اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در تنبيه
بيست و يكم بود كه مباحثه آخر است و بعد مباحثه تعادل و تراجيح است. بحث ديروز اين
بود كه اگر دو تا استصحاب با هم تعارض بكنند چه بكنيم. گفتيم اين دو تا استصحاب
اگر اطراف علم اجمالى باشد، يا اصلاً دو تا استصحاب جارى نيست، براى اينكه علم
اجمالى مقدم براستصحاب است و هر دواستصحاب سالبه به انتفاء موضوع است؛ علم اجمالى
منجز تكليف است ثبوتا و سقوطا و اگر اصل در اطراف علم اجمالى جارى كرديد ديگر دو تااستصحاب
خواه ناخواه با هم تعارض نمىكنند، هر دو جارى است و بر طبق هر دو عمل مىكنيم.
اين راجع به علم اجمالى است كه ديروز صحبت كردم كه دائرمدار اين است كه ما تكليف
منجز را اگر بدانيم هست استصحاب جارى نيست، اگرندانيم هست يا نه، استصحاب جارى است
و با هم تعارض ندارد. مثلاً بر انائين مشتبهين حكم طهارت بار مىكنيم ولو اينكه
درواقع احدهما نجس باشد. آنجا كه سبب و مسبب باشد، احدهما براى ديگرى سبب باشد،
گاهى استصحاب در سبب موجب مىشود كه يك موضوع درست بشود براى يك حكم اجتهادى، كه
آن حكم اجتهادى براى ما كار مىكند، مثل اينكه آبى مشكوك الكرية است، دست من هم
يقينا نجس است. اين دست را مىزنم در آن مشكوك الكرية، نمىدانم پاك شد يا نه. اگر
آن آب كر باشد، دست من پاك است، اما اگر آب كر نباشد، علاوه بر اينكه دست من نجس
است آن آب هم نجس شده است. حالا شك دارم آب كر است يا نه، شك دارم دست من پاك شد
يا نه. در اينجا در واقع و نفس الامر شك من ازكجا ناشى شده؟ ناشى شده از اينكه آب
كر است يا نه، اما اينكه آب كر است يا نه از نجاست دست من ناشى نشده است. دست من
پاك است يا نه نشأ از آن شك مشكوك الكرية، كه آيا آن آب كر است يا نه. اين
رامىگويم سبب و مسببى، يعنى شك در اينكه دست من نجس است يا نه، اين مسبب است از
اينكه آن آب كر است يا نه. استصحاب مىكنم كريت آب را، ولى اگر استصحاب كردم در
دست و گفتم اين نجس بود، الان يكون كذلك، اگر عقل ما بخواهد كار كند، مىگويد پس
آن آب كر نيست. لذااستصحاب در دست يك احتياج پيدا مىكند و آن اينكه اصل مثبت حجت
باشد، بگويد دست من نجس بود الآن يكون كذلك، پس آن آب كر نيست، اگر اصل مثبت حجت
باشد. اصل استصحاب در مسبب براى ما اثبات كرد رفع شك از سبب را، براى ما اثبات كرد
سبب را. لذا اگر گفتيد دست نجس بوده الآن يكون كذلك و اصل مثبت را هم حجت كرديد،
مىگوييد اين آب نجس است، پس اين آب كر نبوده و اما اگر استصحاب جارى كرديد در
سبب، گفتيد اين آب سابقا كر بود الآن يكون كذلك، مىگوييم پس دست من پاك است، براى
اين كه اين آب كر بود الآن يكون كذلك؛ دست من خورد در او و اين دست من پاك است.
لذا ازاين نظر نه اصل سببى مقدم برمسببى است و نه اصل مسببى مقدم بر سبب است، براى
اينكه هردوى آنها مىشود اصل مثبت، وقتى هر دو شد اصل مثبت با هم تعارض مىكنند؛
آن استصحاب كريت مىگويد دست پاك است، آن استصحاب در نجاست مىگويد دست نجس است و
آب هم نجس است، چون كر نبوده است. لذا اگر كسى اصل مثبت را حجت بداند، خواه ناخواه
بخواهيم بگوييم اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است وجهى ندارد.
بله در ما نحن فيه
يك وجه ديگرى پيدا مىشود و آن اين است كه وقتى اصل سببى جارى كرديد، موضوع درست
مىشود براى يك دليل اجتهادى و آن «الماء اذا بلغ قدر كر لا ينجسه شىء» است كه آن دليل
اجتهادى به ما مىگويد دست پاك است. آن اماره ودليل اجتهادى مىآيد و نجاست در دست
را سالبه به انتفاء موضوع مىكند، يك صغرى و كبرى درست مىكند، مىگويد: هذا كرٌ
به استصحاب و كلما يكون كر لا ينجسه شىء، با دليل، پس اين آب لا ينجسه شىء با
دليل. پس خواه ناخواه آن الماء اذا بلغ قدر كر مىگويد دست شما پاك است. اينجا است
كه مىشود استصحاب سببى مقدم بر استصحاب مسببى و تقدم او هم نه بخاطر اينكه سببى
يك خصوصيتى داشته باشد، اصل سببى هيچ خصوصيتى ندارد، چنانچه تاخر اصل مسببى هيچ خصوصيتى
ندارد. اگرما نتوانيم بواسطه اصل يك دليل اجتهادى درست كنيم، نه اصل سببى مقدم است
بر اصل مسببى و نه اصل مسببى مقدم است بر اصل سببى و اينكه مشهور شده در اصول كه
استصحاب سببى مقدم است بر استصحاب مسببى، اين را قبول نداريم تبعا لاستادمان مرحوم
حضرت امام قدسسره و اينكه مرحوم آخوند اينجا پافشارى مىكند و مىخواهد با دليل
عقلى اصل مسببى را مقدم بر اصل مسببى بيندازند، ظاهرا وجهى ندارد. وقتى امر عقلى
را جلو آوردى، با هم تعارض مىكنند؛ دردست استصحاب مىكنم مىگويم كان نجسا الآن
يكون كذلك، عقل ما مىگويد پس اين آب كرنيست و الا دست پاك بود. استصحاب در كر هم
بكنيد - كان كرا الان يكون كذلك - عقل ما مىگويد اگر آب كر باشد دست پاك است. با
هم تعارض مىكنند، تعارض او هم عرضى است، او مىگويد دست پاك است، من هم كر هستم،
آن مىگويد من نجس هستم اين آب هم كر نيست.
خواه ناخواه در
اين اصل سبب و مسببى سه صورت پيدا مىشود كه يكى را ما قبول مىكنيم وآن اين است
كه اصل سببى دليل واقع مىشود براى يك دليل اجتهادى، يعنى استصحاب ما يك دليل
اجتهادى براى ما زنده مىكند، مثل همين كه مىگويى الماء كان كرا الآن يكون كذلك،
كه موضوعِ الماء اذا بلغ قدر كر را توسعه مىدهد؛ يك صغرى و كبرى درست مىكنيد،
كبراى او را يك دليل اجتهادى قرار مىدهيد، كه اسم او را مىگذاريم استصحاب ما
آمده، موضوع درست كرده براى يك حكم اجتهادى. آن الماء اذا بلغ قدر كر مىگويد دست
تو پاك است. چرا پاك است؟ چون دستت را زدهاى در كر پاك است. الماء اذا بلغ قدر كر
مىآيد موضوع شما را - يعنى موضوع استصحاب را- از بين مىبرد. مىشود تقدم اماره
بر اصل، مىشود تقدم اماره بر استصحاب. اسم اينجا را مىگذاريم اصل سببى مقدم بر
اصل مسببى است.
پس ما اگربخواهيم
اصل سببى را مقدم بيندازيم بر اصل مسببى، آنجا درست است كه يك دليل اجتهادى درست
كنيم. هركجا يك دليل تعبدى و اجتهادى پيدا كرديم در اصل سببى، آن دليل اجتهادى
مىآيد مقدم مىشود بر استصحاب مسببى. چرا مقدم مىشود؟ براى اينكه تقدم الامارة
على الاصول؛ ورود پيدا مىكند. يعنى الماء اذا بلغ قدر كر مىگويد تو اصلاً شك
ندارى كه دست پاك است يا نجس، در اينجور جاها ما مىگوييم اصل سببى مقدم براصل مسببى
است.
اما اگر دليل
اجتهادى نداشته باشيم، وقتى دليل اجتهادى نداشته باشيم، يك دفعه شما اصل مثبت را
حجت مىدانيد، اگر اصل مثبت را حجت دانستى مثل ما، تعارض بين دو تا استصحاب
مىشود، به اين معنا كه آن آب مشكوك الكرية است، بگو هذا الماء كان كرا الان يكون
كذلك. يك لازمه عقلى دارد، پس دست تو پاك است. همين استصحاب را در دست هم بكن، بگو
اين دست كان نجسا الآن يكون كذلك. عقل ما مىگويد اگر آن دست نجس باشد، آن آب كر
نيست. با هم مىجنگند، آن استصحاب مىگويد آب كر است و پاك، آن استصحاب مىگويد
دست نجس، آب هم نجس است؛ با هم تعارض مىكند و وقتى تعارض كرد نه آن حجت است و نه
آن، بايد رجوع كنيم به اصول ديگر. اين هم قسم دوم.
قسم سوم اينكه اصل
مثبت را حجت ندانيم. اين قول مشهور است. ما كه اصل مثبت را حجت مىدانيم، خواه
ناخواه لوازم را حجت مىدانيم، وسائط را حجت مىدانيم و وقتى لوازم حجت شد، دو تا
استصحاب با هم تعارض مىكند و اما اگر قول مشهور را گفتيد كه اصل مثبت حجت نيست،
اينجا دو استصحاب پيدا مىكنيد، يكى راجع به سبب و يكى راجع به مسبب، تعارضى هم با
هم ندارد. مثلاً مىگويد اين آب سابقا كر بود الآن يكون كذلك. دست تو پاك است يا
نه؟ مىگويد من كارى به آن ندارم. بياييم سراغ دست، دست هم سابقا نجس بود الآن
يكون كذلك. آن آب كر است يا نه؟ مىگويد من كارى ندارم، چون معناى عدم حجيت اصل
مثبت همين است، يعنى لازم رانگير. همين اصل استصحاب را بگير.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشرعيه، 20 جلد چاپ ششم، كتابخانه
اسلاميه، تهران، 1403 (هق ج 1، ص 117، باب 9 از ابواب الماط المطلق، ح 1 و 2.