اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» تمسك
كرده بودند براى حجيت استصحاب به روايات حل و روايات طهارت ـ «كل شىء طاهر حتى
تعلم انه قدر»، «كل شىء حلال حتى تعلم انه حرام» كه مرحوم آخوند روايت را اينجور معنا كرده
بودند: كل شىء طاهر يعنى حكم واقعى نه حكم ثانوى، شىء بما انّه شىء طاهر است.
حكم واقعى و نفس الامرى خاك بما انّه خاك طاهر است و تصرف در او هم مىشود. حكم
آمده روى اشياء بما انّه اشياء. اما ذيل او كه فرموده حتى تعلم انه قدر، گفتهاند
اين جمله يك استصحاب است، يعنى اذا شككت فى نجاسته و طهارته، تو كه مىدانستى طاهر
است، بگو طاهر است تا اينكه علم پيدا كنى نجس است. قضيه متيقنه داريم؛ كل شىء
طاهر، قضيه مشكوكه داريم، حتى تعلم. آن وقت مضمون كل شىء حتى تعلم انه قدر اين است
كه لاتنقص اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر. اين حرف مرحوم آخوند است. يك نغز طلبگى
است.
ديروز عرض كردم اين روايت سه احتمال در او
است: يكى اينكه صدر و ذيل مربوط به حكم واقعى است. هر چيزى طاهر است تا اينكه
بدانى نجس است، مثل سگ، پس اشياء طاهر است مگر اينكه بدانى نجس است. اين يك احتمال.
احتمال ديگرى كه در فقه و اصول ما آمد، كل
شىء طاهر يعنى كل ما يحتمل فيه طهاره و نجاسه فهو طاهر، صدر و ذيل مىخواهد قاعده
طهارت را بگويد، مىخواهد برائت را بگويد. ما گفتيم كه آنچه فقهاء از صدر تا الان
از اين قضيه فهميدهاند قاعده طهارت، و قاعده حليت است و كل شىء طاهر را بقرينه ذيل
گفتهاند، كل ما يحتمل فيه حلال و حرام فهو حلال، كل ما يحتمل فيه النجاسة و
الطهارة فهو طاهر. حالا آيا حرف مرحوم آخوند را مىشود به كرسى نشاند؟ چنانچه
مرحوم آخوند در كفايه از قولشان برنگشتهاند و احتمال هم ندادهاند، بلكه ذيل اين روايت
را يك استصحاب كردهاند و استدلال كردهاند براى حجيت استصحاب. كه البته يك تهافتى
در كلام هست، براى اينكه اين روايت اگر دلالت كند بر حجيت استصحاب، ديگر دلالت
نمىكند بر قاعده حل و مرحوم آخوند اين روايتها را در باب برائت آوردهاند براى
برائت و اگر دلالت بر برائت بكند، ديگر دلالت نمىكند بر استصحاب و اينجا آوردند
براى استصحاب، نه آنجا احتمال ديگرى دادند، نه اينجا احتمال ديگرى و حالا اينجا چه
شده؟ لااقل اينجا مرحوم آخوند بايد بگويد: بناءا بر اينكه اينجورها باشد ـ بطور
احتمال ـ اما ديديم در كفايه بطور جزم تمسك مىكنند براى استصحاب به ذيل اين گونه
روايات.
گفتم استاد ما حضرت امام «رضوان اللّه تعالى
عليه» دو تا ايراد به مرحوم آخوند داشتند و مىفرمودند اينجا جمع بين لحاظين است،
يك اخبار است و يك انشاء، كل شىء طاهر اخبار است، يعنى اشياء بما هو اشياء، فى
نفس الامر و الواقع اينهاحلال هستند و حكم حليت بر آنها بار است. اما ذيلش بنابر
حرف مرحوم آخوند انشاء است، براى اينكه لاتنقص اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر
اين حكمى است كه روى شك آمده و انشاء است، يعنى جعل كرده است شارع مقدس بواسطه حتى
تعلم انه قذر، حجيت استصحاب را، لذا مىگفتند جمع بين لحاظين است در كلام واحد، هم
اخبار و هم انشاء. كه من عرض كردم اين فرمايش يك كلام است، اما جمع بين لحاظين نيست،
چون دو جمله مستقل است و مثال مىزدم به ان جاء زيد فاكرمه كه يك كلام است اما دو
جمله مستقل است. كل شىء طاهر يك نظر مستقل است، حتى تعلم انّه قذر يك نظر مستقل
است و اين اشكال ندارد و جمع بين لحاظين آنجا است كه بگويد كل شىء طاهر و از اين
هم اخبار اراده كند و هم انشاء و مرحوم آخوند اين را نمىگويند.
اشكال دومى كه مرحوم حضرت امام «رضوان اللّه
تعالى عليه» به مرحوم آخوند دارند اين است كه مىفرمايند: اين حتى تعلم انّه قذر،
اين بالاخره مىخورد به كل شىء طاهر و لازمه حرف اين مىشود كه معلوم النجاسة نجس
باشد، معلوم الحرمه حرام باشد و ما حرام واقعى و نجاست واقعى نداشته باشيم. كه در
حرمت او نمىدانم، اما در طهارت او صاحب حدائق «رضوان اللّه تعالى عليه» اين
احتمال را داده است و از روايات استفاده كرده و مىگويد بول نجس نيست، بلكه معلوم
النجاسة نجس است. كه علم را درج در موضوع مىكند، مىگويد خمر نجس نيست، بلكه
معلوم الخمر نجس است و همچنين همه نجاسات را صاحب حدائق استفاده كرده كه علم جزء
موضوع است، گفته علم تمام موضوع نيست، بول هم تمام موضوع نيست، بلكه دو تا موضوع
نجاست است، پس معلوم البول نجسٌ. البته اين قول شاذ است، نه از قدماء كسى را سراغ
دارم و نه از متأخرين كه اين قول را گفته باشد، غير صاحب حدائق كه اين احتمال را داده و اين احتمال هم خيلى قوى است.
مرحوم امام «رضوان اللّه تعالى عليه» به
مرحوم آخوند اين را مىگويند كه اگر حرف شما درست باشد، لازمهاش حرف صاحب حدائق
است و حرف صاحب حدائق ضرورى البطلان است در فقه ما، پس حرف شما هم ضرورى البطان است
در فقه ما، بتقريب اينكه مرحوم آخوند گفته كل شىء. طاهر، چى طاهراست؟ فاذا شككت
كه از حتى تعلم انّه قذر مىفهميم. فاذا شككت، ديگر ظاهر نيست، فاذا شككت، ديگر
نجس نيست. تاكى؟ حتى تعلم، تا علم پيدا كنى نجس است. برمىگردد به اينكه تا علم به
نجاست نباشد آن چيز ليس بنجس. يك دفعه تكرار مىكنم، مرحوم حضرت امام مىفرمايند:
اين كل شىء طاهر را شما گفتيد حكم واقعى است، به حكم واقعى بما انّه حكم واقعى
همه چيز طاهر است و حتى تعلم را معنا كرديد: فاذا شككت، يعنى چه؟ يعنى آن حكم واقعى
نيست، حتى تعلم، يعنى اذا شككت فى نجاسته و طهارته، آن حكم واقعى ديگر نيست، حالا
مىخواهى با استصحاب حكم واقعى را بياورى، قبل از آنكه با استصحاب حكم واقعى را
بياورى به تو عرض مىكنيم كه معلوم مىشود علم دخالت دارد در نجاست واقعى، براى
اينكه صورت شك آن را گفتى، كل شىء طاهر ديگر نمىگيرد، وقتى حتى تعلم بيايد ديگر
كل شىء طاهر نيست، پس در صورت شك، كل شىء طاهر نيست. پس بنابراين صدر و ذيل
روايت به ما مىگويد علم دخالت دارد در موضوع، وسط روايت به ما مىگويد وقتى شك باشد،
حكم طهارت نيست، حكم حليت هم نيست. اين حرف صاحب حدائق است كه علم دخالت دارد در
موضوع، علم دخالت دارد در طهارت، علم دخالت دارد در حليت و هيچ كس اين را نگفته
است، آنكه نجس است بول بما انّه بول است، نه معلوم البوليت.
ما به حضرت امام عرض مىكرديم كه مرحوم آخوند
ديگر غايت و مغيى درست نمىكند، بلكه مرحوم آخوند يك نغز درست مىكند، كل شىء
طاهر يك جمله براى خودش و حتى تعلم انّه قذر، صورتا غايت است و اصلاً غايت حكم نيست
و همين رامرحوم آخوند مىخواهد بگويد كه غايت حكم نيست. صورتش غايت است و الا
معنايش اين است كه كل شىء طاهر. اين تمام شد، فاذا شككت، يعنى حكم دوم، حكم
ظاهرى، حكم بما انّه مشكوك است، فاذا شككت فى طهارته و نجاسته. آنكه گفتم كل شىء
طاهر بحكم اولى، حالا بحكم ثانوى انّه طاهر حتى تعلم انّه قذر، لاتنقص اليقين
بالشك. به حضرت امام عرض مىكرديم كه مرحوم آخوند اين را مىخواهد بگويد،
مىخواهند بگويند، اصلاً ديگر غايت و مغيّى نيست و صورتش غايت و مغيّى است دو جمله
مستقل است با دو نظر در يك كلام، يكى حكم واقعى و نفس الامرى و يكى حكم ظاهرى و
استصحابى است. تا اينجا نشد مرحوم آخوند را رد كنيم. آنكه به نظر ما مىرسد دو چيز
است: يكى اينكه اين قضيه مرحوم آخوند، قضيه متيقنه ندارد، يعنى استصحاب ايشان قضيه
متيقنه ندارد. براى اينكه كل شىء طاهر حكم واقعى و نفس الامرى را مىخواهد بگويد،
اذا شككت، حكم بدوى و ظاهرى را مىخواهد بگويد و مرتبه قضيه متيقنه واقع و نفس
الامر است قضيه مشكوكه يك رتبه بالاتر، عنوان ثانوى است ؛ و قضيه عنوان ثانوى شما
قضيه متيقنه ندارد. مثال مرحوم آخوند كه مىگويد: هر چيزى طاهر است، يعنى يك اخبار
دارد به اينكه همه اشياء طاهر است. حالا اذا شككت فى شىء انّه طاهر او نجسٌ، پس
بگو طاهر است. حالا مىخواهد تطبيق كند بر اين دست، مىگويم، اذا شككت بر اين دست
كه طاهر است يا نجس است بگو طاهر است. اين بگو طاهر است قضيه متيقنه او كجا است. و
آن صدر براى احكام واقعيه بود، نه براى احكام ظاهريه و در استصحاب قضيه متيقنه و
مشكوكه بايد در يك مرتبه باشد، نه در دو رتبه و اينجا در دو مرتبه است، يعنى قضيه
متيقنه ما در رتبه واقع است، قضيه مشكوكه در مرتبه ظاهر است و اين اذا شككت مرحوم
آخوند هيچ جا قضيه متيقنه ندارد. بله يك جا قدر متقين درست مىكند و آن اينكه اين
روايت نگويد و خود ما درست بكنيم، بگوييم دست ما قبلاً طاهر بوده، الان نمىدانيم
طاهر است يا نه،بگوييم كان الان يكون كذالك. اينجا خوب است، اما اذا شككت انه نجسٌ
او طاهر، اگر بخواهد قضيه متيقنه درست بكند، مرحوم آخوند بايد برود روى واقع،
بگويد قضيه متيقنه ما واقع و نفس الامر است و اين قضيه متيقنه ما با اذا شككت در
دو رتبه واقع شده است. لذا در استصحاب همه مىگويند قضيه متيقنه و مشكوكه
مىخواهيم و همچنين اتحاد قضيه متيقنه و مشكوكه، يعنى قضيه متيقنه عين مشكوكه و
قضيه مشكوكه عين متيقنه باشد و اگر در دو رتبه شد، يكى در حكم واقعى و يكى در حكم
ظاهرى، قضيه متيقنه غير مشكوكه است و مشكوكه غير متيقنه است. يك اشكال ديگرى كه ما
به مرحوم آخوند داريم اين است كه اين همه بافتنىها را آيا عرف مىپسند يا نه؟ كل
شىء طاهر حتى تعلم را بده دست عرف، از صدر و ذيل او شك بدوى مىفهمد، معنايش اين
است كه اذا شككت فى شىٌ انّه حلال او حرام، بگو حلال است، اذا شككت فى شىٌ انّه
طاهر ام لا، بگو طاهر است، نه حالت سابقه در نظر گرفته و نه استصحاب و نه چيزى
ديگرى و نه صدر و ذيل با هم تفافت دارد و اين فرمايش شما اگر هم اشكال نداشته
باشد، برگشت او به اين است كه يك امر طلبگى را شما مىخواهيد تحميل كنيد بر فهم
عرف و اين عرف پسند نيست.
فتلخص مما ذكرنا، اينكه اين روايت آخر دلالت
ندارد بر استصحاب، بلكه دلالت دارد براى قاعده حليت و طهارت، اما آن روايات خيلى
دلالتش بر استصحاب خوب بود.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-ميرزا حسين
نورى طبرسى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، 18 جلد «چاپ دوم، مؤسسه ال البيت
لاحياء التراث، 1408 ه.ق» ج 2، ص 583، باب 30 از ابواب النجاسات و الاوانى، ح 4.
-شيخ محمد بن حسن حر عاملى، وسائل
الشيعه 20 جلد« چاپ ششم، چاپخانه اسلاميه، تهران، 1403 ه.ق» ج 12، ص 60، باب 4، از
ابواب ما يكتسب به، ح 4.