اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
دليل دومى كه آورده شده براى حجيت استصحاب
اين است كه گفتهاند ثبوت سابق ظن لاحق مىآورد. اگر يقين سابق باشد و بعدش ندانيم
كه آن ميتقين از بين رفته است يانه، مظنه داريم كه آن متيقين باقى است؛ ثبوت سابق يوجب
الظن الاحق. اين عبا طاهر بود، الان نمىدانم طاهر است يا نه، چون قبلا طاهر بوده
است، مظنه داريم كه آن طهارت سابق الان هست. اين حرف خيلى گنگ است كه مراد چيست،
آيا شرعا؟ آيا عقلا؟ آيا ظن كه اينجا آمده ظن نوعى است يا ظن شخصى است؟ و يقين
سابق، ظن لاحق مىآورد اين يعنى چه؟
اول ايرادى كه هست اينكه اگر كسى يقين سابق
داشت و الان شك داشت اين بايد چه كند؟ اين آقايان مىگويند اگر انسان سابق يقين
داشت، الان منظنه دارد، چه بايد بكند. اينكه بحث ما نيست، الا اينكه مظنه غير حجت
باشد مظنه غير حجت بجاى شك، اين خوب است و اما اگر ما اينجور بگوييم يقين سابق ظن
لاحق مىآورد و چون ظن لاحق مىآورد پس حجت است. اين خيلى نامفهوم و گنگ است و بحث
ما در يقين سابق، شك لاحق است. اين آقا بگويد هيچ وقت شك لاحق نيست، هميشه ظن لاحق
است. لذا نمىدانيم چه مىگويد. مرحوم شيخ هم كه اين مطلب را باز نكردهاند، مرحوم
آخوند هم كه نقل مىكنند باز نكردهاند، ديگران هم بطور اشاره گفتهاند و رد
شدهاند. لذا از بحث ما بيرون است. و مرحوم آخوند هم كه گفتند يقين سابق موجب ظن
است، اينطور نيست. كه موضوع را مىزنند گاهى موجب ظن است، اما ظن غير حجت، گاهى هم
موجب شك است. مرحوم آخوند مىگويند يقين سابق بما انه يقين سابق موجب ظن لاحق
مىشود. اين را قبول نداريم. اين هم ايراد دوم به اين آقا.
ايراد سوم به اين اينكه حالا شما بگوييد يقين
سابق موجب ظن لاحق، حالا آيا ظن نوعى يا ظن شخصى است؟ اگر ظن شخصى بخواهيد بگوييد،
يك قاعده كلى كه نمىتوانيد دست بدهيد، بايد بگوييد هر جا كه يقين سابق موجب شك
لاحق شد، آن وقت حجت است. اين معناى مظنه شخصى، يعنى مظنه افراد است. اگر هم ظن
نوعى بخواهد بگويد، كه از يقين سابق معمولا مردم مظنه پيدا مىكنند، اين ادعا كه
مرحوم آخوند مىگويند، اين ادعا درست نيست. حرف اين است كه به چه دليل اين ظن شخصى
يا ظن نوعى حجت باشد؟ اگر بخواهيد بگوييد به بناء عقلاء، بر مىگردد به دليل اول،
اگر بخواهيد بگوييد به روايت، برمى گردد به دليل چهارم، اما خودش به چه دليل كه
يقين سابق موجب ظن لاحق است؟ اين ظن كه آمده ـ ظن نوعى يا ظن شخصى ـ به چه دليل حجت
باشد؟ و الاصل حرمة العمل بالظن الامااخرجه الدليل، يا بقول مرحوم آخوند در همين
جلد دوم كفايه الاصل عدم حجية الظن الامااخرجه الدليل؛ اصل اين است كه مظنه حجت
نيست مگر اينكه دليل بيايد شرعا، يا عقلاً به ما بگويد مظنه حجت است. على كل حال
اين حرف نامفهومى است و نبايد مرحوم شيخ آورده باشند. حالا شيخ بزرگوار آوردهاند،
حتما صاحب كفايه كه بناى او را بر ايجاز بوده نبايد اين دليل را آورده باشند.
دليل ديگر اجماع است. از متاخرين مثل علامه و
نظير شهيدين، اين اجماع را مدعى شدهاند كه اجماع داريم بر حجت استصحاب على كل تقدير،
يعنى اگر كسى يقين سابق و شك لاحق داشت بايد بر طبق يقين سابق عمل كند تا يقين ديگر
بيايد. اجماع منقول هست، اما اين اجماع منقول از كجا گرفته شده، نمىدانيم. براى
اينكه اصلا قدماء متعرض مسئله نشدهاند و حالا چه جور شده متاخرين ادعاى اجماع
كردهاند اين اجماع را نمىدانيم از كجا پيدا شده است. حالا آن هم مناط نيست براى
اينكه اجماع منقول، اگر شرائط اورا داشته باشد حجت است و لو اينكه ما ندانيم از
كجا پيدا شده. اما حرفى كه هست اين است كه بگوييد اجماع محصل، ولى اجماع محصل وقتى
حجت است كه مدرك نداشته باشد و اما آنكه ادعاى سيره مىكند با رواياتى كه بعد
مىآييم مىخوانيم اينها مدرك اين اجماع، لااقل احتمال است. لذا مىگويند اجماعى
كه سند داشته باشد، اجماعى كه محتمل المدركيه باشد، اين اجماع حجت نيست. حجت
نبودنش هم براى اين است كه شما از اجماع مىخواهى كشف بكنى قول امام را، يا بنابر
عقيده ما مىخواهى از اجماع كشف بكنى يك روايت معتبر را و وقتى محتمل المدركيه
باشد اين كاشفيت را ندارد، براى اينكه احتمال مىدهيم كه فقهاء كه گفتهاند
استصحاب حجت است، دليل آنها بناى عقلاء بوده است. احتمال مىدهيم دليل آنها
رواياتى بوده كه شيخ انصارى به اين طرف همه مىگويند استصحاب از باب روايت مثل
روايات زراره حجت است، ممكن است قدماء كه رساله هايشان رساله روايى بوده و فقه شان
هم فقه روايى بوده يعنى بر طبق روايت اين 24 كتابى كه در دسترس است خيلى كم پيدا
مىشود كه بر طبق روايات نباشد؛ روايت را گرفتهاند و يك فتواى كردهاند.
لذا اين دليل هم خيلى نارسا است. تاييد خوب
است كه انسان بگويد استصحاب حجت است از باب بناى عقلاء، استصحاب حجت است از باب روايات
و يؤيده اجماع محصل، اجماع منقول. همين طور كه شيخ بزرگوار در مكاسب همين جور كرده
بودند و فرمودهاند: تدل عليه بعد الاجماع روايات. بنابراين اين دليل هم چيزى نيست
كه مرحوم آخوند آورده باشند و بخواهند به او استشهاد بكنند، يا بخواهند او را رد
بكنند. عمده، دليل چهارم است يعنى روايات كه از نظر ما روايات ارشادى است، ولى از
نظر شيخ انصارى به اينطرف همه روايات تعبدى است، يعنى آنها بناى عقلاء را قبول
ندارند و مىگويند استصحاب يك اصل عملى شرعى است و شارع مقدس روى شك، شكى كه مسبوق
به يقين است، تعيين وظيفه كرده براى ملكف. اين روايات را يكى يكى بخوانيم ببينيم
به كجا مىرسيم.
روايت اول را مرحوم صاحب وسائل در جلد اول وسائل
در ابواب نواقض وضو، روايت 1 از باب 1، ص 174، نقل كردهاند.
«محمد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد،
عن حماد، عن حريز، عن زرارة، قال: قلت له الرجل ينام».
روايت از نظر سند خيلى بالاست و اگر زراره از
اصحاب اجماع باشد سه نفر از اصحاب اجماع هم در روايت داريم: يكى حماد بن عيسى، يكى
هم حريز يكى هم زراره است. از نظر سند خيلى بالاست، الا اينكه روايت مضمره است، يعنى
زراره گفته قلت له الرجل ينام. اين ضمير له به كى برمى گردد؟ مرحوم آخوند مىگويند
اضمار روايت ضرر به روايت نمىزند، براى اينكه مضمِر مثل زراره است و معنا ندارد
زراره از غير امام عليهالسلام روايت نقل بكند. مخصوصا با اين آب و تابى كه هست،
مثلا بگوييم زراره از هم شاگردىهايش، يا بگوييم زراره از يكى از علماء اهل تسنن
نقل كرده است. اينها هيچ احتمال نمىرود. لذا روايت معلوم است از امام است و او را ضمار كرده براى
تقيه و در زمان زراره خيلى خفقان بوده، به طورى كه بعضى از اوقات امام صادق
عليهالسلام در مجلسى پشت سر زراره بد مىگفتند و او را ردع مىكردند و بعد هم از
زراره عذر خواهى مىكردند و مىفرمودند اينجور مىكردم تا خون تو حفظ بشود. به اندازهاى
خفقان بود كه زراره تاجر بود در كوفه شش ماه تجارت مىكرد و شش ماه مغازهاش را
مىبست و مىآمد در مكه و برمىگشت بعنوان زيارت قبر رسول اللّه
صلىاللهعليهوآلهوسلم و آنجا منزل مىكرد و روزهاى مىرفت براى زيارت و نصف شب
به آن طرف يك يادداشت هائى داشت، مىرفت خدمت امام صادق عليهالسلام سؤال مىكرد.
زراره مىگفت يابن رسول اللّه از من سؤال كردن، از شما هم اگر سزاوار است جواب
مىدهيد و الا نه، آنكه وظيفه من است اين كه سؤال كنم. لذا اضمار ضرر ندارد و
علاوه بر اينكه اضمار ضرر ندارد، كه مرحوم آخوند گفته است، چيز ديگرى هم توى مسئله
هست و آن اين است كه حماد از اصحاب اجماع است، حريز هم از اصحاب اجماع است، خود
ايشان هم از اصحاب اجماع است و به بعد روايت ديگر نبايد نگاه كنيم و روايت پيش اصحاب
حجت است. لذا روايت مضمره است، يا روايت به اينجور كه من عرض مىكنم مصححه است.
اما مضمرهاى كه بايد بگوييم دوش به دوش صحيحه، سند او اشكال ندارد.
زراره مىگويد: من به امام صادق عليهالسلام
اينجور گفتم: «الرجل ينام و هو على وضوء»؛ اين خوابيده است، در حالى كه على وضوء،
قبلا وضو داشته. حالا اين در حالى كه وضو داشته خوابش برد. اين الرجل ينام، يعنى
خوابيده براى اينكه خوابش ببرد، دراز كشيده است.
«اتوجب الخفقة و الخفقتان عليه الوضوء؟»؛
حالا اين چرتى و دو چرتى آمد آيا وضو او باطل بشد يانه؟ كه سنىها مىگويند يك
ساعت بخواب و بعد هم بلند شو نماز بخوان. «فقال يا زرارة قد تنام العين و لاينام
القلب والاذن و اذا نامت العين و الاذن و القلب فقد وجب الوضوء» خواب وقتى خواب
است، كه هم مسلط بشود بر گوش و هم بر دل. مىگويند اگر مسلط برگوش شود مسلط بر دل
هم شده و اگر مسلط بر چشم شود مسلط بر دل نيست.
«قلت: فان حرّك على جنبه شىء و لم يعلمه
بهّ» دارد چرت مىزند، كاسه را از مقابل بر مىدارند، نمىفهمد. «قال: لا» يعنى
واجب نيست وضو «حتى يستيقن انّه قد نام» همين مورد شك آمد جلو، كه اگر شك كرد كه
آيا اين چرت، مانع بود يا نه، حضرت فرمودند، «لايجب الوضوء» «حتى يجيىء من ذلك
امر بيّن»؛ تا اينكه يك امر مبرهنى براى اينكه خواب مسلط بر دل شده، بيايد جلو و
«ان حرك على جنبه شىء» امر بين نيست و الا اگر امر بين نباشد، «فانه على يقين من
وضوئه»، اين قبلا يقين به وضو داشت. «و لاتنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه
بيقين آخر». فرمود: اين نقض بيقين به شك نكند بلكه يقين به يقين بكند و با اين
«فان حرك على جنبه شىء» نمىداند آيا آن يقين سابق از بين رفت يانه، بگويد:
لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخرو لا تنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه
بيقين آخر». روايت از نظر دلالت هم خيلى عالى است. مرحوم شيخ انصارى نمىدانم چى
در نظرش بوده كه يك اشكالهاى شيخى، يعنى مدرسهاى اينجا وارد كردهاند. سه تا
اشكال مرحوم شيخ به اين روايت كردهاند تا روايت را از كار بيندازند. يكى اينكه
فرمودهاند شك در مقتضى است، نه شك در مانع و حيث اينكه ما شك در مقتضى را حجت نمىدانيم،
پس اين روايت حجت نيست. براى اينكه اين آقا نمىداند آيا وضو بعد خفقه و خفقتان
وضع او چه جورى است، اين را شك دارد. اين مىداند كه اين خفقه و خفقان پيدا شده،
اما نمىداند وضو اينجورى بعد از خواب آيا لياقت دارد ادامه پيدا كند يا لياقت
ندارد. گفتهاند اين شك در مقتضى است و شك در مقتضى حجت نيست.
مرحوم آخوند اينجا آن بحثى كه ما سابقا
كرديم، اينجا بحث مىكنند، كه شك در مقتضى، شك در مانع آيا هر دو حجت است يا حجت
نيست؟ اين براى همين است كه اينجا شيخ انصارى روايت را رد كردهاند به
اينكه اين شك در مقتضى است نه مانع و شك در مقتضى حجت نيست، پس روايت حجت نيست.
اين را نمىدانيم مرحوم شيخ چه مىخواهند
بگويند. حالا بفرماييد روايت مىگويد شك در مقتضى، مىگوييم روايت مىگويد شك در
مقتضى حجت است. خود روايت مىگويد شك در مقتضى حجت. اگر هم كسى بگويد مراد شك در
رافع است و از شك در مقتضى ساكت است، آنوقت يك سر و سامانى پيدا مىكند حرف شيخ
انصارى كه ايشان بگويند شك در مقتضى دليلى ندارد. اما اين يك حرف ديگر مىشود،
يعنى مىداند اگر خفقه و خفقتان نباشد، وضو باقى است، امانمى داند خفقه و خفقتان
مانع و رافع است يانه. حضرت فرمودند رافع نيست. اگر اين را بگوييم، آن وقت همين
حرف مرحوم آخوند جلو مىآيد كه آقا اين الف و لامهايى كه در كار آمده همه الف و
لامهاى جنس است، مىگويد لاتنقض اليقين بالشك، چه از شك در مقتضى باشد يا شك در
مانع باشد. مرحوم آخوند يك جملهاى اينجا دارند كه تاييد مىكند آن بحثى كه ما سابقا
داشتيم. كه ما مىگفتيم استصحاب از باب بناى عقلاء حجت است، از باب اصول عمليه
عقلائيه. مرحوم آخوند اينجا مىفرمايند: اين فانه على يقين من وضوئه اشاره به
ارتكاز است و مىگويد: زراره ارتكاز تو، يعنى بناى عقلاء اين است كه اگر يقين سابق
و شك لاحق باشد آن يقين سابق كار مىكند و تو هم كه يقين سابق و شك لاحق داشتى، پس
آن يقين سابق برايت كار مىكند. مرحوم آخوند مىگويند فانه على يقين من وضوئه
اشاره به اين است. يك حرف ديگر هم مرحوم آخوند دارد در بناى
عقلاء، كه آنجا مىخواهند رد بكنند بناى عقلاء را، مىگويند اين بناى عقلاء از راه
ظن نوعى نيست، ممكن است از راه ظن نوعى باشد ممكن از راه اطمينان باشد، ممكن از
راه غفلت باشد و ممكن است از راه احتياط و رجاء باشد و از باب تعبد عقلائى نيست.
اين حرف هم دليل بر اين است كه مرحوم آخوند مىخواهند بگويند استصحاب يك اصل عقلائى
است و اى كاش مرحوم آخوند اينجا تفصيل مىدادند و نمىدانيم چه جور شده كه با
اشاره رد شدهاند. يعنى سيره عقلاء كه رد مىكنند، مىگويند ممكن است استصحاب از
راه اطمينان حجت باشد، ممكن است از راه ظن نوعى باشد، ممكن از راه رجاء و احتياط
باشد و ممكن است از راه غفلت باشد، چنانچه حيوانات هم همين است و اما از راه اينكه
تعبد باشد. نه چه تعبدى؟ يعنى تعبد عقلاء، يعنى از راه اينكه بگوييم سيره است و
عقلاء اين را يك اصل عقلائى مىدانند، روى شك تعيين وظيفه مىكنند، ممكن است
نباشد، بلكه استصحاب از راه مظنه حجت باشد. آنجا موضوع سيره را قرار مىدهد يك اصل
عقلائى و اصل عقلائى را رد مىكند. اينجا كه مىآيد اصل عقلائى را مىپذيرد،
مىفرمايند: امام صادق عليهالسلام به زراره مىفرمايد: فانه على يقين من وضوئه،
يعنى زراره به ارتكاز نگاه بكن، مىبينى كه تو يقين سابق و شك لاحق داشتى، پس بايد
بر طبق يقين سابق عمل بكنى. بعد مىگويد: لاتنقض اليقين بالشك. يعنى صفحه قبل بناى
عقلاء را رد مىكردند، در اينجا مىپذيرند. ما آنجا پذيرفتيم كه سيره عقلاء هست بر
حجيت استصحاب، اينجا هم حرف مرحوم آخوند را قبول داريم كه فانه على يقين من وضوئه
اين اشاره به ارتكاز عقلاء است، يعنى عقلاء استصحاب دارند. از باب ظن نوعى كه
نمىشود بگوييم، براى اينكه فرض ما شك است، از باب اطمينان هم كه نمىشود گفت، براى
اينكه اطمينان آور نيست، از باب رجاء و احتياط و اينها نمىشود گفت، براى اينكه
رجاء و احتياط پيش عقلاء حجت نيست، پس چارهاى نيست جز اينكه بگوييم عقلاء همين
جور كه اصل عقلى دارند راجع به خيلى جاها، اصل عقلى دارند در تعيين وظيفه در ظرف
شك و راجع به استصحاب، يقين سابق شك لاحق. مراد من اينجا است كه مرحوم آخوند اينجا
درست فرمودهاند. آنجاها هم كه خواستهاند سيره را رد بكنند، آن سيرهاى را رد
كردهاند كه روى ظرف شك حكم داشته باشد. لذا مثل اينكه مرحوم آخوند فرض كردهاند
استصحاب از راه بناى عقلاء حجت است، از راه تعيين وظيفه در ظرف شك. لذا آنجا
فرمودند اينجور سيره نداريم براى اينكه ممكن است از راه مظنه باشد نه از راه شك،
از راه تعيين وظيفه در ظرف شك، ممكن است از راه اطمينان باشد، ممكن است از راه
احتياط باشد، ممكن است از راه غفلت باشد. حالا اينجا كه آمدهاند مىپذيرند كه از
راه غفلت نيست، از راه احتياط نيست، از باب اطمينان نيست، از باب ظن نوعى نيست
بلكه از باب بناء عقلاء است كه روى يقين سابق و شك لاحق تعيين وظيفه مىكنند و
مىفرمايد: فانه على يقين من وضوئه اين اشاره به ارتكاز است و مىخواهند ذهن زراره
را مهيا كنند و به زراره بگويند به ارتكاز نگاه بكن، اين يقين سابق شك لاحق حجت است.
على كل حال اينجا حرف مرحوم آخوند درست است،
اما منافات پيدا مىكند با صفحه قبل. اما مرحوم شيخ دو اشكال ديگر هم اينجا دارند.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-«وهذه الرواية و ان كانت مضمرة الا
انّ اضمارها لايضرّ باعتبارها، حيث كان مضمِرها مثل زرارة و هو
ممّن لايكاد يستفتى من غيرالامام عليه السلام لايسمّا مع هذا الاهتمام». شيخ محمد
كاظم خراسانى آخوند همان كتاب،ص 440.
-شيخ مرتضى
انصارى، فرائد الاصول، 2 جلد «چاپ اول، انتشارات دارالاعتصام للطباعة و النشر، قم،
1416 ه.ق»، ج 2، ص 441.
-شيخ محمد كاظم
خراسانى آخوند همان كتاب، ص 441.