اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
شيخ بزرگوار و ديگران فرمودهاند باب تعارض
آنجاست كه نشود از نظر عرفى جمع بين دليلين كرد و اما اگر عرف با آن ارتكاز عرفى
كه دارد بتواند جمع بين دليلين بكند، رفع تعارض مىشود، كه مرحوم آخوند اينجا مفصل صحبت كردند و
فرمودند: بنابراين تعارضى بين عام و خاص و بين مطلق و مقيد و بين نص و ظاهر و بين
اظهر و ظاهر و بين حاكم و محكوم و بين ورود و مورود نيست، براى اينكه عرف يوفق به
اينكه جمع بين دو تا دليل بكند. پس تعارض مختص به كجا است؟ يعنى موضوع اين بحث ما
كجاست؟ آنجا كه عرف در دو تا روايت بماند و نتواند جمع بين دليلين بكند؛ باب تعارض
اينجا است، كه منحصر مىشود به ضدين و نقيضين و عامين من وجه كه آن هم بر مىگردد
به ضدين و نقيضين. بنابراين باب تعارض آنجاهاست كه عرف نتواند جمع بكند چنانچه باب
ترجيح هم آنجا است كه نتواند جمع بين دو تا دليل بكند و الا اگر بتواند جمع بين دو
تا دليل بكند، باب تراجيح هم آنجا نمىآيد.
مرحوم حاج شيخ صاحب دُرر تبعا لاستادشان
مرحوم آخوند، خيلى جدى مىگويند تعارض هست، تراجيح هم هست و خيلى با طمطراق
مىآيند جلو و ايشان از نظر عقلى و از نظر روايتى مىگويند اين باب تعادل و تراجيح
منحصر نيست به آنجا كه عرف نتواند جمع كند ولو عرف هم بتواند جمع كند، نظير عام و
خاص، نظير اظهرو ظاهر، نظير مطلق و مقيد، باز تعارض هست و همان تراجيح مىآيد و
اگر ترجيحى در كار نباشد يا تخيير است يا تساقط، روى مبنائى كه شما در تعادل و
تراجيح پيدا مىكنيد.
ايشان اولاً دليل عقلى مىآورند و دليل عقلى
ايشان اين است كه آن صغرى و كبرى كه ما درست كرديم، هم صغراى او را مىزنند و هم
كبراى او را، مثلاً ما در عام و خاص گفتيم در باب عام و خاص تعارضى نيست. چرا؟ چون
از مرتكزات عرفى است اينكه جمع بين عام و خاص مىكنند به اينكه حمل عام مىكنند بر
خاص، ضربا للقانون. اول قانون را مىگويند، كلى است، بعد هم مىآيند سر خصوصيات او
و تبصرهايش و پنجاه تخصيص به او مىزنند. بناى عرف گفتن قانون است على سبيل كليت،
و بعدش تخصيص زدن يكى پس از ديگرى. ما اينجور مشى كرديم و گفتيم حمل عام بر خاص از
مرتكزات است، وقتى از مرتكزات عرفى شد، عرفى كه تفاهم او حجت است، حمل عام مىكند بر
خاص. مرحوم حاج شيخ مىفرمايند اولاً اينكه مىگوييد از مرتكزات عرفى است، اين را
قبول نداريم؛ از كجا مىگوييد از مرتكزات عرفى است؟ بعد مىفرمايند كه اين مرتكزات
عرفى چه جور شده كه مرحوم شيخ طوسى مرتكز نمىدانسته است و در استبصار و در عده،
در حالى كه نص و ظاهر بوده است، جمع تبرعى كرده است، در حالى كه نص وظاهر بوده
است، تعارض ديده است؟ مثل شيخ طوسى نفهميده اين حرف را كه بايد حمل عام بر خاص
كنيم و تعارض ديده و يك جمع تبرعى هم كرده است؟ بعد مىفرمايند سلّمنا اينكه از مرتكزات
عرفى باشد، اگر اين مرتكزات عرفى را همه به او توجه دارند، ما خيلى از مرتكزات
عرفى داريم و توجه عرفى هم به آن نيست. اينجور نيست هر مرتكز عرفى مورد توجه و
عنايت عرف باشد، لذااز نظر عقلى اولاً مىگويند از مرتكزات نيست، بعد هم
مىفرمايند ولو اينكه از مرتكزات باشد، حجت او و فهم عرفى از كجا است؟ به عبارت
ديگر خيلى ازچيزها فطرى است، اما مردم توجه به فطرى بودن او ندارند، غيرت و عفت
فطرى است، اما توجه به عفت و غيرت ندارند.
اين حرف اولشان كه خيلى اهميت ندارد براى
اينكه يك ادعا بيشتر نيست و آنكه در استبصار و تهذيب و امثال اينها هست، آنها هم
نمىتواند براى ما دليل باشد، براى اينكه مرحوم شيخ «رضوان اللّه تعالى عليه»
درمقابل عامه بتوانند يك حرفى بزنند، هر كجا به يك تعارضى رسيدند - مىخواهد تعارض
عام و خاص باشد، ياتعارض متباينين باشد - يك جمع تبرعى عقلى مىكنند. ايشان حتى در
اكرم العلماء، لا تكرم العلماء مىگويند اين هم جمع دارد، اكرم العلماء يعنى عدول،
لا تكرم العلماء يعنى فساق. قدر متيقن مىگيرند از دو تا ضد، از دو تا نقيض و جمع
بين دو تا روايت مىكنند. حالا خود شيخ طوسى اينها را قبول دارد؟ نه. لذا جمع هايى
كه در تهذيب شده، جمع هايى كه توى استبصار شده، اينها يك امرهاى عقلى و امرهاى
طلبگى و بالاخره يك امور علمى است، كه خود شيخ طوسى هم در فقه قبول ندارند. لذا
اين حرفهاى مرحوم حاج شيخ از نظر عقلى، كه ما بگوييم از مرتكزات نيست، مىبينيم بناى
همه مردم، مسلمان و غير مسلمان، ديروزى و امروزى اين است كه يك كلياتى مىگويند،
بعد هم تخصيص او را مىزنند و مرتكزات را خيلى نمىشود روى او حساب كرد.
آنكه مىشود روى او حساب كرد، اين است كه
مرحوم حاج شيخ تمسك كردهاند به دو تا روايت و مىفرمايند اين دو تا روايت به ما
مىگويد همان جا هم كه مىتوانى حمل عام بر خاص بكنى، تعارض است و وقتى تعارض شد،
ترجيح و اگر ترجيح نباشد، تخيير. اين دو تا روايت، يكى ضعيف السند و اما يكى هم صحيح
السند است. حالا دو تا روايت را بخوانيم، ببينيم مرحوم حاج شيخ چه مىگويند. روايات
در جلد 18 وسايل، كتاب قضاء، در باب 9 از ابواب صفات قاضى، روايت 39 و 44 آمده
است.
روايت 39: احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى
فى الاحتجاج فى جواب مكاتبة محمد بن عبداللّه بن جعفر الحميرى الى صاحب الزمان
عليهالسلام. اين كتاب احتجاج طبرسى انصافا خيلى بالا است، حميرى هم كسى است كه
لياقت دارد مكاتبه كند با آقا امام زمان و آقا جواب او را بدهند، آن هم بالا است.
اما بين حميرى و طبرسى سه چهار تا واسطه مىخورد و اينها همه در احتجاج حذف شده
است و يكى از اشتباهات مرحوم طبرسى اين است احتجاج به اين خوبى، سند ندارد، همه مرسل
است و على كل حال اين كارها در كتابهاى ما شده، مثلاً اين قضيه عياشى كه تفسير
خوبى است و تفسير روايى است و به نظر من اين از برهان و نور الثقلين هم بهتر است،
اما متاسفانه روايات عياشى همه مرسل شده است. پس اين روايت از نظر سند مرسل است.
«الى ان قال عليه السلام فى الجواب عن ذلك».
اين هم يك اشتباه از مرحوم طبرسى بوده است كه سؤال هم نكرده، الا اينكه اين تقصير
مرحوم طبرسى نيست، تقصير مرحوم صاحب وسائل است كه ايشان هم اتفاقا يكى از كارهايى
كه نبايد كرده باشند همين است، كه روايات را تقطيع مىكنند و به عقيده خودشان يك
روايت را چهار پنج جا مىنويسند و دردسر درست مىكنند و اينجا ايشان سؤال را
انداخته است، اما در احتجاج سؤال هست و چون مرحوم صاحب وسايل ديدهاند سؤال از
جواب فهميده مىشود، جواب را آوردهاند و سؤال را انداختهاند و اين بيجا است. در
احتجاج اين است كه سؤال مىكند از امام زمان
عليهالسلام، سؤال مىكند كه من مىدانم درنمازهر ركعت كه مىخواهد بشود،
يك اللّه اكبر بايد گفته شود، اللّه اكبر مىگوييم حمد و سوره مىخوانم، به ركوع
مىروم، مىگويم اللّه اكبر، از سجده بلند مىشوم مىگويم اللّه اكبر. اينها روايت
روى او است. در ركعت دوم و سوم و چهارم روايت دارد بجاى اللّه اكبر، بحول اللّه
و قوته اقوم و اقعد بگو. سؤال مىكند كه حالا من عمل به آن روايت بكنم كه مىگويد
مطلقا اللّهاكبر بگو، يا عمل به آن روايت بكنم و بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد
بگويم؟
امام زمان
عليهالسلام جواب مىدهند: بله دو تا روايت داريم، به هر كدام مىخواهى عمل
كن؛ مىخواهى اللّه اكبر بگو در بلند شدن، يامى خواهى بحول اللّه و قوته اقوم و
اقعد بگو. امام زمان بايد بگويند حمل عام بر خاص بكن، براى اينكه آن روايت مىگويد
در هر ركعتى اللّه اكبر بگو، روايت دوم مىگويد الا آنجا كه از سجده دوم بخواهى
بلند شوى، يا از تشهد اول بخواهى بلند شوى، بحول اللّه و قوته بگو، ولى آقا امام
زمان عليهالسلام عمل به عام بر خاص نكردند، بلكه فرمودند به هر كدام از دو تا
روايت مىخواهى عمل كنى طورى نيست.
«الى صاحب الزمان عليهالسلام الى ان قال عليهالسلام:» يعنى
سؤال را با الى ان قال انداختهاند. «الى ان قال
عليهالسلام فى الجواب عن ذلك» و عن ذلك مىخورد به آنكه در احتجاج است و
عن ذلك از صاحب وسائل است. «فى الجواب عن ذلك». حضرت اينجور فرمودند: «حديثان اما
احدهما»، يكى از آن حديثها اين است: «فاذا انتقل من حالة الى اخرى فعليه التكبير»،
يعنى به ركوع رفتى، اللّه اكبر بگو، به سجده رفتى، بگو اللّه اكبر، سر از سجده
برداشتى، بگو اللّه اكبر.
«و اما الآخر (حديث دوم) فانه روى انّه اذا
رفع راسه من سجدة الثانية و كبّر ثم جلس ثم قام فليس عليه فى القيام بعد القعود
تكبيرٌ». بل تقول بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد را هم نياورده است. در سؤال همين
است كه مىگويد آقا در روايت مىگويد بحول اللّه و قوته، اين هم اينجا آورده نشد
است. « و كذالك الشهد الاول يجرى هذا المجرى». به عبارت ديگر در وقت ايستادن توى
نماز بگو بحول اللّه و قوته، اما جاهاى ديگر كه انتقل من حالة الى حالة اخرى است،
بگو اللّه اكبر. بعد حضرت فرمودند: «فايهما اخذت من باب التسليم كان ثوابا»؛ به هر كدام مىخواهى عمل كن، وقتى مىخواهى
بلند شوى، مىخواهى بگو اللّه اكبر، يا مىخواهى بگو بحول اللّه و قوته.
اين روايت از نظر سندى و روايى دو سه تا
اشكال دارد كه روايت را يك مقدار تضعيف مىكند. يكى اينكه مرسل است، يكى هم اين
جملهاى كه حضرت ولى عصر عليهالسلام مىفرمايند اينكه دو تا روايت داريم يكى اين
رامى گويد و يكى آن را مىگويد، اين دأب ائمه طاهرين عليهمالسلام نبوده است، يعنى
وقتى از امام صادق عليهالسلام مىپرسند، امام صادق عليهالسلام نمىگويد مثلاً
فيه روايتان، اينكه نيست، بلكه حضرت حكم واقعى را مىگويند. حكم واقعى در اينجا
اين است كه حضرت بفرمايند بحول اللّه مىتوانى بگويى، اللّه اكبر هم مىتوانى
بگويى و اين حرف خيلى به فقيه مىخورد، مثلاً اگر حسين بن الروح اين حرفها را
بزند، خوب است كه بگويد دو روايت داريم و بايهما اخذت من باب التسليم كفايت
مىكند.
و ديگر اين كه اين روايت معرض عنها است و
ظاهرا كسى نگفته است بجاى بحول اللّه و قوته به عنوان ورود بگو اللّه اكبر.
ظاهرا من فقيهى را سراغ ندارم ـ چه قدماء و چه متأخرين ـ كه بگويند وقت بلند شدن
مخيرى بگويى بحول اللّه و قوته، يا بگويى اللّه اكبر. بله عوام مردم مىگويند يا
حىُ يا قيوم، اما آن از باب ذكر است، طورى نيست، مستحب است، اما اينكه روايت دارد
از باب ورود مخيرى بگويى اللّه اكبر يا مخيرى بگويى بحول اللّه و قوته، ظاهرا كسى
نگفته است. اين از نظر اين روايت و حرفهايى كه در او است.
اما از نظر اصل مطلب ما، يكى اينكه اين روايت
در باب مستحبات است و در باب مستحبات كه حمل مطلق بر مقيد نمىشود باب تقييد و باب
حكومت و باب ورود و باب حمل عام بر خاص، همه همه در باب واجبات است، نه در باب مستحبات.
لذا اگر دو تا روايت داشته باشيم يكى بگويد بكن و يكى بگويد نكن، مىخواهى بكن يا
نكن، يكى بگويد اللّه اكبر بگو و يكى بگويد بحول اللّه و قوته، تخيير است، اين
تخيير ترجيحى نيست، ازباب اين است كه حمل عام بر خاص نمىشود. وقتى حمل عام بر خاص
نشد، مىخواهى عمل به عام بكن، مىخواهى عمل به خاص بكن كه گفتم در روز عاشورا اگر
بگويى السلام عليك يا اباعبداللّه السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته، عمل به
روايت كردهاى، روايت مطلق براى اين داريم. اگر هم زيارت عاشورا بخوانى ـ بدون
دعاى علقمه ـ باز عمل به خاص كردهاى، اگرهم علقمه بخوانى باز عمل به خاص كردهاى،
هر چه پول بدهى آش مىخورى. براى همه علماء، قدما، متاخرين و متاخر متاخرين مسلم
است و اين دو تا روايت هم دليل آنهاست كه در باب مستحبات هم مىتوانى عمل كنى به
عام و هم مىتوانى عمل كنى به خاص. اين يك اشكال به مرحوم حاج شيخ كه اصلاً روايت
شريف در باب مستحبات است، نه در باب واجبات و در باب مستحبات اصلاً حمل عام بر خاص
نيست تا ايشان بگويند اينجا حمل عام بر خاص نشده، تا بگويند شما كه مىگوييد حمل
عام بر خاص، درست نيست.
ايراد ديگر هم هست و آن اينكه امام زمان
عليهالسلام حكم واقعى را گفتهاند، نه باب تعارض و فرق است بين واقع و تعارض.
تعارض اين است كه دو تا روايت با هم متعارض مىشود، روايتها به ما مىگويد حالا كه
تعارض شد تخيير اما يك دفعه اصلاً حكم تخيير است، مثل اينكه مىگويد زيد را اكرام
كن يا عمرو را و اينكه تخيير باب تعارض نيست، بلكه حكم واقعى اين است كه من مخيرم
كه اكرام زيد كنم يااكرام عمرو كنم. اينجا هم همين طور است، اگرما عمل به روايت مىكنيم،
نه اينكه تخيير از باب تعارض باشد، بلكه امام عليهالسلام تخيير واقعى رافرمودهاند،
فرمودند: بايهما اخذت من باب التسليم كان ثوابا، يعنى اولى را بگيرى حكم خدا اين
است، دومى را هم بگيرى حكم خدا اين است. باب تعارض از درد ناعلاجى است، به عنوان
ثانوى است، مثل قاعده لاضرر و لا حرج است، يعنى حالا كه گير كردى در حكم واقعى، يك
حكم ظاهرى مىشود، كه اين حكم ظاهرى اين است كه حالا كه گير كردى يا عمل به اين كن
يا عمل به آن. اما حكم واقعى آن است كه حكم فى الواقع و نفس الامر اين است، چه تعارض
باشد و چه تعارض نباشد و ظاهرا حضرت ولى عصر عليهالسلام نمىخواهند از باب تعارض
بگويند، مىخواهند بفرمايند در مسئله دو تا روايت است و نفسالامر هم اين است، هر
كدام حكم واقعى را گفته است و تعارض در روايت جايى ندارد. لذا يك جواب به مرحوم
حاج شيخ اين است كه اين از باب مستحبات است، حمل عام بر خاص نيست. جواب ديگر هم
به مرحوم شيخ اين است كه اين را حضرت از باب تعارض نفرمودهاند، حضرت حكم
واقعى را گفتهاند و حكم واقعى اين است كه مىخواهى اللّه اكبر بگو، مىخواهى
بحول اللّه بگو.
روايت 44: «محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن
محمد، عن العباس بن المعروف، عن على بن مهزيار». روايت صحيح السند و خيلى بالا
است.
قال: قرأت فى كتاب لعبداللّه بن محمد بن
ابىالحسن عليهالسلام: اختلف اصحابنا فى رواياتهم عن ابى عبداللّه عليهالسلام
فى ركعتى الفجر فى السفر و فروى بعضهم صلّها فى المحمل و روى بعضهم لا تصلها الا
على الارض»؛ يك روايت مىگويد روى محمل بخوان، يك روايت مىگويد روى محمل نمىشود،
بايد روى زمين باشد.
فوقّع عليهالسلام موسّع عليك بايةٍ عملت»؛ فرمودند هر كدام را مىخواهى بگير.
مرحوم حاج شيخ مىگويند اين روايتها يكى نص
است و يكى ظاهر، ولى حضرت حمل ظاهر بر نص نكردند، براى اينكه آن مىگويد لا تصلها،
آن مىگويد صلِّ فى المحمل و جوايز صل فى المحمل نص است، اما نهى لا تصلها ظهور
است. حمل نص بر ظاهر بايد بگويند: مىخواهى روى زمين بخوان، مىخواهى روى محمل،
مگر اينكه اگر روى زمين بخوانى بهتر است. حضرت نفرمودند روى زمين بخوانى بهتر است،
فرمودند مىخواهى روى زمين بخوان، مىخواهى روى محمل.
اين هم جواب او همين است كه به مرحوم حاج شيخ
مىگوييم اولاً حضرت تعارض نگفتهاند، حضرت يك حكم واقعى گفتهاند و آن اين است كه
انسان در نماز نافله هر چه بخواند، به همان اندازه اجر دارد. و يكى هم اينكه باب
مستحبات است، وقتى باب مستحبات شد، حمل ظاهر بر نص نيست، تخيير است معنايش اين است
كه اگر روى محمل خواندى، ثواب او كمتر است اگر روى زمين خواندى ثواب او بيشتر است.
بنابراين حرف مرحوم حاج شيخ را نمىتوانيم
درست كنيم و بين عام و خاص، مطلق و مقيد، حاكم و محكوم، ورود و مورود تعارض نيست و
تعارض منحصر مىشود به ضدين، نقيضين و به عامين من وجه.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- «خاتمة فى
التعادل و التراجيح:... و غلب فى الاصطلاح على تنافى الدليلين و تما نعمهما
باعتبار مدلولها و لذا ذكروا ان التعارض تنافى مولولى الدليلين على وجه التناقض او
التضاد... و منه يعلم انه لا تعارض بين الاصول و ما يحصله المجتهد من الادلة
الاجتهادية». شيخ مرتضى انصارى فرائد الاصول، 2 جلد، چاپ اول، دار الاعتصام
للطباعة و النشر، قم، 1416هق ج 2، ص 429.
- فصل: التعارض هو تنافى الدليلين او
الادلة بحسب الدلالة و مقام الاثبات على وجه التناقض او التضاد حقيقة او عرضا بان
علم بكذب احدهما اجمالاً مع عدم امتناع اجتماعهما اصلاً... و عليه فلا تعارض
بينهما بمجرد تنافى مدلولهما...» محمد كاظم خراسانى آخوند كفاية الاصول (چاپ
چهارم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1418هق) ص 497.
- «و مما ذكرنا يظهران ما اشتهر بينهم
من «ان الجمع بين الدليلين مهما امكن اولى من الطرح» ان كان المراد الامكان الحرفى
فهو صحيح و ينحصر مورده فيما اذا لو فرض صدور كلا الدليلين لم يتحير العرف فى
المراد... و ان كان المراد غير ذلك فلا دليل عليه». حاج شيخ عبد الكريم حائرى، درر
الفوائد، 2 جلد چاپ ششم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1418هق ج 2-1، ص 645.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 87، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح 39.
- شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، همان كتاب، ج 18، ص 88، باب 9 از ابواب صفات قاضى، ح
44.