اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» كه
احكام وضعيه را منقسم كردهاند به سه قسم، حالا در استصحاب مىخواهند نتيجه بگيرند
و اين نتيجه گرفتن ايشان هم از عجائب است، يعنى آن سه قسم كردن ايشان به مقامشان
نمىخورد و نتيجه گرفتن ايشان بدتر است، يعنى اصلا به مقام شامخ مرحوم آخوند نمىخورد.
ايشان مىفرمايند: در آن قسم اول اصلا استصحاب نيست. در قسم سوم استصحاب هست و در
قسم دوم هم استصحاب نيست، براى اينكه اگر شك بكنيم، استصحاب در منشأ انتزاع است،
نه در خود آن امر انتزاعى. لذا بطور كلى مىفرمايند آن قسم اول كه شرطيت سببيت
براى اصل تكليف باشد، ما بخواهيم استصحاب بكنيم، اگر شك كرديم جارى نيست. آن قسم
سوم كه معلاملات به معنى الاعم باشد، مىفرمايند استصحاب جارى است بالاشكال و در
قسم دوم مثل جزئيت و شرطيت و مانعيت براى مكلف به، كه گفتند حرف مرحوم شيخ درست
است، مىفرمايند استصحاب ولو جارى است، اما نه براى آنكه استصحاب در منشأ انتزاع
جارى مىكند. نمىدانم اين جزء واجب است يا نه، مىتوانم بگويم جزء واجب نيست، اما
خواه نا خواه شك در اين دارم مكلف به واجب است يا نه، بايد اصل را در او جارى كنم
بايد بگويم مكلف به اصلا برايم واجب نيست. اين خلاصه حرف مرحوم آخوند است اينجا.
حالا عبارت او را بخوانيم ببينيم اين حرف درست است يا نه، مىفرمايد:
«اذا عرفت اختلاف الوضع فى الجعل»، فهميديم
يك قسمت از احكام وضعيه قابل جعل نيست، يك قسمت قابل جعل است يك قسمت هم منشأ انتزاع
قابل جعل است، نه خود او. «فقد عرفت انّه لامجال لاستصحاب دخل ما له الدخل فى
التكليف اذا شك فى بقائه». قسم اول اين بود كه چيزى سبب براى تكليف باشد. مثال
زدند، مثل دلوك گفتهاند دلوك سببيت دارد براى وجوب نماز و گفتند دلوك يك امر
تكوينى است بنابراين استصحاب ندارد. كه ما مىگفتيم دلوك يك امر تكوينى است، اما
اين حكم وضعى نيست وحكم وضعى را گفتيم سببيت است و سببيت را مىشود جعل كرد. وقتى
كه شارع مقدس او را موضوع قرار مىدهد براى حكم، ما انتزاع مىكنيم سببيت را. حالا
روى فرمايش مرحوم آخوند كه دلوك يك خصوصيت تكوينى است و اين خصوصيت تكوينى را
مىگفتيم قابل جعل نيست، مىفرمايند: اگر چيزى خصوصيتى تكوينى باشد، معنا ندارد كه
او را بخواهيد استصحاب بكنيد و استصحاب در آن چيزهايى است كه تناله يدالجعل،
بتواند شارع مقدس او را رفعش كند تشريعا، بتواند وضعش كند تشريعا و اما اصل دلوك
را شارع نه مىتواند بگويد هست و نه مىتواند بگويد نيست، بله مىتواند خلق كند، مىتواند
نابود كند تكوينا، اما اينكه بخواهد بگويد دلوك هست، نمىتواند. بخواهد بگويد دلوك
نيست، نمىتواند، يعنى قابل جعل نيست در اين صورت مىگويند اين استصحاب
ندارد.«لعدم كونه حكما شرعيا و لايترتب عليه اثرٌ شرعى»، براى اينكه نه آن خود حكم
است و نه حكم شرعى بار بر اوست.
اين يعنى چه؟ خود دلوك مسلم روى فرمايش مرحوم
آخوند حكم نيست،امر تكوينى است، اما مگر شارع نفرموده عند الدلوك يجب الصلاة؟ لذا دلوك
روى فرمايش مرحوم آخوند بفرماييد يك حكم تكوينى است بمعنا وجود تكوينى. بقول مرحوم
آخوند اين اثرى كه در دلوك است كه در غروب و طلوع نيست، او موجب شده كه شارع مقدس
بفرمايد: اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل. خواه نا خواه وقتى امر تكوينى شد،
بقول ايشان لايكون حكما شرعيا تا اينكه ما استصحاب بكنيم شما اگر سببيت شرعى درست كنى،
آن وقت صورتى را كه شك مىكنى استصحاب بكن. حالا مىگويند و لايترتب عليه حكمٌ
شرعى. اين اولاً يعنى چه؟ يعنى اقم الصلاة لدلوك الشمس، اين اقم الصلاة حكم شرعى
نيست، تا يترتب على الدلوك كه گفته وجوب صلاة عندالدلوك؟ نفس دلوك تكوينى شد، وجوب
صلاة تشريعى شد. اينكه مىگويند لايترتب عليه حكم شرعى، بسيارى از تكوينيات، صد
نود موضوع احكام اينها امر تكوينى است، من جمله اين اقم الصلاة لدلوك الشمس، دلوك امر
تكوينى است بقول شما، اما يترتب عليه دو تا حكم: يكى سببيت، آن هم هيچى، يكى هم
شرعيت، يعنى تكليفِ وجوب الصلاة عند الدلوك، عند الدلوك يجب الصلاة اين يجب الصلاة
بار بر چى شد؟ مترتب شده بر نفس دلوك، بر همان امر تكوينى مترتب مىشود و لازم
نيست ما برويم در حكمش، كه مرحوم آخوند مىگويند. استصحاب در همان امر تكوينى
مىشود. زيد عادل بود، وجوب اكرام داشت، الان نمىدانم زيد عادل است يا نه، يعنى نمىدانم
وجوب اكرام دارد يا نه، امر تكوينى يعنى عدالت در خارج را مىگويم: كان الان يكون
كذلك فيجتب عليك الاكرام. استصحاب كردم خود امر تكوينى را، اما باعتبار محمولش. ما
در استصحاب اثر شرعى مىخواهيم، اگر اثر شرعى نباشد، نه در موضوع و نه در محمول
اثر نداشته باشد، آن استصحاب جارى نيست مثل اينكه شما اينجا الان علىآباد قم را
استصحاب كنى، اين چه نتيجه دارد؟ لذا همين دلوك را نمىدانم حاصل شده يا نه، اگر
حاصل شده باشد، يجب عليك الصلاة، اگر حاصل نشده باشد، لايجب عليك الصلاة. استصحاب
عدم دلوك مىگويد هنوز نماز بر تو واجب نيست، يترتب بر اين، استصحاب موضوع تكوينى
حكم. لذا اين عبارت ايشان دو تا اشكال دارد كه هيچ كدام به مقام شامخ ايشان نمىخورد:
يكى اينكه شما مىفرماييد آنچه سبب تكوينى براى حكم است، خودش كه امر تكوينى است
استصحاب ندارد و لايترتب عليه حكم شرعى، تا آن را استصحاب كنيم. عرض مىكنيم هر دو
درست نيست. اما موضوع تكوينى استصحاب دارد، باعتبار محمولش، اگر هم بگويى نه،
مىگويم محمول استصحاب دارد، نمىدانم بر من واجب است يا نه، كان الان يكون كذلك.
در زيدٌ يجب اكرامه، زيد يك امر خارجى و تكوينى است، من نمىدانم مرده يا نه، او
را استصحاب مىكنم. آن وقت يجب عليك اكرامه، اين استصحاب موضوعى. اگر استصحاب
موضوعى جارى نشود، نوبت مىرسد به استصحاب حكمى. بر من اكرام زيد واجب بود، الان
نمىدانم واجب است يا نه، كان الان يكون كذالك، استصحاب حكمى مىكنم. بر فرض هم كه
استصحاب موضوعى نشود، چرا استصحاب حكمى نشود؟ در مثال خودمان هم يا استصحاب عدم
دلوك مىكنم يا استصحاب عدم وجوب كنم، نمىدانم نماز برايم واجب است يا نه،
مىگويم قبلا كه واجب نبود الان هم بر من واجب نيست.عبارت نفس دلوك را
مىگويد.«فقد عرفت انّه لامجال لاستصحاب دخل ماله الدخل فى التكليف»، يعنى نفس دلوك
كه دخالت دارد در وجوب صلاة ،اين نفس دلوك استصحاب ندارد. چرا؟ لعدم كونه حكما
شرعيا، براى اينكه نفس دلوك امر شرعى نيست، بلكه يك امر تكوينى است و لايتربت عليه
اثرٌ شرعى، بر اين اثر شرعى هم بار نيست. پس نفس دلوك كه يك امر تكوينى، اثر شرعى
هم كه ندارد، كه محمول باشد، بنابراين نه استصحاب در محمول مىتوانى بكنى، نه
استصحاب در موضوع. لذا ما به ايشان عرض مىكنيم كه هم خودش را مىشود استصحاب كرد،
در حالى كه امر تكوينى است به اعتبار آثار شرعى استصحاب دارد. همه جا هم امورات
تكوينيه را، يعنى موضوعات را استصحاب مىكنيم و محمولات را بار بر او مىكنيم و
آنجا هم كه نشود محمولات را استصحاب مىكنم.
بعد مىگويند «و التكليف و ان كان مترتبا
عليه» يعنى وجوب صلاة. مىگويد عند الدلوك يجب الصلاة. آن دلوك كه امر تكوينى است،
هيچى، اما اينكه گفتى لايترتب عليه اثر شرعى، وجوب صلاة است. «الا انه ليس بترتبٍ شرعى».
مىگويند اين ترتب، ترتب شرعى نيست، اين يعنى چه؟ يعنى شارع مقدس نگفته اقم الصلاة
لدلوك الشمس الى غسق الليل؟ مرحوم آخوند اين را مىخواهند بگويند كه اذا وجد
الموضوع، عقل ما مىگويد حكم هست. وقتى عقل ما مىگويد حكم هست، اين ترتب شرعى
نيست، پس استصحاب نداريم. به ايشان عرض مىكنيم: موضوع وقتى موجود شد، شارع مقدس
مىتواند بگويد حكم هست، مىتواند بگويد حكم نيست، آن احكام عقليه ربطى به بحث ما
ندارد. بله شارع مقدس نمىتواند بگويد علت هست، معلول نيست. پس اينكه مرحوم آخوند
بگويند در كليه موضوعات استصحاب نداريم و استصحاب مختص به احكام است، بنابراين روى
فرمايش مرحوم آخوند ما استصحاب موضوعى نداريم و همهاش بايد برويم روى استصحاب
احكام. مرحوم آقاى حكيم عكس اين را مىگويند نه در اينجا، بلكه مبناى آقاى حكيم
است. بعضى از بزرگان هم گفتهاند: در روايات ما استصحاب مربوط به موضوعات است و
وقتى مربوط به موضوعات شد، استصحاب حكمى را دليل براى او نداريم. مرحوم آخوند در
روايات مىگويد استصحاب موضوعى حجت است، اينجا مىگويند استصحاب موضوعى حجت نيست،
براى اينكه اگر موضوع پيدا كرد، علت موجود شد واذا وجد العلة وجد المعلول، پس ديگر
استصحاب معنا ندارد. جوابش هم اين است كه آقا اين قياسها همه اين مصيبتها را آورده
جلو. اگر موضوع تكوينى شد، استصحاب دارد باعتبار محمول و اگر هم استصحاب نداشت خود
محمول استحصاب دارد، براى اينكه يقين و شك موجود است و استصحاب حكمى مىكنم،
چنانچه مرحوم آخوند فقها و اصولا قبل از اين حرف، بعد از اين حرف، هم استصحاب
موضوعى را حجت مىدانند، هم استصحاب حكمى را، بعد مىگويند فافهم، شايد اشاره به
اين باشد كه من درست نمىگويم. اين قسم اول.
قسم سوم را مىگويند: «وانّه لااشكال فى جريان
الاستصحاب فى الوضع المستقل بالجعل حيث انّه كالتكليف». اين حرف خوب است يعنى آن
قسم سوم كه ديروز رد بارهاش صحبت كرديم، چون قابل جعل است استصحاب دارد، هم استصحاب
حكمى دارد هم استحصاب موضوعى دارد، هم استصحاب در اجزاء دارد، هم استصحاب در شرائط
دارد تا آخر. اين هم حرف خوبى است.
بعد راجع به قسم دوم مىفرمايد: «و كذا ماكان
مجعولا بالتبع»، يعنى شارع مقدس مىگويد اوفوا بالعقود، من از آن انتزاع مىكنم
ملكيت را، «فان امر وضعه و رفعه بيدالشارع». آن اولى وجود و عدم امر به دست شارع
نبود، تكوينا بدست شارع بود، شارع كه نمىتواند بگويد اين موضوع نيست، نمىتواند
بگويد اين علت نيست، اما در اينجا به دست شارع است، مىتواند بگويد جزء است،
مىتواند بگويد جزء نيست. «ولوبتبع منشا انتزاعه»، اگر هم نتواند جزئيت را بردارد،
اما مىتواند بگويد واجب نيست و اصل را كه برداشت منشأ انتزاع برداشته شد مسلّم
جزئيت و شرطيت و همه چيز سالبه به انتفاء موضوع مىشود، پس اگر كسى بگويد جزئيت يك
امر انتزاعى است و دست شارع نيست، مىگوييم منشأ انتزاع دست شارع است، پس خود همين
دست شارع است، پس كليت و جزئيت دست شارع است، پس استصحاب هست. بعد مىگويند: «و عدم
تسميته حكما شرعيا ـ لوسلّم ـ غير ضائرٍ بعد كونه تناله يد التصرف شرعا»، اگر هم
كسى جزئيت را حكم نگويد، مانعى ندارد حكم نباشد، موضوعات هم حكم نيستند، همين طور
كه موضوعات استصحاب دارد اينها هم استصحاب دارد، چونكه تناله يد الجعل و لو بمنشأ
انتزاع. اين حرفها خوب است، يعنى و لو كسى بگويد جزئيت، كليت، شرطيت، مانيعت،
رافعيت، اينها حكم نيست، كه ما گفتيم چون مقررات شارع مقدس است حكم است، مىگويد
حكم احتياج به موضوع دارد و محمول هر دو، ايشان مىگويند نباشد، اما بالاخره از
مقررات شرعى است، تناله يدالجعل، مىتواند بگويد اين جزء است، مىتواند بگويد اين
جزء نيست، مىتواند بگويد اصل او واجب است، مىتواند بگويد واجب نيست، چونكه تناله
يدالجعل، همين مقدار در استصحاب كفايت مىكند. يعنى موضوعات ولو حكم نيست، اما چون
كه دست شارع مقدس است كه او را موضوع قرار بدهد، موضوع قرار ندهد، پس دست شارع است
و مىتوانيم استصحاب در موضوعات جارى بكنيم. بعدش اين جمله را چه جور معنا كنيم؟
مىگويند: «نعم لامجال لاستصحابه لاستصحاب سببه و منشأ انتزاعه». مىگويند اما
جزئيت استصحاب ندارد، يعنى شما الان كمرتان درد مىكند و نمىتوايند ركوع كنيد، به
سختى مىتوانيد ركوع كنيد، آيا ركوع برايتان واجب است يا نه؟ مىگويند استصحاب
نمىتوانيد بكنيد. چرا استصحاب نمىتوانيد بكنيد؟ چون منشأ انتزاع او استصحاب دارد
چون كه مىرويم سراغ نماز و مىگوييم نماز كان واجبا الان يكون كذلك. پس احتياج
نداريم به اينكه ركوع را استصحاب بكنيم. آيا اين حرف درست است؟ حالا من مىگويم
نماز برايم واجب است، اين آقايى كه نمىداند الان ركوع براى او واجب است يا نه،
آيا نمىداند نماز برايش واجب است؟ و استصحاب لازم نيست؟ حالا بگو استصحاب به
اينكه نماز بر من واجب بود، الان هم واجب است، باز هم شك داريم كه ركوع كردن بر من
واجب است يا نه. لذا منشأ انتزاع را كه كل باشد شك ندارم و من شك در جزئيت دارم،
آيا مىتوانم استصحاب در جزئيه جارى كنم يا نه؟ بله مىتوانم استصحاب در جزئيت
جارى بكنم و بگويم الركوع واجبٌ الان يكون كذلك. پس اينكه مرحوم آخوند مىفرمايند
نعم لامجال لاستصحابه، اين درست نيست. بعد هم مىفرمايند فافهم به ايشان مىگوييم چه داعى داريد بگوييد لامجال
لاستصحابه، بعد هم بگوييد استصحاب درست است باگفتن فافهم. بحث روز شنبه راجع به
تنبيهات.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-شيخ محمد كاظم
خراسانى آخوند همان كتاب، ص 459.