجاز اقرب مقدم است.
اين اقرب و ابعد
اولاً آن 24 علاقه در اين اقرب و ابعد نيست و علاوه بر اين ما بايد ذوق را ببينيم
كه استعمال شىء در غير ما وضع له كجا درست است كجا درست نيست. همين حرفى كه مرحوم
شيخ مىزنند، كه چراغ را من نمىدانم مىسوزد يا نه، اگر شك در مقتضى باشد اين
ابعد است ـ ابعد به واقع- اگر شك در رافع باشد اقرب به واقع است. حالا همين جا من
استعمال مىكنم در شك مقتضى و به شما مىگويم نقض يقين به شك نكن. نمىدانى چراغ
مىسوزد يا نه، بگو مىسوزد. همين طور كه اگر شك در رافع باشد، نمىدانى باد آمده
او را خاموش كند يا نه، به شما مىگويم نقض يقين به شك نكن و سابقا مىسوخته، حالا
هم بگو مىسوزد. مرحوم شيخ مىگويند: اگر آن اول باشد، كه شك در مقتضى است، اين لا
تنقض اليقين بالشك غلط است، براى اينكه تا اقرب باشد، نوبت به ابعد نمىرسد، اگر
شك در رافع باشد لا تنقض درست است و اين حرف مرحوم شيخ را نمىفهمم كه چرا مجاز
اقرب مقدم است بر مجاز ابعد. به ايشان عرض مىكنم كه اگر استعمال شىء در غير ما وضع
له باشد، هر دو استعمال در غير ما وضع له است، اگر استعمال ذوقى ادبى باشد، بايد
ببينيم كجا ذوق مىپسندد. بسيارى از جاها ابعد را مىپسندد و اقرب را نمىپسندد و
برو در ادبيت و ذوق عرفى ببين بسيارى از جاها مجاز ابعد است مىپسندد و مجاز اقرب
را نمىپسندد. بعد هم به مرحوم شيخ مىگوييم آيا با اين حرفها مىشود استصحاب را
از كار انداخت؟ يعنى با اينها مىشود دليل فقهى درست كرد؟ مرحوم شيخ همه چيز به ما
ياد داده است حالا به شيخى كه همه چيز را به ما ياد داده است مىگوييم آيا مىشود
با اين استدلال پايه فقه درست كرد؟
حرف آخرى كه با
مرحوم شيخ داريم اينكه ولو حرف ايشان را
بپذيريم كه اذا دار الامر بين مجاز اقرب و مجاز ابعد، بگوييد مجاز اقرب مقدم است،
ولى ما نحن فيه اينجور نيست، بلكه استعمال هر دو است. اذا دار الامر كه لفظ را بگوييم
يكى را اراده كنيم، يا لفظ را بگوييم هر دو را اراده كنيم كدام مقدم است؟ ما كه
مىگوييم شك در مقتضى حجت است، مىگوييم لا تنقض اليقين بالشك عام است، هم شك در
مقتضى را مىگيرد و هم شك در رافع را، هم مجاز ابعد را مىگيرد و هم مجاز اقرب را.
اگر ما مىگفتيم لا تنقض اليقين بالشك مختص به شك در مقتضى است، آن وقت ايراد به
ما وارد بود كه اذا دار الامر بين مجاز اقرب و مجاز ابعد، مجاز اقرب مقدم است. ما
كه اين را نمىگوييم، بلكه مىگوييم: لا تنقض اليقين بالشك يك عام است، هم شك در
مقتضى را مىگيرد و هم شك در رافع را. مرحوم شيخ مىگويند: لا تنقض اليقين بالشك مختص
به شك در رافع است نه شك در مقتضى. مرحوم شيخ
بايد دليل بياورد و ما دليل عام داريم و اصلاً نوبت نمىرسد به اذا الامر
بين الابعد و الاقرب، كه اقرب مقدم است. ما هم ابعد را مىگوييم دلالت دارد، هم
اقرب را و اينكه از لفظ عام را اراده كنيم بهتر است يا اينكه از لفظ خاص اراده
كنيم و دليلمان هم اين باشد كه اذا دار الامر بين الاقرب و الابعد، اقرب مقدم است،
يعنى مخصص ما يك حرف ادبى باشد؟ من مىگويم اذا دار الامر بين اينكه اراده كنيم از
لفظ عام هر دو را، يا اراده كنيم از لفظ عام يكى را، كدام مقدم است؟ مسلم عام مقدم
است بر خاص، مگر اينكه دليل بيايد و بگويد عام نه و خاص آرى، اين حرفى است. اما
اذا دار الامر بين الاقرب و الابعد مربوط به آنجا است كه لفظ را بگويم يا اين يا
آن و اما لفظ را بگويم هر دو، اينجا را ديگر نمىگيرد. فتلخص مما ذكرنا اينكه ما
از كلام مرحوم شيخ انصارى چيزى نمىفهميم و
اينكه ما بخواهيم شك در مقتضى را از كار بيندازيم براى اين حرفهاى ادبى و ذوقى،
ظاهرا نمىشود درست كرد. پس استصحاب حجت است چه شك در مقتضى باشد و چه شك در رافع
باشد.
مسئله بعدمان كه
مرحوم آخوند اين را در روايات آوردهاند و ما اينجا اين به عنوان مقدمه مىآوريم
رد شيخ انصارى اين است كه مرحوم شيخ مىفرمايند استصحاب مربوط به احكام شرعيه است
نه احكام عقليه و مرادشان از احكام عقليه يعنى آن آيات و رواياتى كه ارشادى است،
يعنى احكام ارشاديه. مىگويند استصحاب اينجاها جارى نيست. ببينيم فردا چه بايد
بگوييم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.